-
موسیقی بهشتی اما ویرانگر
جمعه 3 دی 1389 22:04
نمی دانم برایت دعا کنم که عاشق شوی یا نه! عشق چندین دریچه دارد که هر کدام دنیائی را می گشاید برتو! دریچه ای دارد که وقتی باز می شود با حجمی از نور مواجه می شوی به طوریکه در تصورت نمی گنجد. با این چشمهای زمینی نمی توانی به آن بنگری ،در توانش نیست. اما چون قلبت بزرگ است با نگاه قلبت می توانی حجم نورانیش را تماشا کنی!...
-
در سرزمین کوتاه قدان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند
چهارشنبه 1 دی 1389 17:29
من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم : خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود. می پرد در چشمم آب انار، اشک می ریزم... این را من نمی گویم سهراب می گوید. من می گویم چه خوب است که گاهی این مردم دانه های دلشان پیدا نیست. بگذار دلت خوش باشد به همان لبخند ظاهری و یا آن دلم برایت تنگ شده بود سطحی و آن رفاقتهای بی ریشه!...
-
هیچ زمستانی ماندنی نیست...حتی اگر تمام شبهایش یلدا باشد
دوشنبه 29 آذر 1389 21:44
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد؟ خطا بود که نبینند روی زیبا را هنوز با همه دردم امید درمان است که آخری بود آخر، شبان «یلدا» را نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی چو دل به عشق دهی دلبران یغما را؟ یلدا در اصل شب تولد مهر است. خورشید از تاریکترین و طولانی ترین سیاهی زاده می شود. آرزو می کنم خورشید گرم و نورانی مهر در قلبهای...
-
با کدام بال میتوان از زوال روزها و سوزها گریخت؟
جمعه 26 آذر 1389 22:13
خانه ات سرد است؟ خورشیدی در پاکت می گذارم و برایت پست می کنم ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذار و به آسمانم روانه کن - بسیارتاریکم – منوچهر آتشی چقدر شیرین است به آسمان نگریستن و از ته دل نفس عمیق کشیدن و گفتن این که : آه خدایا من چقدر خوشبختم! اندازه ندارد ... شیرینی اش بی انتهاست! این هم قسمتی از زندگی بود ... راه کدام...
-
نیایش
چهارشنبه 24 آذر 1389 12:29
الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست دستم گیر که جز تو پناهم نیست. الهی! دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم. الهی! خود را از همه به تو وابستم اگر بداری تو را پرستم و اگر نداری خود پرستم نومید مساز بگیر دستم و ادامه نوشت : ... بر باغ ما ببار بر باغ ما که خنده ی خاکستر است و خون باغ درخت مردان این...
-
می توانستم خودم باشم بی تعجب!
دوشنبه 22 آذر 1389 14:36
همانام که هستم نافهمیدنی مثل هر اتفاق کافی بود نیاکان دیگری داشته باشم تا از لانهی دیگری برخیزم تا زیر بوتهی دیگری از تخم درآیم در جُبّهخانهی طبیعت تنپوشهای زیادیست تنپوش عنکبوت، مرغ دریایی، خوش صحرایی هر کدام درست اندازه است و راحت تا زمانی که پاره شود من هم فرصت انتخاب نداشتم اما شکایتی ندارم میتوانستم...
-
رهائی
شنبه 20 آذر 1389 08:03
یک به یک رها می کنم بندهای دلبستگی را تا پاره ی ابری شوم در آسمان یا قاصدکی رها در باد. تمرین رهایی است در امتحان جدایی. واگذاردن هر آن چه سالیان تکه تکه به آن دلبسته بودم. نوعی رهایی که هر بار به گونه ای مردن است. و اندکی دل کندن به اختیار، تا آزمون رهایی عظیم واپسین. آن گاه که فرای ترس های نزدیک و دور، بایدم که رها...
-
زندگی باید کرد
چهارشنبه 17 آذر 1389 10:13
زندگی باید کرد! گاه با یک گل سرخ گاه بایک دل تنگ گاه باید رویید در پس این باران ، گاه باید خندید برغمی بی پایان شاید مضحک به نظر بیاید، اما هر موقع دلتنگ ترم بیشتر احساس زنده بودن می کنم و بیشتر احساس دوست داشتن! خندیدن به غمهای بی پایان خیلی قدرت می خواهد، اما برای کم کردن روی این زندگی گاهی لازم است کمی قوی شد! پ ن...
-
عقاب باشید و سربلند و همواره در اوج
چهارشنبه 17 آذر 1389 08:52
آدمها دو دسته هستند غازها و عقابها. مطلب زیر کمی طولانیست ممکن است احساس کنید خواندش خسته تان می کند ولی من به شما می گویم ارزش خواندنش را دارد. من بارها و بارها خواندمش. مطلبی است از کتاب عظمت خود را دریابید از دکتر وین دایر. وقتی این مطلب را خواندم دائما فکر میکنم چقدر غاز هستم و چقدر عقاب؟! و گاهی اطرافیانم چقدر...
-
جاودانگی
دوشنبه 15 آذر 1389 07:43
خاطره ای در درونم است چون سنگی سپید درون چاهی سر ستیز با آن ندارم , توانش را نیز ... برایم شادی است و اندوه در چشمانم خیره شود اگر کسی آن را خواهد دید غمگین تر از آنی خواهد شد که داستانی اندوه زا شنیده است می دانم! خدایان انسان را بدل به شیئی می کنند , بی آن که روح را از او بر گیرند تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون...
-
باز گرد ای خاطرات کودکی ...
شنبه 13 آذر 1389 15:01
کودکی های شاد و خندان بازگرد باز گرد ای خاطرات کودکی برسوار اسبهای چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پندآموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش...
-
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
چهارشنبه 10 آذر 1389 08:48
یادم می آید بچه که بودم هیچ معادله ی لاینحلی وجود نداشت. سوالها ساده و پاسخهایش به سادگی خودش بود. آن روزها حیاطی بود و حوضی بود و وسط آن فواره ای. شبها که می خوابیدیم ستاره ها نزدیکتر بودند و آنقدر با آنها حرف می زدیم تا خوابمان می برد. نمی دانم چرا همیشه همان بزرگترین ستاره که نزدیک به ماه بود ستاره ی همه ما بود! و...
-
Th nearest thing to heaven, You're my angel from above
دوشنبه 8 آذر 1389 09:31
آسمان همچون صفحه ی دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست خیره بر سایه های وحشی بید می خزم در سکوت بستر خویش باز دنبال نغمه ای دلخواه می نهم سر بر روی دفتر خویش ... دلیلی باش برای بودن من ... صبح که چشمانم را بر روی آفتاب باز می کنم، خوشحالم که تو هستی! ضربان قلبم را می شنوم...
-
تا نیمه چرا ای دوست ؟ لاجرعه مرا سرکش!
شنبه 6 آذر 1389 09:52
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من گفتا که چه می خواهی؟ گفتم که همین خواهم از دوست داشتن نوشتم و پاک کردم ... باز نوشتم و پاک کردم. از دلتنگی هم نوشتم و پاک کردم. نیازی نیست اینجا خیلی به نوشتن های زیاد... آن کس که همین دو سه جمله را می خواند خودش تا ته آن را از بر است. گاهی دلتنگی ها یعنی ویرانی. یعنی دلت می خواهد همه ی...
-
زندگی ...
چهارشنبه 3 آذر 1389 21:05
زندگی فی البداهه نمایشی بی تمرین تنی بی پُرو سری بی تأمل از نقشی که بازی میکنم ناآگاهام فقط میدانم که از آن خودمست، غیر قابل تعویض موضوع نمایشنامه را درست روی صحنه باید حدس بزنم برای افتخار زندگی هنوز آماده نیستم سرعت جریانی را که بر من وارد میشود به سختی تاب می آورم بدیهه میسازم، با آن که از بدیهه سازی بدم می آید بر...
-
یخ آب می شود در روح من در اندیشه های من. بهار حضور تو است!
سهشنبه 2 آذر 1389 09:56
چند بار امید بستی و دام برنهادی تا دستی یاری دهنده کلامی مهرآمیز نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟ چند بار دامت را تهی یافتی؟ از پای منشین آماده شو که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری! خدا را سپاس که دنیا پر از آدم است اگر از کسی می رنجم، او تمام دنیای من نیست. با هر بی مهری هر بار دلم می شکند با هر قضاوت اشتباه هر بار...
-
کاش میشد در غروب آفتاب ، گه گاه بی صدا با سایه ها کوچید و رفت
یکشنبه 30 آبان 1389 18:56
شاید که اعتیاد به بودن و مصرف مدام مسکن ها امیال پاک و ساده و انسانی را به ورطه زوال کشانده ست شاید که روح را به انزوای یک جزیره ی نامسکون تبعید کرده است ... گاهی ماندن یعنی تحلیل رفتن یعنی ویرانی در ویرانی. وقتی یک جا می مانیم و تکرار و تکرار روزها و شبها و یک برنامه ی معمول زندگی بدون تغییری... همان رفتن ها و آمدنها...
-
بیاای همزبان من!چینی نازک تنهائی من به این سادگیهاترک برنمی دارد
شنبه 29 آبان 1389 00:47
من به دیدار کسی رفتم تا آن سر عشق رفتم ... رفتم، تا سکوت خواهش تا صدای پر تنهائی ... من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد ...و خاصیت عشق این است ... تنهائی این نیست که هیچکس را نداشته باشی، تنهائی این نیست که در قلب...
-
پاک ترین هوای دنیا هوائی ست که هر لحظه دلمان هوای هم را می کند
پنجشنبه 27 آبان 1389 03:05
... هزار کاکُلی شاد در چشمانِ توست هزار قناری خاموش در گلوی من... اگر پاک ترین هوای دنیا اینک ... این لحظه اینجا باشد ، یعنی دل من هوائی شده است. چه می توانم بیش از این بگویم که این خود تمام حرف است. ...
-
رویای پرواز ...
دوشنبه 24 آبان 1389 21:57
ما پر از حس پرواز، فکر پریدنمان نیست .باران ببار، که فکر خسته شستن می خواهد، اما جرات گفتنش نیست! هیچ کس نباید شب به بستر برود قبل از اینکه از خود بپرسد: امروز چه کرده ام تا لیاقت داشته باشم فردا هم زنده بمانم. دکتر شوایتزر جمله ی زیبائیست اما آیا زنده ماندن هم لیاقت می خواهد؟ تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم می...
-
ببخشید که گاهی لبخندهایم در شان شما نیست
شنبه 22 آبان 1389 17:49
تنها کسی که با من درست رفتار می کند خیاطم است که هر بار که مرا می بیند، اندازه های جدیدم را می گیرد. بقیه به همان اندازه ی قبلی چسبیده اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم. جرج برنارد شاو چرا دیگران ما را همیشه در چهارچوبهای خود می خواهند؟ گاهی باید به میل دیگران سنتی باشیم، گاهی مدرن! یا اجتماعی باشیم و نه ......
-
خوشا هر باغ را بارانی از سبز
پنجشنبه 20 آبان 1389 09:56
خوشا چون سروها استادنی سبز خوشا چون برگها افتادنی سبز خوشا چون گل به فصلی مردنی سرخ خوشا در فصل دیگری زادنی سبز خوشا هر باغ را بارانی از سبز خوشا هر دشت را دامانی از سبز برای هر دریچه سهمی از نور لب هر پنجره گلدانی از سبز قیصر امین پور خوشحال بودن باین معنی نیست که همه چیز کامل و درست است. باین معنی ست که تو تصمیم...
-
ببار باران کمی آرام... که پاییز همصدایم شد
چهارشنبه 19 آبان 1389 18:15
ما همه از یک قبیله ی بی چتریم فقط لهجه هایمان ، ما را به غربت جاده ها برده است. هیوا مسیح همین ! همین دو جمله خیلی حرفها دارد، دوست دارم شما بنویسید و من بخوانم !
-
دوست را زیر باران باید برد.
دوشنبه 17 آبان 1389 22:30
اصلا بیا به کوچه های شهرمان برگردیم من بازهم کوچه ی "مشیری "را زمزمه می کنم تو از روبرو بیا فرقی نمی کند کجا به هم می رسیم اما به هم می رسیم اگرچه یک روز کوچه های شهرمان را آذین می بندند یکروز سیاه پوش می کنند تهوع صبحگاهی، استرس جای پارک، صدای بوق های بلند، ترمزهای ناگهانی، فحش های ابدار ، غرغرهای رئیس،...
-
باران
جمعه 14 آبان 1389 22:54
صدای باران می آید ، بال بگشا ، هوا هوای پرواز است. کاش در قفس باز باشد ، تا اوج آسمان یک نفس راه است. چه روزهای بارانی زیبائی داشتیم هفته ی گذشته. باران با لطافت طبعش، آراممان می کند، عمیقمان می کند. گاهی جسور می شوم و قید همه چیز را می زنم و فارغ از نگرانی خیس شدن لباسها و احتمال سرماخوردگی می روم زیر باران و احساس...
-
تو نیستی که ببینی
سهشنبه 11 آبان 1389 19:32
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندای ایوان به باغ می نگری درختها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان که در نبودن تو مرا به باد ملامت گرفته...
-
من از چشمانم آموختم رسم محبت را !
دوشنبه 10 آبان 1389 21:04
لباسشوئی برای آن خانمی که شوهرش بیمار بود خریده شد. نمی توانم احساسم را هنگام شنیدن صدایش در آنسوی خط تلفن برایتان بگویم ... در کلمات نمی گنجند. به من بگوئید خوشحالی عمیق یک انسان چند میلیارد تومان می ارزد ؟ « هنگامی که از مال خود چیزی می دهید، چندان چیزی نمی دهید. اگر از جان خود چیزی بدهید، آنگاه به راستی می دهید....
-
همین که می دانم تو شلوغی این دنیا تو هستی خوشحالم
یکشنبه 9 آبان 1389 09:17
دلتنگی هایم را با کدام قایق خیالی روانه ی دل دریائیت کنم تا بدانی دلتنگم ... ای دوست ؟ چند روزی در سفر بودم. سفر یعنی کنده شدن از خیلی چیزها، یعنی رهائی. یعنی آدمهای تازه و مکانهای تازه. نمی دانم خاصیت سفرم چگونه بود که هر روز با دردی جدید آشنا می شدم، برایم غریبه نبودند همه داستانهای تکراری! ولی هر بار که می شنوم...
-
خط فقر کجاست ؟
پنجشنبه 6 آبان 1389 00:48
خط فقر دقیقا همین جاست. فاصله ای هم با ما ندارد درست زیر پای ماست. خط فقر خط فرضی مابین بتن یک پل. زیر آن خوابیدن و از آن عبور کردن به فاصله یک مصوبه. به فاصله یک امضا ناقابل. جمعی ناگهان از بالای آن می روند و جمعی زیر آن از چشمها پنهان می مانند و شاید اصلا به حساب نمی آیند. خط فقر همین جاست. درست در یک قدمی ما ! بعد...
-
عمیق ترین و زیباترین لبخندهایم
دوشنبه 3 آبان 1389 18:02
شعله ی لایزال زندگی هیچ نیست جز روان گشتن ، سوختن کوروار به دل آتش دویدن افسار گسیخته و تسلیم در زاری هایم خیلی چیزها آموختم، در آه هایم، در درد هایم و در رنجهایم ... و اینک آنانی که بزرگترین رنجها را در زندگیم برایم به ارمغان آوردند عزیزترین عزیزانم هستند . در خوشی ها لحظاتم با سرخوشی گذشت ... اما در درد کشیدنهایم...