فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

دوست داشتن ...

می بویم گیسوانت را  

تا فرشته ها حسودی کنند  

شانه می زنم موهایت را  

تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا  

شعر می گویم برای تو  

تا کلمات کیف کنند  ... 

مست شوند ... 

بمیرند .   

 


تعبیر ما از دوست داشتن چیست؟  آیا چیزی نیست به جز بخشیدن قسمتی از روح  و قلب خود به انسانی دیگر؟   

تعبیر من از دوست داشتن ، بخشش است و رنج ، بزرگ شدن است و رنج،  اوج گرفتن است و رنج،  نفس کشیدن است و رنج ، طلبیدن است و رنج، داشتن و نداشتن است و  رنـــــــــــــــــــــــــــــج ... 

دوست می داری و نادیده گرفته می شوی. دوست می داری و  فراموش می شوی، دوست می داری و از دست می دهی، از دست می دهی، تمام آن چیزی و آن کسی را که با ارزشترین قسمتی از هستی ات را به او بخشیدی ... روحت و قلبت را.   قلبت را می بخشی و بارها و بارها نادیده گرفته می شوی، بی ارزش و بی مقدار می شوی،  قضاوت می شوی و رنج می کشی و باز ادامه می دهی ...

دوست داشتن یعنی رنج ... رنج ... رنج  و زندگی بدون رنجِ عشق ، بی ارزش ترین اتفاق هستی ست.  تمام ما دقایق دردناکِ دوست داشتنهایمان را تجربه کرده ایم.  دلتنگی هایش را،  نادیده گرفته شدن هایش را و خودِ دوست داشتنش را. تمامِ ما شکسته شده ایم، فرو ریخته ایم و اندوه،  آسمان دلمان را خاکستری کرده است ولی باز هم ادامه می دهیم ...  

 

و من هر بار به دنبال تکه تکه های خودم  میگردم  در این زمینِ سرد ، تا آنها را دوباره کنار هم ببچینم  ... در این انفجارهای پی در پی و دوبار ببپاخیزم و باز آماده گردم برای قطعه قطعه  شدنی دوباره ....    

 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
شادی یکشنبه 23 شهریور 1393 ساعت 14:26 http://shadi1919.blogfa.com

روزی تمامی فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.ذکاوت! گفت : بیایید بازی کنیمٍ ، مثل قایم باشک
دیوانگی ! فریاد زد:آره قبوله من چشم میزارم. چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند.دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد!! یک..... دو.....سه ...همه به دنبال جایی بودند تا قایم بشوند لطافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی شد.اصالت به میان ابرها رفت و هوس به مرکز زمین به راه افتاد. دروغ که می گفت به اعماق زمین خواهد رفت ، به اعماق دریا رفت ! طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود رفت.حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق .آرام آرام همه قایم شده بودند و دیوانگی همچنان می شمرد اما عشق هنوز نمی دانست به کجا برود.تعجبی هم ندارد قایم کردن عشق خیلی سخت است. دیوانگی داشت به عدد 100 نزدیک می شد که عشق در میان انبوهی گل رز پنهان شد.دیوانگی فریاد زد دارم میام، دارم میام . همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود! بعددیگران را یافت اما از عشق خبری نبود.دیوانگی دیگر خسته شده بودکه حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت : عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد .صدای ناله ای بلند شد .عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد، دستها یش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت. شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود. دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت حالا من چکار کنم؟ چگونه میتونم جبران کنم؟ عشق جواب داد: مهم نیست دوست من، تو دیگه نمیتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یار من باش .همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم . واز همان روز به بعد عشق و دیوانگی همراه یکدیگر شدند.

زیبا ...

پژمان دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 08:01 http://www.silentcompanion.blogfa.com

شما خودتان تعبیری از دوست داشتن هستید
هم دوست دارید، هم دوست داشته می شوید، هم گاهی فراموشتان می کنند، و هم فراموش می کنید....
...................................
راستی...بیدهای مجنونی که هر روز از کنارشان عبور میکنم را که یادتان هست؟

سلام
عکسی که برام فرستادید از اون بید مجنون نگهش داشتم و خیلی وقتها بهش نگاه می کنم.

درخت بید مجنون داخل حیاط خونه هم محرم دل منه . بیشتر روزها یک جفت پرنده می یان کنار هم می شینن روی بلندترین شاخه اش و من مدتها بهشون نگاه می کنم و آرزو می کنم عشقشون و حضورشون برای هم همیشه پایدار باشه . من که از دنیا و دل اونا خبر ندارم فقط یک صحنه ی قشنگی از زندگیشون رو لحظاتی از صبح برای من به اشتراک می گذارند .

ممنونم برای کامنت پر از مهربانی تان. اما من هیچوقت نمی تونم فراموش کنم ... ای کاش می تونستم .

برنا دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 08:32 http://www.newday2014.blogfa.com

یادتون میاد بهتون در مورد این بید ها چی گفته بودم؟ هر روز صبح که میبینمشون.......؟

بله گفتید به یادم می افتید . درست میگم؟

پژمان دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 09:44 http://www.silentcompanion.blogfa.com

بله و کلی انرژی خوب براتون میفرستم.....

مرسی . وقتی حالم خوبه فکر میکنم یک نفر داره برام انرژی می فرسته و واقعا" به این موضوع اعتقاد دارم.

خیلی ممنونم. چقدر این دوستی های خوبند.

پرنیان دل آرام دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 14:13

چرا وقتی می‌روی
همه جا تاریک می شود ؟
انگار از اول مرده بودم
و ترسیده بودم
و تو هم نبودی …

نه اینکه گریه کنم، نه
فقط دارم تعریف می‌کنم چرا بغض کرده بودم
و آرام نمی‌گرفتم ..

چه آرزوی دل‌انگیزی‌ست !
نوشتن افسانه‌ای عاشقانه
بر پوست تنت
و خواندن آن
برای تو …

چه آرزوی شورانگیزی‌‌ست !
تملّک قیمتی‌ترین کتاب خطی جهان
ورق ورق کردنش ،
دست به آن کشیدن ،
و همین نوازش ساده
که زیر نگاهم لبخند بزنی …

چه افسانه‌ی قشنگی
به تنت می‌نویسم
بانوی من !
چه قشنگ به تنت افسانه می‌خوانم
سراسیمه آمدن
و دستپاچه بوسیدن
با تو
زیر نگاهت افسون ‌شدن
با من ..

می‌دانی ؟
حتا صدای قلبم هم نمی‌آمد
انگار همه‌اش را برای نفس‌هات شمرده باشم
حالا تمام شده بود …

نه اینکه ترسیده باشم ، نه
فقط می‌خواستم بگویم چرا نصف شب پاشدم
و رفتم زیر تخت خوابیدم که خدا مرا
بی تو نبیند …

عباس معروفی


تو را از دور می بوسد دل من ..


سلام

اما پرنیان خوبیش اینه هیچوقت اون رفتنه - فراموش شدنه - نبودنه همیشگی نیست مدام نیست

خوبیش اینه یه نفر میاد که حتی با یک ساعت کنارش نشستن خستگیت و می ریزه

خوبیش اینه خدا بنده هاشو تنها نمیذاره یه جوریم که شده می گه حواسم بهتون هست

سلام عزیزم

زخمهاش چی ؟ اونا هم مدام نیست ؟

زندگی پر از آمدن و رفتن هاست. بعضی ها عجیب همیشه ماندگار می شن . فرقی نمی کنه کی باشه . شاید هم خونت باشه شاید هم هم دلت باشه. فرقی نمی کنه کی باشه ، مهم ماندگاری هاست.

چه خوشگل بود شعرت. عباس معروفی عاشقانه هاش خاص خودشه.

...
تو را از دور می بوسد دل من ...

آفتاب سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 00:36

.
.
.
هر چقدر هم که از من دور باشی ،

شب که ماه می تابد

به کنار پنجره بیا و نگاه کن

دلم خوش است جایی را می بینم

تو هم نگاه می کنی ... پرنیان نازنین من !

همین که کنار هم هستیم حتی در دنیای مجازی خوشحالم.

سلام

قرارمان پای تابیدن های ماه ............


این شب ها که نیستی....
قرارمان باشد پای تابیدن های ماه....
حواسم هست که تو هم همان ماهی را می بینی
که من می بینم اینجا... بدون تو....
قرارمان باشد با ماه...
برساند نگاهم را به نگاهت...
بی کم و کاست...

مرسی لیلا عزیزم

ایرج میرزا سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 00:56

سلام

کلی فکر کردم و حرفهای قلمبه سلمبه به ذهنم رسید که بنویسم ولی آخرش خودمم قاطی کردم . ولش کن اصلا . الان وقت خوابه نه کامنت

الان باید فقط از اون کلمه طلایی استفاده کنم.

ایرج میرزا چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 00:10

همون کووووفت؟؟؟

بی ادب



خیلی حرف زشتیه ! وااااای

لیلا چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 10:10

سلام زیباترین بهانه برای یادآوری " به یاد داشتن دوستان
آرزومند بهترین لحظات براتون هستم
نیک فرجام باشی بهترین

سلام ... همین زیباترین بهانه برای زیباترین دلیل های زندگی .


ممنونم دوست پرلطف و مهربانم

لیلا چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 10:14

تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گُر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب
بر شیر آبی بچسبد!
تو را دوست دارم
چون دقایق شک
انتظار و دل واپسی
هنگام گشودن بسته‌ای بزرگ
که از درون آن بی‌خبری!
تو را دوست دارم
چون اولین سفر با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون هیاهوی درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه دیداری در استانبول
تو را دوست دارم چون گفتن: «شکر خدا زنده‌ام»

" ناظم حکمت "

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم



تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم


برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت

دوست می دارم ...



تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به ارزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم


تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تورا برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید

دوست می دارم ...



اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

لیلا چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 10:54

سپاسگزارم دوست مهرپیشه ام
زیباترین لحظات پیشکش نگاه پر مهرتان..

مثل عادت نیستی تا ساده انکارت کنم
تو نفس های منی باید که تکرارت کنم
مقتضای بودنی یعنی که بی تو نیستم
زندگی بخشی و باید عمر ایثارت کنم

چقدر این شعر قشنگه .

تقدیم به کسانی که هیچوقت عادت نخواهند شد.
عادت آفت تمام عشق هاست ...

من هم ممنونم

لیلا چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 10:59

در محفل عشق ماورای ادبی
محراب کلام و مقتدای ادبی
بهر دل ما که ابتدای سخنیم
ایدوست همیشه انتهای ادبی

خیلی دوستتون دارم
همواره روزهای پراز نشاط وطراوت را برای شما بانوی مهر ووفا آرزومندم

وای مرسی ...




شما دومین لیلا مهربون و خوب فتح باغ هستی.

لیلا چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 11:02

من به مهربانیت دارم کم کم عادت میکنم
در غزل هایم به نام تو قیامت میکنم...

گر که توصیف خوبیت نشاید در غزل
واقعا در حق تو جنایت میکنم...

باران پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 12:44

و
دوست داشتن یعنی باشی
یعنی بمانی
بخندی
بخوانی
بی هیچ توقع
بی هیچ مزد و منت ..
.
.

دوست داشتن یعنی تا دوست نداشته باشی
دوست داشته نشوی!
یعنی بباری
برنجی
و دم برنیاری
مثل خود ِ خدای خوب و مهربان و ...

سخت ... سخت ... سخت.

خلیل یکشنبه 30 شهریور 1393 ساعت 18:15 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

زندگی همین است.

سلام

متاسفانه .

ترانه بهاری جمعه 11 مهر 1393 ساعت 03:40 http://taraneh-bahar.mihanblog.com

درسته
قبول دارم :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد