فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زندگی ...

 

زندگی فی البداهه
نمایشی بی تمرین
تنی بی پُرو
سری بی تأمل

از نقشی که بازی میکنم ناآگاهام
فقط میدانم که از آن خودمست، غیر قابل تعویض

موضوع نمایشنامه را
درست روی صحنه باید حدس بزنم
برای افتخار زندگی هنوز آماده نیستم
سرعت جریانی را که بر من وارد میشود به سختی تاب می آورم
بدیهه میسازم، با آن که از بدیهه سازی بدم می آید

بر ناآگاهی ام هر گام سکندری میخورم
رفتارم بوی شهرستانی بودن میدهد
غریزه هایم نشان از تازه کاری دارند
ترس صحنه، علتی است برای تحقیرشدنم
به گمانم موجبات تخفیف، ظالمانه است

واژگان و حرکات غیر قابل پس گرفتن
ستارگان، تا آخر شمرده نشده اند
شخصیتم مثل پالتویی است که در حال دویدن دکمه هایش را میبندم
این هم نتایج تأسف بار این شتابزدگی است

کاش دست کم، بشود چهارشنبه ای را از پیش تمرین کرد
پنجشنبه ای را تکرار کرد
اما وای، دیگر، جمعه با نمایشنامه ای که نمیشناسمش از راه میرسد
میپرسم آیا این کار درستی است
(صدایم گرفته است
چون حتی نگذاشتند پشت پرده، سینه ام را صاف کنم)

گمراه کننده است که فکری کنی این امتحانی سرسری
در اتافی موقتی است، نه
میان دکورها ایستاده ام و میبینم چه استوارند
دقت همه ی آکساسوارها مرا متعجب میسازد
صحنه ای گردان، دیریست که میگردد

حتی دورترین سحابی ها روشن شده است
آه، شکی ندارم که این نخستین شب نمایش است
و هر کاری که میکنم
برای همیشه به کاری که کرده ام بدل میشود

وسیلاوا شیمبورسکا

زندگی یک نمایش  بدون تمرین و اکثرا با صحنه های تکراری،  گاهی فراز گاهی نشیب، گاهی سرگردانی، در کنار تمام اینها تحمل بارهای مسئولیت، گاهی عشق و سرگشتگی و ... تنهائی و تنهائی  و پریشانی و پس از آن یک نقاب برای پنهان کردن صورت واقعی و خنده ها وگریه هایی که فقط خودت می دانی معنایش را ...  
 
... و در آخر مرگ! انگار که اصلا نبوده ای، می روی جایت به سرعت با هر چیز ممکن پر می شود. 
 که البته این هم شاهکار «عادت» است.     
نظرات 29 + ارسال نظر
روی ماه خداوند را ببوس چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 21:14 http://saraab2012.blogfa.com

ویسواوا (وسیلاوا )شیمبورسکا رو با " آدمهای روی پل " شناختم.کتابی بسیار زیبا که بیش از هرچیز تصویر روی جلدش مسحورکننده س...
سال 96 برنده ی نوبل ادبیات شد و واقعا حقش بود...
و بعد صد شعر صد شادی...نمک و ...
انتخابات عالیه.
شاهکار عادت.آفرین.
گل./

ممنون از توضیحاتتان، زیرا که حتما دوستان استفاده خواهند کرد .
و باز هم ممنون شما همیشه مرا شرمنده می کنید.

احسان چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 22:14 http://www.bojnourdan.blogfa.com

؛ در این عمر گریزنده که گویی جز خیالی نیست ،
تو آن جاودانی را در جهان خود پدید آور
که هر چیزی فراموش است و آن دم را زوالی نیست."
سلام دوست ارجمند،به راستی اگر خصلتی به نام عادت در فرهنگ ما نبود چه می کردیم ؟ عادت به نبودن عزیزانمان پس از مرگشان ، عادت به شرایط پس ازاین که آزادی کسی از او گرفته شود و بسیاری رفتارهای زشت ویا قابل تحمل به نام عادت.

سلام
انسانها معمولا بعد از، از دست دادن به مرور زمان آرامتر می شوند و پذیرنده تر که همان عادت است که کار خودش را به خوبی انجام می دهد. اما یه وقتهائی هم هست که عادت هم کارساز نیست.

آفتاب چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 22:49 http://aftab54.blogfa.com/


سلام خانمی
زندگی خود یک نمایش است!

یک نمایش درام ...
عاقبت همه ما هم مرگ هست چیزی که نمیشه ازش فرار کرد ...

سلام آفتاب عزیز
و البته مرگ خودش یک نجات دهنده است. تصور کن نبود!

مسافر چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 22:54

سلام
عید مهربانی ها بر شما و همه عزیزان مبارک باد


تو کیستی که این چنین

مرا دچار کرده ای؟

و قلب عاشق مرا

امیدوار کرده ای؟

نه سایه ای که بگذری

نه ماه تا ببینمت

نه غنچه ای که لااقل

ز شاخه ای بچینمت

دلم برای دیدنت

همیشه تنگ می شود

و ماه بی نگاه تو

پریده رنگ می شود

به پرسش نگاه من

عزیز من، جواب ده!

و بوته دل مرا

یکی دو قطره آب ده



یاد من باشد ...

یاد من باشد که فــردا دم صبح

به نسیم از سر مهــر سلامی بدهم

و به انگشــت نخی خواهم بست

که فراموش نگردد فــــــردا

با همه تلخی و نـــاکامی ها

زنـــدگی شیرین است!

و به شکرانه دیدار نسیم هر صبح

زنــدگی باید کرد ...

سلام
این شعر زیبا مخاطبش کیه ؟؟؟؟
اینو بهش می گن ف ض و ل ی !

....
بله ... موافقم زندگی باید کرد.

عیدتون مبارک

آفتاب چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 22:57 http://aftab54.blogfa.com/

موافقم اگه تصور می کردیم نبود چی میشد
خالق همه ما همه چی رو به درستی آفریده

این متن رو دیدم ولی باید درمطلب پایین میگذاشتم
اما اینجا گذاشتم :

کسی که بخشش می کند، زمانی به نشاط حقیقی دست می یابد که پس از جستجوی فراوان نیازمندی را پیدا کند که عطای وی را بپذیرد. تلاش برای یافتن چنین شخصی، لذت بخش تر از ایثار است.((جبران خلیل جبران))


همیشه عاشق نوشته های جبران خلیل جبرانم ... هر بار که بخوانم باز هم برایم تازه است. مرسی آفتاب جان

پاییزطلایی پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 00:13

سلام و تبریک و یه دنیا آرزوی آرامش و خوشبختی
فقط همین!

فقط همین ؟؟؟؟؟

این که خودش یه عالمه چیزهای خوبه!
مررررررررسی

کنگان طنز پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 06:29 http://kangantanz.blogfa.com

سلام.زیبا نوشته ای .دست مریزاد

سلام
ممنونم از لطف شما

رها پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 08:09

سلام عزیزم عید مبارک ...و با ارزوی بهترینها ....

سلام رها جان
عید شما هم مبارک عزیزم

یک زن پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 10:49 http://boyesharji.blogsky.com/

سلام عزیزم
توصیف زیبایی از زندگی کردی وشاهکار عادت.
برات آرزوی شادی و آرامش می کنم.

سلام
ممنونم عزیزم از لطف همیشگیت .

متقابلا" من هم برایت آرزوهای خوب دارم.

پاییزطلایی پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 12:34

نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود ...

من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
...

فانوس به دست پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 13:32 http://fanuos.blogfa.com

موضوع نمایشنامه را
درست روی صحنه باید حدس بزنم

و بعد
میروی و جایت با همه چیز پر میشود
با همه چیز
همه چیز
چه تلخ است قصه ی عادت

گاهی مواقع هم عادت مرهمی است بر تلخی ها

فرخ پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 14:50 http://chakhan.blogsky.com

به به ... لذت بردم ! اما اگر بازیگری حرفه ای باشیم و در نقش خود فرو برویم ، زندگی عالیست . یادمان باقی میماند ...
فی البداهه گفتن و تپق نزدن و مسلط بودن به سواد و تجربه نیاز دارد ... باید چنین لوازمی را فراهم کرد .
من همیشه فی البداهه و بی تپق ، در این نمایش به روی صحنه رفته ام... و دشمنیها سبب شد که بارها نقشم را عوض کنم .
اما با این همه راضی ام. ارادت

خوشحالم که دوست داشتید.
بله یک بازیگر حرفه ای که هم خودت راضی باشی هم تماشاچیان... اما بازی، بازیه سختیه کلا.

خیلی خوبه که با تمام سختی هاش راضی هستین.
ممنونم

آفتاب پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 14:50 http://aftab54.blogfa.com/

زندگی زیباست زشتی ‌های آن تقصیر ماست

در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست

زندگی آب روانی است روان می‌گذرد..........

آنچه تقدیر من و توست همان می ‌گذرد

آفتاب جان واقعا همیشه زشتی ها تقصیر ماست؟
نازیبائی هاش هم تدبیر ماست؟

زندگی بعضی وقتها ما رو خیلی بدجور به بازی میگیره.

پاییزطلایی پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 16:12

خوندم زندگی..... رو!(راستی چرا 5 تا نقطه داشت؟!)

یاد شعر قشنگ مرحوم مشیری افتادم:

ردپایی مانده بود از من به ساحل چند جا
ناگهان شد محو با تکرار موجی سینه سا....
.
.
این جهان دریا
زمان چون موج
ما مانند نـــــــــــــــــقش!
لحظه ای مهمان این هستی ده هستی ربا!

همینجوری ... دلیل خاصی نداشته چشم درستش می کنم

همین احساس باعث می شه دلبستگی ها کمتر میشه به خیلی چیزها، اگر باور داشته باشیم.

یک زن پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 17:23

جایی خواندم زندگی مانند لبخند ژوکوند است، درنظر اول به روی بیننده تبسم می کند، اما اگر در او دقیق شوی می گرید.

خیلی قشنگ بود...
مرسی

یک زن پنج‌شنبه 4 آذر 1389 ساعت 22:42

دلم یکهو هواتو کرد.

آخی .... مرسی عزیزم

ققنوس خیس جمعه 5 آذر 1389 ساعت 00:05

برزین جمعه 5 آذر 1389 ساعت 01:07 http://naiestan.blogsky.com

سلام
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد .....

چقدر بد است که کارگردان این نمایش صحنه را آن گونه طراحی کند که ما مجبور به ایفای نقش های مختلف و گاه متضاد باشیم . همیشه از نقش عوض کردن و فرو رفتن در نقشی غیر از خود بیزار بوده ام . اما چه می توان کرد که زندگی ما را به بازی گرفته است .....

... بشکفد لاله ی رنگین مراد
غنچه ی سرخ فروبسته ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر....

سلام
شعر قشنگی آوردین از خانم ژاله اصفهانی که این شعر برای من یک دنیا خاطره دارد.... مرسی

ممنونم برزین عزیز

کوروش جمعه 5 آذر 1389 ساعت 02:06 http://korosh7042.blogsky.com/

از خودم می پرسم ایا هنوز پشت پرده نمایش در حال صاف کردن صدای ام هستم؟
بازی که تمام شده
من شهرستانی چه تلخ نقش مثبت را منفی بازی کردم
چقدر تلخ

تا زمانیکه صحنه هست بازی هم هست و ... هنوز ترس از صحنه و باز هم صاف کردن صدا ... کوروش عزیز بازی تمام نشده است.

قندک جمعه 5 آذر 1389 ساعت 09:24 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود.ای وای ما این همه زحمت می کشیم شمارا به راه بیاریم اماتا غافل می شیم می زنید به جاده خاکی؟ خدا مرگم بده! ای بابا نشد که!ا
راستش امروز دزدکی اومدم. توی خونه ممنوع الاینترنت می باشم از دست بچه ها و غیره...که میدونین کیه! مواظب خودتون باشین تروخدا .زیاد فکر نکنین خوب نیستها؟ گفته باشم.
بدرود تا فردا

سلام قندک عزیز
اینها احساسات زیر نقاب هاهستند!
با نقابها همه چیز خوبه، نگران نباشید.
چه کار خوبی کردید این کار دزدکی رو کردید. دلمان برایتان تنگ شده بود.

شما هم مواظب خودتون باشید و جمعه ی خوبی براتون آرزو می کنم.

پاییزطلایی جمعه 5 آذر 1389 ساعت 13:10

و این عکس
آیا عکس شاعر بود؟!
.
.
راستی سلام
گاهی سلام بهانه میخواهد!

سلام
بله عکس ویسلاوا شیمبورسکا ست.

چقدر خوب که سلامی باشد و بهانه هائی به دنبالش...
خوشحالم از شنیدن سلامها ....

مرسی

پاییزطلایی جمعه 5 آذر 1389 ساعت 14:02

ویسلاوا شیمبورسکا !!!
چه اسم سختی!
نمیشد حالا یه عکس راحت تر بذارین!
.
سلام بازم!

عکسش که خیلی راحتتره!!!

سلام

پاییزطلایی جمعه 5 آذر 1389 ساعت 14:39 http://paieze89.blogfa.com

...
دوست داشته باشیم ولی به دوست داشتن عادت نکنیم...
عاشق بشیم ولی به عاشق شدن عادت نکنیم...
باشیم و باشن ولی به بودن و بودنشون عادت نکنیم...

باور کنیم
و
باور کنیم
که هیچوقت
که هیچ جا
به هیچ چیز این دنیا
عادت نکنیم!

با همش موافقم به جز با اینکه به دوست داشتن و عاشق بودن عادت نکنیم .
برعکس باید عادت کنیم همیشه دوست داشته باشیم و همیشه عاشق باشیم
اما به بودن ها عادت نکنیم و به هیچ چیز دنیا عادت نکنیم... اینو خیلی موافقم.
دوست داشته باشیم با پذیرش رفتنها و نماندنها.

آصف جمعه 5 آذر 1389 ساعت 17:08 http://sedaye-darya.blogfa.com

به رسم ادب بازم دعوتتون میکنم که اگه اینبار نیومدین دیگربار اینورا سبز نیمشوم...
متنتونو بارها داشتم میخوندم خیلی بهم چسبید...
سلام و روزتون قشنگ

سلام‌ آصف عزیز
شرمنده ام که کوتاهی کردم. حتما خواهم آمد.
ممنونم ازت.

پ.ط جمعه 5 آذر 1389 ساعت 23:44

منظورم این بود که باور کنیم مه ی خوبی ها رو نه عادت!
من جمله دوستی و عاشقی رو!
.
.
آخ!!!!
شما آخه چرا همش با ما مخالفین آخه؟!!ما ناسلامتی آخه حق آب و گل داریم اینجا!!!

سلام
حق با شماست.

رها شنبه 6 آذر 1389 ساعت 01:52

ویس شنبه 6 آذر 1389 ساعت 09:23 http://lahzehayenab.blogsky.com

اونقدر یهو پریدم تو دنیا که هنوز که هنوزه دست وپامو همه جا گم می کنم.هیچوقت پام به زمین نرسیده.معلقم.آماده ی هیچ نقشی نبودم که هزار تا نقاب برام حاضر شد و گفتند بازی کن ومن متحیرم که چه کنم.

و من هم می گویم : بازی کن ... و گرنه بازی را می بازی.

آذرخش شنبه 6 آذر 1389 ساعت 10:07 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
خوبی؟

نا آمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر

امیدوارم روزهای خوبی داشته باشی و بهت خوش بگذره تا ناآمدگان حالشو ببرن و تصمیم بگیرن زودی به این دنیا بیان

سلام
ممنونم
از دعای خوبت سپاسگزارم . اما به ناآمدگان بگوئید زیاد عجله نکنند خیلی خبری نیست این روزها این طرفا!‌

فرید یکشنبه 7 آذر 1389 ساعت 09:58

سلام
زندگی، عرصه زیبای هنرمندی ماست....
پیش از اینها خیلی کوتاه می دانستمش
اما اکنون میبینم چه زیبا طراحی شده هر لحظه اش
و چه ژرفست اقیانوس هر روزه اش
به شرط اینکه شنا بلد باشیم و از آب بازی لذت ببریم...
- هیچ وقت از تاتر و نمایشنامه لذت نبرده ام و این شاید به خاطر درک هنری پایین منست... برای همین بیشتر بر نوشته خودتان تاکید کردم.
- از اونجایی که این چند روز تعطیلی زیاد دریا دیده ام واژگانم آبکی شده بودند!
- ببخشید دیر بهتون سر زدم... معمولن در تعطیلات، بیشتر در دنیای واقعی هستم تا مجازی...

یا حق

سلام
یک دوستی همیشه به من می گفت دریا احساساتت را لطیفتر از همیشه می کند و حالا فکر میکنم که دریا تاثیر خودش را بر شما هم گذاشته.
مواظب موجهای ناگهانیش هم باشید. گاهی بسیار غافلگیر کننده است و البته اجتناب ناپذیر!‌ فقط اینکه باید باور داشته باشیم که این دریا همیشه آرام نیست و باید آماده گی طغیانهایش را هم داشته باشیم.

خواهش می کنم. همیشه نوشته هاتون خوب هستند. امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه باز هم چه خوب که جرات کردید در این جاده های شلوغ دل را به دریا بزنید!‌

امیدوارم دریای زندگیتان همیشه وسیع، آرام و زیبا باشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد