فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زمان

 

در زندگی  همه چیز بستگی به زمان دارد.  زمان تعیین کننده ی  هر چیزی ست.  زمان مشخص می کند چه کسانی ماندگارند و چه کسانی رفتنی!  زمان  آدمها را  در قلب ما  جاودانه می کند و برعکس  محو و محو و محو تر.    

بعضی ها مثل  هاله ای از یک خاطره اند، آنقدر اتفاقی  آمدند و اتفاقی رفتند و  از خود کوچکترین  مایه ای در رابطه نگذاشتند که  یک نقطه ی  بسیار کمرنگ و بی اهمیتی در خاطرات شدند.  عده ای هم اتفاقی آمدند و اصلا نرفتند ،  حتی اگر رفتند در قلب و روح ما جاودانه شدند.  این  ها  بزرگترین شادی ها و بزرگترین اندوه ها را به ما  هدیه کردند و نقش بستند در  لایه لایه  های روح ما. زمان بین ما و آنها به اشتراک گذاشته شد و  خاطرات  ارزشمند  مشترک شدند.  گاهی  یک روح در  دو جسم ،  گاهی دو روح در دو جسم تنیده به هم . و زمان ، همان زمان مشترک شد زمان مقدس زندگی ما.  همانی که زندگی کردن به خاطر آن ارزشش را داشت. 

و عده ای که کمرنگ ماندند  و  به طور مضحکی  رفتند ،  به  شکل جبران ناپذیری زمانهای باارزش ما را  هدر دادند. شاید می شد به جای  آنها کسی دیگر باشد که بتواند جاودانه شود. 

 ...

دوستی به من گفت  اشکال  بعضی ها این است که زندگی را خیلی جدی گرفته اند!  آدمها را  هم همینطور!  وقتی یک نفر را جدی دوست داشته باشی  همه چیز برایت  اندوه به همراه خواهد داشت. اگر احساس کردی امروز حضور کسی  باعث  رنجیدن های مداومت می  شود ،  حتی اگر مجبوری کنارش نگذاری،‌  جدی نگیرش.  با آدمهای شاد بگرد و دوستی کن ، با کسی معاشرت کن که  با لوده گی و مسخره بازیهایش  مدام تو را بخنداند،  با کسی بگرد که برایت مایه بگذارد و مفت و  ارزان از حضورت استفاده نبرد. ول کن  این آدم  چه درکی  از زندگی دارد!‌ ول کن آن  یکی  چطور به زندگی نگاه می کند!  ول کن  اصول و چارچوب گذاشتن برای رابطه هایت را .  زندگی را نباید جدی گرفت!  آدمها را هم ! 

دوست من باور ندارد که این شکل زندگی یعنی ابتذال و  آدمهای عمیق همیشه به دنبال جاودانه گی هستند  و این مستلزم درد کشیدن است ... هر درد خلق یک خط  از  عبور زمان  های سخت  بر  صورت ،  هر درد  خلق یک  تار  سپید از گذر زمان  در  لحظه ی دوست داشتن و  وفاداری  

و شاید نداند که با نادیده گرفتن آدمها، حتی کسانی که اندوه زیادی برای ما به همراه دارند ، بسیاری از اصول زندگی ، اصل ماندن، اصل رفاقت ، اصل دوست داشتن را زیر سوال خواهیم برد.  با نادیده گرفتن آدمها ،‌باورهایشان را نابود می کنیم و اصولشان را به ابتذال می کشانیم  و این بزرگترین جنایت یک بشر در حق بشری دیگر است ... به ابتذال کشاندن اصول و باورهای کسی .  باورهایی که شاید به آسانی بدست نیاورده است. 

 

من فقط نگاهش کردم و لبخند زدم !  لازم نیست باورهایمان را به خورد هم بدهیم ،  همانقدر که بتوانیم در این روزگار سخت حفظشان کنیم هنر کرده ایم. 

 

پی نوشت : مدتی شاید کمتر باشم. این را به احترام خواننده های وفادار و مهربانم نوشتم. کسانی که با این کلمات حقیر هم احساس من را درک کردند و به من امید دادند. من هرگز کسانی را که  به من محبت  داشته اند  فراموش نمی کنم ، لازم است بروم و دوباره پر شوم از احساسات خوب ، احساس دوست داشتن و  پر شوم از حس خوب زندگی و برگردم . از شعار دادن و تظاهر کردن خوشم نمی آید و همیشه حرفی که میزنم به آن ایمان داشته ام ... به قول دوست عزیزمان انسان ماندن سخت است ...  

 

به قول شاملوی بزرگ :  

زیباترین حرفت را بگو 

شکنجه های پنهان سکوتت را اشاره کن  

و هراس مدار از آنکه بگوید 

ترانه ای بیهوده می خوانید 

چرا که ترانه ی ما ، ترانه ی بیهودگی نیست  

جرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ................

نظرات 21 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 12:51

سلام پرنیان خانم:

عالی بود چند روزی بود منتظر نوشته های خوب و عمیق شما بودم
خوشا آنها که در قلب ما جاودانه شدند .....خوشا خوبی

سلام
همانهایی که درسهای عمیق و خوبی به ما دادند...

ممنونم

رها(مرد یا زن) پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 01:10

سلام من همانی هستم که عده ای در مرد و یا زن بودنم تردید داشتند و بسیار خندیدم . حضور آدمها در زندگی و روزگار ما دقیقا شباهت دارد به شیوه رانندگی آدمهایی که در یک مسیر مستقیم ، گاه با سرعتی زیاد و گاه با سرعتی کم و در مواقعی هم با سرعت مناسب حرکت می کنند و معمولا در یکی از روزها که سرعتشان بالاست ، کنترل خودرو را از کف می دهند و چپ میکنند . وقتی که چپ کردند ، یعنی که در زندگی ات ، غیب شان زده و به خاطر همان افراط در بالا بردن سرعتِ معاشرت ، محو میشوند . این گونه رفتارها در فضای مجازی هم دیده میشود و من معتقدم که باید برای یک رابطه عمیق خیلی چیزها را دانست و رعایت کرد . یکی از آن چیزها این است که ابتدا بدانی آیا ادبیات طرف مقابل در گفتگو با تو ریاکارانه است؟ یعنی طوری حرف میزند که تو دوست داری؟؟ این خیلی اهمیت دارد و من در این دنیا فهمیدم که برخی میآیند و ابتدا طرف را شناسایی کرده و بعد بر اساس رغبت و میل او حرافی میکنند . ممکن است این گونه روابط تا مدتی طولانی ادامه یابد . اما در انتها همه چیز فرو میریزد و آن وقت کسی که فریب خورده ، بیشتر مایوس و دردمند خواهد شد . در یکی از پستهای گذشته برایتان کامنتی گذاشتم و مرد و زن بودنم خیلی مطرح شد . آن جا هم گفتم و شما پاسخ دادید . اما هنوز معتقدم وقتی نوع رابطه، تعداد تماسها حتی در فضای مجازی، قطع شدن تماس حتی در فضای مجازی، طلوع دوستان تازه که انگار سی سال است شما را میشناسند ، اصلا عادی نیست . من هنوز سوالم این است که آن همه رفیق و دوست که حتی لینک وبلاگهایشان در این صفحه دیده میشود ، چرا دیگر به فتح باغ نمیآیند؟ نگویید در اینستاگرام و فیس بوک و واتس آپ و تلگرام و غیره با هم هستیم . نمی توانم بپذیرم خانوم پرنیان . چون آنها از شما و از این باغ مجازی باید خاطراتی داشته باشند . اگر مثالم را در باره آن نوع رانندگی و جاده مستقیم بپذیرید ، آن وقت باید قبول کرد که روابط آدمها در عصر ما همه اش فراز و نشیب دارد . بالا و پایین دارد و متاسفانه در بسیاری از مواقع آن شدت گرفتنها و محبتها و بی اعتناییها و رفتنها و احساسات زودگذر ، نشانه هایی از لنگیدن پای عواطف ما در قرن بیست و یکم است . شاید شما هم یاد گرفته باشید که به این محبتها دل نبندید . اگر چنین است که منطقی خواهد بود . اما اگر مخالفید و دل می بندید ، یقینا لطمه خواهید خورد . اصراری ندارم همه این نوشته ها را بپذیرید که می دانم شما معمولا همان چیزی را که از قبل یافته اید ، دوستتر میدارید .
بر من خرده نگیرید و صراحتم را ببخشید . میدانم از کسانی که بحثها و نوشته هایتان را به چالش می کشند ، خوشتان می آید . اصلا همین اتفاق میتواند یک وبلاگ را پربازدید کند . اما خب ، میدانم که الان عده ای از همان گروه که در مرد و یا زن بودنم تردید دارند ، می آیند و در پاسخم آیکون قلب و بوسه می گذارند و میگویند : پرنیان جونم ما همیشه باهاتیم . بعد مدتی می گذرد و من مثلا شش ماه بعد می آیم و میبینم از کامنت همانها که بوسه و قلب میفرستادند ، اثری نیست . اینها را ننوشتم که قبول کنید . مطمئنم در باره این نوشته و کامنتم بسیار فکر خواهید کرد .

سلام دوستم
چرا شما اینقدر روی دوستان وبلاگی من حساسیت دارید؟ چرا اینقدر برای شما مهم است کی مانده و کی رفته و چرا کمتر هست یا چرا نیست؟
به نظر من از دنیای مجازی نمی شود انتظار ماندگاری آدمها را داشت، درست است که کلمات گاهی معجزه می کنند ولی من معتقدم تاثیر نگاه ها و نوع کلام، نوع نشستن و برخواستن و به طور کلی زبان بدن بیش از هفتاد درصد در برقراری ارتباطات موثر است .
( ضمن اینکه با توجه به پست اخیرم معتقدم هستند کسانی که می آیند و می روند بدون هیچ نقشی و نگاری و بدون هیچ تاثیری، که منظورم دنیای واقعی ست نه مجازی )
اگر کسی دوست دارد باز هم جایی را بخواند شاید به دلیل این است که ارتباطی قوی با جملات نوشته شده برقرار می کند و احساس می کند حرفهای دلش است از زبان دیگری، دنیای وبلاگ دنیای جملات است و ارتباط انسانها از این طریق. حالا گاهی هم فراتر می رود و افراد وارد دنیای واقعی می شوند . و بستگی به نوع نگاه ها و سلایق دارد ، مثلا من یک کسی را میشناسم خانمی هست که در وبلاگها دنبال سوژه هایی مثل دوستی های جنس مخالف و خیانت و از این دست موضوعات است این خانم مطالب عمیق برایش اصلا جذابیت ندارد و دنبال مسائل این گونه است ایشان تخصیل کرده هم هستند ولی خوب علاقه مندیش در این خصوص موضوعات است، اوایل که متوجه شده بودم چه وبلاگهایی را هر روز دنبال می کند خیلی تعجب می کردم بخصوص از یک خانم تحصیل کرده ولی بعد به نگرش خودخواهانه ی خودم آگاه شدم و این که هر کسی یک نگاه با زندگی دارد و کس دیگری حق ندارد تعجب کند ، دایره دید ایشان در این حوزه هاست و علاقه مندیشان نیز. پس انتخاب وبلاگ کاملاً سلیقه ای و شخصی است با توجه به نوع نگرشش. راستش من هیچوقت آدرس وبلاگم را به ایشان ندادم چون می دانستم جذابیتی برایش ندارد. کما اینکه ایشان مطالب مورد علاقه اش را که می خواند در وبلاگها با آب و تاب برایم تعریف می کند و از روی ادب من گوش می کنم در حالیکه هیچ علاقه ای به خواندن و شنیدن این گونه مطالب سطحی ندارم.
من ذهنم را خیلی درگیر این مسائل نمی کنم . در رندگی واقعی گاهی جبر به طرز وحشتناکی بین ما و عزیزانمان فاصله می اندازد و این خارج از اختیار دو طرف است که دیگر فاصله ها و دوری ها در دنیای مجازی خیلی قابل فکر کردن نیست. هر کسی که دوست دارد می خواند و می آید هر کسی هم که به هر دلیل نمی آید حق دارد، من نمی دانم شما چرا اینقدر روی این موضوع حساس شدید!! آیا اینجا دنبال کسی هستید که مدتی ست نیامده؟ اگر اینطور است لطفاً در خصوصی برایم بنویسید ، من معمولاً با تعداد زیادی از دوستان قدیمم اینجا در اپلی کیشین های گوشی ارتباط دارم، اگر فرد مورد نظر شما در دسترسم بود پیام دلتنگی شما را به او خواهم رساند.
راستش هیچ دلیل دیگری برای این حساسیت شما به نظرم نیامد ،
به هر حال ممنونم از پیامتان

رها پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 12:47

خیر من دنبال کسی نیستم . فقط در باره موضوع این یادداشت شما نظری نوشتم . همین و بس
اتفاقا روابط در برخی موارد در فضای مجازی ماندگاری و دوام بهتری دارد . بارها پیش آمده که دو دوست در فضای مجازی معاشرت کردند و بعد هم در جایی به ملاقات حضوری یکدیگر نایل شدند . در همان ملاقات حضوری بسیاری از تصاویری که در باره یکدیگر در ذهن شان بود فرو ریخت و بعد کم کم از هم دور شدند و معاشرتهای اینترنتی نیز به تدریج قطع شد .
من قبلا هم گفتم که به اقتضای شغل و رشته ام موضوعات مربوط به ارتباطات را دنبال میکنم و گاه برایم سرگرم کننده است .
تاکید می کنم که دنبال چیز خاصی نوشتم و فقط در باره موضوع پست تان نظری گذاشتم .

ممنونم

علی پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 12:59

مردم می آیند و می روند و کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد
دیگر کسی نقشی بر این سینه ی سخت و ستبر نمی کند
دنیا بیستون است وروی هر ستون ،عفریت فرهاد کش نشسته است
هر روز پایین می آید و در گوشت نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد و جهان تلخ است
تو اما باور نکن
عفریت فرهاد کش دروغ می گوید
زیرا که تا عشق هست شیرین هست
عشق اما گاهی سخت می شود ،آن قدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت
و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت
***
ما فرهادیم و دیگران به ما می خندند
ما فرهادیم و می خواهیم بر صخره این دنیا ،جویی از شیر و جویی از عسل بکشیم از ملکوت تا مغاک
عشق ،شیر و عشق ،
شکر :عشق ،قند و عشق
عسل :شیرو شکرو قند و عسل و عشق
نه در دست شیرین که در دستان خسرو است
خسرو ما اما خداوند است
ما به عشق این خسرو است که در بیستون مانده ایم
ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشه ی هر چه سنگ و صخره می زنیم
ما به عشق این خسرو.....وگرنه شیرین بهانه است
ما می رقصیم و بیستون می رقصد
ما می خندیم و بیستون می خندد
بگذار دیگران هم به ما بخندند
آنها که نمی دانند خسروی ما چقدر شیرین است

درود خانم پرنیان بر شما و قلب زلال و پاکت و خوبی و مهرت به ضعیفان بانوی عزیز

ناله ی تیشه فرهاد چرا تلخی داشت؟
او که دیگر همه ی زندگیش شیرین بود ...

سلام
عشق آدمی را عمیق می کند و عمیق شدن درد بسیار دارد و رنج فراوان

ممنونم از لطف همیشگی شما

میثم ش پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 23:26

سلام

زمان میگذره و دوستی ها رو غربال میکنه............ آدم ها میرن و فقط اونایی که حرفی برای گفتن دارن میمونن برامون....... من خودم به شخصه دوستان واقعیم رو هیچوقت از دست نداده ام.... دوستی که معنی کوه.... پیاده روی.....سفر..... و شب رو بدونه هیچوقت حذف نمیشه........... با قدیمیترین دوستم شاید بیست سال هست که رفیقیم از دوره راهنمایی........ هنوزم باهم پیاده روی، پارک یا کوه میریم

ولی در کل اگه کسی از من بپرسه تلخ ترین خاصیت این دنیا چیه میگم گذر زمان........ وقتی یه دختر دبیرستانی رو میبینم که روپوش و مقنعه سرش کرده و با اون معصومیت و محرومیت خاص داره به دنیا لبخند میزنه دچار یه بغض غریبی میشم............ میدونم که این مرحله زیبا از زندگیشو یک چیز ازش میگیره اونم گذر زمان هستش............. واقعا تلخ نیست؟.............. زندگی کوتاه است......

سلام
وقتی به گذشته های خودمون نگاه می کنیم باور نمی کنیم قسمتی از زندگیمون بوده ، فکر می کنیم یک خواب بوده ، یک رویا !
از بس زندگی سخت و سخت تر میشه و معصومیت زمانهای گذشته باور نکردنی.
در مورد دوستی ها هم ... بعضی هاشون عجیب قشنگند. حک می شن توی لایه لایه های روح ما. بعضی ها رفاقت را با حضورشان واقعا" معنا می کنند.
آرزو می کنم هر کسی در طول زندگیش همیشه یکی از این دوستها داشته باشه . یکی هم برای یک زندگی کافیه .

علی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 18:52

سلام پرنیان خانم عزیز
امیدوارم خوب باشی و سلامت
به کوری چشم سپاه یزید من روزی ده بار اینجا سر میزنم و عرض تعظیم میکنم به خودتان و قلبتان و احساس زلال و خاصی که دارید.
خدا حفظ کنه شما رو با این همه خوبی و مهربانی..........
انسان ماندن سخت است ....

سلام بر شما

ممنونم . به لطف شما و دوستان مهربان دیگرم خوبم.
بزرگوارید شما قربان. ممنونم برای دنیای محبت تان

جمله ی آخرتان دراین لحظه و در این حال خاصی که دارم ، تکانم داد ...
لازم بود بشنوم . ممنونم

آفتاب شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 19:16

سلام پرنیان جونم

جناب آقا و یا خانم رها سلام!

خیلی خیلی ببخشیدا: من هنوز نشده حتی 4 روز بگذره و از فتح باغ خبر نداشته باشم و مطالبش رو نخونم.. حتی زمانی که پرنیان جون با تاخیر پست می ذارند ،من به پستهای گذشته مراجعه می کنم...

بالا رو بخونید کامنتی کهپرنیان نازنینم نوشته:
آرزو می کنم هر کسی در طول زندگیش همیشه یکی از این دوستها داشته باشه . یکی هم برای یک زندگی کافیه .


برای من همین پرنیانم تا آخر عمرم کافیه.. خواستم فقط بدونید..

بله

سلام عزیزم
شما که عزیز دل اید خاااانم
ممنونم لیلا جان که من را لایق دوستی می دونی . باعث افتخاره برای من.

بهترین های زندگی را همیشه برات آرزو دارم

علی یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 16:48

یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!

یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است

خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.

نمی دونم چی بگم ! حرف زدن خیلی خوبه .

سلام
در مورد اون چیزی که نوشته بودید ، من را نگران کردید ، اگر لطف کنید توضیحی بدهید ممنون می شم .

نرفتم که نباشم ، کامنت ها را می خونم و جواب می دم ولی نمی تونم مطلب تازه ای بنویسم .

ایرج میرزا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 19:53

سلام ☺
من هم با رها موافقم . ببین چیکار کردی دیگه دوستان قدیم ترکت کردن .
یه کم فکر کن . به خودت بیا . شاید هنوز هم فرصت جبران داشته باشی .
این دوست خوبمون پیک خداست . سعی کن خودتو اصلاح کنی . انقدم به آفتاب نگاه نکن میسوزی .
ممنونم رهای عزیز .

غلط کردم

ایرج میرزا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 11:22

نگووووو و و و
هر چه آن خسرو کند شیرین بود
غلطو اونی میکنه که بدون عذر موجه فتح باغ رو ترک میکنه .
تیغ سزاست هرکه را درک سخن نمیکند . مگه از گل نازکتر هم به کسی گفتی؟

دور از جانشان .

محبت دارید شما . نه به اون کامنت قبلی و نه به این یکی

پرنیان دل آرام دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 14:13

من دوست دارم زندگی مونو
حالا که می خندی و خوشحالی
خیلی رفیقا نیمه هاش رفتن
جای تموم نصفه ها خالی

الهام تفرشی



بهانه برای رفتن زیاد است
این ماندن است که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد، عشق می خواهد ...

سلام پرنیان مهربانی ها
من ناراحت می شم از اینکه این دوستی که کامنت اول رو گذاشتن اونطور نوشتن دوستانتون میان قلب و بوسه می ذارن و همین دوستان چن ماه بعد اثری ازشون نیست

این دلیلی بر چیز خاصی نداره
آدم ها شرایط شون متغیره - ما توی جامعه زندگی می کنیم
فعالیت اجتماعی داریم
تحصیل می کنیم - شغل عوض می کنیم - متاهل می شیم
بچه دار می شیم
محل زندگی مونو ممکنه عوض کنیم
و حتی گاهی دوستی هامونو عوض می کنیم چون با آدم ها و دوستای تازه آشنا می شیم که به ما نزدیک ترن - ما رو بیشتر درک می کنن

اما اینها دلیل نمی شه کسی یا جایی رو که باهاش خاطره ی خوبی داشتیم رو از یاد ببریم
همیشه یه گوشه از دلمون براش جا هست

و به نظرم آدمهایی که از زندگی ما به هر دلیلی می رن چه کوتاه چه بلند
برای خودشون دلاعلی داشتن
اون دلایل باید برای ما هم محترم باشه
و به خواسته شون احترام بذاریم
چون یک زمانی اون آدم برای ما محترم بوده

سلام عزیزم
به به ... چقدر دلم برای شعرهای الهام جان تنگ شده بود.

در مورد نظرت در مورد خوانندگان وبلاگ کاملا" موافقم . امیدوارم هر کسی اینجا بود هر جایی که هست ، خوب باشه . همین برای من کافیه .
زندگی محل ملاقاتهای پی در پی آدمها با همدیگه ست . فرداها شاید ما آدمهایی را ملاقات کنیم که تاثیر عمیق و موثری در زندگی ما بگذارند.
هر کسی هم که دوست داشته بره ، خوب بره ! قرار نیست همه همیشه ماندگار باشند. بعضی ها فقط رهگذرند، چه در دنیای واقعی ، چه در دنیای مجازی!

ایرج میرزا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 00:22

ولی بد نیست یه کم فکر کنی
هنوزم دیر نشده



هی اذیت کن

میله بدون پرچم سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 15:27

سلام
لایک به ایرج‌میرزا :پوزخند
البته الان فضای وبلاگستان به‌طور کلی سرد است و منحصر به اینجا و آنجا نیست.

اٍ ... اٍ.... اٍ !!!
متحد شدین همه علیه من ؟!

دیگه از آدم معروفی مثل شما انتظار نداشتم

لیلا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 10:15

قُدرت برای گفتن ازتو توان ندارد
مانند ماه وقتی ، که ، آسمان ندارد

(من) بی حضور( جمعی )* معنا نمی پذیرد
تنها ضمیر اول شخص است و جان ندارد

هرواژه در بیانت حرفی ندارد انگار
حتمن برای گفتن ازتو زبان ندارد

لطف سخن شنیدن از قدرت دهانت
حسی یگانه هست و جای گمان ندارد

مجموعه ی ادیبان در تو شده خلاصه
از این کلاس بهتر ذهنم نشان ندارد

با یک زبان الکن سخت است شرح حسنت
شرمنده ام که ذوقم نای بیان ندارد

عمادالدین مشّائی

علی چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 16:58

ما حاصل عمری به دمی بفروشیم
صد خرمن شادی به غمی بفروشیم

در یک دم اگر هزار جان دست دهد
در حال به خاک قدمی بفروشیم

سعدی

سلام

ممنونم بابت محبت های شما . در مورد سوالی که کرده بودید، باید به عرضتان برسانم که : خیر اصلا" اینطور نیست. نگران نباشید
ارتباطم با دوستانی که وبلاگ ندارند یک طرفه است و نمی توانم برایشان پیامی بفرستم . فقط به همین دلیل بوده که بی جواب مانده .

مریم بانو hobab12700 چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 18:55 http://hobab12

I love you forever

مررررسی . مریم بانوی مهربان

لیلا شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 10:34

در گیر و دار با تو بودن در تمامت گم شدم
خالی از بی حاصلی
چندیست مهمان تو ام.

تا تو هستی آسمان مال من است
تا نتابی بر فرش سینه ام
پای بر سنگ و دشت می پیچد
چه صمیمانه تو با من هستی .

تا تو هستی
کوه بی معناست
شهر پا بر جاست
مهر و بهمن زیباست .

تا تو هستی زندگی مفهومیست
که درون تپش قلب کسی جان دارد.

تا تو هستی
من غزل می سازم
من غزل خواهم ساخت
تا تو هستی .

تا تو هستی چشم من مهتابیست
شعر هم بیتاب است
خود من بی معنا.

آن زمان که تو به من می تابی
می شود با تپش ثانیه ها عاشق شد.
ماه من
با من باش
هانیه سید مردانی

لیلا شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 10:36

محبوب بودنت را در همین لحظه باور کن
لحظه ای که دلی به یاد توست

ممنونم برای کامنت های خوبت دوست عزیزم

لیلا شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 10:40

جز خدا کیست که در سایه مهرش بخزیم
رحمت اوست که هر لحظه پناه من و توست
جز دعا هیچ ندارم که فدای تو کنم
بار الها همه وقتش به سلامت

لیلا شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 10:44

تا تو هستی،دلم تنها نیست
زندگی هست،غم فردا نیست
عشق با تو عزیز ست،همخانه ماست
زندگی فصل غم ، موسم تنهایی نیست
...
تا تو هستی ،شبم فردا نیست
صبح امید ست،دل تنها نیست
یک نفس عشق همراه دل ست
عاشقی هست،خدا تنها نیست
...
تا تو هستی،زمان در بر ماست
مهر ما در دل هم،ماه در انتظار ماست
شوق فرداست ، لحظه دیدار خداست
دل شیداست،فرصت دیدار کجاست
...
تا تو هستی،زمستانم نیست
زندگی فصل بهارست،گلستانم نیست
نوبت عاشقی و لحظه دیدار خداست
جام می کو؟،می نابم نیست
...
تا تو هستی،دلم تنها نیست
عشق بی تو،دل دریا نیست
شوق من ،لحظه دیدار تو هست
با تو هستم،خواب خوش فردا نیست
صبح امید ست عزیزم،بیا در دل من
شوق فردای منی تو،دلم تنها نیست

عبدالعلی نظافتیان

میله بدون پرچم سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 13:47

کجا معروفم!‍؟
آدرس بدید برم اونجا امضا بدم!
البته غیر از جاهای مرتبط با قضیه جرج

همون جرج

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد