فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

سلامی از یک جمعه ی دودآلود و خسته ی شهر

بعد از مدتها اومدم اینجا .

با اومدن اپلیکیشن های مختلف دیگه وبلاگها از رونق افتاد. اما اینجا یه چیز دیگه ست. صمیمیتی عمیق داره ، تظاهر توش نیست ، سانسور هم نداره . جاییه که هر کسی فارغ از باورها و اعتقاداتش با بقیه دوسته . اینجا بوی شمعدونی های خونه های قدیمی را میده ، بوی یاس و پیچ امین الدوله ،

اینجا دوستی هایی شکل گرفت که بعید می دونم هیچ وقت فراموش بشن . اونقدر با هم خاطره ساختیم و تو اعماق احساسات هم رفتیم که دیگه به نظر نمی یاد فراموش بشن.

روزهایی که نبودم هر اتفاق ساده ، هر اندوه و هر تماسی با دیگری باعث شد که خیلی چیزها رو یاد بگیرم . یاد بگیرم من تا آخر زندگیم هم هر چقدر تلاش کنم باز هم خیلی چیزها رو یاد نگرفته از دنیا می رم.

فهمیدم دنیای  آدما چقدر با هم فرق داره ، رنجهای کودکی ، تجربه های بزرگسالی ، از دست دادنها و بدست آوردنهای هر کسی مخصوص خودشه و تو همون راه یا بزرگ میشه یا اصلن بزرگ نمی شه.

بهتره آدما رو به حال خودشون بذاریم ، اونا مطابق با نوع و جنس تجربه هاشون رفتار می کنن.

دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود. نمی دونم کسی اصلن می یاد سراغش یا نه ... ولی بد نیست هرازگاهی یه گرد و خاکی ازش بگیرم .

خوب باشین ... هر جا که هستین ... حال دلتون خوب باشه