فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد، مثل دریا به ادامه ی خویش

 

 

 

اول ... یک جمله بگویم!
راستش
گاهی از شدت علاقه به زندگی
حتی سنگها را هم می‌بوسم،
کلمه‌ها را
کتاب‌ها را
آدم‌ها را ...!

دارم دیوانه می‌شوم از حلول،
از میل حلول در هر چه هست
در هر چه نیست
در هر چه که هر چه
چه...!
و هی فکر می‌کنم،
مخصوصا به تو فکر می‌کنم،
آنقدر فکر می‌کنم
که یادم می‌رود به چه فکر می‌کنم!

به تو فکر می‌کنم
مثل مومنی که به ایمانِ باد وُ به تکلیف بید،
به تو فکر می‌کنم
مثل مسافر به راه
مثل علف به ابر
مثل شکوفه به صبح وُ مثل واژه به شعر

به تو فکر می‌کنم
مثل خسته به خواب وُ نرگس به اردیبهشت،
به تو فکر می‌کنم
مثل کوچه به روز
مثل نوشتن به نی
مثل خدا به کافر خویش وُ مثل زندان به زندگی

به تو فکر می‌کنم
مثل برهنگی به لمس وُ تن به شست و شو
به تو فکر می‌کنم
مثل کلید به قفل
مثل قصه به کودک
مثل پری به چشمه وُ پسین به پروانه
به تو فکر می‌کنم
مثل آسمان به ستاره وُ ستاره به شب

به تو فکر می‌کنم
مثل اَبونواس به می
مثل نقطه به خط
مثل حروف الفباء به عین
مثل حروف الفباء به شین
مثل حروف الفباء به قاف
همین!
هر چه گفتم
انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف ِ آخر بود

حالا باید بخوابم
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد
مثل دریا به ادامه ی خویش. 
  
 
گاهی فاصله ها چیز خنده داری می شوند. آن موقع که نزدیکیم و در دل فاصله ها را به ریشخند می گیریم . می ماند دلتنگی ها ... که انگار همیشه باید باشد تا زندگی ، زندگی باشد.    
 
پ ن : پرنیان دل آرام عزیزم لینک آهنگی رو لطف کرد و فرستاد پیشنهاد می کنم گوش کنید.  
 
http://www.asremusic.com/432/آهنگ-جدید-محمدرضا-هدایتی-با-تو-آرومم.html
 

پناه بر دیوانگی / پناه بر عشق ... / پناه بر زندگی سرشار از شوق


پناه بر عشق!
دو رکعت گریستن در آستین آسمان
برای دوری از یادهای تو واجب است
واجب است تا از قنوت جهان
راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم! 
سید علی صالحی

آغاز شد .چند روزیه که آغاز شده !  صدای بوق ماشینها ، ترافیک بی دلیل و مسخره ی چمران و صدر و مدرس و همت و ... . نبودن جای پارک و چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن صد دور توی کوچه پس کوچه و به جای جوش آوردن ، موزیک گذاشتن و بی خیال شدن . اون هم چه موزیکی ، مثلا" ملودی آرش !!!    خیلــــــــــــی خوب دعوام نکنید و نگید اینا چیه گوش میدی؟!  گاهی وقتها خوبه. وقتهائی که نیاز مبرم به شادی داریم . یا مثلا دریا کنار حمیرا که بعضی ها اونقدر مهربونند که تا می فهمند تعطیلات نوروز رو می خوای بری سرزمینهای شمالی  ای میل می کنند واست  و من هم که وقتی گیر بدم به یه آهنگ هی گوش می دم هی گوش می دم! جای پارک هم بالاخره پیدا میشه . شانس من یکی معمولا خوبه توی شکار پارک!  فقط باید کمی صبور بود! 
و تجربه ی سوار شدن بر مترو اون هم تنهائی!  معمولا مترو رو با یه نفر دیگه رفتم تنها خیلی نرفتم ولی به دلیلی مجبورم یکی دو روز در هفته رو با مترو برم . یادم باشه قسمت خانم ها اون جلوی جلوی قطار هست ... اوه یا عقب عقب ؟؟ نمی دونم!  
یه هیجان خاصی داره . هر چیز تازه ای هیجان انگیزه . زندگی سکونش آدم رو دیوونه می کنه . یه جائی خوندم که «زندگی بودن نیست. شدن است ، شدن چیزی است که قبلا نبوده ای»  ماندن در یک حال که همیشه بوده ای، یعنی تجزیه شدن و تحلیل رفتن. من که دوست ندارم توی روزمرگی ها و یکنواختی ها تجزیه بشم!  قدم زدن توی پیاده روها و مردم رو تماشا کردن از اون سرگرمی های دوست داشتنی منه. چون مردم اکثر وقتها دوست داشتنی هستند. هر کدومشون رو که نگاه می کنی یه دنیان و بعضی وقتها از کنار کسی رد میشی که دلت میخواسته بیشتر نگاهش می کردی. همیشه توی چهره های آدمها یه چیز جالبی پیدا میشه. باید خونده بشه . مثل کتاب هستند حتی اگه مثل کتاب نباشن مثل یک کلمه که هستند و بعضی کلمات اگر چه یک کلمه اند ولی یه دنیا حرف توشون هست . حتی آدمهای بداخلاق هم گاهی وقتها می تونند ما رو به خنده بندازند. اما ... اما فراموش نشه که این روزها فاصله ها باید رعایت بشه چون توی سرزمین ما ، مردم خیلی خسته اند!   
امروز شروع شد ... پیاده روی توی کوچه پس کوچه های شهر . از این کوچه به اون کوچه . داشتم یکی از شعرهای محبوبم رو زمزمه می کردم که یک دفعه به خودم اومدم دیدم اشکهام جاری شدند. نباید فراموش کنم قوانین پیاده روی و استفاده از وسایل نقلیه عمومی خیلی فرق می کنه با قوانین استفاده از خودرو شخصی.

پ ن : عکس و شعر بالا هیچ ربطی به متن نداره . خیلی قشنگه این شعر . فکر کنید مرز بین عاقلی و دیوانگی ... واز عاقلی خود را پرت کردن به دیوانگی ... همین میشه که یهو تصنیف زیبای استاد شجریان رو نصفه نیمه قطعش می کنی و ناگهان ملودی آرش رو می ذاری . یا مثلا می ری توی باران و خیس خیس می شی و از عشق به دیوانگی می رسی و از دیوانگی به  لذت و توی دیوانگی هات ... لبریز می شی  از عشق ... عشق ... عشق و مست می شی و زندگی می شه برات یه تابلو نقاشی ، یه تصویر ، یه تصویری که انگار برای اولین باره که داری می بینیش. 
تا حالا از عاقلی خودت رو پرت کردی به دیوانگی ؟ باید تمرین عاشقی کنی تا بتونی پرتاب شی! چشمک

به زندگی سلامی دوباره خواهم گفت


به زندگی سلامی دوباره خواهم گفت .  درست مثل جوانه های سبز و نورس بر روی شاخه های خشک شمشادها و مورتهای حاشیه ی خیابان ولیعصر. 
تمام شد ... خوابیدنهای تا ساعت یازده صبح و ولو شدن بر تخت خواب بی خیالی به دور از بدو بدوهای روزانه برای رسیدن به تمام مکررات . 
و باز دویدنهای روزانه برای رسیدن به تمام مکررات و غم نان و آب و زندگی. که همان هم زیباست . وقتی که دور می شوی از آن تازه می فهمی آن هم زیباست. ترافیک شهر هم خالی از هیجان نیست . شلوغی و سر وصدا و رفت و آمد و تنه زدن های توی خیابان و دو دستی کیف دستی را چسبیدن از ترس موتور سوار سارق هم خالی از هیجان نیست و انتظار زیر چراغ قرمز عابر پیاده و حرص خوردن برای پیدا نکردن یک جای پارک و جوش خوردن برای لحظه به لحظه بالا رفتن قیمتها و چانه زدن با رئیس بر سر دو ساعت مرخصی و دویدن برای رسیدن به تمام مسئولیتها و در کنارش علایق و مطالعه و نوشتن و خواندن و فیلم دیدن و خسته شدن و خوشحال شدن و بودن در کنار عزیزان و ...... تمامش زیباست.  
سلام زندگی شلوغ و پر هیجان . سلام تجربه های تازه و درسهای نو . سلام آدمهای جدیدی که قرار است در این سال به زندگی من بپیوندید و من هر بار چیزی تازه بیاموزم از شما. سلام زندگی ... 


همینجوری نوشت : روز نهم فروردین با دوستم از  شمالی ترین قسمت خیابان شریعتی تهران تا چهارراه کالج (خیابان انقلاب) را زیر رگبار باران و آفتاب پیاده به قصد خوردن یک پاستای سبزیجات در خیابان انقلاب طی کردیم.  خیس خیس شدیم زیر باران و بعد با تابش دوباره آفتاب خشک شدیم، توجه بفرمائید از شمالی ترین قسمت خیابان شریعتی تا چهارراه کالج ! شوخی نیستا! (رئیس جان نشنود که کلی شاکی خواهد شد مرخصی میگیری که خیابان گردی کنی؟ چشمم روشن!)

جوانه های تازه و نورس درختان را نوازش کردیم و خندیدیم به زندگی و هزار بار خدا  را برای این روز شکر کردیم تهران خلوت و خالی از سر وصدای ماشین ها و باران بهاری زیبا و طراوت زندگی و یک دوستی ناب و بی نظیر ... تمامش یک نعمت است. پاستای اسفناج خوردیم با یک معجونی از میوه ها و آب میوهای طبیعی و به سمت خانه برگشتیم اول با یک مسافر کش پیکان که عباس قادری گوشمان را تا رسیدن به مسیر نواخت و از ته دل خندیدیم و بعد هیجان سواری بر اتوبوسهای بی آرتی (امیدوارم اسمش رو درست گفته باشم) که ابهت و بزرگی اتوبوس ما را حسابی گرفته بود و احساس می کردیم سوار یک سفینه ی فضائی شدیم.  از من نخواهید که آدرس رستوران کوچولوی خیابان انقلاب را به شما بدهم زیرا دیگر میز خالی برای خودم باقی نخواهد ماند. بماند که دوستم هزار بار تهدیدم کرد که اگر رسیدیم و رستوران تعطیل بود ریز ریزت می کنم که من رو گرسنه و تشنه تا اونجا کشاندی. باز بود ... جای شما خالی . و روی یک تابلو نوشته شده بود اینجا مرغ و گوشت و ماهی و اردک و صدف نداریم، چونکه خیلی دوستشون داریم. 

می آئی همسفرم شوی ؟
گفتگوی میان راه بهتر از تماشای باران است 
توی راه از پوزش پروانه سخن می گوئیم
توی راه خواب هامان را برای بابونه های دره ای دور تعریف می کنیم
باران هم که بیاید 
هی خیس از خنده های دور از آدمی ، می خندیم
غروب است 
با آن که می ترسم 
با آن که سخت مضطربم 
باز با تو تا آخر دنیا خواهم آمد 
... 
و ممنونم دوست عزیزی به نام شیوا که کامنت خصوصی گذاشته بودی. خوندمت .  

مست کرده ام خدا! آسمان با همه ستاره هایش چند ؟


همه گان به جستجوی خانه می گردند

من کوچه خلوتی را می خواهم 

بی انتها ، برای رفتن 

بی واژه ، برای سرودن 

و آسمانی برای پرواز کردن 

عاشقانه اوج گرفتن ، رها شدن 


 ...



بعد نوشت :  متن زیر را یکی از دوستان که فراموش کردند نامشان را بنویسند کامنت کرده بودند.

خوب من هم دوست دارم جواب بدین :


قیمت آسمان :

یه نم باران عشق 

یه نگاه مهربون 

یه دل سنگ صبور 

یه آغوش گرم 

یه بوسه دلتنگی

یه شانه همیشگی 

و 

و

و 

یه دوستت دارم از ته قلب

...................

...................

می بینی در عین ارزانی چقدر گرونه و نایاب؟

کسی را می شناسی که دارائی اش اینقدر باشه که بتونه آسمونو بخره ؟

راستی عزیزان پرنیان عزیز 

با سلام و تبریک سال نو به همه شما عزیزان ، شما چه نظری دارید؟ ممنون میشم نظرات شما را هم داشته باشم