فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زندگی را دوست بداریم و بی ترس و انتظار اندکی عاشقی کنیم

 

 چقدر خوب است
که ما هم یاد گرفته‌ایم
گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی
خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم
  ...
  

   

چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم  و چه ارزان می‌فروشیم لذت با هم بودن را  ،  چه زود دیر می‌شود ،  و نمی‌دانیم که ،  فردا می‌آید شاید ما نباشیم .

سبز باشید .

 


 

نظرات 55 + ارسال نظر
علی شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 17:23

سلام پرنیان خانم
خوشحالم مینویسید ... چشم ما به قلب و قلم شما روشن
به قول رنده یاد قیصر"ناگهان چقدر زود دیر میشود"
اگر همه ی انسانها این طرز فکر و نگرش شما را داشتند دل ها سرشار از عشق و دنیا گلستان بود ... (ایکاش فرصتی بود حتی برای یکبار)
مرسی که هستین و خوب به دنیا نگاه میکنی

ممنونم از لطف شما

لیلا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 08:45

زبان تنها عضویست که
هم رنج بی پایان به همراه دارد
وهم گنج بی پایان
واژه ها تنها کارشان توصیف زیبایی نیست
تنها کارشان بیان مهرورزی نیست
تنها کارشان رقصیدن در شعرها و نشستن بر دل ها نیست
واژه ها گاهی سنگ دل می شوند،
و
چنان خشن و بی رحم و بی انصاف بر روح و جان
کسی چنگ می اندازند که هزاران مرهم نیز نمی تواند
عمق خراشش را التیام بخشد
کاش مواظب شیطنت واژه ها باشیم
شاید آدمها شکننده تر از آن باشند که می پنداریم

لیلا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 08:49

در گیرو دار زندگی ، فراوان پیش می آید که باهم درگیر می شویم. بکوشیم فراوان پیش بیاید که از هم دل گیر نشویم . دیروز،تاریخچه.امروز زندگیست و فردا معماست. پس بیاییم عشق و محبت را از یکدیگر پنهان نکنیم، شاید دیگر فردایی نباشد...
همیشه از نوشته های زیباتون لذت می برم .ممنون که هستید.
روز وروزگارتان به سعادت همدوش کامتــــــان به شهد ذکرحق فرنوش!

ممنونم دوست عزیزم

لیلا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 08:51

شما همان بارانید!!
کسی به باران عادت نمی کند..هروقت بیاید دوست داشتنی است…

امیدوارم ...

ممنونم

لیلا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 08:53

زندگی،هر چند دایم جای آهی داشته
عشق هم گاهی به ما نیمه نگاهی داشته

سیب سرخی را که آدم خورد،ما هم خورده ایم
هر کسی در طول عمرش اشتباهی داشته

اشتباه تلخ و گیرایی که در وقت خودش
حتما آدم حال خوب و رو به راهی داشته

گر چه منعم می کنند از لذت دیدار او
دیدن رویش همیشه راه و چاهی داشته

گم اگر گردد کسی دنبال او خواهند رفت
من به دنبال دلم رفتم،...گناهی داشته؟!

محسن رضوی

علی یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 17:26

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

و غمگین تر

معصومه دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 23:32

سلام عزیزدلم

سلام معصومه جان
خوب باشی

asmani سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 12:12 http://asmani1111.blogsky.com/

سلام
وقتی قدر داشته هایمان را نمیدانیم

گاهی فکر می کنم به این دلیل است که شاید چیزی که برای ما ارزشمنده برای دیگری نیست و این تفاوت ها قدر و ارزش هر چیزی را مشخص می کنه

معجزه خاموش سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 16:33 http://mmahmoodichemazcoty.persianblog.ir/

ترانه بهاری شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 05:40 http://taraneh-bahar.mihanblog.com/

علی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 12:40

سلام خوبین؟

من در این زندگی

آدمهایی دیدم

که به پایانش می ارزید!

سلام
ممنونم بله خدا رو شکر
.................

چه تلخ ...

ایرج میرزا دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 19:07

سلام

سلام

برنا سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 10:21 http://Www.newday2014.blogsky.com

مهوش چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 11:43

سلام
چقدر زیباست نوشته هاتون...
من هر وقت که میخوام حالم خوب شه میام اینجا
براتون بهترین احساس ها رو آرزومندم... مرسی که هستین

مرسی دوست عزیزم

علی پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 18:22

خرسند شدیم از این که امروز

رنگی دگر است نه رنگ دیروز

تا شب نشده رنگ دگر شد

گفتند از این نکته هزار نکته بیاموز

فریاد زدیم که ای چرخ گردون

لیلا تو نداده ای به مجنون

فریاد بر آمد آنکه خاموش

کم داد اگر نگیرد افزون

خاموش شدیم در خموشی

رفتیم سراغ می فروشی

فریاد زدیم دوای ما کو ؟

گویند دواست باده نوشی

هوشیار نشد مگر که مدهوش

این با گران بگیرم از دوش

آرام کنار گوش ما گفت

این با گران تو مفت مفروش

از خود به کجا شوی تو پنهان

از خود به کجا شوی گریزان

بیداری دل چنین مخوابان

سخت آمده است مبخش تو آسان

هوشیار شدیم از اینکه هستیم

رفتیم و در میکده بستیم

با خود به سخن چنین نشستیم

ما باده نخورده ایم و مستیم

مسجد سر راه از آن گذشتیم

بر روی درش چنین نوشتیم

در میکده هم خدای بینی

با مرد خدا اگر نشینی

ممنونم برای این شعر قشنگ

شیما جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 13:39

سلام مهربونم.امیدوارم خوب و خوش باشى و لحظاتت به زیباترىن شکل ممکن سپرى بشه.
بعضى زمان ها هست که ساخته شده تا معىارى باشه و بسنجه مهربونى ها و دوستى ها رو...
چقدر روحم نیاز داشت به مرور اىن صفحات دوست داشتنى.همىشه بودم،همىشه خوندم،نمىدونم چرا سکوت کردم! شاىد چون نخواستم رنج و غممو از آدمهاىى که دوست ندارم سر عزیزانى که دوست دارم خالى کنم. الان هم خواستم بگم چقدر خوب که هستى... به برکت وجود پاک و زلالت و مهربونىه مواج کلماتت بار زندگى برام سبک شده...کشیدنش راحت تر شده...
دوست تر دارمت پرنیانم
خىلى مراقب خودت باش...

سلام عزیزم
من چیکار کردم برای تو ، که تو اینقدر با مهر و محبت از من یاد می کنی؟

ممنونم ازت برای دنیای محبتت

علی شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 16:58

پرنده با انبوه حسرت در قلب خود

به تنگ ماهی خیره شده و می گوید:

تو که سقف قفست شکسته

پس چرا پرواز نمی کنی؟

داستان خیلی. از ما آدمهاست
اگر آزادی را انتخاب کنیم مرگمان حتمی ست.

لیلا دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 08:09

سلام روزت بخیر، خانه ات پر از برکت، روابط ات پر از رنگ زیبای عشق، وجودت سلامت، دلت پر از امید به زندگی‌ و فرداها، جیبت پر پول و لحظاتت سرشار از آرامش باشد دوست مهربان

به به چه دعاهای قشنگی
حالم خوب شد ❤️

مرسی عزیزم

علی سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 11:42

امروز میدونستن یارانه ها رو ریختن جیبت پر پول ...
-----------------------------------------------
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها

مولانا

گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل

سلام
راستش من خیلی از یارانه خیر ندارم .

به قلبها باید اعتماد کرد ....

ممنون

میثم ش چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 16:01

سلام بر بانو پرنیان و همه مخاطبان خوب و مهربون و گل این باغ
جای کامنت من رو خالی نگه دارید تا بعد.....

سلاام بر شما

لیلا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 10:48

چشم تو از کهکشان راه شیری هم سرست
پیش چشمان تو یاس و ناز و مریم پرپراست
من نمیدانم چه رازی بین عشق و اسم توست
اسم تو ازهرچه زیبا دیده ام زیباتراست

مریم حیدر زاده

لیلا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 11:21

برای امروزتان شادی دم کرده ام
بخند و یک فنجان دعا مهمان من باش
روزتون آرام و شاد و گل طلای آفتاب عمرتان : پرنور و نوشخند
خواهر نابم

مرسی غزیزم
هر روزت لبریز از شادی

علی پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 11:22

خورشید را می دزدم
فقط برای تو!
میگذارم توی جیبم
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!
...فردا تو می فهمی

فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم!
آخ ... فردا!
راستی چرا فردا نمی شود؟
این شب چقدر طول کشیده...
چرا آفتاب نمی شود؟
یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟

شل سیلوراستاین

متن های شل سیلوز استاین خیلی قشنگند
ممنون

لیلا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 13:21

تلالو گفته های دلنشینتان چشمانم را بیشتر از پیش
به گل وجودتان خیره نموده. امید که زیباتر بمانید
با آرزوی آرامش ناشی از خوبیهای روزافزون شما

ممنونم مهربان.

لیلا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 13:30

بهانه ای می شود برای دلتنگی
وقتی من آن قدر عاشقم
که در تلاقی با چشم های تو
تمام سلول هایم به حرف می آیند
وتو آن قدر خسته ای از شنیدن
که من از چشم های پر ستاره ات احساس شرم می کنم
مگر حرارت کوره انتظار
چند هزار درجه است ؟
که من وقتی به دست های تو می رسم
بریان بریانم
وتو همیشه فکر می کنی
شاعری با دل تب زده
هذیان می گوید

علی شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 23:30

اگر برایم دعا کنی

به رویم لبخند بزنی

و با من

حرف

حرف

حرف...

اگر با من حرف بزنی

پیدا می شوم!

"رضا کاظمی"

قشنگ بود
ممنونم

لیلا سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 11:20

عشق ای معجون هستی از چه رو؟ می رانی ام
می روم تا از جفایت، ناگهان، می خوانی ام

باز کن آغوش مهرت، بر من شوریده سر
پر شده چشمان دریاییِّ من، بارانی ام

می سرایم از تو در باران شور انگیز دل
غرق دریایت شده، این زورق دلبانی ام

نام تو عاشق کند، دلهای عاشق پیشه را
من چه گویم؟ در ثنایت، در فنایت فانی ام

حلقه ی گوشم شده، هر جا روم، آواز تو
عشق! ای افسانه ام، در کوی تو زندانی ام

می گذارم سر به روی شانه های سبز تو
رنگ ایمان می زنی، بر این دل عرفانی ام

شهر دل شد فتح تو، با اعتلای پرچمت
همچنان با شور، در بالای سر، چرخانی ام

حمید حسینی

لیلا سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 11:21

سلام بر بانوی سراسر مهر و لطف که طراوت صفای بارانیش بر هر دل تشنه ی محبت جاری است
برایتان سلامتی و سعادت جاودان آرزومندم

ممنونم دوست عزیزم
برای تو هم همینطور

لیلا سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 13:19

چرا؟ دل کبوترا باید پر از هوس باشه
چرا؟ دل قناریا باید توی قفس باشه
چرا؟ نباید آسمون رنگ محبت بگیره
چرا؟ دل شکسته ام باید بی هم نفس باشه
بیا ترانه باشیم و برای هم غزل بگیم
بیا برای آدما از عشق بی دغل بگیم
بیا بهارو حس کنیم، به یاد شاپرک باشیم
بیا برای دلخوشی یه شعر بی بدل بگیم

حمید حسینی

بیا ... من هم پایه ام

علی سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 17:20

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !


وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...

هر روز بی تو
روز مبادا است


قیصر امین پور



ممنون برای این شعر زیبای قیصر امین پور

مریم دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 20:13

سلام پرنیان عزیز گاهی اوقات که دلم میگیرد میام فتح باغت دلم وا میشه گوشه ای از عکساتو براخودم سیو کردم راضی باش

سلام
راضی ام .
ممنونم از لطفت

علی پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 23:57

زندگی هر کس کوله پشتی اوست. ما زندگی مان را روی دوشمان می گیریم و از امروز به فردا می رویم ، از هزاره ای به هزاره ای دیگر.
ما می رویم اما کوله پشتی هایمان در این جهان می مانند ؛ و مردم ما را از کوله پشتی هایمان به یاد می آورند، و از آنچه در کوله پشتی هایمان گذاشته ایم.
بعضی ها کوله پشتی هایشان را خالی می گذارند و می روند. بعضی کوله پشتی هایشان را پُر از چیزهای غیر ضروری و اضافی می کنند ؛ پُر از چیزهای اشتباهی ، پُر از غلط. اما بعضی ها فقط بعضی ها چیزهای مهمی در کوله هایشان می گذارند، این چیزها شاید کوچک باشند، شاید معمولی ، شاید ندیدنی ، اما مهم اند، بسیار مهم؛ مثل عشق ، مثل ایمان ، مثل جوانمردی.


"عرفان نظرآهاری"

خوشا به حال آن بعضی های آخری .

ممنون

لیلا سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 10:06

همه مارا از " چوب خدا " ترساندند
ولی!!!! یکی !!!! به " بوسه خدا " امیدوارمان نکرد.
در حالیکه خداوند کلامش را همیشه با "الرحمن و الرحیم" آغاز میکند...
بارش بوسه های "بی منت" خداوند را برایتان آرزومندم.

صدایش می زنم : یا لطیف ...

لیلا سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 11:21

ﻣﯿﮕﻦ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺳﯿﺮ ﻧﻤﯿﺸﻪ :
ﺟـــﺎﺩﻩ ***ﺁﺳﻤــــﻮﻥ *** ﺩﺭﯾــــﺎ ***
ﺍﻟﻬــﯽ ﺟﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯿتون ﺳﺒـــﺰ ...
ﺁﺳﻤﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩتون ﺁﺑــــﯽ ...
ﻭ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﻟتون ﺁﺭﻭﻡ ..

واقعا" ...

مرسی دوست مهربونم

علی شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 11:59

سلام:

حواست هست تابستان در گذر است
حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز
یک پاییز خوشرنگ
به پاییزی که دلت نگیرد
و غروبش غم نداشته باشد
توی کوچه و پس کوچه هایش بغض نباشد
پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیاندازد
یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد
میمانیم به امید پاییزی که نه از فاصله خبری باشد
نه ازدرد. نه از زخم نه از جنگ نه از فقر
به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید
جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد
به امید صلح
به امید عشق
به امید شیرین ترین لبخند ها

انشالله .

وقتی که دل گرفته باشد پائیز و زمستان و بهار و تابستان ندارد ، تمام غروبهایش سنگین است و تمام طلوع هایش غم انگیز

علی شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 12:04

دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
....

آرزوی شادی و آرامش دارم برایتان

لیلا شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 12:22

هر آنچه را که از دل بگذرانیم دیر یا زود همان در زندگیمان رخ خواهد داد. پس، به دل بیاموزیم که فقط نیکى ها را از خود بگذراند تا ما را به مرادو آرمانهاى والا برساند. با مثبت اندیشى و نیک گرایى، مسیر رسیدن به آرمانها ساده می گردد، و"تقدیر" رخ می دهد… و "تقدیر" یعنى به بار نشستنِ نیک اندیشى و مثبت گرایى... الهى… زیباترین انرژى هاى مثبت را نصیب دوستانم گردان تا تقدیرشان آنگونه که تو می پسندى مهیّا شود!

همچنین برای تو ، دوست مهربون

میثم ش یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 23:31

چه سنبل سبزی!........ پر از دانه..... پر از زندگی.......... اون تک برگ کشیده و بلند ازش محافظت میکنه........ مثل مهر که از ما مواظبت میکنه..
سلام!...

سلام
فکر نکنم سنبل باشه ها! فکر کنم از همین علف های خودرو هست که خیلی هم قشنگه .

تعبیر قشنگی کردید از عکس .
...

عشق
تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند
به امکان یک پرنده شدن

لیلا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 11:51

چه زیباست بر سپید و سیاه زندگی لبخند زدن
حتی اگر پرهایمان بسته باشد
حتی اگر بخاطر ناگفته ها ساز حنجره مان کوک نباشد
حتی اگر در لحظه هایمان تلنباری از نگرانی باشد
حتی اگر پیچک خاطرات در هزار توی دالان اندیشه مان پیچیده باشد .
اگر از آسمان به پائین بنگریم،زمین و هر چه در آنست در فاصله دو انگشت میگنجد
پس چرا نگرانیم ؟آنهم برای فردا ! فردایی که هنوز نیامده!
یادمان باشد آنکه در لحظه لحظه زندگی جاریست همه را میداند
و همه چیز چالشی سازنده به سوی فردایی روشن است
دیگر شب به پایان رسیده ، بگذاریم لبخند بر دغدغه هایمان طلوعی دیگر باشد
بخندیم و زندگی کنیم
شاید تبسم ما پناه لحظه های گریزان یکی دیگر شود
شاید … شاید … شاید…
به آسمان بنگریم ، قطره قطره لبخند حمایت می بارد
فاصله ما تا خدا فقط به اندازه باور یک لبخند است... کاش دریغ نکنیم

خیلی زیبا بود

ممنونم

لیلا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 11:52

کل زندگیمان را خاطرات برداشته و دل دور انداختن هیچ کدام شان را نداریم ،
داریم له می شویم زیر آوار این همه خاطره ...
کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد،
کاش اصلا یک آدم هایی بودن مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند
توی کوچه پس کوچه ها... سر ِظهرِ خلوت شهر....
و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند:
آآآآآآآآآی خاطره می زنیم .
بعد تو صدایشان می کردی می آمدند توی حیاط،لب حوضی،باغچه ای،جایی می نشستند
و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان،

خاطره ی مرگ عزیزهایت....تنهایی هایت،...
گریه هایت، ...غصه خوردن هایت،
خاطره ی رفتن دوست و آشنایت همه را می ریختی جلوی خاطره زن

و او هی می زد، هی می زد، آن قدر که خاطره ها را تکه تکه می کرد، تکه تکه.....
آن قدر که پودر می شدند، ریز می شدند تو هوا،
مثل غبار که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد...
بعد تو یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم
می آوردی برای خاطره زن و می گفتی :

نوش جان سبک شدم راحتم کردی از دست این همه خاطره...
و از خاطرات خوش برای شبهای سردمان رواندازی گرم می دوخت پر از امنیت

کاش ....

لیلا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 11:58

زنده داریمدل‌ به عشق
که حریفان به صد گونه جهد می‌دارند و
مدعیان صد گفته پیش میارند
آسیاب دلمان سنگ صبوریست که آرد می‌کند گندم زمانه
بکوشیم که نا‌ن سفره خوشدلان باشیم

علی چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 12:38

دل من دیر زمانیست که می پندارد
دوستی نیز گلی ست مثل نیلوفر و ناز
شاخه ترد و ظریفی دارد
---------------------------------
سلام خانم پرنیان خوب هستید دوست عزیز؟
دلتنگتون میشیم چقدر ...
سلام به قلب زلال شما ... سلام به خوبی و به خاطره ی یک محبت که یک دنیاست گاهی ...

سلام
بزرگوارید شما. ممنونم از محبتتان
آرزوی سلامتی و شادی برایتان دارم.

علی دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 11:09

تپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهسته ...

دل باید همیشه برای شادی ها و امیدها بتپد.

علی یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 12:02

غرور را دوست دارم!
گاهی غرور آخرین تکیه گاه است
وقتی همه چیزت را باخته ای!
غرور همچون نقابی‌ست که به پشتوانه اش می توانی
تصویر درهم ِ ویرانی‌ات را پنهان کنی!

تو هیچ چیز از من نمی دانی
نمی دانی چه قدر سخت است
در برابر آن همه زیبایی تو
سیل نگاهم را پشت سد غرورم مهار کنم و
نقش کسی را بازی کنم که برایش
بود و نبود تو
خالی از اهمیت است!
تو بهتر از هر منتقدی می توانی تشخیص دهی
که بازیگر خوبی هستم یا نه؟!

بانو پرنیان سلام خوبی؟ کجایی !!!

سلام برشما
ممنونم
والا خودم هم گاهی نمی دونم کجای زندگی هستم (((:

ممنونم از شما . امیدوارم خوب و خوش باشید همیشه

علی جمعه 10 مهر 1394 ساعت 17:00

ﺷﺎﻳﺪ ﻓﺎصله ﻫﺎ ﺑﺘﻮﺍنند جسمها ﻭ ﻧﮕﺎﻫﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﻛﻨنﺪ،
ﻭﻟﻰ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭند ﻛﻪ قلبها و یادها را از هم جدا کنند .
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺍیست ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭد...
قلبت تپنده و گرم همیشه بانوی مهر..

سلام
ممنونم از محبت شما. محبت کردید

ترانه بهاری جمعه 10 مهر 1394 ساعت 20:30 http://taraneh-bahar.mihanblog.com/

سلام
عیدت مبارک بانو

سلام
مرسی . خیلی لطف کردی دوست مهربون

پرنیان دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 08:59

سلام
دوست عزیزی که پیام خصوصی گذاشته بودند ، لطفا" چیزی را که قرار بود ارسال کنند برایم ارسال کنند.

میثم ش دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 22:52

سلام
دوستان همت کنید تعداد کامنتها بره بالای پنجاه شاید خانم پرنیان پست جدید گذاشتند...... دلمون لک زده ها........ منتظر پست پاییزانه هستیم

سلام
شما خیلی لطف دارین . راستش تصمیم داشتم اینجا رو برای مدتی تعطیل کنم.

برنا سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 13:00 http://Www.newday2014.blogsky.com

علی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 17:53

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

درود خانم پرنیان گرامی

سلام
من عاشق این غزل حافظم .

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد