فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

پراکنده نویسی ....

  

 زندگی هر آدمی رو جمع و جور کنی ، خلاصه می شود در تپیدن چند ضربان دل!  هر چه زیستیم بیهوده بود به جز آن لحظه های تپیدن دل !  بیاموز عاشقی را که سهل می کند روزهای سخت زندگی را . تو از عشق های کوچک می رسی به  عشق بزرگ و همینطور از یک عشق بزرگ می رسی به بی نهایت عشق های کوچک دوست داشتنی . مثل لمس واقعی یک گل با روحت ات نه با نوک انگشتانت. 

 

.....

از مسافرت برگشتم دیدم دو تا از گلدونهام در حال خراب شدن هستند. قلبم درد گرفت.  این که میگم ، بزرگنمائی احساسم نیست،  قلبم درد گرفت. مقصر خودم بودم یکی دو بار آخر  کمی بیش از حد آب داده بودم . و این بی دقتی باعث از بین رفتن دو تا گلدون های  دوست داشتنی ام شد.  راستش  آدمها هم همینطورن ، با بی دقتی می کشیمشون ... به همین سادگی! 

رفته بودم دشت لاله های واژگون !  لاله هایی که  از زمان  تولد تا  زمان مرگ دو هفته بیشتر طول نمی کشد . این دشت زیبا فقط حدود دو هفته پر از لاله های واژگون قرمزه.  دسته دسته آدما می اومدند و عکس های سلفی و دسته جمعی میگرفتند و من به مردم نگاه میکردم و فکر می کردم که بین این همه آدم آیا  کسی هم هست بشینه و چند دقیقه به این گلهای قشنگ فکر کنه.  گلهای قشنگی که با عمر کوتاه خود زیبایی می بخشند و در اوج می میرند؟    

 

تو ماشین نشسته بودم و داشتم رد می شدم کنار جاده چند تا بز داشتند علف می خوردند ، یک دفعه یکی از اونا لگد زد به بز کناریش ، بز بیچاره پرت شد نیم متر اون طرفت تر ،   احتمالا" ضارب منظورش این بود که از علفهای من  نخور و من با تماشای این صحنه به  قهقهه افتادم. بزی های بامزه ...

 

می دونی ؟  زندگی رسم  و رسوم خودش رو داره . من فکر می کنم ساده گذشتن از کنار هر چیزی ، از دست دادن خیلی حقیقت هاست ، هر چیزی یک پیام داره ، یه درس داره ، درس هم نداشته باشه یه حس داره ، حس شادی ، حس اندوه .  و این حس هاست که از من  ، یک من می سازه . همین من احساساتی وقتی دلخورم  تبدیل می شم به یک موجود نچسب و نفرت انگیز ،  یک چیز غیر قابل تحمل و تلخ . خودم می دونم که چقدر نچسب و  بیخودم توی این حال .  اما زمان همه چیز رو حل می کنه .   بذار گاهی وقتها هم تلخ باشی ولی اینکه چقدر بمونی تو تلخی مهمه!  هستی ات رو با دوست داشتن که پیوند بزنی هیچ تلخی نمی تونه ماندگار بشه در تو.  باور می کنی  آدمها می یان که تو رو بسازند . سرت رو کلاه می ذارن تا تو بفهمی پشت این نقاب ها گاهی چهره های عجیب و غریب اند و بعد با احتیاط اعتماد می کنی و در نهایت  دلت براشون می سوزه که اعتماد و دوستی های قشنگ رو به فریب های حقیرانه می فروشن.  دلت رو می شکنند ، یاد میگیری صبور باشی . بعد از  بارها شکسته شدن قوی می شی و با هر وزشی نمی لرزی.  عاشق می شی و این آغاز داستانهای توست. عاشق می شی و ساده نمی گذری از کنار زیبائی یک گل، از خنکی وزش بادی که گونه هات رو نوازش میکنه.  حتی به کلاغ روی پشت بام ساختمان روبرویی  که زل زده به یک جایی.  اما تو هیچوقت دلی رو نشکن که اون آدم رو بزرگ کنی.  بذار این کار رو کسان دیگه بکنند. چرا تو؟

توی همون سفر و همون جاده که بزی ها با هم دعوا داشتند.داشتم  به موضوعی فکر می کردم ، به چیزی که دنبال جوابی براش بودم.... توی همون جاده و همون سفر ، از یک کامیون سبقت گرفتیم و در یک لحظه  نوشته ی پشت کامیون رو خوندم!  گرفتم جواب سوالهام رو . خدا به من جواب داد . جواب معمای خودم رو به همین سادگی گرفتم.  هر چیزی می تونه یک پیام معنوی باشه . یک نوشته پشت یک کامیون در لحظه ای که داری دنبال حل مسئله ای می گردی.  جمله های یک رهگذر به بقل دستی اش توی یک پیاده رو. دیدن لاله های واژگون درست در زمان کوتاه عمرش  و  هزار تا اتفاق و جمله و نوشته در طی روزها (و حتی تصویری که برای این پست انتخاب کردم) ... فقط باید بفهمیش  . 

والسلام    

 


دوستان عزیزم !  بارها نوشته هام از طریق پیامهای تلگرامی به خودم برگشته .  هر آدمی چیزی رو که خلق کرده می شناسه.  واژه هایی که از درون آدم براساس یک حس عمیق  برمی خیزن و کنار هم چیده می شن فراموش نشدنی اند ، ممکنه نمونه توی ضمیر خودآگاه ولی میره توی ضمیر ناخودآگاه و با دیدنش دوباره یادآوری می شه.  نوشته های من قابل هیچ کس رو نداره . از اینجا هم برداشته بشه حتی اگر با ذکر منبع نباشه ،  تاثیری که روی آدمها می ذاره برای من مهمه   و آرزو می کنم تاثیر مثبت باشه ، نقطه ی امیدی ایجاد کنه در لحظه ای سخت . آدمها رو بکشونه به سمت دوست داشتن هم .  

همین برای من یک دنیا ارزش داره .  خوب باشید همیشه