فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

تیر ماه ماه من هست و ماه تولدم .

تیر ماه ماه تولد من هست و جالبه که معمولا همه هم یادشون می مونه  ،  نمی دونم این خاصیت خود ماه تیر هست که درست وسط تابستونه و زل گرما یا اون عدد بیست ماه تیر . خدا رو شکر دچار کم مهری نمی شم هیچوقت که شرمنده ی خیلی ها هم می شم که من چرا تاریخ تولدشون یادم رفته .... 

بگذریم ! 

امروز توی وسایلم یه سررسید پیدا کردم مربوط به سال 87 می شد ، چه شعرهایی ... چه شعرهایی ... چه احساساتی توش پیدا کردم!  سراسر زندگی بود و سرزندگی ...

لابه لاش ورقهای از یک سررسید سال 88 پیدا کردم ، تلخ ... سیاه ... پر بود از اندوه و رنگ اندوه ... 

همه چیز وارونه شده بود . همیشه یک چیزی هست که ممکنه همه چیز را وارونه کنه . 


اما من نه دیگه اون آدم سال 87 هستم و نه آدم سال 88 . اون گوگولی سال 88 هم برای خودش یه جذابی بود اما خام ، هنوز توی کوره ی داغ تفتیده نشده بود . 

امروز تصمیم گرفتم سرراه و توی مسیر یه جایی که نه نزدیک خونه باشه و نزدیک محل کار بندازمشون توی یک سطل زباله  . 

آدمی که از درد تجربه پیدا می کنه و رشد می کنه نیازی به نگه داشتن خاطره ها نداره ، چون بر کالبدش و بر روحش تمام اون خوشی ها و ناخوشی ها حک شدند و با مرگ از بین می رن . 

درد و رنج یا می تونه از ما یک انسان کاملتری بسازه یا باعث سقوط  بشه . بشیم پر از عقده ، پر از احساس درد و نارضایتی و یا کسی که مدام دیگران را قضاوت می کنه و با خط کش خودش می سنجه چون فکر می کنه خیلی می فهمه . 

درد و رنج یک موهبت الهی هست که اگه بدونی و آگاه باشی وقتی ازش رد می شی اون چیزی که ازت باقی می مونه یک آدم جدید با نگاه جدید به زندگیه . تو دیگه هیچوقت مثل قبل نیستی . 


اما با تمام این حرفها همیشه می گم خدایا امتحانات سخت از ما نگیر . به ما این فرصت و امکان را بده با آگاهی ، در شادی انسان باشیم.


اوقاتتون به خوشی ... تا بعد .