فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

عاشقی هایتان بر شما مبارک و پایدار ...

 

 

ما به هم فقط بابت تمام دوستت دارم هایی که دریغ کردیم بدهکار نیستیم ، ما بابت از بین بردن باورهای یکدیگر به هم بدهکارتریم ، ما به هم بابت خراب کردن دقایق زندگی یکدیگر هم بدهکاریم ،  ما  به دلیل منطق های لحظه ای و متعصبانه ی خود، با خشم های کنترل نشده ای آنی خود، ما با باور به خود بزرگ بینی خود خیلی به هم بدهکاریم . ما با خودخواهی های خود به راحتی لحظه ها و دقایق و روزهای یکدیگر را خراب می کنیم و با افتخار به خود می گوییم : خوب از عهده اش برآمدم.  

لحظه های زندگی هر انسانی ، باارزشترین و گرانبهاترین دارائی اوست. لحظه ای که رفت دیگر برنمیگردد و درکنار این عمر گذران ، باورهای انسانهاست که با ارزشند.  خراب کردن باورهای یک انسان یعنی نابود کردن ، اصول و اعتقادش به زندگی، به زیبائی و به هر چیزی که رنگ و بوی بهشتی دارد.   

 

ما آدمها عاقبت همدیگر را در یک جا ترک می کنیم ، یا می میریم و با مرگ یکدیگر را تنها میگذاریم ، یا اینکه به دنبال شرایط و آدمهای بهتری می رویم،‌  یا شرایط زندگی ناخواسته ما را وادار به ترک می کند،‌ یا چیزی برای بدست آوردن از یکدیگر نداریم و به جای اینکه بر  یکدیگر اضافه کنیم از یکدیگر کم می کنیم و ترجیح می دهیم  یک دیگر را رها کنیم و یا ما تحمل دیدن یک بعد از وجود خود را در دیگری نداریم.  ما وقتی با کسی خیلی نزدیک می شویم ، با اعتمادی که بدست می آوریم ، محرمانه ترین و خصوصی ترین لایه های درون خود را با او به اشتراک می گذاریم و چون یک عمر این رازها را در ناخودآگاه خود پنهان و یا سعی در نادیده گرفتن و  یا وانموده به وجود نداشتن آنها کرده ایم ، اگر قدرت پذیرش حقیقت های خود را نداشته باشیم ،‌ با وحشت از  پذیرش حقیقت خود تلاش میکنیم آن رابطه را تمام کنیم. زیرا که  تاب و تحمل پذیرش و روبرو شدن با ابعاد حقیقی پنهان شده در خود و یا نیازهای سرکوب شده ی خود را  نداریم.  و این حقیقت ها شاید هم هیچ وقت و به هیچ وجه حقایق زشتی نباشند ولی جامعه . فرهنگ ، باورهای غلط ،‌ تابوهای اشتباه را در ذهن ما خواسته یا ناخواسته خلق کرده اند.  من از کسی که روزی بسیار دوستش داشتم و یا نه ، دوست داشتن مهم نبوده است،‌ به او اعتماد داشتم چون می توانستم بدون هیچ پرسونا و یا نقابی خود واقعی ام باشم فرار میکنم ،‌به این دلیل که از آگاه شدن به ابعاد سانسور شده ی خود، به خواسته ها و نیازهای درونی خود وحشت کرده ام.  

گاهی ما یکدیگر را ترک می کنیم ، چون خود را برتر می دانیم ، گاهی ما یکدیگر را ترک میکنیم چون هیچ محبت و هیچ احساس دوست داشتن عمیقی ما بین ما و آن دیگری وجود ندارد ، هیچ ریسمان محکمی برای نگه داشتن دو قلب در کنار یکدیگر وجود ندارد . ما یکدیگر را به راحتی ترک میکنیم چون زحمتی بابت عشق هایمان به خودمان نداده ایم،‌ چون مفت و ارزان بوده و هر چیز مفت و ارزانی به راحتی کنار گذاشته می شود.

ما حتی اگر در بدترین شکل یکدیگر را رها کنیم، باز هم آن لحظه های مشترک صمیمیت و اعتماد ارزش ماندگاری در قلبمان را دارد، آن لحظه های گرم دوست داشتن ... کینه زَشت ترین بعد وجودی آدمیست ولی نمی شود منکر وجود دلخوری ها بود. دلی که با رفتاری و حرف و سخنی شکست ، روحی را زخمی میکند و این زخم هرگز التیام نخواهد بخشید ، بخصوص که هر چقدر دوست داشتن ها عمیق باشد زخم ها عمیق تر و ماندگار تر خواهند بود.  

زمانی من فکر میکردم بدترین نوع از دست دادن عزیزی ، مرگ اوست ولی امروز فکر میکنم بدتر از آن ، از دست دادن او به همراه تمام باورها و تمام اعتمادهایی که با او ساخته بودم است.  

من تحمل مرگ عزیزی را به این شکل ندارم ، برایم تلخ و دردآور است، مرگ باورهایم است ،‌مرگ روحم است و ... برای همین در گوشه ی قلبم با آنچه که از او ساخته بودم قصر کوچکی می سازم ، او را با تمام آنچه که روزی تصور میکردم ، با تمام مهربانی هایش، وفاداری هایش ، صداقت هایش و عشق هایش نگه می دارم ،‌شاید فریبی باشد ، شاید هم نباشد ،‌ ولی کمترین تاثیر خوب آن این است که بر این باور خواهم ماند عشق چیز بیهوده ای نبوده است . اگر من این زیبایی هستی را باور داشته ام روزی ، پس حقیقت داشته است.  حداقل برای من حقیقت داشته است اگر در دنیای سخت و تلخ و گزنده ی بیرون از درون من سراسر دروغین و پوچ بوده است.  

تلاش میکنم او  را بابت تمام رنج هایی که به من در این راه اعتماد و دوست داشتن داد ببخشم ، زیرا که شاید من برای او کوچک و حقیر بودم ،‌شاید نگاه من  به زندگی و عشق و دوستی اشتباه بوده ... همیشه یک جایی را به کسی که مرا رنجاند حق می دهم ، شاید من خیلی کوچک بودم و او خیلی بزرگ ...   

من سعی میکنم ... من همواره برای رسیدن به این آرمانها تلاش می کنم ... و آرزو میکنم خشونت زندگی ، بی معرفتی غیر قابل درک انسانها و یا ضعیف بودن خودم مانع رسیدن به آرمانهایم نگردد.  

 

درکنار تمام این گذشت ها و آرمانهای زیبا ، تلخی های یک رابطه ، بی مهری ها و کم لطفی ها را هم فراموش نخواهم کرد ، زیرا بخشیدن دلیل بر فراموشی نیست ...  بعضی رنجش ها فراموش نشدنی ست ...

 

من یک زنم ، با خلقتی پیچیده و عجیب و شاید گاهی غیر قابل درک ، حتی شاید گاهی آنقدر پیچیدگی ها زیاد باشد که برای هم جنس خود نیز  قابل درک نباشد. شاید نوع خلقتم ، نگاهم به هستی ، احساسات عمیق و مایه دارم ، شوریدگی هایم ، ایثار و گذشتم ، فراموش کردنهایم ، فراموش نکردنهایم برای دیگری قابل درک نباشد ... پس شاید حق با اوست ...

 

امروز  روزیست به نام عشق ، و من برای تمام خوانندگان خاموش و غیر خاموش خود لحظه هایی سراسر عشق و گرما آرزو میکنم ،‌زیرا که در لحظه های عاشقی همه چیز رنگ و بویی دیگر دارد، همه چیز به طرز شگفت آوری زیباتر است، گلها، نسیم ، باران ، باد ، لبخند و نگاه معصومانه کودکی در خیابان،‌ نگاه مهربان پیرمردی رهگذر ، شعر ، موسیقی، سفر ، تنهایی، حضور عزیزان،‌ یاد عزیزانی که دیگر نیستند، خواندن ،‌ نشستن ، خوابیدن ، سکوت و ..... همه چیز پراز معناست و پر از رنگهای قشنگ و هوای تازه ... وقتی که عشق باشد.  

 

و دوست داشتن هرگز کار بیهوده ای نیست ،‌ دوست داشتن هرگز اشتباه نیست ، حتی اگر ارزشی برای آن کسی قائل نشد.  خود دوست داشتن زیباست و ارزش هر انسانی به اندازه ی قلب بزرگ اوست ...  

 

در سرزمین قدکوتاهان  

معیارهای سنجش  

همیشه بر مدار صفر سفر کرده است 

چرا توقف کنم؟ 

من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم  

و کار تدوین نظامنامه ی قلبم 

کارحکومت تدوین نظامنامه ی قلبم  

کار حکومت محلی کوران نیست ... 

...

 مرا تبار خونی گلها به زیستن ، متعهد کرده است  

تبار خونی گل ها را می دانید؟   

 

روز زیبای عشق و روزهای عشق همواره بر شما مبارک

نظرات 34 + ارسال نظر
لیلا شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 13:19

"من فرشته ای زیبا و زمینی میشناسم که به جای آسمان بالهای مهربانیش را بر زمین گسترده و هر روز با قلب دریای اش گوهر عشق را رایگان به مخلوقات خدا هدیه میکند .وچقدر خوشبختم که مرا نیز از این هدیه ها سهمیست
قلمی به مهرآغشتید دلمان را به محبت سرشتید. بسیار زیبا بود، لذت بردم این روز زیبا بر شما مبارک
لحظه های حیاتتان مملو از عشق ، آرامش ،شادکامی وسعادتمندی!
در پناه مهر نایاب مهربانترین عالم

سلام

من خیلی از شما تشکر میکنم برای این همه محبت ...

رها یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 13:24

دوست داشتن ریبا ترین هدیه خدا به مخلوقاتش هست و چقدر قشنگ که ما توانایی دوست داشتن داریم ....
قلبت همیشه به عشق زنده و دلت شاد پرنیان مهربان

با تمام تلخی ها که مزه می کنیم باز هم دوست داریم ... باز هم دوست داریم ...

ممنونم رها جان تو هم همینطور مهربون

لیلا چهارشنبه 29 بهمن 1393 ساعت 08:54

سلام
محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی و دستهای خودت خیس نشود
چه زیباست بی قید و شرط عشق بورزیم
بی قصد و غرض حرف بزنیم
بی دلیل ببخشیم
و از همه مهمتر بی توقع به تمام موجودات محبت کنیم…
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش میکنند…
اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به همنوعانشان کنند،
شیطان در تنهایی خود خواهد مٌرد….
عشق زیباترین حکایت و روایت افسانه ی حقیقی زندگیست
میگن عشقی که ریشه در جان دارد همیشگی ست و مقدس و پاک
دلبستگی یعنی نفس کشیدن در هوایی که غرور و بیوفایی خودخواهی در آن سهمی ندارد ...
قلبتان مالامال از عشق و دلبستگی

سلام لیلا جان
دوست عزیزم گاهی هم بارانی از محبت هدیه می کنیم و دستهایمان از اشکهایمان با بی مهری ها پر می شود ...
ولی شاید در این راه قسمت کوچکی از سهم خود را به هستی پرداخت کردیم ، اگر بی محبتی دیدیم شاید به خاطر تفاوت دیدگاه ها بوده ، شاید خودخواهی ها بوده، شاید ناآگاهی بوده و شاید توقع ما زیاد بوده ...

سرشت بعضی آدمها را خداوند با عشق تنیده است و تاوانش رنج است ... نه رنج از بی محبتی ها، رنج از هر چیزی که خالی از عشق است .

ممنونم برای آرزوی قشنگت .

آفتاب جمعه 1 اسفند 1393 ساعت 18:01

ما همه از عشق آنقدر میدانیم که از خدا و خودمان!
و تنها زمانی که آن را تجربه میکنیم…
تازه به ذره ای از حجم عشق خدا و عمق تنهاییش پی می بریم…
باورِ عشق… باور به خدا، باور به خود، باور به زیباییها و نهایتا باورِ انسانهاست !
آنکس که عشق را نفهمد، خدا را جبارانه و خود را خودخواهانه شناخته است، نه عاشقانه!

سلام پرنیان نازنینم..نوشته های تو همیشه با ما حرف می زنن.. مرسی برای این همه عشق و محبتت.

سلام
متن بسیار پرمفهوم و زیبائی بود . ممنونم لیلا جون

خلیل دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 22:35 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

متن زیبایی است ، اما:

" خراب کردن باورهای یک انسان یعنی نابود کردن ، اصول و اعتقادش به زندگی، به زیبائی و به هر چیزی که رنگ و بوی بهشتی دارد."

همه ی باورها رنگ و بوی بهشتی ندارد.

سلام
ممنونم

بله . من هم منظورم همه ی باورهای همه ی آدمها نبود. منظورم باورهای زیبا بود.

ونوس چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 13:43

سلام دوست خوبم
عشق خیلی واژه عجیبیه در حد معجزه یا شایدم خود معجزه اگه کنارش ایمان و امید هم باشه
مرسی از متن قشنگت
همیشه سلامت و پاینده باشی

سلام

دختر گلت خوبه ؟
امیدوارم خوب باشید هر دو . ممنونم

ایرج میرزا چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 22:38

همه روزهایت عاشقانه و مبارک باد

اوه چه جدی و پر جذبه

ممنونم قربان

h@m!d پنج‌شنبه 7 اسفند 1393 ساعت 16:32

خیلی بده ولی به اینجا منو کشوندن که تموم آدمها در بهترین حالتش میتونن کسی باشن که از پشت پنجره ی طبقه ی چندم یه ساختمون فقط سری به نشونه ی سلام و احوال پرسی برای هم تکون بدیم.. نه نزدیکتر میرم و نه میذارم نزدیکتر بیان..
نه میتونم و نه میخوام که دیگه اعتمادی باشه یا باوری..

قلب من پر از نفرت شده.. از بچگی با این نفرت بزرگ شدم.. نمیشه فاصله گرفت.. نمیشه رفت.. حداقل تا چندسال دیگه.. گاهی فک میکنم این کینه و نفرتی که از بچگی تا حالا داره رشد میکنه ممکنه یه روزی ریشش خشک شه؟که دلم صاف شه؟ هیچ وقت نتونستم به خودم این امیدو بدم که آره صاف میشه..

سلام
بله خیلی بده . گاهی مرز میان دوست داشتن ها و نفرت ها یک موی نازکه. ولی شاید آدمها یه جاهایی که برای ما قابل درک نیستند برای یک سری عملها دلیلهای منطقی خودشان را داشته باشند ، شاید ... شاید حق داشته باشند . نفرت و یا شکل بهترش دلخوری ها برای همه گاهی پیش می یاد ، وقتی نادیده گرفته می شویم ، وقتی اهانت و بی احترامی میبینیم ، وقتی حق هایمان پایمال می شود و ....
من خودم در چنین شرایطی سعی می کنم با آوردن دلیل یک جاهایی به کسانی که آزارم می دهند حق بدهم ، شاید شرایط و خواسته های آنها، شاید دنیای کوچک آنها، آرزوها و خواسته های برآورده نشده ی آنها و علایقشان به افراد و موضوعات و موقعیتهای مختلف دلیل بی حرمتی هاست و خیلی شایدهای دیگر ، سعی می کنم با خواندن و مطالعه ، با مانوس شدن با طبیعت و زیبایی های زندگی ، با یاد خدا و اینکه بخشش به من چه آرامشی می دهد تنفر را از خودم دور کنم .
همه چیز را می سپارم به خدای مهربانم و او خودش بهتر می داند همه چیز را اگر لازم باشد بنده های ظالم را به صلاح خود تنبیه می کند اگر هم ما اشتباه می کنیم آرزو می کنم کمکمان کند دیدمان و نگرشمان تغییر کند.
من با نفرت و بی زاری از دیگران بدترین آسیب ها را به روح و روانم می رنم و از جایی که خودم را دوست دارم ، هرگز دلم نمی خواد روح و روانم را بیمار کنم، به خاطر خودم در درجه اول ، بعد به خاطر زندگی و اینکه این منم که باید به زندگی ببخشم ... ببخشم ... ببخشم و دنیا را ترک کنم و این رسالت من است در هستی سعی می کنم آدمها را ببخشم ولی طی کردن این مراحل خیلی روان من را خسته و روحم را گاهی به کسالت می کشاند ولی دست از تلاش برای رسیدن به گذشت و بخشش و گاهی فراموش کردن برنمی دارم ، زندگی از من مهربانی و نیکی می خواهد تا یک جاهای دیگر به من بازگرداند ، باید قلبها را از کینه زدود ...

h@m!d جمعه 8 اسفند 1393 ساعت 00:05

فراموش کردم ابتدای پست قبل سلام بدم.. ببخشید

دقیقا من هم به همین سمت سوق داده شدم.. منم رفتم سراغ رمان..ادبیات..طبیعت.. یجورایی دنیای خودمو که داشتم ، محکمتر چسبیدم و یه سدی هم گذاشتم بین خودم و بقیه..
میشه از بقیه انتظار خوبی و محبت نداشت ولی واقعا این انتظارو که نباید آزارمون بدن..
بخدا من گذشتم از هرچی بود و شد.. ولی درلحظه نمیشه بدی های آینده ی نزدیک رو هم بخشید و راحت ادامه داد زندگیو.. وقتی مسیرت یه تلخی بی پایانه تنها راهت عوض کردن مسیره.. رفتن به یه مسیر بهتره.. و خب تغییر مسیر هم قبل ازینکه اراده بخواد ، گاهی امکانات و و قدرت میخواد که فعلا ندارم..
++ بخشش و اعتماد هم تا یه جایی ممکنه.. از یه جایی به بعد اگه بخوای دوباره ببخشی و فراموش کنی و امتحان کنی یه چیزی جلوتو میگیره.. اگه این بار اتفاق بدی بیفته نمیتونی جواب دلتو بدی.. بخشیدن بقیه به مراتب راحتتر از بخشیدن خودمونه.. این عدم رضایت از خود وحشتناک آزاردهندست برام..

صبح بخیر

حمید عزیز آدم بودن آسونه، انسان شدن و انسان ماندن سخته و تفاوت آدمها و انسانها در همین هاست .
چقدر روی خودمون کار می کنیم که به سمت انسانیت نزدیک بشیم؟ دایم دلخوریم برای جیزهایی که می خواهیم و نیست و این لایه لایه بر لایه های از خود دور شدن اضافه می کنه . اینها حرفهایی هست که مدام با خودم تکرار می کنم، این روزها ذهنم توش عرا و عروسیه !!! شلوغ و پلوغ و دایما" می خوام بهش نظم بدم و اینکه چی درسته و چی غلط .
چیزی که نبست واقعیته و باید پذیرفت، تو هر کاری کنی برای عده ای قابل درک نیستی چون نگرش ها متفاوته، بعضی ها عجیب دنیایی اند و تمام انتخابهاشون و تصمیم هاشون بر مبنای منافع دنیوی و مادیه ، هزار بار از عشق بخوان یک کلمه دریافت ندارند چون ....
شاید هم دنای اونا بزرگه
بگذریم .... اما تو از عشق بخوان ، در کاینات گم نخواهد شد ، قول می دهم روزی به تو برخواهد گشت ، درست از جایی که انتظار نداری ...
آرزو می کنم خودت و راهت رو پیدا کنی ، نگران نباش این روزها همه ی ما دایما" در حال گم شدنیم ... یک چیزهایی سر جایش نیست و تک تک ما با عشقها، صداقتها،قدرشناسی ها و مهربانی ها می تونیم دنیا رو قشنگ کنیم ...

میثم ش شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 01:07

متن زیبایی بود.... با اجازه تون جواب دو کامنت آخرتون رو هم خوندم و دوباره یاد کتاب "داشتن یا بودن" افتادم........ تو صحبتهای شما یه سری ایده های زیبا هست که خودتون بهش رسیدید.......من قبلا با این صحبتها در اون کتاب مواجه شدم...... این نشون میده که تجارب زیاد و ارزشمندی دارید...... فقط یکم لازمه که اونهارو جمع و جور کنید و مرزهاشون رو مشخص کنید.......... اون وقته که به مقام فرزانگی دست پیدا میکنید

من کجا و مقام فرزانگی کجا دوست عزیزم ؟

سلام

خستگی ... خستگی و عدم درک آدمهایی از جنس دیگر و اینکه زمان می بره تابتونی با چیدن منطق ها کنار هم به اون درک برسی و کوله بار خستگی را کنار بگذاری ...

زنانی که با گرگها می دوند را دارم می خونم . حدوددویست صفحه اش رو تا الان خوندم . مطالعه این کتاب برام مثل یک زنگ تفریح در میان مشغله هاست ... ممنونم

میثم ش شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 17:59

سلام
من قبلن ها فکر میکردم آدما همه از یک نوع هستند و دلیل رفتارها و بی عاطفگی هاشون رو نمیدونستم و چون نمیتونستم خودم رو در غالب اونها درآرم اذیت میشدم......... بعدها متوجه شدم که اشکال از من نیست بلکه آدما الگوهای رفتاری متفاوتی میتونن داشته باشن و نظام مردسالار و جامعه ی صنعتی عصر حاضر به مذاق عده ای خوش میاد که بیشتر دنبال قدرت و کسب داراییهای مختلف هستند و معمولا جنبه عاطفی شون خیلی فرصت رشد کردن نداره و از عمق روابط اطلاعی ندارن......... وقتی آدم الگوی زندگی خودشو پیدا میکنه دیگه اذیت نمیشه....... دلیل رفتارهای خودش رو پیدا میکنه و دیگه تایید جامعه خیلی براش مهم نیست.....
بعضیها خودشون رو عمدا در بین مشغله ها گم میکنن تا بحران هویت نگیرن..... عده ای هم که برا وجود خودشون ارزش قائلن در بین مشغله ها دنبال اندک فرصتی میگردن تا خودشون رو پیدا کنن..... اگه این مرز رو پیدا کنیم و آگاهی داشته باشیم که قراره کدوم ور زندگی کنیم خیلی از رنجها رو تبدیل به شوق خواهیم کرد....... زندگی برای من جدیدا جذابیت خاصی پیدا کرده..... امیدوارم مشغله های شما هم پر از زنگ تفریح باشه

سلام

چیزی که من الان به آن فکر می کنم این است که تربیت ، فرهنگ و محیط آنچنان تاثیری بر افراد می گذاره که خیلی تلاش می خواد برای اینکه شخصی با وجود تحمیل شدن این عوامل آن چیزی بشه که دوست داره. تعصب بر روی عقاید و اصول بزرگترین مانع برای تغییر آدمهاست .

همیشه باید فکر کنیم که شاید داریم اشتباه فکر میکنیم .
همیشه برای تغییر دیر نیست. یک جایی ، بالاخره یک آدم باید فکر کند که تغییر در نگرشش به زندگی ، تغییر اساسی در زندگی خودش بوجود خواهد آورد.
برای همین من خیلی به گذشته ی آدمها کار ندارم . مهم نقطه ی آغاز تغییرات است و ادامه ی آن .
از یک جایی باید تغییر را آغاز کرد . ما آدمها در تمام دنیا ، قربانی تربیت و فرهنگ و باید و نبایدهای تحمیل شده ی دیگرانی که آنها هم قربانی شده بودند ، هستیم.
گاهی یک خانه تکانی اساسی نیاز داریم. ما خیلی وقتها باید فنگ شوئی اساسی بشیم . بعد می بینیم با دور ریختن بسیاری از تفکرات بیخود چقدر سبک شدیم.


مگر هر انسان چقدر فرصت زندگی کردن دارد؟ یک روزی باید به یک شادی واقعی دست یافت . شادی واقعی توام با انسانیت .

رهگذر یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 12:35

سلام.مثل همیشه و حتما مثل خودت زیبا نوشتی.اووونقد زیبا که مجبورم کردی بهت سلام کنم....میبخشی و دلت رو پر از عشق و محبت میکنی ولی ...باور کن بارها بارها با روشهای مختلف خودم رو ازون خاطرات لعنتی شستم و پاک کردم .بخشیدم به خاطر خودم و بخشیدم و بخشیدم ولی سر بزنگاه بغض فروخوردم سر باز میکنه و ویرانم میکنه.دوست من دوست داشتن بها داره...دوست داشتن و ویران شدن اعتقاداتت دست خودت نیست.مث سونامی میاد و میبردت...خییلی وقتا میشینم و فقط نظاره گر حس درونیم هستم.خییلی وقتا اشک میریزم.خییلی وقتا بد و بیراه میگم به خودم.خییلی وقتا میبخشم و دوباره................از آدمای سنگدل بدم میاد و مجبور نیستم دوستشون داشته باشم.من عاااشق آدمای لطیف و مهربون و دل نازک و پاکم....آدمای سنگدل عوض بشو نیستن و باید ولشون کرد....همیییییییییییییین....
راستی من همون محمد م اگه یادت باشه منو...

سلام

معلومه که شناختم . نشانه ی نوشتنت محمد عزیز تکرار حروفیست که تاکید روی آن داری مثل : اوووونقد

هیچوقت شده فکر کنی چرا آدمهایی در مسیر زندگیت قرار میگیرند که عاشقشان هستی و با بودنشان بی اندازه رنج می کشی؟
به مصلحت اعتقاد داریَ؟ به اینکه چیزهایی در عالم هستی وجود دارد که برای ما انسانها درک شدنی نیست؟ چیزهایی هست و وجود دارند که ما نمی فهمیم و نمی بینیم ؟
دلیل آمدن و بودن این افراد چیست؟ شاید برای رشد ماست. رشد روحی ما . برای زلال شدن روح ما. برای عمیق تر شدن نگاه ما به هستی و به خلقت . تو قبل از این رنجها همین آدم بودی؟ نگاهت به زندگی همین بود؟
آیا تو همانی که قبل از رنج کشیدن در راه دوست داشتن بود؟

نیستی ... مطمئنم دیگر او نیستی . فقط باید مراقب بود که رنج ها به جای رشد باعث فرو رفتن بیشتر ما نشوند.

خیلی خوشحالم کردی اومدی. همیشه آمدنهای دوستان قدیمی برایم سورپرایز است. یه حس خاصی دارم ، احساس می کنم گذشته نمی میرد... یا حسی شبیه این ...

ممنونم

میثم ش دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 16:56

حرفاتون رو قبول دارم.....
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید

ممنونم

معصومه سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 18:53

:)
پرنیان لاینتو پاک کردید؟

سلام
نه عزیزم . دارمش ولی خیلی باهاش کار نمی کنم. فقط گاهی پیامی از کسی بیاد می خونم .
همین الان نگاه کردم دیدم هستی (درجستجوی عشق) درسته ؟

رهگذر سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 22:55

وقتی پای احساس و دوست داشتن وسط باشه به نظر من بالاخره یه روز باید بهاش رو بدی...من اینطور فهمیدم که نباید بی مهابا دوست داشت.نباااید به آدمایی دل بست که دوستت ندارند .به آدمای بی احساس نباید دل بست.به آدمای حرفه ای نباید دل بست.به آدماییکه تو رو امتحان میکنن نباید دل بست...ولی اگر بستی بهاش رشدت نیست و بهاش ویرانیته....دوست عزیز و زیبا و مهربون من.تو مرز 40 سالگی دارم به این میرسم که دوستداشتن حتتتتما باید با آگاهی باشه.دوست داشتنی که یهووویی باشه و دلت با دیدنش بریزه بهااا داره عزیزم.بارها و باره ا وبارها هم برام ثابت شده بهاش ویرانی احساسیه...اون دوست داشتنی که باعث رشد خودتم میشه حتما باید آگاهانه باشه...نمیدونم میتونم حرفم رو بزنم یا نه.و یا دارم هذیون میگم...اما وااقعا زندگی اوونقدر زیباست و اووونقد آدمای لطیف که لایق دوستداشتنهای اگاهانه هستن زیادن که آدم دلش آروم میشه...آدمای پاک و مهربونی که میشه براشون مرد...
راستی خوشحالم منو شناختی.من تو حالت عادی هم خیییلی با هیجان و احساسی با تاکید روی حروف حرف میزنم و دوست دارم حسم رو با تکرار حروف منتقل کنم.تو هم قول بده نظرات منو با هیجان و همونجور که نوشتم بخونی.)
دوست قدیمی نوشته هات تحسین برانگیزه و حس قشنگی که به زندگی داری الهام بخشه....

سلام
من پیامهات رو همیشه با همان لحن تاکید خودت می خونم. همه ی پیامها رو کاملا" با احساس نویسنده می خونم. دو سه بار می خونم و خودم رو روبروی نویسنده تصور میکنم.

دوست داشتن های یهوئی دست خود ماست؟ تو به قلبت نمی تونی فرمان بدی دوست داشته باش یا دوست نداشته باش. منطق یک ور تو هست و احساس یک ور دیگر تو. وقتی دوست داشته باشی ، دیگه هیچ منطقی نمی تونه به قلبت فرمان ایست بده. حالا اون شخص می خواد درک کنه، می خواد نکنه. می خواد قدر بدونه ، می خواد ندونه. می خواد با سیاست رفتار کنه ، می خواد صادقانه و زلال رفتار کنه . می خواد یک فرد لایق دوست داشتن باشه می خواد نباشه.
تو دوست خواهی داشت و رنج خواهی کشید . رنج خواهی کشید چون نمی فهمی جایگاهت در زندگی اون شخص کجاست. تو رنج خواهی کشید چون شاید فکر میکنی دوست داشتنت بیشتر از اون شخصه . و یا تو رنج می کشی چون انتظار بی مهری از کسی که خیلی دوستش داری رو نداری . شاید بهتر باشه که به خاطر قلب مهربون خودت به دوست داشتنت ادامه بدی. ما نمی تونیم کسی رو مجبور کنیم قدرمون رو بدونه . زمان همیشه به آدمها همه چیز را ثابت می کنه. و بهتره منتظر زمان نباشیم ... تا این ثابت کردن را ببینیم . چون باعث آزار خود ما می شه.

امیدوارم آدمها وقتی به ارزش دوستی ها پی می برند که خیلی دیر نشده باشه ، روزی که دیگه خیلی چیزها از دست رفته و بدونند زمان نمی ایسته تا اونها بفهمند!

لیلا چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 08:10

ﻣـــﻬـــــــﺮﺑﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭ
ﺑﺎﻻﯼ ﻫﺮ ﺯﻣﯿﻨﯽ ...
ﻭ ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ....
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﯼ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺷﺘﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯼ،
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ...
ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﯽ ﻭ ﮐﺠﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﯾﺎﻓﺖ !
ﺍﻣﺎ ﺑﯽ ﺷﮏ ﮐﺎﺭ ﻧـــــــــﻴﻚ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﮐﺎﺷﺘﻪ ﺷﻮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ..

موافقم .

همیشه خوبی ها از یک جایی برمی گرده به آدمها . یک جای غیر قابل انتظار ...

لیلا چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 08:11

سلام
خواهم که تو ای خواهرمن! زنده بمانی
چون ماه جهان تاب، درخشنده بمانی
امید من آن است که در گلشن هستی
چون غنچه گل با لب پر خنده بمانی

سلام به روی ماهت

ممنونم ...

لیلا چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 08:17

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد
نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها
نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است

این شعر تو من رو یاد برادرم انداخت
بیش از سی سال پیش رفت ...

و به من ثابت کرد که عشقها هرگز نمی میرند. گاهی اوقات برای من می آید. می آید کنارم می نشیند و موهایم را نوازش می کند . این را گاهی با تمام وجود احساس می کنم. زیرا پیوند قلبی عمیق انسانها با مرگ هم پایان نمی یابد. تو برایم نوشتی نمی میرد دلی که از عشق می گوید. تو از قلب عاشق نوشتی و من به یاد خود عشق افتادم ...

لیلا چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 08:19

برایت رویاهایی آرزو می‏کنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود.
برایت آرزو می‏کنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی.
برایت شوق آرزو می‏کنم. آرامش آرزو می‏کنم.
برایت آرزو می‏کنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با خنده‏ ی کودکان.
برایت آرزو می‏کنم دوام بیاوری
در رکود، بی ‏تفاوتی و ناپاکی روزگار.

ممنونم برای این آرزوهای قشنگ ...

لیلا چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 08:37

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است و دیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است

چقدر جالب !

صبح داشتم این شعر را می خواندم .

لیلا چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 08:56

" خدایا تو میدانی که آدمیان دل نمی دهند طمع کارند...
عاشق نشده طبل عاشقی را به صدا در می آورند...
دل نداده همه را خبر می کنند وطبل عاشقی را می نوازند...
به نیم بهایی دلی می شکنند وبرای نشنیدن صدای شکسته شدنش دیوانه وار خنده سر می دهند ...
شاید برایشان تسکینی باشد بر دردبی دردیشان...
خوشا آنان که طلسم جانشان را در گرو عشق تو شکستند..".

واقعا برخی تا ابد در دل می مانند طپش قلب هنگام حضورشان منظم نشاط آور است و شما خواهر دوست داشتنی من تا ابد در قلبها هستی، امید دارم که زیباترینهای دنیا هماره بر قله پاک وجودت سایه گستر باد.

ممنونم . ممنونم برای این همه خوبی و مهربانی و محبت

رهگذر چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 13:48

سلام
تو زندگیم همیشه سعی کردم دوست بدارم و دوست بدارم و دوست بدارم ولی دیگه جایی گیر نمیکنم...عبور باید کرد....عبور باید کرد....

حتما" و قطعا" یک جایی خیلی حق داری.

من رو یاد شعر زیبای مسافر سهراب سپهری انداختی که خیلی دوستش دارم .

عبور باید کرد ...

لیلا شنبه 23 اسفند 1393 ساعت 10:53

سلام در این صبح اسفند ماه ....
خواهان آنم که ضربان قلبتان،
به لبخندهای مکرر تکرار شود،
و هر آنچه به دل آرزویش را دارید
بی بهانه ای از آن شما باشد ....
دعایتان می کنم به خیر،
نگاهتان می کنم به پاکی،
یادتان می کنم به خوبی،
و هر کجا هستید بهترین ها را برایتان آرزو دارم...
فقط از او بخواهید....
خودش بهتر می داند.....
لحظه های پایانی زمستانتان به خیر، لبتان خندان، دلتان شاد ، روز و شبتان پر از عشق خدا....

سلام
تجسم کنید من رو ... که با خواندن این دعاهای قشنگ چه لبخند گرمی روی لبهام نشست .

ممنونم ... من هم همینطور

لیلا شنبه 23 اسفند 1393 ساعت 10:54

آهنگ های خدا همیشه زبیا هستند.
گوش کن…
صدای طبیعت…
صدای رودخانه…
صدای یک پرنده…
صدای تپش قلب یک عاشق…
چه دلنواز نواخته شده اند!!!
تار دلت نزد خداست…
می خواهم از خدا که بزند بهترین پود ها را بر تار وجودتان و
بسازد ترانه ای زیبا از سرنوشتتان

واقعا" که زیباست .

ممنونم دوست مهربانم

لیلا شنبه 23 اسفند 1393 ساعت 10:55

زمان چیز عجیبست…
حرکت میکند…
میدود…
جلو میرود..
ودوست داشتنى ترین آدم هاى زندگیت را یا کهنه میکند یا عوض!!
بعضى ها یا تغییر میکنند یا حقیقت درونشان مشخص میشود !!!
زمان دیر یا زود به تو ثابت خواهد کرد که کدامشان چگونه اند
که کدامشان چگونه میشوند
که کدامشان چگونه می مانند!!!
من دعا میکنم،، زمان بگذرد و دنیا پر شود از آدم هاى واقعى….
آدم هایی که؛
نه زمان آنها را عوض کند
نه زمین.

من هم دعا می کنم . ای کاش هیچ وقت شرایط و زمان آدمها رو تغییر نمی داد .

لیلا شنبه 23 اسفند 1393 ساعت 10:58

ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺮﻭﯾﻨﺪ ﻋﻄﺮ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ آنجا ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ آن ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ ،ﭼﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﭼﻪ ﻧﮕﺬﺭﺩ ،ﻣﻌﻄﺮ ﺑﻮﺩﻥ، ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ و بی هیچ توقعی لبخند میزنند ومهربانند
تقدیم به شما که مهربانید.

ممنونم

شما هم خیلی مهربانید

لیلا یکشنبه 24 اسفند 1393 ساعت 14:08

جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
کسی کو بسته زلفت نباشد
چو زلفت درهم و زیر و زبر باد

لیلا یکشنبه 24 اسفند 1393 ساعت 14:13

سپاس از مهر بیکرانت دوست عزیز
آرزویم به زیبا رویتان مهرخدای است که چون خدای هست دیگران کمرنگ هستند و تنها او بس است در بوم نقاشی زندگی مان.
دلتان را شاد و مملو از زیبایی های و سعادت میخواهم
درپناه حق

ممنونم

لیلا سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 09:33

به نام آفریننده ی زیبایی ها خدایی که عروس فصل ها بهار را آفرید.
بهاری که لبخند بر لبان درختان جاری می کند، زمین را پر از گل می کند.
گل هایی با رنگ های گوناگون ، بهار : فصلی که شکوفه ها بر روی درختان خود نمایی می کنند ، بهار فصل شیدایی ومهر، فصل ترانه های زیبایی، فصل سادگی ومهربانی ، فصلی که آسمان به زمین لبخند می زنند ، دوباره بوی بهار،دوباره بوی طراوت ، بوی شادابی و یکرنگی ، بوی محبت ولبخند ،بهار فصلی که زن ومرد ، کوچک و بزرگ ، چشم انتظار آن هستند . بهار فصل ، آواز گنجشکان ، فصل نغمه ی گل ها ، فصل درخشش آفتاب ، فصل جاری شدن آب، فصل لبخند شکوفه ورنگین کمان ، فصل جمع شدن دور هم ، فصل گفت وگو ی شکوفه و غنچه ، امیدوارم این فصل رنگین به تمامی دوست داران بهارخوش بگذرد.
پیشاپیش عید سعید باستانی را بر شما و خانواده ی محترمتان تبریک و تهنیت عرض میکنم و آرزوی بهترینها را برای شما از خداوند متعال خواستارم شادکام و سلامت باشید.
امیدوارم قلمتان همواره سبز و برقرار در گردشی زیباآفرین به نگارش زیباترین و ژرف ترین اندیشه ها و احساستان بپردازد.

سال نو ، تو هم مبارک دوست عزیز و مهربانم

آرزو می کنم سال 94 خیلی خیلی بهتر از سالهایی که گذشت باشه و دل تمام آدمها پر بشه از شادی ها و امیدها و نیز تو دوست عزیز و مهربانم

لیلا سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 09:45

در این آخرین روزهای اسفندماه بیایید آرزو کنیم:
ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﻤﻮﻥ بیفته...
ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺵ ﺑﻮﺩﯾﻢ؛
ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ ته ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﻪ...
ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺫﻭﻕ ﻧﻔﺲ رو ﺗﻮ سینه مون ﺣﺒﺲ ﮐﻨﻪ...
ﺍﺯ ﺧﺪﺍ بخوایم ﺩﻝ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ...
ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ...
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﺪﻭممون ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ...
ﺍگرم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺩﻟﺶ ﭘﺮ ﻧﺸﻪ...
ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ وﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ...
ﺩﻋﺎ کنیم هیچکی ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ...
ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﺷﺪ ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ...
دعا کنیم عزیزانمون در سلامت کامل باشن...
اگرم کسی عزیزش رو از دست داده روحش شاد باشه...
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ...
ﺩﻋﺎ کنیم حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشه
ودعا کنیم ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﻪ...

دعا می کنم ...

لیلا سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 09:52

شمارانمی دانم
امامن دلم روشن است
به تمام اتفاق های خوب درراه مانده
به تمام روزهای شیرین نیامده
به لبخندی که یک روز..بردلمان می نشیند
به اجابت شدن دعاهایمان
به برآورده شدن آرزوهایمان
به محوشدن غم های دیرینه مان
من دلم روشن است
امیدوارم روزهای باقیمانده ی سال شروع اتفاقات قشنگی برایتان باشد.
ﺍﻟﻬﯽ هرﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﺳﻼﻣﺘﯽ ، ﺧﻨﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺍﻟﻬﯽ ﻧﻔﺴﻬﺎﺗﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﻪ....
ﺍﻟﻬﯽ ﺳﻔﺮﻩ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺍﻟﻬﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﺗﻮﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺷﺎﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺍﻟﻬﯽ ﺩﻋﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﻤﯿﻢ ﻗلبتون می کنید، ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺑﺸﻪ...
خیلی دوستتون دارم.

من هم دوست نادیده ی مهربانم رو خیلی دوست دارم .
گاهی وقتها بهترین رابطه ها توسط همین کلمات برقرار و پایدار هستند. گاهی وقتها دلمان خیلی می خواهد هم را ببینیم ولی وقتی نمی شود خوب به همین واژه ها قناعت می کنیم و از آنها انتظار داریم عمیق ترین و ناب ترین احساساتمان را منتقل کنند...

ممنونم

باران چهارشنبه 27 اسفند 1393 ساعت 12:09

... و دوست داشتن هرگز کار بیهوده ای نیست
دوست داشتن هرگز اشتباه نیست
حتی اگر ...
.
.
مرسی
کلی حال مون خوش شد توو این شولوغی آخر سال..
:)

چه عجب قربان !

قبول زحمت فرمودید یا به قول یک دوست آذری زحمت قبول فرمودید

سال خوبی داشته باشید . اگر هم یواشکی اومدین تهران بهتون خوش بگذره

فرید چهارشنبه 27 اسفند 1393 ساعت 12:54 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام و درود بر شما
مثل همیشه پر از حرف های گفتنی و نگفتنی ست قلم تان... قلمی که می نویسد و سپیدی های بین کلماتش هم مبارند بر آدم بسان باران بهاری... و من کم توان هر گاه قدم میزنم درین کوچه خلوت شما آنرا همچون گنجینه ای می بینم گرانقدر که دلم نمی آید آنرا بی گدار، بی دقت و طوطی وار نظاره کنم...
همیشه به خودم می گویم امروز باید این قسمت را بخوانی... بدانی و عبور کنی... و این امروز من در نیمه هایش همیشه می ماند چون فهمیدم ادراک آدمیان کاری ست بس دشوار و گاها ناممکن...
ممنونم، فقط همین... آمدم در این دم دمی های سال جدید که بگویم...
درست که به کلبه روشن تان زیاد سر نمیزنم...
درست که شاید به گمان تان کم معرفت شده ام...
درست که مشغله های دنیایی و غیر از آن من را از این دنیای مجاز اندر مجاز غافل کرده...
اما بزرگی هایتان را هیچ گاه فراموش نمی کنم و همواره به یادتان و شاکر وجودتان هستم.
ایام تان سراسر نوروز و زیبایی دوباره
حق یارتان

سلام
هیچ وقت نخواهم گفت کم معرفت. شما از دوستان قدیمی بسیار خوب و بزرگوار و فراموش نشدنی من هستید . یاد گرفته ام که دور بودن و دور شدن دلیل بر فراموشی نیست.

از نظر لطف شما سپاسگزارم و برایتان سالی سرشار از خوبی ها و روشنایی ها آرزومندم
فرشته ی کوچولویتان را از طرف من ببوسید.

باران پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 12:00

حالا دیگه ادای ما رو در میارین؟!!!
مگه نبینیمتون!!
بالاخره که میاین یه روز پیش ما!
اصلن همین نوروز تشریف بیارین
در خدمتیم..

مرسی از دعوتتون ، اینجا هم متعلق به شماست قربان
چشم می رسیم خدمتتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد