-
سلامی از یک جمعه ی دودآلود و خسته ی شهر
جمعه 3 آذر 1402 11:46
بعد از مدتها اومدم اینجا . با اومدن اپلیکیشن های مختلف دیگه وبلاگها از رونق افتاد. اما اینجا یه چیز دیگه ست. صمیمیتی عمیق داره ، تظاهر توش نیست ، سانسور هم نداره . جاییه که هر کسی فارغ از باورها و اعتقاداتش با بقیه دوسته . اینجا بوی شمعدونی های خونه های قدیمی را میده ، بوی یاس و پیچ امین الدوله ، اینجا دوستی هایی شکل...
-
تیر ماه ماه من هست و ماه تولدم .
سهشنبه 22 تیر 1400 12:03
تیر ماه ماه تولد من هست و جالبه که معمولا همه هم یادشون می مونه ، نمی دونم این خاصیت خود ماه تیر هست که درست وسط تابستونه و زل گرما یا اون عدد بیست ماه تیر . خدا رو شکر دچار کم مهری نمی شم هیچوقت که شرمنده ی خیلی ها هم می شم که من چرا تاریخ تولدشون یادم رفته .... بگذریم ! امروز توی وسایلم یه سررسید پیدا کردم مربوط به...
-
سلامی دوباره
چهارشنبه 5 خرداد 1400 14:02
اینجا را خیلی دوست دارم . یه جورایی زلاله ... با همه ی دنیاها فرق می کنه . ممنون که هنوز یادم هستین . مهربونهای دنیا
-
مثل یک صبحانه ی خوب دل چسب و شیرین ...
دوشنبه 12 تیر 1396 10:54
اینجا را خیلی دوست دارم . انگار اینجا بیشتر خود حقیقی ام هستم. اینستا گرام زندگی واقعی ماست . عکس ها و مطالب و استوری ها ، همه لحظه های واقعی ما هستند. تلگرام هم پر است از رابطه ها که گاهی مستحکم تر از قبل می شود و گاهی هم دریک نقطه پایان می یابد. یک جایی که فکر می کنی هیچ نقطه مشترکی برای ادامه وجود ندارد. گاهی یک...
-
سلامی چو بوی خوش آشنایی
شنبه 23 اردیبهشت 1396 10:41
اونقدر شبگه های اجتماعی متعدد شدند که وبلاگها متاسفانه دارند به فراموشی سپرده می شن . یکیش خود من و بی معرفتی من به اینجا. اما حقیقتا" وبلاگ یه چیز دیگه ست. یه صمیمیتی بین افراد و ارتباطاتشون هست که خاص خودشه. یه دوستی از یک جنس خوب. مدتهاست ننوشتم . چند بار لینک وبلاگم را جاهای مختلفی دیدم و متوجه شدم عده ای...
-
و ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم ...
دوشنبه 25 بهمن 1395 11:07
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند داد دیروز پنجاهمین سالگرد پرواز فروغ فرخزاد به سمت ابدیت بود . پنجاه سال از...
-
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم ... سهراب سپهری
چهارشنبه 28 مهر 1395 10:11
سلامی چو بوی خوش آشنایی ... یک روز که قلبم از دست روزگار پرت شد و هزار تکه شد ، زدم وبلاگم رو بستم . وقتی می رنجم تحمل آسیب رساندن به کسی را ندارم ، ترجیح می دهم به خودم حمله کنم . به یک چیزی که تعلق به خودم دارد . وبلاگ هم به همین شکل قربانی شد. دیروز دوستی برایم از قول سهراب نوشت : روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
-
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
دوشنبه 5 مهر 1395 10:19
کسانی که رنج کشیدند و فهمیدند و فهمیدند و رنج کشیدند ، وسعت نگاهشان از موضوعات کوچک برای همیشه به سمت دیگری خواهد رفت کسانی که دلبسته شدند و ذوب شدند در دلبستگی ها و وفاداری ها را شناختند و همینطور بی وفایی ها را ... عشق های واقعی را شناختند و نیز دوست داشتن های از سر نیاز را زیبائی ها را با چشم دل دیدند و رنج آدمی را...
-
آمدم تا با هم جهانمان را وسعتی به رنگ آسمان و جنس خدایی بخشیم ... من و تو و لحظه ها ...
دوشنبه 21 تیر 1395 11:24
زندگی یک جعبه ی اختصاصی ست که در اولین روز هستی چشمانمان را کمی می زند و فشار زنده شدن اشکمان را در می آورد و برای آمدن به دنیا هوارمان می رود به آسمان می آیند می گذارند کنار تخت نوزادیمان، از کجا می آید و چه کسی می آورد هم مهم هست و هم مهم نیست . حتما" یک هیات ملکوتی در این قضیه دست دارند. یک جعبه پر از بسته های...
-
تو خوب ترین اتفاق ممکنی ، وقتی که اول صبح در دلم می افتی !
دوشنبه 17 خرداد 1395 10:41
ساعت دوازده شب کولر خاموش، چراغها خاموش ، کتری برقی خاموش ، در ورودی برای آخرین بار چک شد که قفل باشد ... مسواک آخر شب و بعد هم چشمها بسته برای خواب . داشت خوابم می برد که یک عطر قهوه ی ملایم از صورتم عبور کرد و از جا پریدم ، یک دفعه یادم آمد قهوه جوش هنوز توی برق بود و روشن! فراموش کرده بودم خاموش کنم و اگر تا صبح...
-
پراکنده نویسی ....
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 11:56
زندگی هر آدمی رو جمع و جور کنی ، خلاصه می شود در تپیدن چند ضربان دل! هر چه زیستیم بیهوده بود به جز آن لحظه های تپیدن دل ! بیاموز عاشقی را که سهل می کند روزهای سخت زندگی را . تو از عشق های کوچک می رسی به عشق بزرگ و همینطور از یک عشق بزرگ می رسی به بی نهایت عشق های کوچک دوست داشتنی . مثل لمس واقعی یک گل با روحت ات نه با...
-
عطر نرگس، رقص باد،نغمه شوق پرستوهای شاد، خلوت گرم کبوترهای مست ... خوش به حال روزگار
دوشنبه 24 اسفند 1394 09:16
چشم در راه کسی هستم کوله بارش بر دوش آفتابش در دست خنده بر لب ، گل بر دامن ، پیروز کوله بارش سرشار از عشق ، امید آفتابش نوروز با سلامش ، شادی در کلامش لبخند از نفس هایش گل می بارد با قدمایش گل می کارد مهربان ، زیبا ، دوست روح هستی با اوست قصه ساده ست ، معما مشمار چشم در راه بهارم آری ... چشم در راه بهارم فریدون مشیری...
-
پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده مردنیست .
یکشنبه 25 بهمن 1394 10:04
فروغ فرخزاد در چنین روزهایی در سالهایی قبل تر از این روزها رفت و هنوز هم خاک مزارش تاره است ... مزار آن دو دست سبز جوان. و هر بار که می رود تولد دیگر اوست در لحظه های من و تو . زنی که از زمان خود قرنها جلوتر بود . او زمانیکه به جفت گیری گلها می اندیشید می دانست کلاغهای منفرد انزوا در باغهای پیر کسالت می چرخند و نردبام...
-
...
چهارشنبه 16 دی 1394 15:42
آدمها را به اندازه ی لیاقتشان دوست بدار و به اندازه ی ظرفیتشان مهر بورز . بیشتر از حد که مهر ورزیدی خیال بد میکنند ُ تو را نشناخته و نفهمیده رها می کنند. ژوزه ساراماکو متاسفانه در دنیایی زندگی می کنیم که اکثر اوقات تا بیاییم واقعیت وجودی همدیگر را کشف کنیم مرده ایم و زمان و ما و زیباترین عشق ها به هدر رفته اند...
-
او که شمشیرش به ابر می رسد ، در زندگی هرگز هیچ گُل سرخی نبوییده است (سید علی صالحی)
شنبه 5 دی 1394 09:24
(توضیح : قابل توجه دوستانی که برایم نوشته اند قسمت نظرات بسته است ُ چک کردم قسمت نظرات باز است ) زندگی را که نگاه می کنی چیزی شبیه رافتینگ است . نشسته ای در قایقی و با آرامشی بی انتها مسحور طبیعت زیبا و سکوت آرامش بخش و گه گاه نیز نغمه ی پرندگان از لابه لای درختان سر به فلک کشیده ی کنار رودخانه ... و در آن لحظات شگفت...
-
لحظات را جاودانه کنیم ...
شنبه 30 آبان 1394 11:39
می شود یک شب خوابید و صبح با خبر شد ، غم ها را از یک کنار به دور ریخته اند؟! که اگر اشکی هست یا از عمق شادمانی دلی بی درد است یا از پس به هم رسیدن های دور یا گریه ی کودکی که دست بی حواسش ، بادبادکی را بر باد می دهد کاش می شد یک صبح کسی زنگ خانه هامان را بزند بگوید: با دست پر آمده ام با لبخند با قلب هایی آکنده از عشق...
-
کسی هست که مثل هیچ کس نیست ...
چهارشنبه 6 آبان 1394 10:50
گاهی آدم دلش می خواهد بزند، بکوبد، بشکند، ریز ریز کند و پودر کند و لگد مال کند یک چیزهایی را، یک حس هایی را، مثلا بی اعتمادی هایش را، اندوه هایش را، توهین به شعورهایش را ... گاهی آدم دلش می خواهد یک چاهی پیدا کند از ته دلش و با تمام وجودش فریاد بزند، داد بزند، هوار بکشد و بعد آخر سر هر چه نازیبایی دیده و مزه مزه کرده...
-
یک روز فرا خواهد رسید که ...
چهارشنبه 22 مهر 1394 12:28
وقتی عاشق باشی بخصوص اگه یک زن عاشق باشی ، (و شاید هم یه مرد عاشق ) ، غریزه به تو یاد می ده چطور یه هنرمند عاشق باشی. غریزه به تو میگه الان وقتش اشکات جاری بشن، چون دلت تنگِ ، بهت می گه از خودت بگذر به خاطر اون ، وقتی هست که هست ، تمام پیرامون و درونت را اونقدر پر کرده که خودت و اطرافت در زمان متوقف می شن وقتی هم که...
-
زندگی را دوست بداریم و بی ترس و انتظار اندکی عاشقی کنیم
شنبه 10 مرداد 1394 14:30
چقدر خوب است که ما هم یاد گرفتهایم گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی خواب نور و سلام و بوسه میبینیم ... چه آسان لحظهها را به کام هم تلخ میکنیم و چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن را ، چه زود دیر میشود ، و نمیدانیم که ، فردا میآید شاید ما نباشیم . سبز باشید .
-
زمان
چهارشنبه 31 تیر 1394 12:15
در زندگی همه چیز بستگی به زمان دارد. زمان تعیین کننده ی هر چیزی ست. زمان مشخص می کند چه کسانی ماندگارند و چه کسانی رفتنی! زمان آدمها را در قلب ما جاودانه می کند و برعکس محو و محو و محو تر. بعضی ها مثل هاله ای از یک خاطره اند، آنقدر اتفاقی آمدند و اتفاقی رفتند و از خود کوچکترین مایه ای در رابطه نگذاشتند که یک نقطه ی...
-
...
یکشنبه 7 تیر 1394 11:14
آقا اجازه هست باز کنم پنجره را به سوی وسوسه ی نور و چشم بدوزم به زندگی ازهمین فاصله ی دور؟ آقا اجازه هست که یکروز از این سیصد و شصت و پنج روز خودم باشم؟ از هر چه باید و نباید رها باشم؟ جاری تر از آفتاب بخوانم به روی سبز علف فراتر از پرنده بنشینم به روی شاخه های درخت با یاد کبوتر و ماهی ماهیان خوشبخت آفتابی با رودخانه...
-
تو را دوست دارم چون لحظه ی شوق و شبهه و انتظار و نگرانی ...
جمعه 22 خرداد 1394 09:50
دیروز یک برش هندوانه خریدم به اضافه یک طالبی و گذاشتم توی یخچال . از دیروز در یخچال رو که باز می کنم بوی خوش هندوانه و طالبی می زنه توی مشامم. بوی تازگی، خنکی، بوی خنکی در گرمی تابستان . بوی خوش زندگی درست مثل تاثیر افکار ما بر هاله های ما و بر تمام پیرامونمان در هستی. بوی خوش عشق می پیچه در اندام ما، در نفس ما جاری...
-
زندگی فهم نفهمیدن هاست...
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 09:08
مدتی ست می خواهم بنویسم ، توان نوشتن نداشتم. جمعه شب مصمم شدم بر نوشتن، حس نوشتن با قلم بود نه تایپ با کیبورد. دفترهای یادداشتم را یکی یکی آوردم و به هر کدام که نگاه کردم به خودم گفتم : نه این دفتر حیف است !!! به خودم گفتم: نوشتن حقیر شده یا دنبال بهانه ام برای در رفتن ؟! در آخر چند ورق کاغذ یادداشت برداشتم و یک...
-
مبارکتان باشد روز زن
چهارشنبه 19 فروردین 1394 12:40
زنانگی یعنی زلالی زنانگی یعنی بخشش ، ایثار زنانگی یعنی ظرافت، زیبایی، مهربانی زنانگی یعنی داشتن شادی های با دلیل و بی دلیل زنانگی یعنی حضور حتی در سکوت زنانگی یعنی عاشقی ، عاشق گل ، عاشق باران، عاشق حیوانات، عاشق کودکان ... پیرمردان و پیرزنان، عاشق مخلوقات زنانگی یعنی ناتوانی در تحمل رنج دیگری زنانگی یعنی عاشق رنگ...
-
باز آمد بهار و گلٍ سرخ بشکفت ...
شنبه 8 فروردین 1394 14:50
سال نو مبارک دوستان عزیزم ، اونایی که می یاین و توی خصوصی برام پیام های مهربانی می ذارین و من می خونم و خوشحال می شم ... خوشحال می شم ... خوشحال می شم و باور می کنم زندگی هنوز هم خیلی وقت ها پر از مهربانی های بی توقع و بی انتظاره ، رندگی پر از انسانهای خوب و دوست داشتنیه ، اونایی که می یاین و یه نگاه می ندازین و می...
-
عاشقی هایتان بر شما مبارک و پایدار ...
شنبه 25 بهمن 1393 10:32
ما به هم فقط بابت تمام دوستت دارم هایی که دریغ کردیم بدهکار نیستیم ، ما بابت از بین بردن باورهای یکدیگر به هم بدهکارتریم ، ما به هم بابت خراب کردن دقایق زندگی یکدیگر هم بدهکاریم ، ما به دلیل منطق های لحظه ای و متعصبانه ی خود، با خشم های کنترل نشده ای آنی خود، ما با باور به خود بزرگ بینی خود خیلی به هم بدهکاریم . ما با...
-
آهی ز دل کشیدم و تا کوی دوست رفت ... دیدار ما نتیجه ی این اتصال بود
یکشنبه 12 بهمن 1393 15:14
آدمهای بیرون از زندگی ام دنیای من اند، وقتی در بینشان پرسه می زنم انگار با نگاه کردن به هر یک از آنها ، احساس می کنم یک بعد از وجودٍ خودم را تماشا می کنم. بچه ی کوچولو گریه می کند و من چشمهایم پر از اشک می شود. پیرمردی گوشه ای نشسته و می خندد ، تمام وجود من لبریز از خنده می شود. زنی خیره شده به نقطه ای نامعلوم و من را...
-
اندر حکایت عشق گربه
چهارشنبه 24 دی 1393 08:47
غروب هنگام که از اداره به سرای می شدم، مادینه گرب ه ای را بدیدم که کنج برزن بنشسته با نرینه گربه ای چرکین و ژولیده موی روی در روی بی قرار حال ، فیس تو فیس نرد عشق می باختند چنان به خود بر جای جستم که کار و زندگی خود را رهانیده و بر روی پلکانی به تماشا بنشستم. متحیر ، حیرت انگشت بر دهان که چگونه محبت آن ژولیده نر بر دل...
-
او مرا برد به باغ گل سرخ ...
دوشنبه 8 دی 1393 11:51
در سرزمین قدکوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند چرا توقف کنم؟ من از عناصر چهار گانه اطاعت می کنم و کار تدوین نظامنامه ی قلبم کار حکومت تدوین نظامنامه ی قلبم کار حکومت محلی کوران نیست سالروز میلاد فروغ فرخزاد مبارک
-
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها ... پرواز شیرین خاطره ها دوست دارم ...
سهشنبه 25 آذر 1393 12:20
آدمها می آیند و می روند و عشق ها متولد می شوند و اما نمی میرند. حتی اگر با گذر زمان عشق ها بر جان آدمی یاد و خاطری از خود باقی گذارند، زخمی ابدی بر روان به یادگار می گذراند که هرگز و هیچوقت درد دوست داشتن فراموش نگردد. دردی گرم و شیرین و دوست داشتنی و سوزاننده تا آدمی فراموش نکند با هر دوست داشتنی دردی تازه با جان و...