-
به نام او که برایم مهربانترین است ...
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 00:26
قهر نکن عزیز من همیشه که عشق پشت پنجره هامان شادمانی نمی کند گاهی هم باد شکوفه های آلوچه را می لرزاند دنیا همیشه زیبا نیست بلند شو عزیز من برایت یک سبد گل نرگس آورده ام با قصه ی آدمها روی پل آدم ها روی پل راه می روند آدم ها روی پل خیلی خوشحال آواز می خوانند آدم ها روی پل می ترسند و بعد آدمها روی پل می میرند ......
-
دیوانه ای کوچک با دست هائی بخشنده به نام «زن»
سهشنبه 10 اردیبهشت 1392 20:21
کامنت دوست عزیز را عینا" اینجا اضافه می کنم : سلام پرنیان مهربانی ها با تشکر از شما و همه دوستدارانت فکر کنم مناسب است بهترین ها را انتخاب کنیم: با سپاس از باغ بلور و مسافر که درخواست کردند که بغیر از آنان نفرات دیگری در مسابقه قرار گیرند بنظر من : نفر اول: پرنیان دل آرام نفر دوم : مهر باران نفر سوم:آفتاب پی نوشت...
-
گفتی: بیا زندگی خیلی زیباست ... دویدم !
جمعه 6 اردیبهشت 1392 22:09
چه اوقات سختی که بر من گذشت! گواهِ دلِ ریشِ من، ماه بود! دمی شک نکردیم به شاهراهها ، دریغا که بیراههها راه بود! حسین پناهی همیشه یک چیزی هست که شاهد اندوه انسانها باشد. یک چیزی عظیم و شگفت انگیز و ناشناخته. هر گاه دلتنگ شدی برو بنشین زیر سقف آسمان و برای ماه حرف بزن. او می فهمد تو چه می گوئی. یک حضور انبوه و پر...
-
خدایت بودم و تو را آفریدم تا سجده کنم در کنارت
شنبه 31 فروردین 1392 19:13
نگاه کن، پرندگان زمستانی، چگونه در دل من خود را گرم می کنند و ماه نیمه ، در طراوت روحم ، نیم دیگر خود را می جوید ببین چگونه تو را دوست دارم که آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزد و در حرارت خونم پناهی می جوید. شمس لنگرودی از دست دادن هر انسانی که دوست داریم رنج مطلق است. با اینکه می دانیم مالک یکدیگر نیستیم و می دانیم...
-
هدیه ای به وسعت یک قلب
جمعه 23 فروردین 1392 20:12
وقتی می گویم دوستت دارم، به دستانم نگاه نکن! اینکه می گویند... قلب هر انسانی به اندازۀ مشت خودش است، حقیقت ندارد! لااقل وقتی پای عشق در میان باشد، محبت توی یک مشت جا نمی شود امیر ساقریچی قلب هنرپیشه ی جوانی که در این روزهای اخیر از دنیا رفت به یکی از آشنایان پیوند خورد. خدا را شکر حالش خوب است. اما وقتی در چنین شرایطی...
-
به سلامتی اونائی که ...
جمعه 16 فروردین 1392 19:47
زندگی خاطره ی روشنی از یک لبخند رویِ لب هایِ تو در مرحله ای از رویاست! چینشِ هندسیِ پیکره ی یک شعرست علمِ معماریِ ناممکنِ قصری زیباست! زندگی ساده ترین ترجمه ی دلتنگی ست وقتی اندازه ی یک ثانیه از من دوری! زدنِ پلک و همان فاصله ی کوتاهی ست که به چشمِ منِ عاشق شده سالی نوری! زندگی عطرِ گریبانِ تو باشد در باد که شب و خانه...
-
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
سهشنبه 13 فروردین 1392 17:50
پنداری خدا دست به دامنِ داوینچی شده است که اندوهِ جذاب نگاهت مونالیزا را به یک کپیِ بیبها بدل میکند و لبخندت شفا میدهد تمام کودکانِ ایدز گرفتهی دنیا را... اما چرا این همه تلخ باید باشد شرابِ چشمانی که برقشان تاکستانهای سرتاسرِ سویل را خاکستر میکند؟ شاید تو یکی از پریای شاملو باشی که از برگهای هوای تازه گریخته و...
-
یک نفر می آید تا ...
چهارشنبه 7 فروردین 1392 22:37
هزار نوروز...مهم نیست! یک نفس با دوست، با عشق، با امید، همین و شادی بر شما بی پایان ببارد! سید علی صالحی نوروز باشد یا نباشد، بهار باشد یا پائیز باشد، هر فصل و هر روز و هر زمان و هر جا که باشد، کافیست که گوشه گوشه ی دلت ستاره باران عشق باشد، همه چیز تازه است. یکی از دوستان من دوازده سال پیش مبتلا به سرطان خون شد و تا...
-
بخوان به نام گل سرخ وعاشقانه بخوان ...
چهارشنبه 30 اسفند 1391 01:03
ایام می آیند که بر شما مبارک شوند. مبارک شمائید.
-
Sweet Moments
جمعه 25 اسفند 1391 19:22
دلتنگ یعنی : روبروی دریا ایستاده باشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند. مجتبی صنعتی شیرین ترین لحظه های امروز، تلخ ترین خاطرات فرداهای ما خواهد شد. اما برای بدست آوردن شیرین ترین خاطرات همیشه در تلاشیم، بدون آنکه به سخت ترین دقایقی که فرداها خواهیم داشت فکر کنیم. آدمها هر چقدر خاطره بیشتر داشته باشند بزرگترند، آنها...
-
رویا
سهشنبه 22 اسفند 1391 21:06
سه سال و نیم پیش یک تجربه ی پرواز با پارازایلینگ داشتم. وقتی می خواستم بروم زیر چتر، راهنمای خارجی بهم گفت: وقتی رفتی بالا با بلندگو بهت میگم Blue(آبی) و تو باید دستت که دستکش آبی داره بکشی به سمت پائین در اینصورت اوج میگیری و وقتی بهت گفتم Red (قرمز) دستی که دستکش قرمز دستته، می کشی به سمت پائین و برمی گردی به سمت...
-
میم مثل ...
جمعه 18 اسفند 1391 17:17
مردها موهاشون هیچوقت بلند نیست که در لحظه های اندوهشون برن از ته ماشین کنند و اینجوری از خودشون و تموم دنیا انتقام بگیرن ! مردها نمی تونند وقتی دلشون گرفته، توی جمعی زار زار گریه کنند چونکه از بچه گی بهشون گفتند : مرد که گریه نمی کنه! مردها یاد گرفتند همیشه تکیه گاه باشند حتی وقتی خودشون نیاز به یک تکیه گاه دارن چونکه...
-
وسعت عشق به اندازه ی دل آدمی است
دوشنبه 14 اسفند 1391 19:39
آن هنگام که دوست داری دلی را مالک شوی رهایش کن پرنده در قفس زیبا نمی خواند گرچه برایت تمام لحظه ها را نغمه خوانی کند بگذار برود...تمام افق ها را بگردد و آواز سر دهد . صبور باش و رهایش کن گفته اند : اگر از آن تو باشد باز می گردد و اگرنباشد یادت باشد قفس ،آفریننده ی عشق نیست گمان نبر که دانه های رنگارنگ دل ، طبیعت آزاد...
-
باغ برهنه
سهشنبه 8 اسفند 1391 21:57
زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش پیراهن حریر شفق رابرید و رفت من در حضور باغ برهنه در لحظه ی عبور شبانگاه پلک جوانه ها را آهسته می گشایم و می گویم آیا اینان رویای زندگی را در آفتاب و باران بر آستان فردا احساس می کنند ؟ در دوردست باغ برهنه چکاوکی بر شاخه می سراید این چند برگ پیر وقتی گسست از شاخ آن دم جوانه های جوان...
-
ما آدمها ...
چهارشنبه 2 اسفند 1391 19:57
در راه بازگشت به شهر موهایم را از ته ماشین کردم. دلم می خواست چیزی از وجودم را بکنم بریزم دور. یک جور انتقام آئینی. ما زنها رسم خوبی داریم . زمانه که سخت می گیرد، شروع می کنیم به کوتاه کردن ناخن ها، موها، حرفها و رابطه ها. خاطرات خانه ی ییلاقی - ویرجینیا وولف کاری که من کردم، این بود: یک صبح جمعه نشستم و تمام شماره...
-
آدمها هر گاه که دوست داشته شوند دوباره کودک می شوند.
جمعه 27 بهمن 1391 17:06
همیشه با خود بودن سخت است. بعضی وقتها خودت را جا بگذار و مانند روباهی که با هیچ کس سر دوستی ندارد، روی زمین بند نباش. وقتی آرام شدی به خانه برگرد و خصوصی ترین حرفهایت را به گلدانت بگو. کوچکترین گلدانها هم راز داران بزرگی هستند. اردشیر رستمی یک گلدان بن سای دارم، بعد از مدتی برگهاش شروع کردند به ریختن. گلدانی که عاشقش...
-
معصومیت انسانی
شنبه 21 بهمن 1391 13:27
ما به چشمانمان بسیار بدهکاریم برای تمام بغض های شکسته ای که هفت دریا را پر کردند و به قلبمان برای شکستن و فرو ریختن هزار باره اش بخاطر تمام دوست داشتنهایمان. ما شاید حتی، گاهی به خودمان بدهکاریم بابت تمام عشق هایمان. ما به خود بدهکار خواهیم بود تا روزی که زیر خروارها خاک شاید آسوده آرمیدیم. زیرا که شاید عشق بزرگترین...
-
جنس ضعیف ...
جمعه 13 بهمن 1391 21:41
من یک زنم ، جنس دوم، جنس ضعیف، موجودی که تصور می شود مغزش از جنس مخالفش کوچکتر است. قلبی دارد به وسعت تمام وجودش که دوست می دارد، عاشق می شود، می شکند، می بخشد، و باز هم دوست خواهد داشت و عاشق خواهد ماند. من یک زنم که قادر است بزرگترین احساسات و عمیق ترین و ناب ترین عشقها را در دلش بپروراند بدون هیچ انتظاری، و در عشق...
-
...
دوشنبه 9 بهمن 1391 08:52
کسی چه می داند شاید این جهان ، جهنم سیاره ی دیگری است . «کافکا»
-
من دلم برای کلماتی از جنس ِ روشن ِ بوسه لک زده است.
پنجشنبه 5 بهمن 1391 07:58
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز، فرو ریخت پرها نکردیم پرواز، ببخشای ای روشن عشق بر ما، ببخشای! ببخشای اگر صبح را به مهمانی کوچه دعوت نکردیم، ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست، ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی صنوبر خبر نیست. شفیعی کدکنی ایمان بیاوریم به پرواز یک پرنده، به طلوع آفتاب، به تغییر یک فصل، به آواز...
-
...
جمعه 22 دی 1391 18:17
گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی ست که مدام تغییر سمت می دهد. تو سمت را تغییر می دهی، اما طوفان دنبالت می کند. تو بازمی گردی، اما طوفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود… طوفان که فرو نشست، یادت نمی آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده ای. اما یک چیز مشخص است، از طوفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به...
-
تو که دستهات طوفان را مهار می کند ...
سهشنبه 19 دی 1391 07:26
بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند پر از حس های خوبند پر از حرفهای نگفته اند چه هستند، هستند و چه نیستند، هستند یادشان خاطرشان حس های خوبشان آدمها بعضی هایشان سکوتشان هم پر از حرف هست پر از مرهم به هر زخم است ... دیروز استاد سر کلاس از تمام دانشجویان پرسید برای چه چیزی از خدا ممنونید. هر کسی چیزی گفت .نوبت به من رسید....
-
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
پنجشنبه 14 دی 1391 09:17
جوان که بودم از مردم چیزی میخواستم که نمیتوانستند بدهند: دوستی پیوسته، عاطفه مدام. حال یاد گرفتهام از آنان چیزی بخواهم کمتر از آنچه میتوانند بدهند: همنشینی بیکلام. «آدم اول/آلبرکامو» متاسفم که باید اقرار کنم از زمستان متنفرم. همیشه سعی کردم از کلمه هایی مثل «متنفرم» و یا «بیزارم» و یا هر چیزی که در من بیزاری...
-
پرواز را به خاطر بسپار . پرنده مردنیست
جمعه 8 دی 1391 01:28
ای بسا پرسیده ام از خود زندگی آیا درون سایه هامان رنگ میگیرد ؟ یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟ همچنان شب کور میگریزم روز و شب از نور ... هشتم دی ماه سالروز تولد فروغ فرخزاد ، کسی که مثل هیچ کس نبود. مثل سال گذشته هر شعری از فروغ را که بیشتر دوست دارید برایم بنویسید.
-
یلدا
چهارشنبه 29 آذر 1391 23:16
من انار می کنم دانه، به دل می گویم، خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود می پرد در چشمم آب انار ... اشک می ریزم یلدا مبارک آهنگ : Le Moulin
-
درخشش ابدی یک ذهن پاک
شنبه 25 آذر 1391 11:45
چه فکر میکنی؟ که بادبان شکسته، زورق به گل نشستهای ست زندگی؟ در این خرابِ ریخته که رنگ عافیت از او گریخته، به بُن رسیده، راه بستهای ست زندگی؟ چه سهمناک بود سیل حادثه، که همچو اژدها دهان گشود زمین و آسمان زهم گسیخت، ستاره خوشه خوشه ریخت و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد هوا بد است، تو با کدام باد میروی؟ چه ابر...
-
آنان که ...
سهشنبه 21 آذر 1391 07:59
آنان که نسیم گذشت از کوچه باغ دلشان عبور می کند از قبیله ی بهارند. وقتی که خشونت زندگی تمام اصولم را تبدیل به یک علامت سوال بزرگ می کند، فتح باغ را چند روزی به حال خودش رها می کنم. زمانیکه خداوند روح را در جسم انسان دمید، او را در معرض بزرگترین دردها قرار داد و بدینسان رنج های انسانی آغاز شد. من گاهی دلم برای همه می...
-
دنیا در دستان توست که آغاز می شود «عباس معروفی»
پنجشنبه 16 آذر 1391 19:30
... چشمم به روی هر چه می لغزید آنرا چو شیر تازه می نوشید گوئی میان مردمکهایم خرگوش ناآرام شادی بود هر صبحدم با آفتاب پیر به دشت های ناشناس جستجو می رفت شبها به جنگل های تاریک فرو می رفت ... فروغ فرخزاد و هر بار شوقیدن آغاز دوباره ی زندگیست و آغاز دنیا و «دنیا در دستان تو آغاز می شود.» خیلی وقتها اندوه دوری ، از قلب ها...
-
کاشکی همچو حبابی بر آب در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود ...
جمعه 10 آذر 1391 22:11
من به چشمان خیال انگیزت معتادم و دراین راه تباه عاقبت هستی خود را دادم... حمید مصدق ... در شبانِ غم تنهایی خویش، عابدِ چشم سخنگوی توام. من در این تاریکی، من در این تیرهشبِ جانفرسا، زائر ظلمتِ گیسوی توام. شکن گیسوی تو، موج دریای خیال. کاش با زورقِ اندیشه شبی، از شطِ گیسوی مواج تو، من بوسهزن بر سر هر موج گذر میکردم....
-
آدمهایی که یک دنیای بزرگ می شن ...
یکشنبه 5 آذر 1391 17:17
یادمه بچه که بودم برادرهام که سنشون از من خیلی بیشتر بود من رو بلند می کردند و می انداختند توی هوا و دوباره می گرفتند . اون ترسی که با هیجان همراه بود رو خوب یادمه. ولی یادم نیست اون لحظه به چی فکر می کردم ، شاید فکر می کردم بذار بزرگ بشم انتقامم رو می گیرم ازتون . این یکی از ماندگارترین خاطره ی کودکی منه. وقتی که...