فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

یک نفر می آید تا ...


هزار نوروز...مهم نیست!
یک نفس با دوست،
با عشق،
با امید،
همین

و شادی بر شما بی پایان ببارد!

سید علی صالحی


نوروز باشد یا نباشد، بهار باشد یا پائیز باشد، هر فصل و هر روز و هر زمان و هر جا که باشد، کافیست که گوشه گوشه ی دلت ستاره باران عشق باشد، همه چیز تازه است. 



یکی از دوستان من دوازده سال پیش مبتلا به سرطان خون شد و تا مرگ رفت و به طرز معجزه آسائی در ناباوری بازگشت. تاثیر شیمی درمانی های مکرر دیگر جای سالمی در جسمش باقی نگذاشته است.  به قول خودش سینوزیت شدید و زجرآور دارد، پوکی استخوان شدید که دائما" منجر به شکستگی های مختلف می شود دارد، بیماری معده دارد، کبدی چرب دارد، کلیه هایش مشکل دارد، چشمهایش را به دلیل آب مروارید به تازگی عمل کرده است ... اما در کنار تمام اینها یک دنیا انگیزه دارد. ایام تعطیلات نوروز با این دوست 57 ساله ام همسفر بودم. 

از شروع بیماریش که برایم می گوید، اتفاقات وحشتناکی که برایش افتاده، تاول های عجیب و غریب که ناگهان روی تنش ریخته، خون دماغهای وحشتناکی که داشته ،  تشنج های عجیی که در اثر مصرف داروهای مختلف گرفته و ... من حالم بد می شود. بارها شنیده ام داستان بیماری اش را ولی هر بار که می گوید من نمی توانم جلوی اشکهایم را بگیرم ، او میگوید و من اشک می ریزم .

می گوید من خیلی خوشحالم چون چشمهایم می بیند، گوشهایم می شنود، با پاهایم راه می روم، کسانی که دوستم دارند هنوز من را دارند و اینها برای خوشحال بودن کافیست. باید به مرگ برسی تا بدانی زندگی چقدر خوب است. 

با هم می زنیم بیرون، در یک محوطه ی زیبا و هوای بهاری شمال کشور با یک عالمه دلقک بازی چپ و راست شکلک در می آوریم و عکس می گیریم و به عکسهای مسخره ی مان قاه قاه می خندیم و قول می دهیم که هیچکدام از این عکسهای مضحک را حذف نکنیم.  و من خوشحالم ،  یک بیماری مهلک مثل سرطان خون به من ثابت نکرد که زندگی با بودن آدمهای خوب چقدر ارزشمند است. و خدا رو شکر می کنم که هنوز من را اینگونه سخت مورد آزمایش قرار نداده است. خوشحالم که زنده هستم تا یک عالمه عشق نثار کسانی کنم که دوستشان دارم. دلتنگشان شوم و حتی اشک بریزم برایشان، دلم یک عالمه قنج بزند، چون یک عالمه احساس های ناب و ناگفتنی در آن جای گرفته. خوشحالم که بوی عطر گلهای زیبا هنوز مستم می کند، رنگ زیبای گلها مدهوشم می کند و بارش یک باران زیبا شوریده حالم میکند. خوشحالم که  روحم هنوز قادر به عشق ورزیدن است تا گرمم کند. 

و خوشحالم که همیشه اشکهایم، اشک دلتنگی ست و دوست داشتن. 


گاهی یک نفر می آید توی دقایق ما، تا ما باور کنیم زندگی خوب است.

نظرات 17 + ارسال نظر
ایرج میرزا پنج‌شنبه 8 فروردین 1392 ساعت 00:28

سلام

اومدم تا باور کنی زندگی چقدر خوبه

سلام

دیگه یقین پیدا کردم

مرسی .

صادق (فرخ) پنج‌شنبه 8 فروردین 1392 ساعت 01:52 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... این آدمها همیشه هستند . اما ما همیشه حواسمان نیست . من گاهی تصور می کنم که مثلا اگر سرطان خون گرفتم ، چه خواهم کرد ؟ آن وقت جوابهایی را که لااقل در این 18 سالی که پدرم بر اثر همان سرطان خون دیگر نیست ، در وجودم تکرار میکنم ... اما با همه ی شهامتی که شاید در من است ، از این بیماری میترسم .
این دوست شما باید انسان قدرتمندی باشد ... و کاش کسی با یک دوربین معمولی ، همه ی مراحل بیماری اش را ثبت میکرد .
ایشان نشان دادند که قدرت انسان مافوق تصور است ... به شرطی که این قدرت را بتوان در وجود خود شکوفا کرد .
امثال من که نمیتوانیم ... چون ساختار روحی و فکری ما به طرزی است که همواره میل داریم تا میدان را به دشمن وانهیم و برویم . من وقتی فکر میکنم که این خانوم چطور با ناز و اطوار طبیبان و بیمارستانها کنار آمدند ، مغزم داغ میکند .
اطمینان دارم اگر درمان نمیکردند و به هوای آزاد و زندگی در طبیعت پناه میبردند ، خیلی راحت تر بهبودی حاصل میشد ... چون از این انسان قوی بر می آمد .
راستی نسبت به شما پرنیان عزیز ارادتم بیشتر شد ... خیلی جگر و استقامت میخواهد که پای سخنان چنین افرادی بنشینیم ... من تا حدی میتوانم ... آن هم در حد یک بار !
من در مقابل شما سر تعظیم و تکریم فرود می اورم .

سلام

خوب این نظر لطف و محبت شماست که به من اینقدر مثبت نگاه می کنید و من ممنونم برای این همه محبت .

خدا نکنه هیچوقت به این گونه بیماری ها مبتلا بشید. خدا رحمت کنه پدرتون رو و شما که می دونید این بیماری ها چقدر وحشتناک و دردناک هستند که برای خود فرد و چه برای اطرافیان هیچوقت فکرش رو هم نباید بکنید که درگیرش بشید خدای نکرده.

آدمهای قهرمان ، حالا فرقی نمی کنه هر کسی می تونه دریک مورد خاصی قهربان باشه ، یک نفر می تونه قهرمان ملی باشه، یک نفر می تونه با پشت سر گذاشتن یک رنج طاقت فرسا و ایستادن قهرمان باشه و یا از یک بیماری دردناک و .... تمام آدمهای قهرمان نیاز دارند که از روزها و لحظه های سختشون بگن و یک نفر که احساس می کنند درکشون می کنه گوش کنه. ما آدمها گاهی وقتها خیلی نیاز داریم به کسی که حرفهای ما رو گوش کنه و من اصولا" شنونده ی خوبی هستم. در مورد هوای آزاد و زندگی در طبیعت در مورد بعضی بیماری ها دیگه کارساز نیست ایشون با یک درد معده ی ساده به دکتر مراجعه کرد و یک آزمایش کامل خون داد و بلافاصله بستری شد چون دکتر گفت در حالت بسیار خطرناکی به سر می بری و در عرض یک ماه بعد از آزمایشی که داده بود میزان گلوبولهای سفید خون که به طور طبیعی می بایست ده هزار باشه به هفت رسیده بود و بعد هم مسائل بعدی که براش پشت سر هم و ناگهان پیش اومده بود. به هر حال من خیلی خوشحالم که ایشون برگشت به زندگی برای خانواده اش و برای تمام کسانی که دوستش دارند از جمله برای من . دوست بسیار دوست داشتنی هست ایشون برای من و همیشه لحظات بسیار خوشی رو در کنارش می گذ رونم .

مهرباران پنج‌شنبه 8 فروردین 1392 ساعت 13:51

بسیار زیبا گفتین...
بهار باشد یا نباشد... نوروز باشید یا نباشد...
دل آدمی باید سرحال باشد...
همیشه دلتان سبز و برقرار...
درود بر شما..
در پناه حق

سلام

ممنونم . لطف کردید .

دلتان همیشه شکوفه باران باشد .

هاتف پنج‌شنبه 8 فروردین 1392 ساعت 20:12

سلام
بعضی از اتفاقات توی زندگی ما حکم یه تکون دهنده رو دارن!یه جورایی شاید یه مسکن باشن تا ما رو به خودمون بیارن یکیش مثل برخورد شما با دوستتونه...یکی دیگش رفتن برای یه خاکسپاری یک فوت شدست...چقدر برای ساعاتی ما رو به خودم میاره اما ای کاش دائمی بود...

سلام

بله کاملا" درست می گید. گاهی وقتها امیدواری بعضی از آدمهای اطراف ما با وجود سختی هائی که داشتند و دارند یک تلنگره.

ممنون

مــــعجزه خامــــوش پنج‌شنبه 8 فروردین 1392 ساعت 22:03 http://mmahmoodichemazcoty.persianblog.ir/

سلام
سال نو مبارک امیدوارم سالی توام با موفقیت و آرامش برای شما و خونواده محترمتون باشه.
بعضی اوقات بعد از خوندن مطالب پستتون به روحیه تون حسودیم میشه خوشبحالتون با این همه انرژی و شادابی . من سه روزی مرخصی گرفته بودم رفته بودم شمال پیش خونواده ام ولی؟ ولی بعد از دو روز (تقریبا دو روز) برگشتم!! می دونین چرا؟ چون حس کردم اصلا به اونجا تعلق ندارم و یه جورایی تنهام! خدائی خیلی به آدم فشار میآد وقتی تو جمع باشه ولی حس کنه تنهاست و فقط حضور فیزیکی داره
خانم پرنیان اینجا بود که خیلی دلم به حال خودم سوخت
خوشبحال شما با این همه انرژی و طراوتتون. واقعا خوشبحالتون.

سلام
حال شما چطوره؟ خوبین؟ خیلی وقت بود نبودید. ممنونم برای آرزوی خوبتون. سال نو شما هم مبارک .

اینکه درکنار کسی احساس تنهائی کنیم ، من فکر میکنم برای خیلی از آدمها پیش می یاد. یه کسانی هستند که درکنارشون بودن ، یک حس تنهائی و غربت عجیبی به آدم می ده و این به خاطر دور بودن دنیاهای ما از همدیگه ست. اونا باعث می شن ما از خود واقعیمون هم دور بشیم ، چون ما رو اون چیزی می خوان که دوست دارن، نه اون چیزی که هستیم و وقتی دور میشیم ازشون احساس آرامش می کنیم. نگران نباشید برای همه ی ما این شرایط گاهی وجود داره .

به قول سهراب تا شقایق هست زندگی باید کرد. به نظر من آدمهایی هستند که ما دوستشون داریم. شما هم حتما شقایق هائی دارین که یک عالمه انگیزه باشن برای زندگیتون.

هدی جمعه 9 فروردین 1392 ساعت 01:20 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز

گاه نمیدانیم اما دلی به لبخندمان خوش می شود ... باوری به بودنمان استوار ... ایمانی به حضورمان محکم ... اشتیاقی به شنیدن صدایمان بارور ... نگاهی به دیدنمان روشن ...

گاه نمیدانیم چقدر معجزه ایم برای دیگری ...
چقدر خداوند روی زمین معجزه خلق کرده ... به تعداد آدمهای روی زمین ... به تعداد تمام موجودات روی زمین ...

گاه شاید اگر بدانیم آتش شور و شوق زندگی کسی به یک لبخند ساده ما شعله ور است، هرگز به هیچ اخمی فرصت ندهیم برای گره شدن روی پیشانی ...

و نهایت این که: خداوند تمام انسانها را براساس ظرفیتهاشان می آزماید، نه بیشتر که خرد شوی و نه کمتر که به کم بودنت راضی و دلشاد ...
از خدا سرفرازی بخواهیم در هر مرحله که هستیم ...

من آپم عزیزم.

سلام

ممنونم برای این کامنت خوبت. خدا به انسانها به اندازه توانائی هائی که دارند بار بر دوششان می گذارد. پس معلومه که ما آدمهای قوی هستیم!

ویس جمعه 9 فروردین 1392 ساعت 09:40 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام
عکس فوق العاده ای گذاشتی .انگار صدای برگشت موج را شنیدم.عالی بود.
در مورد این بیماری لعنتی ، لعنت به این بیماری . رابطه تنگاتنگ من با این بیماری که خودت می دانی. از دست دادن یک خواهر ، و سه بار متاستاز دادن خواهر کوچکم ، دیدن عوارض دارویی آن ها ، همه و همه دست به هم داده تا یک فرسایش نهانی در روحم داشته باشم. نمی توانم به این خانم آفرین بگویم چون دقیقاً می دانم چه رنجی کشیده و می کشد . تا خودش را سر پا نگه دارد. خواهر کوچکم وقتی برای سومین بار دچار شد و دوباره رادیوتراپی و شیمی درمانی شروع شد ، می خندید.دلیل را از او پرسیدم ، گفت هر شب که دراز می کشم خودم را زیر خروارها خاک می بینم برای همین این بار ترسم یخته و حتی می توانم مداوا نکنم. ببخشید.پستت برای شادی و امید بود ولی بغض گلویم را برای تمام مبتلایان به این بیماری نتوانستم نگاه دارم. خیلی سخته.

سلام

من فکر میکنم شاهد بیماری بودن به مراتب سخت تر است خود بیمار بودنه. چون شاید به انداره ی اون بیمار درد نکشی ولی ده ها برابر بیشتر از اون بیمار در رنجی . هر روز شاهد ضعیف شدن و از بین رفتن عزیزت هستی و دلت می خواد دنیا رو به هم بریزی و تمام قواعد و قانون ها رو تغییر بدی . دلت می خواد یک لحظه جای خدا باشی ، دلت می خواد جات رو با اون عزیز عوض کنی ، اما هیچ کاری نمی تونی بکنی. و این ناتوانی به ویرانی می کشونه تو رو.
خدا رو شکر که خواهر عزیزمون الان خوبه . خدا روشکر که من هر چند وقت یک بار توی آغوش پرمهرش لحظاتی را گرم گرم می شم. خدا رو شکر که درکنارته .

سایه جمعه 9 فروردین 1392 ساعت 09:49 http://bluedreams.blogsky.com/

پرنیان عزیزم خیلی خوبه که درین سال نو به پاس سلامتی ای که خدا بهمون داده از کسانی که با رنج بیماری می جنگند قدردانی کنیم .. قطره قطره ی اشکهات جواهر بودند که فروافتادند .. تبریک می گم برای این همه احساس زیبا و این قلب مهربان ..

عزیزم عیدت مبارک و تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

سلام

تحمل بیماری و درد کشیدن عزیزانم رو ندارم. من شاید آدم خیلی ضعیفی هستم. شاید به خاطر تجربه های تلخ گذشته ست که از هر بیماری و یا دوره کردن خاطراتش به هم می ریزم. همین الان مرور یک سری خاطرات اشکهام رو جاری کرده ...

مرسی سایه جون - عید تو هم مبارک

نوشته های پراکنده شنبه 10 فروردین 1392 ساعت 10:00 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
عید شما مبارک باشه و سال بسیار خوبی پیش رو داشته باشید و امسالتون بهتر از پارسال باشه
من هنوز مسافرت هستم و لب تابم همچنان خراب. این بود که دیر سر زدم
در مورد نوشته اتون حرف زیاد دارم. بماند واسه یه موقع دیگه. فقط زیبا نوشتین و به موارد خوبی اشاره کردین. وقتی این چیزارو میبینیم اونوقته که قدر داشته های خودمون رو می دونیم و شاکر میشیم که بقول شما مورد چنین آزمایش هایی قرار نگرفتیم
با بهترین آرزو ها

سلام

مرسی ... شما چطورین ؟
امیدوارم سفر خوش گذشته باشه تا الان و من تعجب می کنم پروفسوری مثل شما چرا لپ تاپش باید خراب باشه ؟! حالا لپ تاپ من خراب بشه یه چیزی! یک روز که می بینم یه آلارمی ، چیزی می ده بدو می رم مرکز کامپیوتر پایتخت. چون معمولا" ما آدمها همیشه از چیزهائی که نمی دونیم وحشت داریم . من هم می ترسم یهو یه دونه از اون ویروسهای وحشتناک ، بد شکل از توی مانیتور بیاد بیرون و من رو بخوره !

امیدوارم تعطیلات عید خیلی خوش بگذره و پرانرژی برگردی به زندگی عادی.

پرنیان دل آرام شنبه 10 فروردین 1392 ساعت 10:03

سلام سلام

من برگشتم و الان پشت میز کارم مثله یک کارمند خوب مخشول کارکردن و وبلاگ خوانی ام


به به

چه عکس گشنی تازشم ما همینجا بودیما همین کنار دریا اما دریاش گل نداش حیبوونی :))))


چقد برای دوستتون و دوستی اتون خوشحالم

این غزل شایدم تکراری که خیلی هم دوسش دارم تقدیم به شما مهربانم


همین که با منی یعنی هنوزم یه رویایی برای زندگی هست
برای من به جز قلبت تو دنیا مگه جایی برای زندگی هست؟
همین که با منی یعنی یکی هست که من دلتنگی هاشو دوست دارم
کسی که با سکوتش خواب میشم کسی که من صداشو دوست دارم!
چقدر خوبه بدونی یک نفر هست که تو فکر تو و فردات باشه
اگه دنیا رو از دستت بگیرن یکی هست که خودش دنیات باشه
اگه من در کنار تو اسیرم تو باید پیش من آزاد باشی
چشامو رو دلم بستم عزیزم که هر جوری دلت می خواد باشی
نباشی فرصت آرامش من دوباره رو به یک بن بست میره
نباشی زنده می مونم من اما تمام زندگیم از دست میره
چقدر خوبه بدونی یک نفر هست که تو فکر تو و فردات باشه
اگه دنیار رو از دستت بگیرن یکی هست که خودش دنیات باشه

سلام پرنیان جونم

به به سواحل زیبای خزر بودی .

من هم همینطور! (مثل یک کارمند خوب رو می گم)
امروز عجیب دلم نمی خواست بیام اداره ولی باید می اومدم!
دلم می خواد از خلوتی تهران نهایت استفاده رو بکنم و هر جا که دلم می خواد برم.

خیلی این غزلت قشنگ بود . من رو یاد آهنگ کامران و هومن انداخت که می گه : اگه من نباشم کی برات می میره ... اگه من نباشم ... کی میاد سراغ رویات تو شبای مهتابی ... کی قایم می شه توی ابرا که راحت بتابی ...



مرسی دختر چشم زیبا

آفتاب شنبه 10 فروردین 1392 ساعت 13:17 http://aftab54.blogfa.com/

درخت عشق را با( قلب) می کارند نه با دست

تو را من با ( قلب ) دوست دارم نه با حرف


سلام پرنیان عزیزم .. اولین کامنت سال 92 رو دوست داشتم برات این طور بنویسم .

خدا تمامی بیماران رو شفا بده .. انسان تا وقتی دردی به جانش نیوفتاده قدر سلامتی رو نمی دونه ..


خوشحالم بهت خوش گذشته در کنار یه دوست خوب شیطون

جای من خالی .. اگه بودم چه عکس هایی ازتون می گرفتم و می ذاشتم تو نت

سلام لیلا عزیزم

اولین کامنت سال 92 که برام نوشتی خیلی عالی بود. یادم می مونه

انشاالله . انشاالله تو هم همیشه سلامت و خوب باشی.

ممنونم . اگه می ذاشتی تو نت، همه با دنیای نت خداحافظی میکردند!

احسان شنبه 10 فروردین 1392 ساعت 17:46 http://بجنوردان

پرنیان عزیز سلام ؛ با بهترین آرزوها برای شما و بهترین دوستانی که دارید. سلامت وشادمان باشید.نوروزتان مبارک

سلام احسان عزیز

ممنونم از محبتتون . خیلی لطف کردید .

سال نو شما هم مبارک . برای شما و خانواده ی محترم بهترین ها رو آرزو می کنم.

قابل توجه دوستان عزیز

رها شنبه 10 فروردین 1392 ساعت 21:31

سلام پرنیان جان .. نوروز مبارک باشه ....امیدوارم همیشه لبت خندان باشه و دلت سرشاز از مهربانی ..گاهی شنیدن صدای یک دوست تمام خستگی را از تن ادم میبره ..اگر ان دوست تو باشی که دیگه فوق العاده است ....همیشه روزهای تولدم را و چند روز این طرف و ان طرفش را دوست دارم چون صدای بیشتر ادمهایی را که دوست دارم را میشنوم ..از همه با خبر میشم همه برام کلی یادداشت وم پیغام میگذارند و این یعنی خود زندگی ....!!!

برای یک سال لبریز از عشق ارزو میکنم ....قربونت ...

سلام رها جونم

خدا نکنه هیچوقت احساس خستگی کنی . امیدوارم سرما خوردگی ات هر چه زودتر خوب بشه. تولدت هزار بار مبارک . از خدا ممنونم که تو رو به ما هدیه داد. می بوسم روی ماهت رو

سایه شنبه 10 فروردین 1392 ساعت 23:43 http://bluedreams.blogsky.com/

پرنیان عزیز مرور خاطرات تلخ که مشکلی رو از گذشته برنمی داره فقط امروزت و خراب می کنه سعی کن به چیزهای خوب فکر کنی تو با دل روشنی که داری می تونی عزیزم
ببخش اگر سبب اشک ریختنت شدم همیشه بخند خوبم

سایه جون خاطرات خودشون می یان قبل ازاینکه بتونی جلوی آمدنشون رو بگیری. تمام درها رو هم که ببندی از پنجره ی خیال وارد می شن ...

نه عزیزم . مشکلی نیست. اگر نسبت به گذشته هامون بی تفاوت بشیم، شاید معنیش این باشه که سخت شدیم. سختی که نشانده ی مقاوم بودن نیست ، سختی که به معنای «سخت» شدنه!

همیشه می خندم ... مطمئن باش!

مرسی

هدی یکشنبه 11 فروردین 1392 ساعت 02:10 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیزم
دلم برات تنگ شده ... به ما سر بزن بانو

سلام هدی جون

ممنونم خانوم مهربون . حتما می یام . می بخشی که تاخیر زیادی داشتم.

مریم یکشنبه 11 فروردین 1392 ساعت 15:35 http://www.2377.blogfa.com

سلام .
سال نوی شما هم مبارک .
همیشه نوشته هات پر از زندگی و دوست داشتن زندگیه .
برای خودت و دوستت و همه و همه سلامتی آرزو می کنم.

راستی خبر خاصی نیست . اون پست تولد برا بابا محمد بود .

سلام مریم جون

مرسی . خوب اگر خبر خاصی هم بود که من خیلی خوشحال می شدم ولی تولد بابا محمد عزیزت هم یک عالمه مبارک . زنده و سالم باشن همیشه ایشون .

پژمان سه‌شنبه 13 فروردین 1392 ساعت 03:28 http://www.silentcompanion.blogfa.com

گاهی یک نفر می آید توی زندگی ما....

گاهی یک نفر می آید و دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد