فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

تکرار و ... بیهودگی!‌

 

 

سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست.    عاشق کم است، سخن عاشقانه فراوان.    عشق عادت نیست،  عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را.    از شباهت به تکرار می رسیم،   از تکرار به عادت،  از عادت به بیهودگی،   از بیهودگی به خستگی و نفرت!  

نادر ابراهیمی

... 

 

همین!   

وقتی امیدی به زمین نیست، به آسمان نگاه کن!

 

 

کمی جلوتر
من آن طرف امروز پیاده می شوم کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
کسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید
از آن طرف کودکی
و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد
کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
تو همان آشناترین صدای این حدودی
که مرا میان مکث سفر
به کودک ترین سایه ها می بری
با دلم که هوای باغ کرده است
با دلم که پی چند قدم شب زیر ماه می گردد
و مرامی نشیند
می نشینم و از یاد می روم
می نشینم و دنیا را فکر می کنم
آشناترین صدای این حدود پنجشنبه
کنار غربت راه و مسافران چشم خیس
دارم به ابتدای سفر می روم
به انتهای هر چه در پیش رو می رسم
گوش می کنی ؟
می خواهم از کنار همین پنجشنبه حرفی بزنم
حالا که دارم از یاد می روم
دارم سکوت می شوم
می خواهم آشناترین صدای این حدود تازه شوم
گوش می کنی؟
پیش روی سفر
بالای نزدیک پنجشنبه برف گرفته است
پیش روی سفر
تا نه این همه ناپیدا
تنها منم که آشناترین صدای این حدودم
تنها منم که آشناترین صدای هر حدودم
حالا هر چه باران است ، در من برف می شود
هر چه دریاست ، در من آبی
حالا هر چه پیری است ، در من کودک
هر چه ناپیدا ، در من پیدا
حالا هر چه هر روز و بعد از این
هر چه پیش رو
منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم
و پنجشنبه نزدیک من است
جهان را همین جا نگهدار
من پیاده می شوم.

هیوا مسیح

 

... 

وقتی امیدی به زمین نیست به آسمان نگاه کن، مطمئن باش کسی همیشه آنجا هست که به تو لبخند بزند.  

 

ستاره ها با من رازهائی دارند.  گام به گام به جلو قدم بر می دارم و بی پروا به آسمان خیره می شوم . گام به گام جلو می روم بدون هراس از افتادن از همانجا، از توی آسمان مخملین سیاه رنگ ، همانجائیکه کسی دارد به من لبخند می زند و به صدایش که از درون قلبم بر می خیزد گوش می سپارم  ... بدون ترس از افتادن. چقدر خوب است روی زمین راه رفتن و در آسمان بودن .  

«کسی»  هیچ کس نیست غیر از تو. تو وقتی باشی همه چیز ممکن می شود. تو باش تا بی صبرانه منتظر فرداهایم باشم و به شوق شبهای پرستاره اش صبور بمانم. وقتی از آنجائی که از زمین دوراست لبخند می زنی مرا می بری به انتهای شوق پرواز ... یا گاهی به صمیمیت های کودکیم، می بری به تمام پاکی ها به تمام رهائی ها.   

دیگر فهمیدم اگر در زمین نباشی در آسمان باید پیدایت کنم.  

بر روی فرش مخملین سیاه رنگت چه مهربان نشسته ای و مرا می نگری.  همین نگاهت برای من کافیست در این قحطی صمیمیت. دیگر بیش از این نمی خواهم ... گاهی یک نگاه هم مرهمی می شود بر تمام شوریدگی هایم.  یک نگاه مهربان و رفتن به ورای تمام جسمانیتم ... دور شدن از هر چه زمینیم.

و من می بینم لبخند و نگاهت را و این منم که می شنوم آوایت را. فقط من می بینم، من می شنوم، نه هیچ کس دیگر!
و این را تو خوب می فهمی. و صدای تپش قلبم را تو خوب می شنوی ...  

بگذار زمینی ها مرا به سخره بگیرند. آن لحظه که نباشم در میانشان هر چیزی بی اهمیت خواهد بود.   

آل استار

 

 

از جائیکه از طرفداران کفشهای  Converse All Star  هستم ، زمانیکه وارد مراکز خرید کیش شدم اول سراغ نمایندگی آل استار را گرفتم که فروشنده ها می گفتند کفشهای آل استار نمایندگی خاصی ندارد اینجا . تا اینکه به یک فروشگاه بزرگ رسیدم که در یکی از قفسه هایش رنگهای مختلف آل استار را چیده بود. 

 وقتی فروشنده که یک پسر جوان و بسیار سرو زبان دار و زرنگ!!! بود، متوجه شد با دقت به رنگها و مدلهای آن نگاه می کنم شماره کفشم راسوال کرد و چند رنگ ومدل جلوی من ردیف کرد. وقتی قیمت را پرسیدم خیلی برایم عجیب بود . چون کسانی که آل استار پوش باشند می دانند قیمت آل استار در تهران و شهرهای دیگر بین هفتاد تا نود هزار تومان میباشد که بستگی به مدل دارد. قیمت فروشنده بیست و پنج هزار تومان بود. با تعجب سوال کردم کفشهای شما اورژینال هستند واقعا؟؟؟ گفت: بله مطمئن باشید و وقتی با تعجب من روبرو شد گفت چون از هر رنگ و مدل تک سایز مانده ما هم قیمت را حدود هفتاد درصد پائین آوردیم. چون در خارج از کشور این یک رسم معمول میباشد و جای تعجب نیست و وقتی جنسی بنا به اینکه تک سایز مانده است قیمت به شدت کاهش می یابد حرف فروشنده را باور کردم . کفش را چندین بار زیر و رو کردم چیزی به نظرم نیامد که با کفشهای قبلیم تفاوتی داشته باشد و یا نشان دهنده ی تقلبی بودنش باشد.  اما رنگهای مورد نظر  من در سایز مناسب من موجود نبود. فروشنده آدرس نمایندگی تهران را که من قبلا هم از آنجا خرید کرده بودم  داد به اضافه ی دو شماره تلفن و با اطمینان گفت شما کفش را ببر فقط در تهران سایز را عوض کن. فروشنده نمایندگی تهران پسر دائی من است با این اسم و این فامیل . سه جفت در سه رنگ متفاوت خریدم و راضی از این که سه جفت کتانی را به قیمت یک جفت در تهران ، خریداری کرده ام! 

کفشها را دیروز بردم به همان نمایندگی که پسر دائی این آقا پسر بود. فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟  فروشنده فرمودند ما اصلا در کیش نمایندگی نداریم . و این آقا یک کلاهبردار است شانس آورده اید لنگه به لنگه به شما نداده و نگفته برو در تهران عوضش کن. شما چندمین نفری هستید که توسط این فرد به فروشگاه ما مراجعه کرده اید.  شوک شده بودم و مبهوت فروشنده را نگاه می کردم. باورم نمی شد که توی یک روز روشن و به این وقاحت بشود سر آدمهای مختلف را کلاه گذاشت. به فروشنده گفتم شما یک لطفی کنید این کفشها رونگاه کنید و به من بگوئید واقعا ارژینال است. متاسفانه کفشها تقلبی بود و فروشنده به من یک بارکد را نشان داد در روی اتیکت کفشهای خودش و گفت وقتی شما این بارکد را در اینترنت در سایت Converse All Star  وارد کنید رنگ و مدل و سایر کفشهایتان را نشان خواهد داد.     کفشها را از یک فروشگاه گمنام و نامشخص نخریدم!  از یک فروشگاه بزرگ در مرکز خرید پردیس دو که یکی از معروفترین مرکز خریدهای کیش میباشد گرفته ام!

  

هنوز در شوک رفتار این پسر جوان هستم و سه جفت کفش تقلبی که روی دستم مانده، نه می توانم خودم استفاده کنم و نه به کسی کادو بدهم!

سرود برف و باران است امشب

 

 

هوا سرد است و برف آهسته بارد 
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ 
زمین را بارش مثقال، مثقال 
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ 

سرود کلبه ی بی روزن شب 
سرود برف و باران است امشب 

ولی از زوزه های باد پیداست 
که شب مهمان توفان است امشب 

دوان بر پرده های برفها، باد 
روان بر بالهای باد، باران 

درون کلبه ی بی روزن شب 
شب توفانی سرد زمستان ...  

 

یک روزی عاشق برف بودم، اما امروز وقتی برف می بارد انگار بر روی قلب من می بارد. نفسم میگیرد و سینه ام سنگین می شود. دلم می گیرد از هر چیزی که سپیدیست و سردیست و جای خالیست ... . زندگی من برایم کم کم دارد می شود یک رویا. رویائی که نمی دانم واقعیتی بوده است یا زائیده ی خیال!   یه چیزی این وسط گم شده است.  یه چیزی که رشته ی زنجیر زندگی را از هم گسسته است. به گمانم این منم که در زنجیر زندگی گم شده ام!

 

پ ن : تصویر بالا باشگاه انقلاب زمستان ۸۶ ............ 

من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم ...

 

این که از یک مسافرت اونم به این کوتاهی برگردیم و ببینیم چندین کامنت خصوصی و عمومی و ای میل های محبت آمیز ، تازه بعضی هاشون هم یک آهنگ خوشگل پیوستش شده و یا یک عکس و یا یک کلیپ، واسمون اومده خیلی خوشحال کننده ست!  

 

این بهانه ای بود که تشکر کنم از محبتهای شما.  

 

دوستان سوال کرده بودند کجا بودی؟  و یا به شکل دیگری گفتند: ما که نمی دونیم کجا رفتی اما بهت خوش بگذره!!!  

جای همه شما رو خالی کردم در ماه ترین ایستگاه دنیا... جزیره ی همیشه زیبای کیش و در کنار خلیج همیشه فارس!  اولین بار نبود که به کیش سفر می کردم اما این بار شاید کمی متفاوت بود با دفعات قبل،‌ به خاطر حال وهوای خودم!‌   

 

در واقع یک سمیناری بود که محبت کردند و بنده رو به عنوان «نخودی» به همراه خودشان بردند!  

دسترسی به نت داشتم اما از جائیکه برنامه گروهی بود اختیار زمانم دست خودم نبود. فقط سه چهار ساعتی رو جیم شدم و رفتم کنار ساحل و البته همانطور که سوت می زدم یاد تک تک دوستان کردم.   

انا لله خود را خواندم و بر صندلی هواپیما نشستم ولی اتفاقی خاصی نیوفتاد. در راه برگشت بعد از شنیدن سقوط هواپیمای ایران ایر این بار قاطعانه تر انا لله خواندم اما فقط یک بار از یک مانع پرش جانانه ای کردیم که بسیار مهیج بود و البته ترسناک! 

برای هواپیمائی که سقوط کرد بسیار متاسفم و چونکه تعدادی از همکاران سابق من در ارومیه شاغل بودند جرات نمی کردم لیست مسافران را مرور کنم. اما امروز که شنیدم برادر یکی از همکاران سابقم در هواپیما بوده لیست را نگاه کردم ... متاسفم برای این اتفاق وحشتناک ، اوضاع هواپیماهای ما بسیار اسف بار است. و در واقع سفرهای پروازی داخل کشور این روزها یک ریسک به تمام معناست.   

 

اما در جزیره آرامش بود و زیبائی، آنقدر که مرا وسوسه کرد تا در مورد زندگی در آنجا کمی فکر کنم.  

 

 

کندن گاهی خیلی خوب است! کندن از دلبستگی ها، مسئولیتها  و از خاطرات دور و نزدیک!    اما در نهایت بازگشتن به خود است ... کاش می شد یه جوری از خود فرار کرد! کاش ...  

 

به صد مرگ سخت
به صد مرگ سخت تر

در زندگی لحظاتی هست
که به صد مرگ سخت تر می ارزند

خاطره یی شاید
رویایی
اتفاقی 

 

پ ن : تیتر این پست رو از آهنگ جزیره ی آقای سیاوش قمیشی کش رفتم!‌  

تصاویر هم که معلوم است ... نیاز به توضیح ندارد.

 

می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم


 

 

بگو قطار بایستد

 

بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند .بماند سوت بکشد ،

 

بماند دیر برود ،بماند سوت بکشد ، برود دور شود

 

بگو قطار بایستد ،دارم آرزو می کنم

 

می خواهم از همین بین راه ،از همین جای هیچ کس نیست

 

کمی از کناره ی دنیا راه بروم .از جاده های تنها ،که مردان بسیاری را گم کرد

 

مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید

 

می خواهم سوت بزنم ، بمانم زود بروم ، سوت بزنم ، دور شوم

 

کمی از این همه صندلی های پر دود ،کمی از این همه چشم و عینک های سیاه

 

می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم

 

می خواهم در ماه ترین ایستگاه زمین ،در محرم ترین ساعات ماه گریه کنم

 

می خواهم کمی دورتر از شما ،کمی نزدیک تر به ماه بمیرم 

هیوا مسیح


قلبی که به اندازه ی یک مشت است اما به وسعت آسمان و زمین خدا،  می تواند به اندازه ی یک آسمان لبریز از عشق باشد و یا به اندازه ی زمین خدا دلتنگ!      گاهی به انسانهائی فکر میکنم که در محرم ترین ساعات عشق گریستند و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید! 

 
دو سه روزی در سفرم و هرجا که بتوانم و هر زمان که امکانش باشد به اینجا سر خواهم زد.  
  

می خواهم از همین بین راه ،از همین جای هیچ کس نیست

 

کمی از کناره ی دنیا راه بروم .از جاده های تنها ،که مردان بسیاری را گم کرد

 

مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید

 
 یقینا اگر دسترسی به نت نداشته باشم دلم برای همه شما تنگ می شود.  


بعد نوشت: هنوز هیچ چی نشده دلم براتون تنگ شد!  لپ تاپ چهار کیلوئیم رو هم می برم !!!
بعد نوشت :  برگشتم و با حجم عظیمی از مهربانی روبرو شدم... مهربانی های شما!  
به یادتان بودم ... به یاد تک تک دوستان خوبم اینجا و می دانستم که چقدر شما را کم دارم.         دوستانی که سوغات خواستند آدرس بدن با پیک بفرستم خدمتشون! 
  

سوک سوک!

 

نه چراغی است در آن پایان، هر چه از دور نمایان است، شاید آن نقطه ی نورانی، چشم گرگان بیابان است ... 

بچه که بودیم وقتی چشم می ذاشتیم حتی اگه تا صد هم می شمردیم دوست هامون رو پیدا می کردیم. پشت دیواری، توی کمدی، زیر میزی یا پشت درختها. همین جا بود، همین نزدیکی ها، گاهی حتی صدای نفسهاشونو می شنیدیم. اصلا قایم می شدند که پیدا بشن ... که پیدا بشن و ما از خوشحالی جیغ بکشیم . امروز چی؟  همه چیز یه جور دیگه ست. حتی بازیها! 


یک لحظه چشم می ذاریم یک عمر خیره می مونیم به جاهای خالی ... یهو گم می شه. یه آدم! گاهی حتی یک احساس و بعضی وقتها یک معرفت!  بعد می دونید من چی کار می کنم؟  می رم خودم رو گم می کنم، یه گوشه کناری ، یه جائی توی خودم و با خودم لج می کنم به خودم پشت می کنم ... قهر می کنم و لج خودم رو یه جورائی دائما در می یارم. آخر سر چی می شه؟ مجبور میشم خودم ناز خودم رو بکشم و با یه شکلاتی ، شاخه گلی، خرید یک شیشه عطر خودم رو واسه هزارمین بار آروم کنم.  رژ لب قرمز برژوا می زنم که بمب هم توی صورتم بترکه پاک نشه و موهامو جمع می کنم و عطر می زنم و بلوز خوشگلترم رو تن می کنم ... یه کم خودم رو بیشتر تحویل میگیرم تا فراموش کنم آن نقطه ی نورانی چشم های گرگ بیابان است!



پی نوشت یه کم بی ربط نوشت ... شاید هم یه کم باربط نوشت : 

یه دسته گل روی میزه یه دست گل هم روی اون یکی میزه. گلهائی که وقتی نگاهشون می کنم از زیبائیشون روح می گیرم ... یه دسته گل بزرگ و زیبا آورد که بگه ببخشید!  

گلها رو  با لبخندی تلخ گرفتم و گفتم مرسی . آوردمشون و دو دسته کردم و توی دوتا گلدون جاشون دادم با چند تا حبه قند اما پرده ی اشک نمی ذاشت زیبائیشون رو به خوبی ببینم. اینجور وقتها نمی دونم باید چیکار کنم یه نفر اشتباه می کنه و می فهمه و می خواد از دلت دربیاره می دونه گل خیلی دوست داری واست یه دست گل زیبا می یاره. به خاطر تو رفته خریده و به یاد تو انتخاب کرده اینها می تونه توی یک دلخوری آدم رو شاد کنه. اما چند بار میشه یک نفر را بخشید؟   چند بار .... چند بار؟ 


من خسته شدم از بازی ... سوک سوک!   

  

عنوانی برای این پست به ذهنم نرسید ... شاید این هم از خستگی ست!


هیچوقت نگفته اند که به زور باید لبخند زد،  بعضی وقتها باید تا نهایت آرامش  گریست. شاید  تبسمی که مهمان لبهایت می گردد زیباتر از رنگین کمان پس از باران باشد.  


بعضی گریستنها بدبختانه لبخندی هم به دنبال ندارد. آنچه می ماند گیجی ست و سرگردانی و خستگی! 

و این چشمها ... اشکالش این است که چشمها همیشه آدمی را رسوا می کنند.  نه میگذارند رنجت بماند در گوشه ای از صندوقچه ی دلت نه میگذارند شادیت باشد یک جائی پنهان برای خودت!  

 

بیشتر وقتها دلت نمی خواهد اشکهایت را کسی ببیند، اما گاهی هم تعجب می کنی که هیچکس نمی پرسد «گریه کردی»؟! ... خجالت نکش هر موقع دلت خواست کنار من گریه کن، من همراه خوبی هستم همیشه برای یک دل تنگ و چشمهائی که  بارانیست!  


 

پ ن :‌ نفهمیدم که چرا گفته شده «مرد که گریه نمی کنه»! یعنی گریه سهم زنان است؟ 

اشتباه می کنند بعضی ها که اشتباه نمی کنند، باید راه افتاد!

 

 

می خواستم بمانم، رفتم 

می خواستم بروم، ماندم 

نه رفتن مهم بود و نه ماندن  

مهم من بودم که نبودم  

گروس عبدالملکیان 

 

گاهی آنقدر نیستم ، آنقدر گم شده ام که حتی دیگر نمی توانم بروم!  گاهی عادت وادار به ماندن می کند. گاهی دوست داشتن آخرین دلیل ماندن است. اگر چه لحظاتی ست که  ماندن ویرانیست.  

رفتن همیشه جسارت میخواهد، پس اول باید خود را یافت تا بعد...   

سفره ی دل مرا در باد کسی گشوده نخواهد یافت . من خواب یک ستاره ی صبور زیر بالش ابرهای راحله دیده ام.  یا باد می آید و آسمان را خواهد روفت یا شاید کرامتی شد و باران بارید ... 

همیشه برای خودکشی زوداست.صبرکنیدشاهداوضاع بدترازاین هم خواهیدبود

 

 

 

نگران نباشید کسی قصد خودکشی ندارد!  همیشه برای خودکشی زود است اگر کمی تامل کنیم بهانه های قشنگ تری هست برای این عمل احمقانه!‌ 

دیروزم به معنای واقعی سیاه بود. نذاشتند  که یک سه شنبه ی معمولی را طی کنم! 

 

به حد کافی خراب بودم که نتوانم به وبلاگ دوستان سر بزنم. دائما و با هر فرصتی به پنجره ی کنارم خیره بودم و به آسمان و وسعتش و بلندیش فکر می کردم !   

اگر چه بعداظهر شیرینم را مدیون دوست نازنینم هستم.

  

اما امروز روز دیگریست باید یه رنگ دیگری بزنم بر آن.  رنگ صورتی چطور است؟  آسمان هم با تمام آلودگی هایش امروز برایم قشنگ تر است. 

 

پ ن : خدا را سپاس که هیچ کس هرگز نمی تواند رویاهایم را تغییر دهد.  

پ ن : امروز تولد فروغ است. تولدش بر تمام دوستدارانش مبارک باد. 

 

آن روز که دستهای تو ویران شدند باد می آمد   

ستاره های عزیز  

ستاره های مقوائی عزیز 

وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می گیرد 

دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟ 

ما مثل مرده ای هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه  

خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد 

من سردم است  

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد 

ای یار!  ای یگانه ترین یار «آن شراب مگر چند ساله بود؟» 

نگاه کن که در اینجا  

زمان چه وزنی دارد 

و ماهیان چگونه گوشت  های مرا می جوند  ... 

 روحش شاد.