فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

یا مقلب القلوب ...




تا تو در آغوشم گل نکنی
این بهار ، بهار نمی شود
نیکی فیروزکوهی



برای کم بودنم ، عذر مرا بپذیرید، برای محبت هایتان هم سپاسگزاریم را.  یک دنیا آرزوی خوب دارم برای هر کسی که این متن را بخواند، ای کاش هر زمان، هر کسی که از کنار من عبور کرد، دلش آرام گیرد و نه اینکه  سایه ای مکدر بر خاطرش باشم. 
 بهار دارد می آید ... هوا، بهاریست و جوانه ها سبز شده اند. هیچ چیزی دوباره زنده نشده است. برگها و گلها و پرنده ها همان های سالی که گذشت و سالهای گذشته نیستند، اینها تازه واردین هستند. هیچ چیز و هیچ کس تکرار نمی شود ،هر چیزی که رفت باید می رفت و چرایش بی معناست ، که معنای زندگی در رفتن و آمدنهاست . و اینک، حال و این لحظه اهمیت با بودن هاست و مبارک باشد قدم هر تازه رسیده ای ...



سالی گذشت بر دلهایمان
سوختند و شکستند و بازیچه شدند
شاید
کسی چه می داند
بر هر دلی ، در هر دلی چه گذشت
و باز هم طپیدند
این کوبش های درد و حسرت و عشق همه بر دل هایمان رفت کمابیش
این صندوقچه های پاندورای اسرار آمیز
به قول دوستی باید بگویی مشان
نه خسته دل ... نه خسته دل ...

بتول مبشری

و در آخر کلام :‌

کمترین آرزویم این است : هرگز با چشمان مهربانت ، نامهربانی روزگار را نبینی .
بالاترین خواسته ام برایت این است : حاجت دلت با حکمت خدا یکی باشد .
زندگی ساختنی است نه گذراندنی . بمان برای ساختن ، نساز برای ماندن
فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است ، اما نه در برابر مشکل ، بلکه در برابر خدا.
هیچ چیز تو را ناراحت نکند . فقط شادی ها تو را احاطه کنند

 اینها آرزوهای من برای تو است ...

از اینکه به یادم بودید ممنونم . ساجده جان تو هم زیارتت قبول  
 
... 
 
این ترانه قشنگ هم هدیه ایست از طرف آفتاب عزیزم به فتح باغ

دیار من آن سوی بیابان هاست ...


طبیعت حالش خوب است. بعد از آن یخ و یخبندان و سرمای استخوان سوز کوتاه مدت، در این روزها بید حیاط ما برگهایش جوانه زده ... حالش خوب است.  پرنده ها صبح زود چه شوری دارند، معلوم است آنها هم حالشان خوب است.  شمعدانی من گل داده و خودش از همه بیشتر می داند که چقدر خوشحالم کرده با این دلبری سخاوتمندانه اش.  آخ ... آخ که چه چیزهای ساده ای، گاهی می شود بهانه های خوشبختی من ...

یک نفر هر شب می آید توی کوچه و  با آکوردئون یک آهنگ گیلکی را می نوازد و من پرواز کنان خود را می رسانم پشت پنجره و یک اسکناس گلوله شده پرت می کنم پائین. 

طبیعت دارد پوست می اندازد. من هم ...



به رابطه ها که فکز می کنم ، می بینم باید عادت کنیم که با وجود سردی ها و بی تفاوتی ها، باز دوست داشته باشیم . ما همیشه باید متفاوت باشیم. سردی ها کمتر آدم را می کشد، کافیست کمی حواسمان را پرت کنیم تا نمیریم،  دورنگی هاست که ذره ذره آدم را و ایمانش را نابود می کند.   در مقابل دوروئی و دروغ باید رد شد  و مهر پایانی بر یک رابطه زد حتی اگر بهایش سنگین باشد...  چاره ای نیست ...  



از اینکه از طرق مختلف حالم را می پرسید و یادم میکنید صمیمانه ممنونم. من همیشه قدر محبت ها را خیلی می دانم.  

تا مدتی نخواهم نوشت.   



...



یاد تو عطریست متراکم

پنهان میان شیشه ی دلم 

دستش که می زنم 

وای 

به گمانم دنیا گلستان می شود ...

بتول مبشری