فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر



پنداری خدا
 دست به دامنِ داوینچی شده است
که اندوهِ جذاب نگاهت
مونالیزا را
به یک کپیِ بی‌بها بدل می‌کند
و لبخندت شفا می‌دهد
تمام کودکانِ ایدز گرفته‌ی دنیا را...
اما چرا این همه تلخ باید باشد
شرابِ چشمانی که برقشان
تاکستان‌های سرتاسرِ سویل را خاکستر می‌کند؟

شاید تو یکی از پریای شاملو باشی
که از برگ‌های هوای تازه گریخته
و تقدیرش گریستن بوده از آغازِ جهان...
من اما خنده‌ات را می‌خوام
حتا اگر بهایش راه رفتنم بر کفِ دست‌ها باشد
در خیابانی شلوغ،
چون دلقکی
که خوش دارد شنیدن صدای خنده‌ی تو را
در جرینگ جرینگِ سکه‌هایی
که از جیب‌هایش
 بر سنگ‌فرشِ پیاده‌رو می‌ریزند... 

یغما گلروئی



بعد از چند روز پر تنش، از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر!   شاید  هر کسی در رویاهایش یکی از این پریای شاملو را داشته باشه. این پست تقدیم به آدمهای بزرگ با دلهای بزرگ ...





دنبال آدمها می گردم . نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟             «شازده کوچولو»



نظرات 19 + ارسال نظر
پژمان سه‌شنبه 13 فروردین 1392 ساعت 21:09 http://www.silentcompanion.blogfa.com

عشق نیرومند ترین قدرت دنیاست. عشق می تواند حتی در زمین یخ بسته و در سخت ترین شرایط رشد کند و شکوفا شود. عشق همه جا و در تمام اعصار وجود دارد. عشق گل همیشه بهار است
...
"تنها عشق حقیقت دارد"

سلام پژمان عزیز

عشق نیرومند ترین قدرت دنیاست ولی متاسفانه قدرت مرگ از قدرت عشق هم بیشتره. پس حیقه که در زندگی این قدرت بی استفاده بمونه.
مرگ هم زمانی که باید برسه می رسه و از اختیار ما همیشه خارجه.

قلب های بزرگند که قدر لحظه های زندگی را می دونند. چون اونا همیشه عاشقند.

آفتاب سه‌شنبه 13 فروردین 1392 ساعت 22:54 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان نازنینم .

این درد و غمها مال ما آدمهاست برای اینکه بزرگ بشیم .

امیدوارم که همگی ما به آرامش برسیم..

سلام لیلا جون

قطعا" همینه. خوش به حال اونائی که زود بزرگ می شن.

آفتاب سه‌شنبه 13 فروردین 1392 ساعت 23:00

من عاشق ترین آفتاب گردان مزرعه عشق بودم

که با افتاب نگاهت به هر سو که می خواستی

آرام آرام می چرخیدم...

با هر چرخشم با صبوری افکارت را می دزدیدم

ودر قلب نا با ورت ذره ذره خانه ای

برای فردایم می ساختم

و در زیر پلک های نا مهربانت

تصویر زیبایی و معصومیتم را تا ابدحک می کردم

من عاشق ترین و بی پروا ترین افتاب گردان مزرعه عشق بودم

که یک نگاهت را

به عالمی نفروختم.


برای پرنیان بزرگ ..

اول بار
که در تاریکی ایستاده بودم
مادرم مرا در آغوش گرفت
تاریکی را نشانم داد
و مرا از آن ربود...
از آن پس
سال‌های آزگار از دلم پرسیدم:
وقتی مادرِ تاریکی
او را در آغوش می‌گیرد
تاریکی را
از چه می‌ترساند؟
از که می‌گریزاند؟
بار دوم
آغوش تو
مرا از تاریکی ربود
سبز آبی کبود!

از آن پس دانستم
هراس شب از تاریکی
انزوای سیاسی نیست
مرثیه‌ی تنهایی ست.

این شعر شاید تازه ترین شعر آقای معروفی باشه و چند دقیقه پیش توی سایت شخصی ایشون وقتی خوندمش خیلی دوستش داشتم. من هم تقدیمش می کنم به تو ... به تو که برام خیلی عزیزی .

پژمان سه‌شنبه 13 فروردین 1392 ساعت 23:57

عشق با مرگ از بین نمیره...
اینو مطمئن هستم.

عشق با مرگ از بین نمی ره .... هرگز .

ولی عشق مانع مرگ نمی شه . (منظورم این بود)

مرگ وقیح تر از این حرفهاست که از عشق خجالت بکشه .

بگذریم پژمان عزیز... من منظورم اصلا یه چیز دیگه ست و توی یک افکار دیگه بودم . ممکنه سوء تفاهم بشه.

پژمان چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 00:09

چشم
ببخشید که منظورتونو درست متوجه نشدم.

نه ... خواهش می کنم.

کلمات همیشه قاصرند در بیان یک احساس.

اشکال از واژه هاست .

shaqayeq چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 08:23

salam parnian khanom
eidet mobarak!

che akse zibaye
mese hamishe

سلام شقایق جون

مرسی . نوروز تو هم مبارک .

هاتف چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 13:21

آدم بزرگ همیشه دل بزرگ داره به همراه یه عقل کامل که میدونه کجا باید با احساس پیش بره و کجا با عقل و احساس و کجا با عقل!

بله دقیقا" همینطوره.

آدم کوچولو چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 16:46

سلام
چی میشه یه پست هم برای ما بزاری؟

سلام

نفرمائید قربان !

@ چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 21:07

یادمه یه بار نوشته بودی که دیگران هر چه می خواهند باشند مهم ما هستیم که باید مراقب باشیم تا ریشه ها مون تکون نخوره ..

این درسته که عشق وابسته ست به روح آدمها ، اما با کسی که معنای عشق رو نمی دونه و عمری رو به پایش می ذاری تا شاید روزی درک کنه و بفهمه و زمانی که به انتهای راه نزدیک می شی و می بینی فقط عمرت رو از دست دادی و بس ...

ذات آدمها تغییر نمی کنه هر چقدر هم روی اونها کار کنی .. اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است ..

یه وقت هایی دلت می خواد تو خلوتت به خاطر حماقت هایی که کردی خودت رو شماتت کنی اما دیگه خیلی دیر شده ..

زمانی که در مقابل رو راستی نیرنگ می بینی چه حالی بهت دست می ده .. با خودت میگی کجای کار من اشتباه بوده که چنین شد؟ آیا باید همیشه تو این جامعه گرگ بود تا دریده نشی ؟ آیا باید همواره بشنوی دنیای بدی شده و باید دو دستی خودمون رو مراقب باشیم ؟ پس کجاست جای ما آدمها ؟ کجاست جای دل ؟ کجاست جای عطوفت ؟

سلام دوست عزیز

یادمه و هنوز هم می گم. می تونیم با اونا سقوط کنیم . می تونیم راه خودمون رو بریم . در مقابل یک آدم بی ادب ، مثل خودش برخورد کردن یعنی سقوط کردن، در مقابل یک آدم دروغ گو ، دروغگو بودن یعنی سقوط کردن و .... دروغ نگو ولی لزومی نداره برای چنین آدمی هر حقیقتی را بگوئی که روزی طنابی بشه به گردن خودت.
یک بار برای دوست عزیزم آفتاب در جواب کامنتش نوشتم ادمهای کوچک را به دنیای کوچک خودشون بسپار اونها به همون جا تعلق دارند نه به دنیای ما. نمی دونم خوندی یا نه .

بعضی از آدمها هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی نخواهند فهمید. من خودم فکر می کنم ما مسئول درست کردن آدمها نیستیم. یک درخت وقتی کج رشد می کنه اگه بعد از چند سال بخوای صافش کنی می شکنه ، باید به همون شکل کج تحملش کنی. بعضی آدمها می یان توی زندگی ما که درس صبوری به ما بدن. ما با اونا تمرین صبوری می کنیم.
شخصیت انسانها در دوران کودکی و در خانواده شکل می گیره و هر چه در کودکی می بینه در روانش حک می شه. نمی شه بعد از گذشت چند سال روان یک انسان را پاک کرد و دوباره ساختش مگر اینکه خود اون آدم مصمم بر تغییر باشه و سختی تغییرات رو تحمل کنه .

تو شاید هیچ جای کارت اشتباه نبوده. بعضی آدمها با حرفهای تلخ و رفتارهای غیر معقول فکر می کنند که شاید یک لحظه کاری کردند و لحظه ی بعد اطرافیان فراموش می کنند و با محبت های بعدی می خوان جبران کنند در حالیکه رفتارها و حرفهای سرد ممکنه برای همیشه یک رابطه را خراب کنه و دیگه هیچ محبت و لطفی اون رابطه را ترمیم نکنه.
این آدمها می یان توی زندگی ما که ما صبور باشیم ، به مرور زمان یاد می گیریم در مقابل سختی ها آرامش بیشتری حفظ کنیم. این آدمها می یان توی زندگی ما که ما فراموش نکنیم برای رشد آمدیم نه برای سقوط . می یان که قدر عشق و لحظه های عاشقانه را بدونیم ، قدر زیبائی های زندگی را بدونیم ، قدر یک ساعت قدم زدن در یک هوای بارانی لطیف را بدونیم ، قدر مهربانی یک دوست را بدونیم ، قدر دلتنگی های عاشقانه هایمان را بدونیم ، این آدمها می یان توی زندگی ما که ما قدر یک لحظه آرامش را بدونیم ....

مرسی دوست عزیز .

آفتاب چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 21:34 http://aftab54.blogfa.com/


چشم‌‌انتظار آن بهارم
که با تقویم از راه نمی‌آید
و با تقویم راه نمی‌آید ،
چشم انتظار آن بهارم
که با ...
آه نمی‌آید !

این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید؟
هوشنگ ابتهاج

...

بهار با تمام طراوت و زیبائی های خاص خودش یک اندوهی داره . من امسال این اندوه را خیلی خوب احساس کردم

هدی چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 22:18 http://aftabgardantarin.blogfa.com

شازده کوچولو گفت:من دنبال دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟

روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شده ای است,یعنی "علاقه ایجاد کردن..."


سلام پرنیان عزیز
شاید یکی از معدود کتابهایی که بهش عجیب معتقدم همون کتاب ساده ی نه چندان ساده " شازده کوچولو" باشه ... کتابی لبریز از حقایق ساده ای که ساده فراموش میشن ...

و چقدر زیبا بود اون بخش از شعر آقای گلرویی که گفت:
من اما خنده‌ات را می‌خواهم
حتی اگر بهایش راه رفتنم بر کفِ دست‌ها باشد ...

و این یعنی خود خود عشق ... بی هیچ پیرایه و آلایشی ...

گاهی برای خندیدن کسی که دوستش داری واقعا حاضری کارای محیرالعقولی بکنی که اونا که به عاقلانگی می شناسنت یه بار دیگه چشماشونو باز و بسته کنن تا مطمئن بشن که تو همونی که یه عمر بعید بود ازت این قبیل رفتارا ...
اما این خاصیت عشقه که آدم رو برای خاطر کسی که دوست داره تا سرحد پا گذاشتن روی غرور هم فداکار می کنه ...

و همه اینا موقعی ارزش داره که طرف مقابل هم بفهمه و قدر بدونه ... و اینه که زیباست و زیبایی عشق رو صدچندان می کنه ...

برای همه آرزوی عشقی هزار بازتاب رو داشته باشیم که در هر جلوه ش یک شکوه نهفته باشه ... عشقی که هرگز از وقوعش پشیمون نشی ...

سلام هدی جون

شازده کوچولو جزو کتابهائی ست که من خیلی هدیه می دم به کسانی که دوستشون دارم و یا سی دی اون رو خیلی زیاد گوش می کنم. که متاسفانه سی دی شازده کوچولو رو دو روز پیش ازم دزدیدند . که البته شکر خدا توی بازار وجود داره و می تونم دوباره تهیه اش کنم.

می دونی چیه هدی جون ؟ چیزی که هیچوقت دلم نمی خواد از خودم سوال کنم اینه که کسانی که من رو دوست دارن برای چی دوستم دارن؟ یه خورده سخت می شه . مثلا" یک نفر یک جائی باهات آشنا می شه و بعد از اون به بهانه های مختلف باهات تماس میگیره. نمی دونی پشت این کار چه تفکری وجود داره ! و این شاید کمی اذیتت کنه. دلت می خواد همه چیز را صاف و ناب و خالص ببینی . دلت می خواد توی رابطه ی انسانها همیشه همه چیز بدون نویز و خدشه و تیرگی باشه. هر رابطه ای توش یک حس انسانی ناب باشه . اما آیا می شه؟
.....
وقتی این جمله هات رو خوندم :

«گاهی برای خندیدن کسی که دوستش داری واقعا حاضری کارای محیرالعقولی بکنی که اونا که به عاقلانگی می شناسنت یه بار دیگه چشماشونو باز و بسته کنن تا مطمئن بشن که تو همونی که یه عمر بعید بود ازت این قبیل رفتارا .»

من رو یاد یک خاطره ی خیلی قشنگ انداخت ... مرسی

شاید گاهی پیش بیاد که بعضی از آدمها هیچوقت تو واقعی رو نفهمند و این یکی از غم انگیز ترین اتفاقات زندگیه .

ویس چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 22:27 http://lahzehayenab.blogsky.com

شازده کوچولو یک طرف و گفتگوی روباه با او یک طرف. اهلی کردن یعنی وقتی صدای پاشو شنیدی ، قلبت بترکه از بس تند بزنه .وقتی صداشو شنیدی ، به همه ی عالم فرمان سکوت بدهی ، اگر منو اهلی خودت بکنی ، یه عمر به پام بشینی و برام زحمت بکشی ، منم دوستت می شم. برام تو فقط یکدونه ای ( برداشت واژه ای خودم را داشتم )
انسان در زندگی فقط یکبار عاشق میشه .فقط یکبار. بقیه اش همین دلبستگی های گذرا و دوست داشتن های سطحی است. و راهنمای بقیه ی عمرت ، همین یکبار است. حتی هوسباز ترین مردمان هم ، همیشه از یک عاشقی حرف می زنند. آن یکبار ، تا همیشه چشمه ی جوشانی می شود که تو را در خود سیراب کند و جدا کند از هرچه جز او.اما چنان کیمیایی می شود که تو ، همه می شوی . و می توانی مهر بورزی بر همه.
همه می آیند و می روند اما حدیث عاشقی کهنه نمی شود چراکه مبنای هستی بر عشق بوده است. جهان ، شادمان است و عشق هرگز رنگ اندوه زمینی ندارد. غمش هم طراوت می بخشد و دستت را می گیرد در جاده ی کمال می برد. آهن در کوره سیاهی را از دست می دهد و سرخ می شود.ودل در مسیر عاشقی ، از سوختن نمی هراسد چون روحش ازین سوختن ، سرخ و آبرومند می گردد.

من عاشق این روباه هستم. شاید دوست داشتنی ترین روباهی باشه که توی دنیا وجود داره.

عشق زیباترین موهبت الهی ست. حتی اندوهش هم انگیزه ست برای رسیدن به فرداها ...

آدم عاشق یک دنیای بزرگ و رنگارنگ و بی نظیر داره برای خودش که این یک هدیه ی خداست و شاید هر کسی سعادت نداشته باشه گیرنده ی این هدیه باشه .

خلیل پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 00:20 http://tarikhroz.blogsky.com

سلام،

یعنی اهلی شدن!

سلام


گاهی وقتها .

صادق (فرخ) پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 09:48 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... پرنیان عزیز
تب و تاب عید و عیددیدنی و مسافرتها و غیره به پایان آمد .
همیشه در چنین ایامی از سال حس شگفتی در وجود ما پدید میآید . حسی که در آن تنهایی و دلتنگی و خیلی چیزهای دیگر هست . مثل این است که ناگهان بیکار شده باشی .... یا مثل این است که همه تنهایت گذاشته اند ... تصور می کنی که برای مدتها از دید و بازدید خبری نیست ... شاید برخی دلتنگ همان روزهایی شوند که در پرتو لبخندهای مصنوعی در عیددیدنیها ، دلی خوش کرده بودند . در چنین روزهایی آدم دلش بیشتر از گذشته ، محبت و توجه می خواهد ... درست مثل این طوطی و آن کودک که انگار بعد از سیزده بدر عکس گرفته اند .
خیلیها حتما یکی از پریای شاملو هستند در این دنیا ... ویس عزیز که صد در صد هست و در باره ی شما اندکی شک دارم البته
ارادت

سلام

بله . یه حس دلتنگی خاصی هست در این روزهای بهار . دیروز کانال دو ایران رو زدم به امید اینکه شاید باز هم کلاه قرمزی رو ساعت هشت و نیم نشون بده ولی با اخبار بیست و سی مواجه شدم. توفیق اجباری باعث شد بشینم اخبار رو گوش کنم از آمار تصادفات و شلوغی جاده ها و برگشت مسافران و پایان تعطیلات و یک سری خزعبلات دیگر البته .

همون حس دلتنگی اومد سراغم.
آدمها شاید هیجوقت متوجه نشن که چقدر بر هم می تونند تاثیر بذارن و بر زندگی هم .

پریای شاملو .........

و مرسی .

هدی پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 22:00 http://aftabgardantarin.blogfa.com

همه رو نمیدونم
اما کاش
اون یه نفر
اون یه نفر خیلی خیلی خاص
باورت کنه ...
و این دیگه به عقیده من کار خداست که یاری کنه احساسات ناب آدمی رو ...

باورت می کنه هدی جون ... باورت میکنه.

عشقی که ناب باشه باورش کار سختی نیست. از عمق چشمان هم می شه باورش کرد.

رها پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 22:19

عشق و باز هم عشق ....مگر میشود زندگی کرد و عاشق نبود مگر میشود نفس کشید و دوست نداشت ...؟؟
نمیدونم برای من که زندگی بدون دوست داشتن وعاشقی کردن معنایی نداره ..وچقدر سخت و طاقت غرسا میشه زندگی بدون بدون عشق ...پس سلام بر عشق که صدایش قشنگترین نوای عالم است ....و سلام بر پرنیان عزیز ....

سلام بر رهای مهربون و خوبم

نمی شه . من در مورد خودم میگم ، روزی که احساس کنم قلبم خالی شده از هر احساس گرم ، بهتره دیگه بمیرم .

در شرایط سخت و روزهای کسالت بار همیشه آدمهائی که دوستشون دارم بهم انرژی می دن که بایستم و ادامه بدم.
با بودن اونا زندگی برای من قشنگه و دعا می کنم تا زمانیکه زنده هستم باشند برای من حتی اگر دور .

مجذوب پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 23:13

سلام.پرنیان عزیزم سال نو مبارک امیدوارم سالی پر از احساسات خوب داشته باشید.از غیبت طولانی ام عذر میخواهم اما خیلی درگیر بودم.بهار تویی که تکرار میشوی اما تکراری نه...

سلام دوست عزیزم

سال نو مبارک . همراه با آرزوهای خوب .

خوشحال شدم باز هم اومدی. امیدوارم درگیری هایت ناراحت کننده نبوده باشه.

همیشه یک جمله ی قشنگ برای من می نویسی و همیشه مرسی ...

احسان جمعه 16 فروردین 1392 ساعت 01:35 http://بجنوردان

پرنیان عزیز؛ به باورمن محیط های بزرگ ؛ آدم های بزرگی را هم پرورش می دهد و برعکس . که امید وارم قضاوت بی رحمانه ای نکرده باشم چرا که این برداشت ،حاصل احساس من است .هرچند که زندگی بدون دوست ، از معنای واقعی تهی ست و بی دوست یعنی در تنهایی زیستن و در سکوت و انزوا سیر کردن.

سلام ا
من قبول دارم حرف شما رو. می شه نشست و شعار داد که نه اینجوری نیست و اگه اینجوریه پس آدمهائی که توی روستاها زندگی می کنند آدمهای بزرگی نیستند. دلیل نمی شه که کسی که مثلا" در روستا زندگی میکنه آدم بزرگی نیست بلکه برعکس ممکنه انسانهای بسیار وارسته ای هم باشند . ولی اینکه محیط های بزرگ واقعا" در شکل گیری آدمها تاثیر دارند اشتباه نیست . چون ارتباطات بیشتر میشه، چون حاشیه ها بیشتر و مسائل بیشتر و تجربیات بیشتر . درست مثل سفر کردن . من خودم سفر را خیلی دوست دارم چون مثل خوندن یک کتابه . یک عالمه چیز یاد میگیریم. مخصوصا" اگر به سرزمینهائی خارج از مرز باشه . با آداب و رسوم و تابوها و ... مردمهای مختلف دنیا آشنا می شیم. من با مردمانی آشنا شدم با مذاهب مختلف و در بین اونا ، بودائی ها رو خیلی دوست داشتم. مردمانی آرام و عمیق و پاک هستند و در معابدشون از دیدن دعا کردنهاشون با اون خلوص نیت همیشه لذت بردم. این رو مثال زدم که بگم با ارتباط با آدمها میشه چیزهائی را دید و لمس کرد .

درمورد دوست هم به قول شما زندگی بدون دوست یعنی تنهائی مطلق و پوسیدن .

ممنونم احسان عزیز

تنها یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 21:12

یک روز، چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم...
.
.
.
خودت که می‌دانی... "وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد"،
از تماشای غروب لذت می‌برد. :(

شازده کوچولو

آدم وقتی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت می برد ...

راست میگه شازده کوچولو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد