فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

خدایت بودم و تو را آفریدم تا سجده کنم در کنارت





نگاه کن، پرندگان زمستانی،

چگونه در دل من خود را گرم می کنند

و ماه نیمه ، در طراوت روحم ، نیم دیگر خود را می جوید

ببین چگونه تو را دوست دارم

که آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزد

و در حرارت خونم پناهی می جوید.

شمس لنگرودی


از دست دادن هر انسانی که دوست داریم رنج مطلق است. با اینکه می دانیم مالک یکدیگر نیستیم و می دانیم  رهگذرانی هستیم که دیر یا زود با یکدیگر باید خداحافظی کنیم و می دانیم با گذشت زمان هر کداممان چقدر تغییر میکنیم و این تغییرات فاصله هایی گاها" تلخ ایجاد میکند اما از تصور داشتن یکدیگر به وجد می آئیم و احساس شادمانی میکنیم.  به هم تکیه می کنیم و تنهائی هایمان با داشتن یکدیگر رنگ می بازد، و عاقبت در نقطه ی جدائی ناگهان فرو می ریزیم.   

انسانی با عشقی که خلق می کند خدائی بر روی زمین برای خودش بوجود می آورد و با پرستشش به عبودیت می رسد و در نهایت بندگی یک روز خدایش را از دست می دهد و  می شکند و فرو می ریزد. این روح سرگشته  و بی قرار انسان است که اینگونه می طلبد، روح سکون و توقف را نمی پذیرد ، زیرا در این اوج و فرودهاست که پرواز را می آموزد. اگر غیر از این باشد انسان با جماد هیچ تفاوتی نخواهد داشت. 

و چه زیباست لحظه های دوست داشتن و اوج روح و لحظه های نورانی زندگی. اگر چه لحظه ی فراق و بعد از آن تلخی دردناکی به همراه  خواهد داشت. تصور اینکه هر چیزی در زندگی موقتی است بسیار ناخوش آیند است.  اما با رسیدن به این باور همانطور که در زمان حال از لحظات خوش لذت می بریم  به مرور نسبت به ناملایمت های زندگی قوی تر خواهیم شد.   

 « آنچه که نفی می کنی تو را شکست می دهد، آنچه که قبول می کنی تو را تغییر می دهد - کارل گوستاو یونگ»   


و شاید به گفته ی نویسنده ای :

این تجربه ی واقعی آزادی است : داشتن مهمترین چیزهای عالم بی آنکه صاحبشان باشی!


فردا را که اگر قرار است نباشی با دنیای رنج هایش، اینک می سپارم به همان فردا ... همین که امروز هستی همه چیز برایم زیباست.  و امروز آفتابی یخ زده در خون گرمم  شعله ور خواهد شد و پرندگان سرما زده به قلب من پناه خواهند آورد.  فردا هم بماند برای فردا ... 




پ ن 1 : در جاده با خانم جوانی که در این سفر همراهم بود در حال رانندگی بودم. شالش سر خورد و روی شانه هایش افتاد . نزدیکی های قم یک ماشین با دو سرنشین آقا و یک خانم  از کنار ما رد می شدند، خانم سرش را از پنجره بیرون کرد  و به همراه من ناسزائی گفت .  همراهم به من گفت: شنیدی چی گفت؟ گفتم: اهمیت نده.  جلوی ما در حرکت بودند نزدیک به یک کیلومتر که رفتیم جلوتر، همان خانم یک کیسه نایلون پر از آشغال پوست پرتقال و سیب و ... از پنجره پرت کرد توی جاده . من وهمراهم با تعجب به هم نگاه کردیم ... 

اگر چه تعجبی نداشت!


پ ن 2 : چند شب پیش متن پست قبلی «هدیه ای به وسعت یک قلب» را به طور کاملا" اتفاقی در صفحه ای در اینترنت خواندم . این متن تقدیم شده بود به خانم عسل بدیعی . با دیدن لغت به لغت این متن در آن صفحه متعجب شدم و بیشتر اینکه  زیر آن نوشته شده بود : با احترام نیوشا ضیغمی.  تعجب کردم ولی دلخور نشدم. اما با دوستان عزیزم که درمیان گذاشتم این حرکت را تقبیح کردند و از من خواستند واکنش نشان بدهم. نمی دانم باید خوشحال باشم که متنی را که نوشته ام ارزش کپی برداری داشته است و یا ناراحت باشم که نه فقط متن من ، بلکه تمام نوشته های دیگران به راحتی توسط کسانی دیگر کپی برداری می شود بدون ذکر منبع. 

خانم ضیغمی، هنرمند عزیز شاید افرادی باشند که نسبت به نوشته ها ویا اشعار خود تعصب داشته باشند و حتی احساس کنند این متن ها و اشعار مانند فرزندان آنان هستند . لطفا" منبعد سعی کنید با ذکر منبع درجای دیگر بازنویسی کنید. اجازه دهید این فرهنگ زیبا به شکل یک عادت و یک اصل اخلاقی توسط شما که هنرمند و چهره ای سرشناس هستید درآید.  و نیز رسم امانت داری عادتی شود میان مردم . ممنون

نظرات 23 + ارسال نظر
هدی شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 19:52 http://aftabgardantarin.blogfa.com

از قفس آن که رهایت می کند عاشق تر است
این که من با آن که آزادم، اسیرم بهتر است ...

سلام پرنیان عزیز
شاید به همین دلیله که درباورهای کهن دینی و روانشناسی جدید هم همیشه به ما توصیه شده نباید به هیچ چیزی دل ببندیم ... چون این دل بستن و بعد دل کندن آدمو داغون می کنه ... ونیاز به یک روح بسیار قوی داره ...

به قول کریستین بوبن: در این زندگی ما صاحب هیچ چیز نیستیم و هیچ چیز را از دست نخواهیم داد، در این زندگی تنها باید آواز خواند، باید با غبار روان های عاشمان از ته دل از ته روح از ته مغز آواز بخوانیم...

راستی خیلی از پ.ن 2 ناراحت شدم و از همین تریبون واقعا انزجار خودم رو از این حرکت زشت بی فرهنگی! اعلام می کنم.

بعدشم به اندازه سه تا پست منتظرتم ... قلم رنجه کن بانوووووووووووووووووووو دیگهههههههه (این بخش رو با یه جیغ بنفش بخون)

سلام هدی جون
اول از همه شرمنده ام که وادارت کردم جیغی به رنگ بنفش بکشی . اگر چه جیغت هم دلنشینه
مسافرت بودم این چند روز الان می یام و می خونمت .

ما چیزی را امروز داریم ولی مالک آن نیستیم . همه ی ما امانتی هستیم در اختیار هم تا زمانی که مقدر است. پس زیباترین لحظه های مشترک را بسازیم برای هم تا زمان مقدر شده . که هر گاه مرور کردیم در دلمان از هم تشکر کنیم برای خلق این لحظه ها .

خلیل شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 20:26 http://tarikhroz3.blogsky.com

سلام،

" همین که امروز هستی همه چیز برایم زیباست "

امروز را دریابیم که فردا نشانی از امروز دارد.

سلام

و همیشه یک آه ... و گاهی یک بغض و گاهی نیز یک لبخند و یک تشکر از خالق آن لحظه ها ...

ممنون

صادق (فرخ) شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 20:41 http://dariyeh.blogsky.com

به به شمس لنگرودی و قطعه ای از او که همیشه هر سروده اش ته دلم را میلرزاند .... به به
انسان ، مالک ابدی چیزی و یا کسی نیست . همه ی مالکیتهای بشر به یک مقطع زمانی محدود میشود .... اما حس داشتن و مالک شدن در ما بسیار بسیار قوی است .
در آموزه های اخلاقی و تربیتی مدارس و خانواده ها این مطلب را به کودکان نمی آموزند ... شاید برای روح لطیف کودکان ضرر داشته و آنها را ترسو و مضطرب بار آورد .
اما به نظرم هنر و ادبیات باید چنین ماموریت خطیری را انجام دهند . البته شما با قلم توانای خود و در این وبلاگ چنین کاری کردید که در جای خودش بسیار زیبا و مهم است .
خواندن این پست برایم جالب بود . یاد یکی از اخلاقیات شخصی خودم افتادم . من همیشه وقتی مردی از دنیا میرود و زن زیبای خود را تنها میگذارد ، نگران آن زن میشوم .
همیشه دوست دارم در اجتماعی که گرگهای بی اخلاق در آن پرسه میزنند ، زنان زیبا از مردهای خود جدا نمانند ... اما متنی که نوشتی دوباره مرا به این فکر انداخت که همه ی داشتنها و مالکیتها در این جهان قطعی و همیشگی نیست .
امیدوارم این یادداشت نیز مورد توجه خانوم ضیغمی قرار بگیرد و استفاده فرمایند و قسمتی از آن را به عنوان دیالوگ در یکی از نقشهای بعدی خویش به کار ببرند .
چه شود ؟؟؟ پرنیان عزیز
این نوع برداشت با چراغ خاموش در ایران بسیار رایج شده ..... من نیز بطور اتفاقی فهمیدم که یک رادیوی محلی فارسی زبان در یکی از شهرهای سوئد صدای مرا که از وبلاگم برمی داشتند ، با نام کسی دیگر پخش می کرد .
برای همین مدتی است که پستهای صوتی نمی گذارم تا ناچار شوند اعلام کنند که آن گوینده مثلا فوت شده است .
از اینها که بگذریم باید عرض کنم که همیشه وقتی در اتوبان قم رانندگی میکنم یک اتفاق جالب و عجیب و گاه اعصاب خورد کن برای من می افتد . این قاعده ی سفر در مسیر اتوبان قم است . فراموشش کنید و مسیرهای دیگری را برای سفر برگزینید .

شما هم شمس لنگرودی رو دوست دارین ؟
اتفاقا" امروز که داشتم آخرین مطلبتون رو می خوندم یه فکری به ذهنم رسید که الان موقع گفتنش هست. فکر کردم شما که مطالب طنز و گاهی هم جدی را اینقدر خوب می نویسید اگر بخواهید یک مطلب احساسی یا عاطفی بنویسید قطعا" شکاهکاری خواهد شد.

متنی که امروز در وبلاکتون خوندم بسیار هنرمندانه نوشته شده بود و به دوستانم همین جا پیشنهاد می کنم حتما بخوانند.

روشهای تربیتی از بیخ و بن ایراد دارد . شما از همان صندلی بازی بگیرید تا تهش . همون بازی که سه تا صندلی می ذارن و بچه ها باید سریع بشینند روی صندلی ها و اونی که جا بمونه بازنده ست و البته خیلی چیزهای دیگه. البته تربیت کودکان کار خیلی خیلی سختیه و نیاز به یک مشاوره ی قوی و نگاه قوی داره . پدر و مادرها همیشه فکر میکنند بهترین روش تربیتی را در پیش گرفتند ولی بعد از سالها تازه می فهمند که چقدر اشتباه کردند و دیگر جای جبران نیست چون شخصیت انسانها معمولا" در 5 سال اول زندگی شکل می گیره.

و اما در مورد زنان زیبائی که شوهرانشان را از دست می دهند، باید بگم خودشان را قوی کنند. همیشه زنها یک مرد در کنارشان نیست. حتی زمانیکه مردی در زندگیشون هست باید روی پای خود باشند و در حین ظرافت ، قوی.

در مورد خانم ضیغمی من هم امیدوارم . راستش نمی خواستم در مورد این موضوع اصلا چیزی بنویسم . دیدن متن خودم در اون صفحه ی اینترنتی هم خیلی عجیب بود انگار که یک نفر داره من رو به یک جائی هدایت می کنه. ولی بعد فکر کردم شاید نوشتنش یک وظیفه باشه.

در مورد پخش صدای شما در یک رادیوی محلی تعجب نکردم چون به قول شما یک کار رایجه .

و در آخر : آیا مسیری را می شناسید که برای رفتن به اصفهان مجبور به عبور از اتوبان قم نشیم؟ گذشته از اتفاقاتی امثال این که البته به ندرت پیش می یاد ، اتوبانی کسالت بار و کشدار و خسته کننده ، با یک هوای خشک و زمینی خشکه . توی یکی از سفرهام یادمه بیش از دویست تا ماشین از پشت زدند به هم. من ساعتها موندم توی ترافیک و علتش اولین باران پائیزی بود و روغنی بودن آسفالت و بعد توی اخبار شنیدم که گفتند حدود دویست و شصت اتومبیل زنجیر وار با هم برخورد کردند.

روی ماه خداوند راببوس شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 22:05 http://saraab2012.blogfa.com

در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم...
«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت...

درود

البته اینکه کس دیگری هم به نام یکی دیگه مطلبی رو منتشر کنه زیاده...مثل اتفاقی که اخیرا برای تنی چند از بازیگران مثل مریلا زارعی و... افتاد که مجبور به توضیحاتی شدند...در هر دو حال کار زشتیه...چندی پیش راجع به متن هایی که توسط یک دوست به سرقت رفت و در یک نشریه معتبر چاپیده شد!!!نوشته بودم...

من این شعر رو خیلی دوست دارم

سلام
مدتها بود نبودید.
یادم نمی یاد مطلبی رو که می گین. شاید هم من نخونده بودمش .

صادق (فرخ) شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 23:49 http://dariyeh.blogsky.com

باز هم ممنون از تعاریفی که فرمودی ...
زنان خود را قوی کنند ؟ بله موافقم ... اما زنها بندگان محبت
هستند و پس از مدتها که تنها ماندند در پاسخ محبتهایی که در واقع بزک شده اند ممکن است فریب بخورند .
من چنین زنهایی را زیاد دیده ام متاسفانه .... گرگهای مردنما معمولا به ترفند زبانهای چرب خویش وارد میدان میشوند .
زنها بندگان محبت اند .... وقتی چند صباحی تنها ماندند ، اگر قبلا خود را برای چنین روزهایی قوی نکرده باشند در معرض خطر خواهند بود .

در ضمن اگر لازم شد به قزوین رفته و از آنجا به سوی بویین زهرا و ساوه و اصفهان بروید .... ارزشش را دارد که از اتوبان قم عبور نکنید ...

خواهش می کنم . واقعیت بود

زنان قوی می دونند که در مقابل زبانهای چرب و حیله گیری ها چطور باید برخورد کنند. هر زنی به روش خودش
در مورد بقیه زنان نمی دونم . امیدوارم قدر خودشون رو بیشتر بدونند.

و در مورد مسیری که بهم آدرس دادین : یـــــــــا علی !

عجب آدرسی .

یادمه یه آبدارچی داشتیم هر کسی ازش آدرس خونه ش رو می پرسید می گفت : میدان تجریش ، خیابان ولیعصر ، مید ان راه آهن بعد از اونجا یواش یواش می یای اسلام شهر

این آدرس شما من رو یاد آدرس خونه ی اون انداخت .

ویس یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 ساعت 00:37 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام
هیچکس نمی ماند اما تاثیری که از بعضی می گیریم چنان جاودان است که تا زندگی های بعدی هم همراه ماست.
در پی نوشت 2 ، می دانیم که مقوله سرقت های ادبی از رایج ترین مباحث دنیای ادبیات است تا جایی که دامان حافظ هم به آن آلوده است . کار نا پسندی است اما هر روزه انجام می شود. خودت را ناراحت نکن.

سلام

ممنونم راستش من ناراحت نشدم بیشتر تعجب کردم. نسبت به نوشته های خودم خیلی تعصب ندارم ولی می دونم بعضی از دوستان نسبت به این موضوع خیلی حساس هستند.

نوشته های پراکنده یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 ساعت 08:03

سلام
حال شما؟
خوبید؟
نوشته جالبی بود
و دو تا پ ن ها از اونم جالب تر
گاهی برای هنرپیشه ها و خواننده ها و ... وبلاگ و یا صفحه هایی باز می کنن که واقعا متعلق به اونها نیستن. شاید اینم یکی از اون ها باشه
بهم سر بزنین آپم
شاد و سرحال باشید

سلام

ممنوم .

وبلاگ شخصی ایشون نبود . یک صفحه ای بود مربوط به خانم بدیعی ، این متن اونجا نوشته شده بود با امضا خانم ضیغمی. خیلی مهم نیست، فقط نوشتم تا شاید در موارد دیگه بیشتر رعایت بشه.

پرنیان دل آرام یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 ساعت 13:15

وَ زنده‌گی‌یِ ما شده؛

عین فیلم های آپاراتی سابق


تکه تکه وُ جای جایِ همیشه‌ای که در ذهن وُ روح وُ روزِ ماست!

کافی‌ست یک جایش یکهو قطع شود

صدای سوت وُ فحش وُ ناسزا همه را برمی دارد

وَ بیچاره آپارتی

آپاراتی ِ دستپاچه‌ای که میانِ آن همه انبوهِ نادانی از پاره‌گی‌یِ کهنه‌گی،

تکه اول را به آخر گره می زند وُ می‌نویسد:

پایان.



وَ زندگی مان انگار این‌گونه شده است

تکه‌هایَ‌ش

جاهایَ‌ش

وَحرف‌ها وُ حضور وُ غیابَ‌ش

تا به خود می‌آیی می‌بینی میانِ آن همه هیاهو

بد گره زده‌ای،

بد!

حرفی رانده‌ای که انگار نباید

کلامی گفته ای که انگار،

بی‌جا بود

جمله ای که زود راندیش یا دیر

یا بی مورد گفتی وُ

بَد جا.

تا به خودت می‌آیی می‌بینی کودکیت را گره زده‌ای به



پایان.



وَ آن موقع برای همه چیز دیر می‌شود



وَ چه‌قدر زود آن وقتِ لعنتی می آید!



افشین صالحی



سلام پرنیان عزیز

نوشته بودم در وبلاگم:

دل سپردم به پرستوی مهاجر !
مانده ا م ، موقع کوچش
دلِ من را چه شود.

آرام رضوی



اینجوریاس پرنیان عزیز

گاهی واقفیم به رفتن های بی دلیل به موندگار نبودن رابطه ها اما کاری ام نمی شه کرد وقتی پای دل و دوست داشتن و عشق ورزیدن در میون باشه

شاید به بهانه ی همون خاطرات شیرین هر چند کوتاه

برآن سریم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من ! این عشق دست بردار است ؟

کسی به جز خودم ای خوب من ، چه میداند
که از تو ، از تو بریدن چقدر دشوار است

مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است
محمد سلمانی

سلام پرنیان عزیزم

از شعرهای قشنگ ممنونم . چند باری خوندمشون

november یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 ساعت 15:25 http://november.persianblog.ir

جانم برایت بگوید ... درست مثل یک کشف تازه، می تواند حادثه قشنگی باشد، وقتی به یک عمر تردید پایان می دهد ...
مرگ را می گویم.
لحظه ی فراق دردناک ست اما شاید برای او که میرود درد کمتری دارد، چون میرود.

پ ن 1 دلم را بعنوان یک محیط زیستی که مدتها درسش را خواندم آزرد، حالا بماند فرهنگ و ادب!!
پ ن 2 زیاد است بانوجان، آنقدر که اگر دنبالش را بگیری شاید باورش دشوارتر باشد. اما بالیدن دارد وقتی بفمی آنقدر شاهکار بوده ای که دیگری حرفهایت را بدزدد. میدانی که چیزهای ارزشمند دزدی میشوند، مثل طلا، سکه ... و دست نوشته های طلایی.

بابت آمدنت به ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت سپاس ...
خوشحالم که رد پایت را آنجا گذاشتی.

حادثه ی قشنگ؟
برای او که می رود ... نه برای آنهائی که بعد از او می مانند...

فرهنگ هر انسانی از واژه های به کار برده شده ، از نحوه ی رانندگی، از احترام یا بی احترامی به اعتقادات مردم و ... نشان داده خواهد شد. عده ای هنوز فکر میکنند آنچه خودشان فکر میکنند مطلقا" صحیح است و این تعصبات ، هر انسانی را بیشتر در چاله ی جهل فرو می کشد. ای کاش همیشه فکر کنیم شاید دیگری درست فکر می کند!

ممنونم برای محبتت دوست عزیزم
و
ممنونم برای این کامنت خوب

خودم دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 ساعت 16:18 http://69315110.blogfa.com

معشوقـــــــــــــه ای پیـــــــــــدا کـــــــــــرده ام به نـــــــــــام روزگــــــــــــار !!!!

ایــــــــــــن روزهــــــــــــا سخـــــــــــت مرا درآغــــــــــــوش خــــــــــویش

به بـــــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــــت !!!

معشوقه ای که نه می شود رهایش کرد و نه میلی به داشتنش است.

این روزگار سخت ...

خودم دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 ساعت 18:59 http://69315110.blogfa.com

سپاسگزارم مهربون از نگاه مهربون و محبتت به نوشته هام..
این مطلب هم تو پست پایینی زیبا بود
وقتی می گویم دوستت دارم،
به دستانم نگاه نکن!
اینکه می گویند...
قلب هر انسانی به اندازۀ مشت خودش است،
حقیقت ندارد!
لااقل وقتی پای عشق در میان باشد،
محبت توی یک مشت جا نمی شود
............
گرچه رابطه ای با عشق ندارم..ولی خب عشاق رو دوست دارم..

رابطه ای با عشق نداری ؟!

من هم ممنونم دوست عزیز .

سلام
چه کار زشتی خانم ن ض انجام دادن!
واقعا نمی دونم چی بگم والا
شما خیلی صبورید خانم پرنیان

سلام

راستش خیلی برام مهم نبود اولش ولی بعد که عکس العمل دوستان رو دیدم یه کمی مهم تر شد !

به قول دوستان ، این اتفاقات عادیه .
ممنون

آفتاب سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 09:21 http://aftab54.blogfa.com/


((و چه زیباست لحظه های دوست داشتن و اوج روح و لحظه های نورانی ))

...

و چه زیباست دوست داشتن هایی که جاودانه بماند .

بله ، خیلی زیباست و تاثیر گذار .

قندک سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1392 ساعت 11:15

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز.دارم عادت می کنم به نظر دادن معکوس.نمیدونم کار بد یا خوبی است.عملکرد خانوم نیوشا اصلا خوب نیست. همچنانکه عملکرد اون خانوم قمی خوب وپسندیده نبود.اما چکنیم که در مملکتی قرار داریم که بزرگترها به ما می آمزند که اینگونه باشیم.متاسفم. واقعا متاسفم.برای خودم و برای همه.از ما انسان های بزرگ سال که می خواهیم بچه هایمان راه و روش درست زندگی را یاد بگیرند چنین رفتارهای ناشایستی بد و قبح است.
متنتون مثل همیشه زیبا بود.دست مریزاد.

سلام

نظر وقتی صادقانه باشه به هر شکلی که باشه خوبه، حتی اگر برای مخاطب خوش نیاد . شما هم کار خوبی می کنید

دیگه این روزها با پیشرفت تکنولوژی و تبدیل شدن جهان به یک دهکده ی جهانی و ارتباطات انسانها از هر مرز و بوم و وسعت مطالعات و رسانه ها، کمتر انتظار چنین برخوردهائی را از افراد داریم.

و به گفته ی دکتر شریعتی :
« خدایا عقیده ی مرا از دست عقده هایم مصون بدار»

قندک عزیز من هیچوقت یادم نمی یاد بزرگتری به ما یاد داده باشه که در امور شخصی مردم دخالت کنید و بی احترامی کنید. این برمی گرده به ادب انسانها و میزان وسعت نگاهشون به دیگران و دنیا .

شما خودتون را با این افردا قاطی نکنید. حساب شما جداست با امثال این ها.

هاتف چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 14:32

همیشه مجلس خاکسپاری که میرم خیلی تکان دهندست برام هرچقدر که انسان به خودش میخاد بقبولونه که همه امانتیم و روزی خواهیم رفت اما واقعا از دست دادن عزیز مخصوصا اوایل کار حسابی انسان رو به هم میریزه...اما خدا رو شکر نعمتی داریم به اسم فراموشی که یواش یواش میتونه ادم رو اروم کنه

سلام هاتف عزیز

فراموشی یه کمی و بیشتر عادت! ما به شرایط عادت می کنیم و در عین حال رنج های این خلع رو داریم بدون اینکه خودمون متوجه بشیم . طوری که یه وقت ، یه جائی و توی یک شرایط خاص ناگهان به شکل وحشتناکی بغضمون می ترکه و حسابی رسوا می شیم و بعد می فهمیم که این بغض وحشتناک ، در اثر فرو خوردن بغض های وقت و نیم وقت بوده و یا در اثر همون عادته

برزین چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 15:35 http://ham-bahar.blogfa.com

سلام
1 . خالقیت ، سرشتی خداگونه به انسان می دهد ، وقتی چیزی را بیافرینی حس غرور و بزرگی در انسان پدید می آید . حال اگر مخلوقت را از تو بگیرند انگار همه وجودت را کشته اند . هلندیها با داشتن سرزمینی کوچک احساس خدایی می کنند اگر با یک هلندی بحث کنی و از خدا صحبت نمایی می گوید خدا جهان را آفرید ما هم هلند را درست کردیم ! حس شما کاملا قابل درک است پرنیان عزیز
2 . دخالت در مسائلی که به حوزه خصوصی افراد مربوط است کار انسان هایی است که خود را حق مطلق می پمدارند . لابد همین افراد حس می کنند اگر در وسط جاده آشغالها را پرت کنند ، چون همزاد حق اند پس ایرادی به کارشان نیست .
3 . تعجب می کنم افراد چگونه نام درمی کنند ، بعضی نام ها مشهور و بزرگند اما وقتی به عمق کارهایشان توجه کنی ، پی به شخصیت کم عمق آنها می بری . هنرمندی که خود نمی تواند چند خط در رثای همکار خود بنویسد قطعا آدم بزرگی نیست ، در کوچکی او همین بس که نوشته های دیگران را هم سرقت کند ! جل الخالق

سلام
صادقانه بگم ، من تعصبی روی نوشته های خودم ندارم . یعنی همیشه فکر میکنم اونقدر این نوشته ها ساده و نشات گرفته از یک احساس شخصی هستند که لزومی به تعصب نشان دادن نداره ولی به طور کلی کپی برداری بدون ذکر منبع شاید کار درستی نباشه .

از کامنت خوبتون ممنونم . من همیشه می تونم چیزهای زیادی از شما یاد بگیرم و نوشته های خوبی از شما بخونم.

ممنونم

raha چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 19:15

salam parniyan jan ...roozgar khosh ...

سلام رها جون

ممنونم عزیزم . روزگار تو هم خوش

هدی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 12:00 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان جونم

من آپم ... منتظرتم بانو ...

سلام هدی جون

می یام و می خونمت . ممنون که بهم خبر دادی

احسان پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 16:52 http://بجنوردان

خانم پرنیان؛ از دست عزیزانی که صمیمانه دوستشان می داریم، بیش از توان عاطفی ما سخت است .اندوهی که از نبودنشان بر جای می ماند، مدت زمانی طولانی را می طلبد تا بدان عادت کنیم .هرچند که یاد و نامشان همیشه با ماست.
پ.ن.1 /می دانید که ما مردمان قضاوت پیشه ی همه ی این سالیان رنجیم که به خود اجازه می دهیم برای هرکسی تصمیم بگیریم و قضاوتش کنیم.کاش می شد بانویی که در حال ناسزا گفتن از شما عبور کرد؛ گوشه ی چشمی هم بااین بیت زیبا می انداخت که"
خانه از پای بست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است
پ.خ.2/ مطلبی در باب ادبیات عامیانه ی شهرمان از کتاب کوچه ی شاملو با نوشتن نشانی آن برای وبلاگ دوستی فرستام که خودم هم ازآن بهره بردم. اما چندی بعد در وبلاگی همان مقاله ی شاملو رادیدم که که یک همشهری به نام خودش چاپ زده بود!

سلام ا

تاثیر رفتن عزیزان گاهی تا آخر عمر بر روان و روح ما باقی بماند و به پوچی و بی ثباتی زندگی بیش از پیش ایمان می آوریم


جرات داریم بهشون بگیم : خانه از پای بست ویران است؟! با تعصب از خودشون یک آدم سیمانی ساختند که فاقد هر زیبائی و معناست. حتی از یک مجسمه هم کمتر. هیچوقت این آدمها رو درک نمی کنم ، دنیاشون عجیب و غربیه !

در مورد سرقت ادبی ، قیافه ی ما موقع خوندن اون مطلب در اونجا باامضاء یک نفر، تماشائیه . وقتی شاخ هامون زده بیرون !

مرسی احسان عزیز

هدی جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 01:26 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیا عزیز
بازم دعوتی ...

سلام هدی جون
می یام و می خونمت

تنها جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 08:50

آدمهای ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند.آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب “آدمیّت” می دهند.


من دوستای خوب و بی معرفتی دارم ک همشون از من خیلی بزرگ ترند...این یعنی این ک من دوستی هم سن خودم ندارم
اما ب قول شازده کوچولو:آدم بزرگ ها واقعـــــــــــــا عجیب غریبند...آدم بزرگ ها هیچ وقت واسه ی خودشونوبقیه وقت نمیذارن و فقط درگیر مشکلاتشونند.

آدم بزرگ ها همه چیز هارا ساخته و آماده میخرند ولی چون کسی نیست ک دوست بفروشد آدم ها دیگر دوستی ندارند...
"شازده کوچولو"

خوب و بی معرفت؟

بی معرفت مگه خوب هم می شه؟ خوب یعنی وسیع ...

دوستای من هم همشون از من بزرگترند. دوستای نزدیکم و نزدیکان دوست داشتنی ام همشون از من بزرگترند اونائی هم که کوچکترند دوستشون دارم.

یه اتفاق جالب و عجیب !
وقتی این کامنت رو می خوندم سی دی شازه کوچولو رو گوش می کردم!
تو کی هستی دوست تنها؟ از کجا اومدی که اینقدر نزدیکی !

تنها جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 10:18

شاید چون دوستشون دارم خوبندولی چون دوستم ندارند بی معرفت......
نه که فکرکنی دوست های بزرگم تجربه هاشونو ب من میدند...
آخه یکی مونده ب آخرین دوستم (اگه تورو آخرین حساب کنم) بهم گفت خیلی خوبه ک آدم بزرگ دوستته چون میتونی از تجربه هاش استفاده کنی ولی واقعا این طور نیست...
دوستای آدم بزرگ من فقط ب گرفتاریای خودشون فکر میکنن و فرصتی برای حرف زدن بامن ندارند...
------------------------------------------------------------------
شازده کوچولوگفت:آدم هاکجاند؟آدم در بیابان نسبتا احساس تنهایی میکند...
مار گفت:آدم پیش آدم ها هم احساس تنهایی میکند...

تو خوبی چون دوستشون داری.

قرار نیست همه ما رو دوست داشته باشند. بعضی ها هم باید از ما، از تفکر ما، از رفتار ما بیزار باشند، برای بعضی ها هم باید بی تفاوت باشیم.

از اونا غمگین نشو، اونا دقیقا" کسانی هستند که چیزهای خیلی زیادی به ما یاد می دن.
خوشحالم که دوستت هستم ولی آخرین نیستم. پیچ و خم زندگی و فرداها سرشار از دوست ها و دوستی هاست ...


"«مردم اغلب غیر منطقی ، خود محور و متعصب هستند در هر حال آنها را ببخش
اگر مهربان باشی مردم تو را متهم می کنند که پشت این مهربانی ها هدفهای خودخواهانه پنهان شده است ، در هر حال مهربان باش
اگر موفق شوی دوستان دورغین و دشمنان واقعی بدست خواهی آورد در هر حال تو موفق باش
اگر صادق و صریح باشی ممکن است تو را فریب دهند در هر حال صادق و صریح باش
چیزی را که برای ساختنش سالها تلاش کرده ای میتوانند در یک شب نابود کنند در هر حال تو بساز
اگر آرامش و خوشبختی را بیابی مورد حسد واقع می شوی در هر حال به دنبال خوشبختی باش

کار خوب امروز تو را اغلب افراد فردا فراموش می کنند در هر حال تو کار خوبت را انجام بده
بهترین هایت را به دنیا بده و این ممکن است هرگز کافی نباشد در هر حال تو بهترین هایت را به دنیا بده.

می دونی ! در آخر هر چی بود بین تو و خداست ، در هر حال هیچکدام بین تو آنها نبوده! »

shaqayeq جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 15:16

i really dont have the mood to read posts
but i skim the text

such nice poems u choose

well done

به هر حال مرسی شقایق جون که مرور کردی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد