فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

باغ برهنه


زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش
پیراهن حریر شفق رابرید و رفت
من در حضور باغ برهنه
در لحظه ی عبور شبانگاه
پلک جوانه ها را
آهسته می گشایم و می گویم
آیا
اینان
رویای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می کنند ؟
در دوردست باغ برهنه

چکاوکی بر شاخه می سراید 
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آن دم جوانه های جوان
باز می شود
بیداری بهار
آغاز می شود

شفیعی کدکنی


بید داخل حیاط خانه ی ما جوانه کرده . چند روز پیش دیدمش و این یعنی باید ... باید ... باید سبز شد!  بگذار روزگار  هر چه می خواهد برگ ریزانت کند. تو ریشه هایت را در خاک نگه دار و زندگی کن و زندگی ببخش. مگذار تازیانه های باد زمستان زندگی، تو را از ریشه هایت جدا کنند. مگذار کوران سخت روزگار شاخه هایت را از تو جدا کند. در سختی زمستان زندگی فراموش نکن، قلبی تپنده در سینه ات جای گرفته ، فقط برای بخشیدن به زندگی . عشق بورز حتی اگر وقعی به عشق تو و عظمتش نمی گذارند. تو عشق بورز به هر چیزی که میدانی لایق است.  او که ارزش عشقت را می داند!  همانی که می نامیمش : یا لطیف 


دیروز یک نفر به شوخی به من گفت : راز شادابی و سرزندگی تو در چیه ؟ من هم به شوخی به اون گفتم:  در عشق 

من بی نهایت عاشقم ... 




این هم بید مجنون ماست که ذکر خیرش بود . خودم هم تعجب کردم امروز!  از جوانه کردن هم گذشته . شده یک بید مجنون درست و حسابی. 

نظرات 37 + ارسال نظر
آفتاب سه‌شنبه 8 اسفند 1391 ساعت 22:12 http://aftab54.blogfa.com/


من هم بی نهایت عاشقتم ،عشقــــــــــــــــــمممم


سلام

لیلا عزیزم ...

به روی ماهت .

رسیدن به خیر لیلا جون

فرخ(صادق) چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 00:16 http://dariyeh.blogsky.com

پرنیان عزیز
کاش هر کداممان باغی بودیم . هر سال برگ ریزان و خوابی در هوای سرد و باز برخاستن و بیدار شدن و از نو رستن !!
این را از صمیم قلب آرزو دارم... و چه آرزوی محالی است این آرزو !؟؟ اما روزگار نامراد و نامهربان است ... در باره ی آدمها نامهربان است . اگر یک درخت بودیم ، چی می شد؟؟!!
به به تکلیف ما با زندگی معلوم بود . می گذاشتیم پرندگان خسته بر شاخه های ما بنشینند و آواز بخوانند . می گذاشتیم روی شاخه های ما لانه بسازند ... و .....
روزی هم صبورانه می ایستادیم تا اره ای سرد با زوزه های ترسناک خود ما را ببرد و بر زمین بیفکند تا شاید از چوب ما تختی بسازند و زوجی جوان بر آن بخوابند .
اما نه نمی شود . . . و من باز حسرت می برم به شما که عاشقی و از عشق صمیمانه سخن می گویی .
افسوس که قلبم چون گذشته ها نمی تپد ... و من گاهی اوقات چقدر برای خود عاشقم ، دلم تنگ می شود .

سلام
مگر نیستیم؟ شما چند بار تا به حال بعد از هر برگریزانی دوباره برخاستید و بیدار شدید؟ مطمئنا" بارها .
مطمئنم بارها سایه ی خود را به رهگذارن خسته ی زندگیتان به شکل های مختلف بخشیده این . بارها پرنده ها روی شاخه های شما لانه کرده اند.
فقط خستگی ها فراموشکارتان کرده .
به یک شاخه گل رز با دقت نگاه کنید . به جنگل های سبز گیلان نگاه کنید، به آواز پرندگان بر شاخه های درختان گوش کنید، به صدای باران ، به ترنم باران، به معصومیت یک کودک، به دو جوان عاشق رهگذر در خیابان و .......... اگر توانستید بی تفاوت باشید نسبت به تمام اینها یعنی عشق را فراموش کرده اید . بعید می دونم ...

فراموش کردن عشق درست مثل بی اعتقادی به وجود خداست. اگر قرار بشه به وجود و حضور خدا بی اعتقاد بشویم یعنی فرو ریختن، یعنی ویرانی ، یعنی ناامیدی محض. کسانی را که دوست دارم گاهی از شدت دلتنگی نیمه شب از خواب می پرم و ناگهان نگرانشان می شوم در آن لحظه چشمانم را می بندم و میگویم : یا لطیف به تو سپردمش ... به دستهای سخاوتمند و مهربان تو و من ایمان دارم به قدرت این دستهاو به بخشش و کرمش و به تکیه گاهی که نامش لطیف است. این هم یعنی عشق ...

امیدوارم من هیچوقت خود عاشقم را فراموش نکنم. چون دیگر هیچ انگیزه ای برای ماندن برایم باقی نخواهد ماند. تنها چیزیست که به من امید می دهد بایستم و سبز باشم.

پریروز صبح تهران می بارید .عجیب زیبا بارید. لحظاتی بود که من احساس کردم تمام وجودم روح شد ، به بی وزنی رسیدم، به یک نشئگی ، به یک خلسه ، نمیتوانم بگویم چقدر فضا آسمانی شده بود و من چه حالی بودم. این یعنی عشق .

shamsa چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 02:05 http://hastybeing.blogfa.com

سلام خیلی ممنون مرسی ی ی ی ی.
شعرتون خی لی زیباست .
استفاده نمودم
باغ لباتووون پر گل باد
باغ لب بالا + باغ لب پائین ، موج لبخند
لبخند ملیح زیبایی
......... شکرن
امیدوارم شاد و سلامت باشین
وبتون در ووورد ثبت است اگه دوس داشتین
منو به نام هستی بخش لینک کنین. باااای.

سلام
ممنونم دوست عزیز .
امروز صبحم با صدای اذان موذن زاده ی وبلاگ شما منور شد.

ممنون

باران پوش چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 08:36

تفاوت آدمهای ماندنی و رفتنی... شاید در همین جملات زیبایی باشد که نوشتید:
"تو ریشه هایت را در خاک نگهدار....
...
یالطیف"
...
فوق العاده پرمغز...
درود بر شما

سلام
خیلی ممنونم. لطف دارید

درود متقابل بر شما

قندک چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 08:59

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی بسیار بسیار خوش ذوق. ولی شما نمی گویی که صبح اول صبح وقتی این باغ را با تمام این امکانات و طراوتش نشان ما می دهی نمی گویی قلبمان گنجایش ندارد و در جا سنکپ می نماییم؟! هی وااای من



خدا نکنه قربان

سلام عرض شد .
انشاالله که همیشه سلامت باشید .

فرخ(صادق) چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 09:12 http://dariyeh.blogsky.com

بله دوست عزیز
اینها که فرمودی درست است . اما احساس ما در مرور زمان
عمق خود را از دست می دهد .
درست شبیه احساس ما در کودکی که با ارتقای سن کم کم
عوض میشود . من امروز بچه هایی را می بینم که وقتی به سن نوجوانی رسیدند ، دیگر مثل کودکیها به خانه ی مادر بزرگ رغبت نشان نمیدهند . برای من وخیلیها بسی دشوار است که در هنگام دیدار از جنگل و پرنده ، شش دانگ حواس خویش را به سوژه های مقابل معطوف کنیم .... زیرا مغز و روح ما در طول مسیر زندگی آن قدر خراش برداشته که نگو و نپرس .
به نظرم باید مدتها روح و مغز ما را ریکاوری کنند تا آرام آرام جان بگیرند .
در ضمن من برای بارانهای تهران همیشه مشتاقم ... وقتی آنجا آسمان می بارد ، هوا بوی خاصی می گیرد .
این مطلب در گیلان طور دیگری است ... طعم هوای بارانی در تهران را هیچ جای دنیا نیافتم .

تاثیر گذشت زمان و سن بر تغییر احساسات رو قبول دارم. کلا" سن که می ره بالا آدمها محتاط تر می شن و جسارت قبل رو ندارند و به قول شما اگر مسائل زیادی هم در طی این سالها داشتند که آزار دهنده بوده کمی سخت تر می شن ولی قبول کنید که ما می تونیم کنترلش کنیم. نباید اجازه بدیم زندگی ما رو سخت کنه .
شما نمی دونید من چطور زندگی را نگه داشتم، چطور شادی خلق می کنم، چطور انگیزه ایجاد میکنم ! برای اینکه نیوفتم و برای اطرافیانم اون چیزی باشم که می خوان . اونا من رو همیشه با خنده می خوان و وقتی غمگینم یک لحظه هم تحملم را ندارند و حسابی شاکی می شن.


در مورد باران تهران هم ، پس من حق دارم اینقدر ذوق کنم. درسته وقتی می یام شمال و بارندگی داره خیلی لذت می بریم و ذوق می کنیم ولی تهران یه جور دیگه ست . الان که شما گفتید من دقت بیشتری کردم.

قندک چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 09:23

باغ برهنه می کشد سالک حق مدار را
آقاجان یک چادری یک پوششی یک کاوری چیزی اقلا روی این باغ برهنه می کشیدید و آرام آرام کشف حجابش می کردید.این چنین پرده بر انداخته ای یعنی چه جانم ؟ یعنی چه ببم؟ یعنی چه؟
اصلا باصد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم ترا؟! هی وااای من
حالا شما خودت عاشق شدی کافی نیست؟ خدارا هذر کن کاری نکن که مارا هم به درون این گود خطرناک بکشانی. ما الان دیگر نه دلش را داریم نه دماغش را خداگواهه.رحمی به من ای....



یک نفر هست که می گه : اینجا همه چی درهمه !

می دونید که ؟

ما هم میگیم اینجا همه چی بدون پوششه

این که خوبه ! چیزیش نیست . فقط شال روی سرش سر خورده افتاده روی شونه هاش !

فکر کنم 50 هزار تومن جریمه ی نقدی داشته باشه ! حالا میگیم بهش یه کم تخفیف بدهند.

ضمنا" برای اون اطلاعات که بهم دادین بسیار بسیار ممنونم . یک باری از روی دوشم برداشتین . خیلی به دردم خورد . واقعا" ممنونم.

پرنیان دل آرام چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 10:43

گاهی فکر می کنم
بر میدان اصلی شهرشلاقت بزنم
تا مجلات عکس هر دومان را در صفحه اول چاپ کنند
و آن‌ها که نمی دانند، بدانند که معشوق من تویی
از تجربهٔ عشق پشت پرده
از بازی نقش‌های کلاسیک خسته شدم
می خواهم صحنه تئاتر را بالا ببرم
نمایشنامه را پاره کنم
کارگردان را بکشم
ومقابل همهٔ مردم اعلام کنم
که من عاشق معاصرم
و به رغم کراهت این قرن معشوق من تویی
می خواهم مجلات اعتراف کنند
که من بزرگترین آنارشیست قرنم
این بهترین فرصت است
که با تو در یک عکس باشم
تا عاشقان صفحه‌های جنایی-عشقی بخوانند
که معشوق من تویی....

"نزار قبانی"


سلاملکم به به چشممون روشن به آفتاب خانوم گل گلاب

بالاخره شعر بالا هم یه جورشه دیگه - بعضیا این شکلین

رئیس سابقم می گفت همیشه برای هر چیزی فرض بر بد بودن بگیر تا عکسش ثابت بشه حالا در مورد عشق و عاشقی ام اگر فکر کنی قراره طرفت شلاقت بزنه تو میدون شهر - حداقلش می شه که یه روز با یه آدم به ظاهر معمولی روبه رو می شی بعد خوشحال می شی که بازهم خوبه که شلاق نخوردیم اونم تو میدوون شهر


ولی سوای این حرفها هر وقت پیامی - شعری می بینم که حرفی از دوست داشتن توش داره دلم بخواد برای پرنیان فتح باغ زمزمه ش کنم - من خیلی وقتها از شما عشق و مهربانی کردن رو یاد گرفتم و ازش انرژی مثبت دریافت کردم

از خدای مهربونم برای همیشه های باغ تون روز و شب های پر از عشق و آرزو و امید می خوام



وای ! آقای قبانی چقدر ماجراجو شده

سلام پرنیان عزیزم

بله واقعا" چشممان روشن

آخه آدمی که کسی رو دوست داره شلاقش می زنه ؟!
تمام لطافتهای دنیا رو برای کسی می خوایم که دوستش داریم!

ولی جالب بود این شعر . باور کن وقتی می خوندمش این شکلی بودم:

چقدر خوشحالم که شعرهای قشنگ که می خونی به یاد من می افتی و دوست داری برام زمزمه اش کنی . خیلی حالم خوبه که این رو می شنوم

من هم از بودن تو و کسانی دیگه خیلی چیزها گرفتم ...


برای دعای قشنگت ممنونم . مرررسی

برام همیشه زمزمه کن

نوشته های پراکنده چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 11:39 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
اینجا که مدت هاس درختا سبز شدن. بعضی ها هم گل و میوه دادن
رسیدن پنجشنبه عزیز هم مبارک باشه
همیشه عاشق باشید و عاشق زندگی کنین
ببخشید، همیشه دسته کلید همراهتون باشه

سلام

ممنونم
اهواز که بله . دلم هوای خوزستان رو کرد . یه عالمه خاطرات خوش دارم.
کونار ... یادمه درختهای کونار . یه چیزی شبیه زالزالکه .


باز هم ممنونم

من همیشه یه دسته کلید گنده همراهمه !

فرخ(صادق) چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 13:06 http://dariyeh.blogsky.com

خواهشمندم برای افسردگان و دل شکستگان که خندیدن را تا حدودی از یاد برده اند کلاس بگذارید .
اگر فشرده باشد بهتر است .... ممنون

باور کنید خندیدن کار سختی نیست. گاهی همین اس ام اس هائی که از این طرف و اون طرف می گیریم خودش کلی آدم رو به خنده می ندازه . یابعضی از این ای میلها . اینها خیلی راحت من رو به خنده می ندازن. ذهن ایرانی ها خلاقه واسه ی طنز و جوک ساختن. هر اتفاقی که می افته بلافاصله براش جک ساخته می شه .


طنز نگاه کنید به بعضی وقایع . شما که خیلی ذهن خلاقی دارید و مطمئنم که به راحتی می تونید این کار رو انجام بدید.

سلام چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 17:02

پست ها گذشت!
حرف ها زده شد...
غربت ها بود
اشک ها بود
خاطره ها بود
دلتنگی ها بود...
همدلی ها هم بود
.
.
.
خیلی بایدها نبود
خیلی نبایدها بود
بودند کسانی که تنها بودند، ولی تنها نگذاشتند
بودند کسانی که تنها نبودند و تنها گذاشتند
بود و نبود خیلی هم بود و نبود
پست ها گذشت!
صبر کردم، صبر کردید
آخرش رسیدیم به همین جوانه زدن
به همین سبزینگی
به ولای همین جریان طراوت در شریان حیات
"ما آدمها" باید خودمان برسیم به آن سه حرف
خودمان برسیم به همان سه حرف
وقتی رسیدیم
حتا اگر
پای هزار بید هزار ساله هم در برودت هر چه پاییز و زمستان زندگی بلرزد، بشکند
"ما آدمها" نمیشکنیم و نمیلرزیم
نه می شکنیم و نه می لرزانیم
که می روییم و می رویانیم
.
.
.
قسم به هر چه زلال
به آب، به پرنیان مهتاب، به سخاوت آفتاب
به فاتحه الکتاب حیات
که آنچه می ماند سبز و روشن است، خوشتر است
اگر حقیقتن عاشق بود
تمام حرف شما، تمام حرف من است
نقطه

هستند کسانی که می گویند شما حرف ندارید
اما من باز می گویم
تمام حرف شما، تمام حرف من است


بذارید از یک زاویه ای دیگه هم به این موضوع نگاه کنیم



خب از یک زاویه دیگه هم به این موضوع نگاه کردیم

فقط می مونه یک سوال اساسی:
من از کجا آویزان شدم؟

سلام بر سلام عزیز

پست ها گذشت
حرفها زده شد
حرفهایی هم زده نشد
ماند کنچ دلها و هی تلنبار شد ...

صبر کردیم و سعی کردیم جوانه بزنیم

ما باید برسیم ... باید برسیم به همان سه حرف
برای اینکه نشکنیم ، نلرزیم ............................... بروئیم ! فقط بروئیم!

و تمام حرف شما ، حرف من است.

و من میگویم شما حرف ندارید.

من گمان می کنم شما از زاویه ی نگاه آویزان شده اید

مرسی که آمدید. در تمام هر چه هست و در تمام این سبزینگی ها ، بعضی سبزها جایشان همیشه سبز است.

نشکنید و نلرزید و هر لحظه بروئید و لحظه ها را سبز کنید. آمین

هدی چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 23:02 http://aftabgardantarin.blogfa.com

و خداوند عشق را آفرید ...
برای من
برای تو ...
برای خودش ...
محض ایمان ...
محض فهم پرستش ...
تا بدانیم پشت هر معشوق خدا ایستاده است ...

تا بدانیم که پشت هر معشوق او ایستاده است ...

مرسی هدی عزیزم

هدی چهارشنبه 9 اسفند 1391 ساعت 23:03 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان جونم
من آپم بانو
بیصبرانه منتظر قلم مهرافشانت هستم.

سلام هدی جون

مرسی . می یام می خونمت حتما"

باران پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 13:50

..

و عشق
و تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد!
مرا رساند
به امکان یک پرنده شدن ..

.
.

همیشه عاشق بمون
پرنیان صادق خندان خوب ..

:)

سلام عرض شد قربان

چه عجب از این طرفا؟

باغمان دلش تنگ شده بود برای باران .

و به گفته ی گنجشکماهی عزیز :

خبر دهید به خاک
به این هوای خسته ی ناپاک
باران می بارد، چه باک

سلام
رسیدن بخیر
با وجود تموم استرس ها و مشکلات این روزای جامعه
سعی می کنم عاشق باشم
با اینکه کار سختیه ولی نهایت تلاشمو میکنم.
ممنون بابت نوشته های این پستتون خانم پرنیان

سلام
کار خوبی میکنید. همین به شما انگیزه می ده که تمام استرسها و مشکلات رو تحمل کنید .

به امید روزهای خوب ...

خلیل پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 22:12 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

آن " زاغی " که

" به مقراض بالهایش "

" پیراهن حریر شفق را برید "

اکنون واقعن " خسته " است.

سلام
مربوط به آلودگی هوا نمی شه؟

مربوط به آلودگی زمین چی ؟

امیدوارم حالش زودتر خوب بشه .

هدی پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 23:29 http://aftabgardantarin.blogfa.com

چقدر بیدهای مجنون و اون شکوه سرگشتگی و آشفتگی در عین سر به زیری و سکوتشون رو دوست دارم ...
خوش به حالت چه حیاط زیبایی داری عزیزم.

خیلی دلم سوخت اومدی گفتی کامنت گذاشتی اما به من نرسیده بود
خیلی دلم میخواد اگه واست زحمتی نیست بازم همون کامنت رو اگه یادت مونده واسم بذاری ... کامنتهای تو برام خیلی ارزشمندن چون خیلی خیلی دوستت دارم پرنیان مهربان من!

راستی من آپم ...
منتظرتم عزیزم.

از پنجره ی اطاقم هر روز می بینمش .

وقتی یه کامنتی رو می نویسم برای دوستی مربوط می شه با حال و هوای اون لحظه ام. حال و هوائی که با خواندن اون متن بهش رسیدم.
ممنونم ازت . من چی باید بگم در مقابل این همه محبت ؟

می یام می خونم نوشته های قشنگ و پراحساست رو

مونا پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 23:58

که خیلی کمه واسه این پست بخصوص اون عکسه
ایشالاهمیشه شادوبرقرارباشین خانمی
وسلامممم بهتون

مرسی عزیزم

تو هم همینطور

پژمان جمعه 11 اسفند 1391 ساعت 20:15 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سبز باشی و سربلند....

سلام پژمان عزیز

خیلی ممنونم . شما هم همینطور

لطف کردید.

باران شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 08:37

سلام قربان! :)

سلام از بنده ست .

محبت فرمودید قربان

قندک شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 10:31

با سلام و تجدید عرض ارادت.هفته خوب و پر بارشی داشته باشید و البته بسیار سرد و غیر قابل باور!پس مواظب خودتون باشید.از ما گفتن بود.

سلام
جدی میگین؟

امسال زمستان سردی اصلا نداشتیم . من حتی یک بار هم کاپشن نپوشیدم در عرض زمستان. ممنون که آماده مون کردین. امیدوارم ایام تعطیلات نوروز سرد نباشه.

قندک شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 10:42

جریمه نقدی کدومه پدر آمرزیده؟ این الان دست کم هشتاد ضربه شلاق اونم در ملاء عام داره!!!!!
کار خاصی نکردم عزیز. خداکنه که مثمر ثمر واقع شده باشد. درود.

نه بابا!

طفلکی!

به خاطر چند تا دونه مو؟؟!!
......

خیلی محبت کردین و خیلی کارم رو راه انداخت . امروز ارائه اش می دم. مرسی

ونوس شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 12:27 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام عزیز عاشق
عشق خوبه عاشقی هم خوبه حال دل آدم و خوب می کنه

ممنونم از لطفت ...عروسی با این فسقلی چی بشه!!!!!!!!

ریحانه هم خوبه چندتا ازش عکس جدید گذاشتم توی وبش
دخترم می خواد عروس بشه تو عروسی داییش

سلام

آخی پرنسس کوچولو قراره لباس عروس بپوشه

خدا حفظش کنه .

مرسی ونوس جون

هاتف شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 15:16

یواش یواش داره بهار میاد اگر زمستون بذاره!!
کاشکی دلهامون بهاری بشه البته خوب خود طبیعت هم خیلی میتونه کمک حالمون باشه
یا رب مددی که با تمام دل و جان
مجنون جنون و عاشق عشق شویم

اگه زمستون بذاره ...

دلهامون هم بهاری می شه هاتف عزیز . اگه نشه که زندگی زندگی نیست.

...

الهی آمین

november شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 19:24 http://november.persianblog.ir

ز دست عشق به جز خیر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست!!!!

درخت ها به من آموختند: فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

چقدر این شعر قشنگ بود. حرفهای قشنگ داره

مرسی

رها شنبه 12 اسفند 1391 ساعت 20:03

سلام پرنیان عزیز ....امیدوارم همیشه عاشق باشی و مملو از شادی ....

سلام رها جون
مرسی عزیزم با شما دوستان و تو هم همینطور

ویس یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 01:12 http://lahzehayenab.blogsky.com

وقتی قرار شد شقایقی باشیم که با داغ عاشقی زاده شده باشیم ، دیگر گریزی نیست.آمده نشسته گوشه ی دلمان و بیرون برو هم نیست .
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
گاهی بعض فراموشش می کنند ولی او هست ، فقط کافیه بخواهیم .
یاد جمله ی مارکز در جشن نود سالگیش ، در جواب خبرنگاری که از او پرسید :آیا احساس پیری می کنید؟ افتادم .او گفت : اگر یک روز از خواب بیدار شدی و دیدی کسی را دوست نداری ، آن هنگام بدان که پیر شدی. چون سن به اعداد شناسنامه نیست.
به هر حال خوش به حال ما

پرسید یکی که عاشقی چیست؟
گفتا که چو ما شوی ، بدانی

شقایقی که با داغ عاشقی زاده می شه تا وقتی زنده می مونه که عشق در وجودش زنده باشه در غیر اینصورت ماندنی نیست. میشه یه روزی از خواب بیدار شد و فکر کرد دیگه هیچ کس نمونده برای دوست داشتن؟ باور نمی کنم.

مرسی .

محمدی یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 12:15 http://ham-bahar.blogfa.com

تغییرات آب و هوایی این سالها کاملا مشهود شده . زمستان ها دیگر آن سرما و برف همیشگی را ندارد . به همین خاطر است که بهار زودتر از حد معمول می آید . ولی این جوانه ها یه علامت دیگر هم دارد . باید منتظر تابستانی داغ و طاقت فرسا بود

سلام

ولی سال گذشته سرد بود خیلی . من یادمه
کلا" آب و هوا هم عجیب و غریب شده . هیچ چیزی سر جای خودش نیست این روزها. اشکال نداره ما فعلا از تماشای جوانه ها لذت می بریم.
امیدوارم سرمای بی موقع شکوفه ها و سردرخت ها رو خراب نکنه.

گنجشکماهی یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 16:29

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان

بوده اند چیزهایی و غیره هایی که گاه خاطرات ِ تلخ و شیرین ِ موقعیت ها، مکان ها، اشخاص و غیره هایی را برای ما زنده کرده اند. خاطراتی شیرین و گاه تلخ که در پس ِ هر کدامشان حال ها و هواهایی هست که فقط احساس کردنی اند و نه بیان کردنی.
گاهی خودمان خواسته و ناخواسته می خواهیم که خیلی چیزها را فراموش کنیم و بعد بزنیم به کوچه ی علی چپ تا به خیال ِ خودمان حال و هوامان بهتر شود. غافل از اینکه گاهی همین خاطرات سایه ای هستند که در یک ظهر ِ گرم تابستانی خنکاشان بدون ِ آنکه بدانیمشان،امانمان می دهند. و یا گرماشان در یک عصر ِ سرد ِ زمستانی، سرپناهی. درست درهمان کوچه های علی چپ!

در خودم نمی دیدم که این خاطرات را در دنیای مجازی به اشتراک بگذارم اما حالا می بینم. می دانم و واقفم که دلیلی ندارد آنچه برای من عزیز و لذتبخش است برای دیگران هم اینگونه باشد چرا که در پس ِ هر کدامشان حرف ها نهفته است که فقط من می دانم (منظور شخصی بودن است). و من با این کالبدها نه،
که با آن حرف ها، با آن جان ها زندگی می کنم.

جز یکیشان که دکلمه است مابقی قرائت اند. کیفیت آنچنانی ندارند امیدوارم گوشتان را آزرده نگرداند.

http://gonjeshkmahi.persiangig.com/audio/hafez_golozar.mp3
http://gonjeshkmahi.persiangig.com/audio/hafez_saghi.mp3
http://gonjeshkmahi.persiangig.com/audio/salehi_dzdr_1.mp3
http://gonjeshkmahi.persiangig.com/audio/salehi_dzdr_2.mp3
http://gonjeshkmahi.persiangig.com/audio/salehi_dzdr_3.mp3
http://gonjeshkmahi.persiangig.com/audio/salehi_salhast.mp3

در پناه ِ حق

سلام برگنجشکماهی عزیز

بعد از خواندن این کامنت اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که: عاشق همیشه بزرگتر از معشوق است و مابین عاشق و معشوق و یا عاشق و عاشق ، آن که عاشق تر است ستودنی تر است، زیباتر است و تماشائی تر است ...

از شنیدن هر کدام از آنها به حالی رسیدم که گفتنی نیست . تا ته هر کدام رفتم ،اگرچه هیج انتهائی ندارد و تا ابدیت ادامه می یابد و هر کدام مرا برد و برد تا بی انتهایی .

بگذریم ...

اصلا" می دانید چیه گنجشکماهی عزیز ؟

غنیمت است این دور هم نشستن و یک پیاله کنار پیاله ای دیگر. همین که یادمان نمی رود هنوز می شود از بعضی گریه های نابهنگام گذشت و رفت و هر چه داری ببری برای باران و طبقی ترانه و ریحان بیاوری ،خودش خیلی است .
خیلی خوب است دانستن قدر همین چند دقیقه دور ،که روز نباشد ، بود و نبود نباشد ، چند و چرای اینو حرف و حدیث آنو چه می دانم اصلا سکوت ، سادگی ، سلام ...

و در آخر :
هر گاه می آیم به این خانه از دنیا و مافیها و هر چه که من را غمگین می کند و هر چه که مرا متعحب می کند و هر چه که مرا به انجماد می رساند دور دور می شوم . این خانه نه به خاطر نوشته های خودم ، (که خودم می دانم گاهی با نوشتن هر کدام به چه حالی رسیده ام) بلکه به خاطر کامنتهائی که می خوانم برایم متبرک شده است.

گاهی وقتها این جا خارج از زمین است برای من ... آنقدر که در سفر هم کامنت به کامنت می خوانم و می نوشم و پاسخ می دهم

هدی یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 23:10 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
دیشب اینجا بارون می بارید ... صدای پای بارون همیشه مست کننده ترین و آرامش بخش ترین صدای طبیعته ... یه جورایی انگار واقعا داره سمفونی عشق می نوازه برامون پروردگارمون ... تا با شنیدن این نوای آسموننی عاشق تر بشیم به خالق بی نظیرمون ...

پرنیان عزیزم
من آپم و خیلی منتظرتم ... امیدوارم دیگه بلاگفا باری درنیاره و من کامنت خوب تو رو از دست ندم ...

سلام هدی جون

من بالاخره نفهمیدم عاشق بارونم یا بارون که می یاد عاشقم

و به قول فرخ عزیز بارون های تهران یه جور خاصی قشنگه. اصلا بارون هر جا که باشه قشنگه ، وقتی می باره به خدا میگم : مرسی خدا جون ای کاش حالا حالاها تمومش نکنی . همیشه هم درد کفش هام رو دارم . دلم میخواد برم توی بارون شالاپ شولوپ کنم، ولی از ترس اینکه کفش هام دفرمه نشه و مبادا یه وقت از ریخت بیوفته منصرف می شم. معلومه هنوز به اون درجه کمالات خیلی مونده برسم

ولی با تمام این حرفها چند وقت پیش با دوستم ویس عزیز با یک کفشی که خیلی سرش می ترسم رفتیم توی بارون و بی خیال دنیا، حسابی شالاپ شولوپ کردیم. اصلا" هم دفرمه نشد! یک بار اونقدر زیر بارون دویدم که انگار شیلنگ آب رو روی سرم باز کرده بودند. توی چهله تابستون بخاری ماشین رو گذاشتم روی آخرین درجه تا ............ رسیدم به خونه . حالا با این تفاصیر عاشق بارونم یا ... ؟
ولش کن مهم نیست. مهم اینه که دیشب توی شهر شما بارون می اومد ...

می یام می خونت عزیزم

mana دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 00:18

سلام دوباره من غیبت داشتم، خیلی خوبه که همیشه عاشقی ولی وقتی مشکلی باشه نمیشه شاد بود کلن سخت میشه زندگی خیلی سخت :(

سلام
امیدوارم مشکلات اونقدر عمیق نباشه که قشنگی های زندگی رو به کل فراموش کنیم. می دونم ! توی زندگی پیش می یاد که همه چیز برای ما از شب های بی ماه و ستاره هم سیاه تر باشه . برای هر کسی ممکنه پیش بیاد. مثل از دست دادن کسی، تا مدتها دیگه هیچ چیز نمی تونه انگیزه ی برای زندگی باشه .

و تو می دانی عزیز
که این دنیا به وقت باران
چقدر می تواند
از لبخند تهی باشد ...

shamsa دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 01:14 http://hastybeing.blogfa.com

وبتون در ووورد ثبت شد
اگه دوس داشتین منو به نام
هستی بخش
لینک کنین

بازم سپاس گل عزیز هستی .

سلام دوست عزیز

حتما لینکت می کنم. من الان این جا دوتا کامنت داشتم از شما ولی یکیش یهو غیب شد ! نفهمیدم کجا رفت

فرینوش دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 14:11

.
.
.

باز کن پنجره را

و بهاران را

باور کن

...

سلام خاله خانوم خوب ما :)

یه شعر ترکی قدیمی هست که می گه:

"هر نه اولسا قیشین سونو باهار دی... بودا گلیر بو دا گئچر..."

معنی تقریبیش می شه اینکه: هرچی بشه، آخر زمستون، بهار هست ... همه چیز در عبور هست و در گذر ...

و من این شعر رو دوست دارم
و من این شعر رو باور دارم!

همیشه بهاری در راه هست ...

امیدوارم بهارتون پر از شور و امید و عشق باشه

:)

سلام فرینوش عزیزم

من هم باور دارم . هیچ زمستونی نبوده که تا ابد ماندگار باشه .
چرخش فصل ها خودش یک دلگرمیه برای ما انسانها در روزهای سخت. باور اینکه بعد از هر زمستانی ، بهاری خواهد بود.

مرسی

november دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 15:57 http://november.persianblog.ir

سلام.
نمیدانم شما دعوتی هستید !!!
اما من شما رو دعوت نمیکنم، اگر دوست بدارید خود می آیید بدون دعوتنامه و ...

راستی تعبیری از عشق دارم: عشق یعنی گاز زدن سیب آن هم با پوست ... شاید!

سلام
من دعوتی نیستم. ولی اگر کسی هم وقتی آپ می کند خبر بده خوشحال می شم.

تعبیر قشنگی از عشق بود. به شرط این که اون لحظه چشمهات رو ببندی و طعم و عطر خوب سیب را با تمام وجود احساس کنی.

ونوس دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 17:58

سلام خانمی
اینم آدرس:http://my-sweeth-baby.niniweblog.com/
خدمت شما

سلام
مرسی . می رم سراغش الان

هدی دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 22:25 http://aftabgardantarin.blogfa.com

من: دهکده‌ها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند

"ایرج زبردست"

ریشه در اعماق اقیانوس دارد
شاید
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران ،
یا ، نه ، دریایی است گویی ، واژگونه ، بر فراز شهر
شهر سوگواران ...

میثم ش چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 00:52

مدتی درگیر علم بودم و چندی دچار فلسفه.... هر از گاهی هم دنبال هنر رفتم... و چندی هم علاقمند انسان و اخلاق و فرهنگ...... خیلی طول کشید نا به این راز رسیدم: حیرت
چیز عجیبیه...... حیرت.... هرگاه در پدیده ای یا حادثه ای دچار حیرت میشم یعنی اینکه پشتش یک زیبایی.. مهربانی... دانش یا یک امر قدسی قرار داره..... حیرت مثل قطب نمایی هست که منو هدایت میکنه ..... حدود پنج ماه هست که در حیرتم..... دیگه وقتی در جمعی هستم سعی میکنم دوردستها یا افق تپه ها رو نگاه نکنم... برگ افتاده زیر پام رو برندارم.... سرم رو رو به آسمان و سمت ابرها نگیرم.... وزش نسیم بر صورتم رو حس نکنم.... به بوی پوست خیار که تو بشقاب ریخته شده توجه نکنم....در جمع.... چرا که باز حیرت و مستی و اشکی سرازیر خواهد شد و من رسوا...... نمیدونم این حیرت قراره منو کجا ببره......
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها..... ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
اینو امشب تو این پست قدیمی نوشتم تا فقط خودتون بخونید پرنیااااان عززززیز...... مهربااان... شما هم بخشی از حیرت من هستید که این چنین زیبا می نویسید.... شاید این نوشته رو فقط شما درک کنید
راستی اولش یادم رفت بگم..... سلااااام

سلام
احتمالا" این حیرت جاده ی سبز و پر پیچ و خمه عشق است. آخه من وقتی عاشقم حیرانم در آنچه در دوردست میبینم وقتی در جمع هستم و یا وزش نسیم روی صورتم را قلقلک می دهد و با استشمام عطر میوه ای از زمین برای چند ثانیه ای کنده می شم .

به هر حال کامنت قشنگی بود و لذت بردم نه برای پاراگراف آخرش که اون لطف فراوان شماست ، بلکه برای بودن شما در اینجا با این احساسات لطیف و عمیق .

الهی که آرامش شریک لحظه های زندگی شما باشه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد