فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

گفتی: بیا زندگی خیلی زیباست ... دویدم !



چه اوقات سختی که بر من گذشت!
گواهِ دلِ ریشِ من، ماه بود!
دمی شک نکردیم به شاه‌راه‌ها ،
دریغا که بی‌راهه‌ها راه بود!

حسین پناهی 



همیشه یک چیزی هست که شاهد اندوه انسانها باشد. یک چیزی عظیم و شگفت انگیز و ناشناخته.   هر گاه دلتنگ شدی برو بنشین زیر سقف آسمان و برای ماه حرف بزن. او می فهمد تو چه می گوئی. یک حضور انبوه و پر رمز و راز درسکوت ...


ماه امشب هم عجیب زیباست . آیا امشب صدای من به گوشش خواهد رسید؟ امشب حرفهای زیادی دارم با او ...  حرفهائی که شاید او بفهمد ... شاید که فقط او بفهمد ... 



و حسین پناهی از زبان خودش : 


در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!

فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد!توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه،در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر جه بزرگ تر شدم به دلیل خود خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم. .
این روز ها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند!تلاش میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم.
جرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم.در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.
بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد!منظومه ها می چرخند و مارا با خود می چرخانند.
ما،در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم.برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هرمفهومی نشسته ایم و همه ی چیز های تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم!به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟
حسین پناهی

نظرات 22 + ارسال نظر
هدی جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 22:55 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
امیدوارم بفهمه ...

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی ........

سلام هدی جون

خدا کنه بفهمه . پرم از حرف و ماه امشب ، همین الان صاف جلوی چشمامه و .............
ای کاش بفهمه ...

آفتاب جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 23:41 http://aftab54.blogfa.com/


من یه پیشنهاد دارم :



نوشته هات رو چاپ کن بده استادت خلاصه نویسی کنه تا حالش حسابی جا بیاد

استاد های این دوره زمونه رو ببین !

سلام لیلا جون

نوشته های من که خودشون خلاصه اند !


حواست باشه اینجا استاد دانشگاه زیاد داریما! حداقل سه تا می تونم الان اسم بیارم از دوستان استاد .

آفتاب شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 08:15


سلام پرنیان جونم .

صبح زیبای بهاریت بخیر ..
استادان اینجا همه از خود هستند از این تازه به دوران رسیده ها نیستند ...

مرسی لیلا جون

صبح تو هم به خیر و شادی

بله . استادهای اینجا همشون خوبند .

والا این استاد هم خودش می گه دوازده ساله داره تدریس میکنه

. شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 13:42

سلام بانو

مطلب قشنگی بود کوتاه و عمیق . انتخاب عکس هم

سلام

ممنونم

پرنیان دل آرام شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 14:35

نشسته ای و نگاه تو خیره برماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است!
...
همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست!
همیشه دل نگران کسی که در راه است...


سلام پرنیان عزیزم

شعرت چقدر ربط داشت به این مطلب . مرسی

پرنیان دل آرام شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 14:35

در اوج یقین اگرچه تردیدی هست

در هر قفسی کلید امیدی هست

چشمک زدن ستاره در شب یعنی

توی چمدان ماه خورشیدی هست

این هم قشنگه. راستی! امشب هر چقدر گشتم دنبال ماه نبود!

گم شده زیر ابرها

فرزان شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 17:54 http://withsunshine.blogfa.com/

شاید فقط ماه..
پرنیان جان ...شاید
درود__
روح بزرگی داشت ...گرامی باد
______________
فعلن اینجا درخدمت دوستانم http://withsunshine.blogfa.com/

سلام

مرسی فرزان عزیز . مبارک باشه خانه جدید

ویس یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 00:21 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام عزیزم

متن زیبایی از او را انتخاب کردی . مخصوصاً پاراگراف آخرشو دوست دارم. یاد پناهی با او بوت های بی بند گرامی باد . بعد از هر بار بازی در تئاتر از پشت صحنه بیرون میومد و با همون لهجه و ریخت و پاشی ار تماشاییان خودش می پرسید که نظرشون چی بود ؟ خیلی ها نفهمیدند او چه می گوید و خیلی ها هم او را درک کردند. هرچه بود یا نبود ، اکنون ایشان رفته ولی اندیشه ی صاف و ساده اش جاری است.

خوش باشی.

سلام
یه نفر هست شبیه حسین پناهی . همش من رو یاد اون می ندازه
متاسفانه سرطان خون داره ... خدا کنه ... خدا کنه خوب بشه !

نوشته های پراکنده یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 10:32

سلام
حال و احوال؟
خوبید؟
دست شما درد نکنه که به نوشته به این زیبایی مهمونمون کردین
خونده نوشته های پناهی رو خیلی دوست دارم
بهم سر بزنین آپ کردم
راستی شرمنده مدتهای رسیدن پنجشنبه رو تبریک نگفتم

سلام

ممنونم . خدا رو شکر که مقبول افتاد.

و خواهش می کنم دشمنت شرمنده . به هر حال مرسی که باز هم یادته .

می یام حتما.

[ بدون نام ] یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 11:52

آنگاه که ستارگان بیدار شوند و ماه پیدا
شیرینی فرهادش را بیدار میکند
تا بار دیگر
آواز زندگی را بر سر تیشه ی او اندود کند
تا این بار
پژواک تیشه اش در بیستون ندای زندگی را
به گوش خدا برساند...
-------------------------
برای زمین ۷۰ کیلو گوشت با ۷۰ کیلو سنگ تفاوتی ندارد!
سلام. جالبناک بود این چند خط آخر

کامنت بی نام و نشان؟!

سلام
ستارگان و ماه یک رابط آسمانی هستند همیشه ...

مرسی

november یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 12:05 http://november.persianblog.ir

اِوا ... پرنیان جان کامنت قبلی ، هنوز نام و نشان ننوشته روی ارسال کلیک کردیم ... !
ارسال هم شد ، شگفتا!!
بس که عجله میکنم این روزها

تکرار اندر تکرار :
آنگاه که ستارگان بخوابند
شیرینی فرهادش را بیدار میکند
تا...
ندای زندگی را به گوش خدا برساند.

(ماه را دیدی، از جانب من هم حرفها برسان ...)

سلام

این از نبوغ زیاد بلاگ اسکایه!

عجله نکن دوستم! هیچ جا ، هیچ خبری نیست. همه چیز در سکون عجیبی فرو رفته!


من خیلی از این کامنتت خوشم اومد

مرسی .

ونوس یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 16:45 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام بانو
احوال شما امیدوارم که خوب باشه
حسین پناهی ...همیشه دوستش دارم و خواهم داشت
آدم ساده و عجیبی بود دنیای قشنگی داشت

سلام

ممنون ونوس جان
موافقم و یا به قول فیس بوکی ها : لایک

فرید یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 18:05 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام و درود بر شما
سکوت ماه آنقدر حرف های بلندی دارد که هر چقدر هم صدایت را بلند کنی، باز هم کم میاوری جلویش...
*****
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
(شهریار)

سلام
یک شب بشینیم و خوب حرفهایش را گوش کنیم . شاید او هم دلش یک کسی را می خواهد که رازهایش را بگوید.

ماه هم رازهائی دارد ... حتما"!

ممنون

هاتف دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 ساعت 10:26

اینکه درصد بالایی از اتفاقات را خودمان رقم میزنیم را قبول دارم اینکه ماییم که بیشتر بلاها را بر سر خودمان می آوریم و این به خاطر منفعت طلبی و حرص زیاد ماست اینکه به هر نحوی دروغ می گوییم تا خودمان را خلاص کنیم و ...در همه ی این ها ما مقصریم و نمیتوانیم از بقیه انتظار مسئله خاصی را داشته باشیم

بله ... از ماست که برماست!

و تنها چاره ی درمان آن این است که حق زندگی کردن را با جاه طلبی و حرص و دروغ و ... اشتباه نگیریم.

سلام
نوشته های حسین پناهی رو خیلی دوست دارم.
ممنون بابت انتخابتون.

سلام
خواهش می کنم. درحقیقت انتخاب موضوع این پست ، پیشنهاد دوست عزیزی بود که گفت: این بار در مورد حسین پناهی بنویس.
باید از ایشان تشکر کرد.

بانوی آبان دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 ساعت 16:03 http://http://www.poshtevazheganesokot.blogsky.com/

وبلاگ شما حال مرا خوب می کند ... به همین سادگی ...

مرسی

ممنونم

خیلی خوشحالم ...

صادق (فرخ) دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 ساعت 18:11 http://dariyeh.blogsky.com

چرا باید برای برای یک گذران سالم و ساده ، خود را در بحرانهای دروغ و دزدی دیوانه کنیم چرا باید زیباییهای زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم
اینها حقایق زندگی ماست پرنیان عزیز
در این روزهای اخیر کسانی از من یاد کردند و تلفنم به واسطه ی محبتهای شان زنگ خورد ، که می خواهند عضو شورای شهر شوند و پس از سالها از من یاری طلبیدند .
جنس سلام و احوالپرسیهایشان مرا اذیت کرد و برای همین ناگهان و بدون برنامه قبلی به کوه زدم . در شرایطی که هوا بسیار سرد و غیرقابل تحمل بود . من هر گاه که به کوه میزنم بیشتر از اینکه طبیعت را تماشا کنم ، به معیشت و رفتار مردم نگاه می کنم . آنها هیچ وقت شرافت و شخصیت خود را زیر پا نمی گذارند و سختیهای بسیار در زندگی را دوست دارند . اکنون با این ترتیب و به شکلی که از حسین پناهی عزیز نوشتی باید کم کم یاد بگیرم که تمام زیباییهای زندگی ام را در کودکیها نجویم و به همین ایام نیز بپردازم .
ای کاش ای کاش که به بی راهه می زدم ... شاهراهها مرا سالها از خویش و از عشق و از احساس و شور و ترانه و .... دور داشتند .
این روزها تنهایی ام به اندازه ی همه ی هستی وزن گرفته است . ممنونم .... پست با ارزشی بود . چون همیشه!

چون بی محتوا و پوچ بزرگ می شویم! نه بزرگ نمی شویم فقط سالی بعد از سال دیگر پشت سر می گذاریم .

قبل از اینکه کامنت شما را بخونم، یک لحظه به یاد یکی از همسایه های قدیمی افتادم که حدود پانزده سال قبل با هم همسایه بودیم و من دیگه هیچ خبری ازشون نداشتم. بلافاصله به صدو هجده زنگ زدم و شماره اشون رو گرفتم و ایشون بعد از شنیدن صدای من کلی ابراز خوشحالی کرد و کلی حال و احوال کردیم.خانمی که چندین سال از من بزرگتر هستند . انگار که یک دوستی دوباره زنده شد. خدا رو شکر که نیاز باعث این تماس نشد. من دقت کردم ادمهای اطرافم یا حالش رو ندارند به دوست و یا آشنای قدیمی زنگ بزنند و تماسی بگیرند و یا نیازی در این رابطه نمی بینند. برای عده ای نیاز مبنای رابطه هاست.

همون چند دقیقه صحبت و گپ زدن می تونه کلی حال خوب بده به اون آدمی که این تماس براش غیر منتظره بوده. وقتی یک نفر از دنیا می ره آدمها افسوس می خورند و با مرور خاطراتشون آه می کشن و بغض می کنند، در حالیکه در زمان حیات اون آدم زحمت یک تلفن یا یک دیدار رو هیچوقت به خودشون نداند. من که اینها رو می نویسم خودم الان به چند نفر بدهکارم که مدتهاست تماس نداشتم و راستش الان دارم خجالت می کشم.

امیدوارم سفر خوش گذشته باشه که صد درصد خوش گذشته. روستائیان آدمهای صاف و ساده تری هستند نسبت به شهر نشین ها. زندگی در شهر آدمها رو سخت تر می کنه. من در مورد مردم اردکان و میبد در سفر اخیرم به یزد این سادگی رو زیاد دیدم.

یادی از دوستان قدیمی کنید ... اونوقت می فهمید که تنها نیستید.

تنها پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 20:55

پرنیان عزیز خیلی مشتاق بودم پروفایلتوببینم ولی پیداش نکردم
:(
وب خیلی زیبایی داری...ب آدم احساس آرامش میده مخصوصا موزیک روی وب ممنون

سلام

روی کلمه پرنیان کلیک کنید .

ممنونم و به فتح باغ خوش آمدید.

تنها پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 21:49

چندساعت هست ک من مدام مطالب زیبای وبتو میخونم
ازنظرقبلی تاالان همچنان...
الان ی لحظه اومدم ی نظر دیگه بذارم ک دیدم پاسخ دادی
واقعا باورم نشد اصلاب نوشته های این مطالب نمیاد ک ی خانم 44ساله نویسنده باشه...خیلی زیبا صحبت میکنی
چندتاازنظرهاروباپاسخ هات خوندم خیلی آرامش توی جواب هاتون دیدم........همین

خوشحالم که حال خوبی پیدا کردی. من بیست تیر امسال وارد 45 سالگی می شوم در حالیکه یک روزی فکر میکردم 45 سالگی یعنی کهولت سن کامل ، یعنی چیزی به مردن نمانده، یعنی خیلی پیر ...
ولی امروز فکر میکنم 45 سالگی خودش آغاز یک تازگیست .
ساعت ها و روزها و سالها که میگذرند مهم نیست. مهم نگاه ماست که چه می بیند و چطور می بیند دوست من

پیشنهاد می کنم یک سری به پست بعدی بزن که به مناسبت روز زن نوشتم و یک جمله ی زیبا در مورد مادر بنویس و به جمع دوستان بسیار خوب و عزیز من بپیوند. اینجا جائی ست فراتر از یک وبلاگ ، اینجا دوستی های قشنگی در آن پیدا خواهی کرد.

خوش آمدی دوست عزیزم امیدوارم ماندگار شوی

تنها پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 22:28

پرنیان عزیز،چطوری اینقدر زودنظرهاروتایید میکنی؟؟؟

آخه الان توی نت هستم و هر کامنت تازه ای که می یاد متوجه می شم

تنها پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 22:40

متاسفانه من :
خیلی زود دل میبندم
دلم خیلی بد میشکنه
بیش از حد محبت میکنم
خیلی سریع میبخشم
دلم برای کسی ک نباید تنگ میشه
بی هیچ دلیلی نگرانم
بیش از حد ب همه چیز فکرمیکنم
....
این منم تنها

شدت و ضعف این ویژگی هاست که آدمها رو از هم تفکیک می کنه. اگر محبت کردی به کسی برای دل خودت و برای آرامش خودت محبت کن ، اونوقت یواش یواش عادت می کنی که کمتر دلت بشکنه ، چون به خاطر خودت بوده هر کاری کردی!
من هم گاهی نگران فرداهایم هستم ولی می دانم دارم راهم را اشتباه می رم. هیچ کس از فردای خود خبر ندارد . شاید فرداهای ما سرشار از غیرمنتظره ها باشد.
هر چقدر زندگی را محکم تر بچسبی و به هر چیزی زیاد فکر کنی ، بیشتر تو را در خود خواهد کشاند، رها کن همه چیز را بسپار به دست خدا و به خدا اعتماد کن ببین چطور به آرامش می رسی .

dany شنبه 26 مهر 1393 ساعت 18:57

SAAT BARGARD ;;;
http://youtu.be/RN79sV4yy3o

ممنون

خوب بود ...

ساعت برگرد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد