-
هر جائی که عشقی شگرف باشد ، معجزه ای هم خواهد بود .
شنبه 18 آبان 1392 22:46
هیچوقت بابت عشق هایی که نثار کسانی کردید و بعدها به این نتیجه رسیدید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبودند، افسوس نخورید . شما آنچیزی که باید به زندگی ببخشید ، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق. عشق تماما" انرژیست که در کائنات ماندگار خواهد بود. و در نهایت، هر رنجِ دوست داشتن یک صیقلی ست بر روح . با هر تمرین دوست...
-
سلامی چو بوی خوش یک صبح زیبای بارانی در پادشاه فصل ها
یکشنبه 12 آبان 1392 08:39
خیلی بدهکارم. بدهکار به محبت شما ،قدر این محبت ها را می دانم. ببخشید من را برای این غیبت ناخواسته ی طولانی. از روز پنج شنبه توانستم مطالعه را شروع کنم . کتاب جزیره سرگردانی سیمین دانشور را برای بار دوم از دو هفته قبل شروع کرده بودم به خواندن. چند سال پیش خوانده بودمش و دو هفته پیش که رفتم سراغ کتابخانه دوباره کشیدمش...
-
عاشق روزهائی هستم که مهربان می شوی ...
شنبه 4 آبان 1392 21:03
داخل مطب دکتر نشسته بودم. از ساعت شانزده و سی دقیقه بعداظهر یک روز یکشنبه و با پیش بینی که کرده بودم حدود ساعت ده شب نوبتم می شد. نه کتابی همراهم بود و نه مجله ای، دیگران هم درست مثل من. تصورش را نمی کردم برای یک ویزیت ساده این همه در انتظار بمانم. در میان این انتظار سه ساعتی را با دوستم قرار گذاشتم و رفتم به دیدنش که...
-
...
پنجشنبه 25 مهر 1392 22:00
از سال 88 وبلاگ نویسی را شروع کردم. قبل از آن به همان روش سنتی روی کاغذ و داخل دفترچه های بزرگ و کوچک می نوشتم و عاقبت مجبور می شدم سربه نیستشان کنم. یک دوست خیلی عزیز «نویسنده وبلاگ بهار آرزو» تشویقم کرد به وبلاگ نویسی. دوستی که خاطرات عزیزی از بودنش در کنارم دارم. مهربان و ظریف و حساس و دوست داشتنی که سنگ صبورم بود،...
-
به پیر می کده گفتم که چیست راه نجات؟ بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن!
یکشنبه 21 مهر 1392 08:35
چیزی مسخره در دوستی ماست از من می خواهی که جامه ی کریستین دیور بر تن کنم و خود را به عطر شاهزاده ی موناکو عطر آگین سازم و دایره المعارف بریتانیکا را حفظ کنم و به موسیقی یوهان برامز گوش فرا دهم به شرط اینکه همانند مادر بزرگم بیندیشم!! از من می خواهی که پژوهشگری چون مادام کوری باشم، و رقاصه ای دیوانه در شب سال نو چونان...
-
زنان
جمعه 12 مهر 1392 02:49
تماشای عکس های قدیمی یکی از سرگرمی های منه. ولی دیدن عکسهای زنان قاجار لطف خودش رو داره. این که چرا اینها فاقد زیبایی و ظرافت زنانه بوده اند و چرا همه اینقدر چاق؟! البته خانم ها بعد از بدنیا آوردن فرزند اندامشون ممکنه تغییر فرم بده ولی دخترهای جوان و کم سن و سال قاجار هم همه چاق بودند. در یک جایی خوندم در آن زمان...
-
...
جمعه 5 مهر 1392 16:23
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم و چه غصه هایی که سپیدی موهایم را حاصل شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود و اگر نه نمی شود به همین سادگی جملات بالا از من نیست. نویسنده ی آن را هم نمی شناسم بی تردید حقایقی در این جملات...
-
باران باش ، همین برای هفت پشت روئیدن گل کافیست...
پنجشنبه 28 شهریور 1392 18:57
گاهی آدم باید در حاشیه ی زندگی دیگران قرار بگیرد حتی اگر در متن قلبشان باشد. اصلا" چه اهمیت دارد... من می دانم برای بودن باید بارید ...
-
روزگار غریبی ست نازنین ...
پنجشنبه 21 شهریور 1392 10:48
خیلی وقتها که از بزرگراه مدرس عبور می کنم و یا گاهی از یک زاویه ی خیلی کوچک پنجره ی اطاقم پرچم بزرگ سه رنگ کشورم را که بر روی تپه های عباس آباد نصب شده می بینم ، پر از احساس وطن دوستی و ناسیونالیستی می شوم. گاهی حتی بغض گلویم را می گیرد و فکر میکنم ... نه من هرگز حاضر نیستم خاک وطنم را ترک کنم و روزی شاید در آینده اگر...
-
کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت ؟
جمعه 15 شهریور 1392 19:04
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد» به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت «بال» تنها غم غربت به پرستوها داد اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟! نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به...
-
شب انتظار
سهشنبه 5 شهریور 1392 21:18
پس این ها همه، اسمش زندگی است دلتنگی ها، دل خوشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها... حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد ما زنده ایم چون بیداریم ما زنده ایم چون می خوابیم و رستگار و سعادتمندیم زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین...
-
وقتی آوایت و نگاهت رنگ آسمانیست عاشقانه دوستت دارم ...
پنجشنبه 24 مرداد 1392 08:55
خالق تو را شاد آفرید آزاد آزاد آفرید پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن ... گاهی نه گفتن به کسانی که همواره آری شنیده اند، دشوار است اما گاهی هم صبوری عین حماقت است، در کنار بعضی از انسانها، ما هویت خود را از دست می دهیم، با سیاست های زیرکانه ی خود از ما چیزی می سازند که می خواهند، آدمها همان چیزی هستند که خود از خود...
-
ساخت ما را همو که می پنداشت ، به یکی جرعه اش خراب شدیم
پنجشنبه 17 مرداد 1392 08:34
وقتی رد پای مهربانیت را ، در قلب کسی باقی بگذاری همیشه بیشتر از حاضرین ، حاضر خواهی بود . حتی اگر غایب باشی ... ! اگر بخواهی مهربانی را نقاشی کنی و رنگی به آن بدهی، مهربانی چه رنگی خواهد بود؟ مهربانی می شود سبز باشد، زندگی باشد، تولد باشد، پر از بر و بار باشد. می تواند قرمز باشد، شادی باشد، شور باشد، شوق باشد. می...
-
پراکنده گوئی
چهارشنبه 9 مرداد 1392 21:57
امروز صبح برای گرفتن یک گواهی پزشک برای استفاده از استخر در ایام ماه رمضان به درمانگاه محل کارم مراجعه کردم. به پزشکم تفهیم کردم نیاز به یک برگه گواهی پزشک دارم برای ارائه به استخر در ایام ماه رمضان، گفت مشکل روزه نگرفتن شما چیه؟ برایش توضیح دادم. پرونده را زیر و رو کرد و گفت: شما به چه حقی درمان خود را بدون گرفتن...
-
...
شنبه 5 مرداد 1392 20:00
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟ جایی که می ری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری تو «تنها» نیستی تو کوله بارت «عشق» می ذارم که بگذری «قلب» می ذارم که جا بدی «اشک» می دم که همراهیت کنه و «مرگ» که بدونی برمی گردی پیش خودم هیچ چیز قادر نخواهد بود رویاهای ما را از ما جدا کند و این بزرگترین انتقام از...
-
لحظه ای و حالی ...
پنجشنبه 27 تیر 1392 12:05
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ... به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی. به...
-
لطفا" به پی نوشت مطلب قبلی توجه فرمائید.
دوشنبه 24 تیر 1392 21:21
-
دیوار
یکشنبه 23 تیر 1392 11:00
در گذشت پر شتاب لحظه های سرد چشم های وحشی تو در سکوت خویش گرد من دیوار می سازد می گریزم از تو در بیراه های راه تا ببینم دشت ها را در غبار ماه تا بشویم تن به آب چشمه های نور در مه رنگین صبح گرم تابستان پر کنم دامان ز سوسن های صحرائی بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان می گریزم از تو تا در دامن صحرا سخت بفشارم بروی...
-
خدایا دلی آفتابی بده که از باغ گل ها حمایت کنیم ...
پنجشنبه 20 تیر 1392 00:01
قشنگ است اگر حتی یک نفر به خاطر حضورت گاه گاهی خدا را شکر کند ... و قشنگ تر آنکه با بودن هائی ، برسی به حقیقت یک شاخه گل، نت های الهی و زیبای نغمه های یک پرنده، روح پاک انسانی و حضور پروردگار مهربان ... .... کسانی که به من مهر ورزیدند، با محبت هایشان به من عاشق تر بودن را آموختند. و شاید هیچ وقت ندانستند که با لحظه...
-
راهی نمانده است ،مگر راهی ، که مرا ، به من می رساند ...
شنبه 15 تیر 1392 19:45
دختر بچه که بودم کفش های پاشنه دار مامان را می پوشیدم و از این سمت خونه به اون سمت خونه راه می رفتم. اون هم مرتب تکرار می کرد : بچه جان می خوری زمین آخر با این کفش ها. عاشق کفشهای تق تقی بودم. ما بهش می گفتیم تق تقی و صدای تق و تقش موقع راه رفتن احساس بزرگی بهمون می داد. هیجده سالم که شد و رفتم سر کار اولین چیزی که با...
-
و شب چاره ای جز صبج شدن ندارد
جمعه 14 تیر 1392 12:25
پرندگانی که در قفس به دنیا می آیند تصور میکنند پرواز یک بیماریست ! یکی از بهترین سرگرمی هایم ، تماشای مناظر از پنجره است. چند روز پیش کبوتری آمد نشست پشت شیشه ی اطاقم و نگاهم را از افق های دور به سمت خود کشاند و من را از دورترین یادها رها کرد. بدون هیچ ترسی ، نزدیک نزدیک. دوست داشتم زبانش را می دانستم شاید حرفهای...
-
پیراهنت در باد تکان می خورد، این تنها پرچمی ست که دوستش دارم
دوشنبه 3 تیر 1392 12:52
در اطراف خانه ی من آن کس که به دیوار فکر می کند آزاد است آن کس که به پنجره فکر می کند غمگین و آن که به جستجوی آزادی است میان چار دیوار نشسته می ایستد چند قدم راه می رود نشسته چند قدم راه می رود نشسته می ایستد چند قدم راه می رود نشسته می ایستد چند قدم راه می رود نشسته می ایستد چند قدم ... حتی تو هم خسته شدی از این شعر!...
-
با عشق تنفس هم یک حادثه ی تازه است
جمعه 31 خرداد 1392 08:00
وقتی شقایق مرد ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن ، به آنها چند قطره آب قرض دهد . جویبار آهی کشید و گفت : آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام آبهای من به اشک تبدیل شود و آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است . گلها گفتند : راست می گویی ، چگونه ممکن بود با آن همه زیبایی ، شقایق را...
-
حدیث عشق بیان کن ، بدان زبان که تو دانی
جمعه 24 خرداد 1392 22:00
قرارمان صبح مهربانی در آسمان عشق هنگام تجلّی روشنائی تو همه نور باشی و طلوع من تنها ستایش و امید ... این تصویر و این شعر در یک عصر جمعه ، برای تمام کسانی که خوبند و دوستشان دارم ... دو هفته ی پیش چند ساعتی ماشینم را کنار خیابان پارک کردم ، وقتی برگشتم هر چه گشتم ماشین را پیدا نکردم، در حالیکه مطمئن بودم کجا پارک کردم....
-
آفتابی درنگاه، وفرشته ای در پیراهن. از انسان،که توئی قصه ها میتوانم کرد...«شاملو»
یکشنبه 19 خرداد 1392 21:10
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می...
-
تا قلبها تهی از عشق نیست ، زندگی باید کرد ...
پنجشنبه 16 خرداد 1392 08:07
زندگی وزن نگاهیست که در خاطره ها می ماند ... ... می خواهم از یک درد بنویسم. مرد جوانی که مبتلا به ام اس ی پیشرفته است و با هزاران آرزوی ناکام ... یکی از همکارانم است ، حدودا" چهل ساله ، روی ویلچیر می نشیند و دائما" در حال شوخی کردن و سر به سر گذاشتن است. از بیماریش گفت و از اینکه زندگی هیچ چیزی نیست ، به جز...
-
ای وای از آن شهر که دیوانه ندارد
پنجشنبه 9 خرداد 1392 19:49
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد در خویش تپیدیم ولی داد فزون شد بیداد ز دادی که غمخانه ندارد دیوانه ترین مردم شهرم ، تو کجائی ؟ تا فاش بگویم ، چو تو افسانه ندارد رضا جمشیدی کجا هر روز خود را جا میگذاریم؟ و هر صبح تلاش می کنیم برای پنهان کردن چیزی که هستیم و دنیایی از حرف پنهان می شود...
-
سرزمین من ...
شنبه 4 خرداد 1392 13:54
معصومیتی در میان اعتیاد پدر و یا مادر ، فقر، سرمای زمستان، زیر آفتاب داغ تابستان، با پوست ترک خورده و موهای ژولیده... و یک نگاه معصوم ... و یک کودکی گم شده مدتها این تصویر بک گراند صفحه ی لپ تاپ من بود. دوست داشتم نزدیکم بود و می بردمش حسابی تمیزش می کردم و درآغوشش می گرفتم و می بوسیدمش تا شاید کمی شبیه کودکیش شود....
-
و خدا من را آفرید تا تو را ستایش کنم ...
جمعه 3 خرداد 1392 00:00
اگر مردی نباشد ، زنانگی بی معناست. زن در سایه سبز یک مرد به کمال زنانگی می رسد . می دانم چقدر دشوار است همیشه نقش یک انسان قوی را بازی کردن، زمانیکه ظرف چشمان از اشک لبریز است و قدرت می خواهد فرو خوردن این اشک ها، اشکهای خستگی، اشکهای تنهایی، اشکهای دلتنگی، اشکهای احساساتی که میبایست پنهان بمانند. من می دانم قدرت می...
-
پشت پرچین لحظه ها ...
شنبه 28 اردیبهشت 1392 20:01
زندگی من، وقتی که دخترکوچولو بودم، در انتظار بیهوده ی خودِ زندگی گذشت. گمان میکردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد، و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد، مثل بالا رفتن پرده ای، یا شروع شدن چشم اندازی. هیچ خبری از زندگی نمی شد. خیلی چیزها اتفاق می افتاد، اما زندگی نمی آمد. و باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر...