فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

...



از سال 88 وبلاگ نویسی را شروع کردم. قبل از آن به همان روش سنتی روی کاغذ و داخل دفترچه های بزرگ و کوچک می نوشتم و عاقبت مجبور می شدم سربه نیستشان کنم. یک دوست خیلی عزیز «نویسنده وبلاگ بهار آرزو» تشویقم کرد به وبلاگ نویسی. دوستی که خاطرات عزیزی از بودنش در کنارم دارم.  مهربان و ظریف و حساس و دوست داشتنی که سنگ صبورم بود، همراهم بود و من هرگز مهربانی هایش را از یاد نخواهم برد. آن روزها در وبلاگ بهار آرزو عاشقانه می نوشت برای کسی که امروز همسرش است . حیفم آمد از کسی که درِ این دنیای خوب را به روی من باز کرد یاد نکنم. امروز هم یکی از بهترین دوستانم است و همیشه در قلب من جای خواهد داشت.

فتح باغ سومین وبلاگ من است.  وبلاگ اول را از بس که سوزناک بود خودم حذف کردم. وبلاگ دوم را به اصرار دوست عزیزی که  بی خبر رفت «قندک میرزا» متوقف کردم و در اینجا ادامه دادم. ایشان می گفتند اسمش غمگین است ، اسمش را تغییر بده. ولی چون برای من ارزش خاصی داشت آنجا را نیمه کاره رها کردم و در فتح باغ ادامه دادم. در این چند سال دوستان زیادی آمدند و رفتند و آمدند و ماندند.  آنها که رفتند هرگز برای من فراموش نشدند. خاصیت کلمات این است که نویسنده ی آن برای همیشه در خاطر خواهد ماند. واژه ها با تمام ضعف خود در مقابل احساسات آدمی، باز هم می توانند معجزه کنند.  با خیلی ها آشنا شدم، خیلی چیزها یاد گرفتم، بسیاری از اتفاقات غمگینم کرد و خیلی چیزها هم بی نهایت شادم کرد.  دراین چند سال هر بار مصادف شد با روز تولدم، دوستان عزیزم با مهربانی هایشان قلبم را گرم کردند.  حضورشان ورای کلمات و واژه ها بود. آنقدر ملموس بود که با آنها زندگی می کردم حتی زمانهائیکه دور از اینجا بودم. 

می دانم اینجا خواننده ی خاموش زیاد دارد ولی نمی دانم دلیل این خاموشی ها را.  به هر حال هر کسی که می آید و وقت می گذارد و نوشته های من را می خواند، نشان از لطف بزرگش است و حتما" دلیلی دارد برای خاموش ماندنش. 

آمدن به فتح باغ و همچنین به وبلاگ دوستان عزیزم، چیزی فراتر از پر کردن اوقات فراغت است. اصلا" بهتر است بگویم چنین چیزی نیست. گاهی در فراغت فیلم می بینم، کتاب می خوانم، با ماشین در اتوبانها پرسه می زنم، پیاده روی میکنم ، به سینما، تاتر ، کنسرت می روم و ... هیچ کدام از این ها حسی را که با دوستان و عزیزانی که در اینجا هستند به من نمی دهد. اینجا من با روح انسانها تماس مستقیم دارم، حالا مجازی هست که باشد.  

راستش نوشتن ، آن هم به شکلی که ممکن است روزی صد خواننده داشته باشد (از رقمی که بلاگ اسکای در زیر لینک های دوستان می اندازد گاهی ناخودآگاه متوجه می شوم،  مثلا" از هفته ی گذشته تاکنون حدود هزار عدد بیشتر شده) کمی جسارت می خواهد. این که بنشینی و از احساساتت بگویی و نترسی از قضاوت شدن، نترسی از برداشت های اشتباه و یا انتقاد ناراحتت نکند، اینها همه جسارت می خواهد.  چندین بار تصمیم گرفتم نوشتن را متوقف کنم ولی شاید باور نکنید تنها دلیلی که باعث ادامه دادن من در اینجا شد، دوستان بسیار عزیزی بودند که تا نوشتن مطلب تازه دیر می شد برایم پیغام میگذاشتند و یا کسانی که شماره ام را داشتند اس ام اس می زند.  اینها برای من خیلی ارزش داشت.  به نظر من وبلاگ نویسی اصولی دارد، البته هر کسی نظری دارد ولی به نظر من هیچ وقت نباید مطلبی که درج می شود قسمت نظرات آن را بست، زیرا حق هر خواننده ای است نظر خود را بنویسد، از نوشتن مطالب رمز دار هیچوقت خوشم نمی آید، به نظر من یک جور بی احترامی به کسانی ست که دسترسی به رمز نداشته باشند و اینجا تمام خوانندگان قابل احترام هستند. بی خبر گذاشتن و رفتن را نمی پسندم، زیرا دوستی احترام دارد. حداقل اگر تصمیم به رفتن گرفتیم از قبل دوستان خود را در جریان بگذاریم. من امروز اعتراف می کنم اگر روزی فتح باغ را حذف کردم، بدانید یک جور خودکشی بوده است.  اینجا نوشته های خودم آنقدر برایم ارزش ندارند که کامنت های شما برایم ارزشمندند. بسیاری از اوقات نشستم و از اول کامنت ها را مرور کرده ام. همه ی آنها عالی اند و بعضی از آنها بی نهایت خوبند.

دوستان عزیزم نمی دانم چرا امشب به حسی رسیدم که این مطالب را نوشتم.  در آخر تشکر میکنم از حضور همگی. چه آنهائی که دیگر چیزی نمی نویسند، چه آنهائی که دائم پیگیر نوشته ها هستند و باز هم چیزی برایم نمی نویسند، چه آنهائی که همیشه با نوشته هایشان مسرورم می کنند.  اینجا دوستی های قشنگی وجود دارد که قلب من را گرم میکند.  حتی نظرات مخالف و انتقاد پذیر را همیشه دوست دارم. فکر میکنم به نظرم اهمیت داده شده که مورد انتقاد قرار گرفته. به هر حال قرار نیست همه ی آدمها مثل هم فکر کنند. 


غروب امروز به مزار درگذشتگان رفته بودم و آرزو کردم ای کاش ... ای کاش صدایشان را می شنیدیم، چقدر حرف داشتیم برای شنیدن و شاید اینقدر احساس اندوه نمی کردیم . شب های قبرستان شگفت انگیز است و اگر شلوغ نبود شاید جرات نمی کردم تا تاریک شدن هوا آنجا بمانم . خیلی وقتها به مرگ فکر میکنم و تصورم از مرگ چیز زیبائیست ، اما در نهایت به خودم می گویم وقتی می میرم دیگر نمی توانم به کسانی که دوستشان دارم با صدای خودم بگویم : دوستت دارم و یا مزه ی شیرین یک میوه ی تازه دیگر بی معناست، عطر رهگذری که خاطره ی یک عزیز را در ذهن زنده می کند، آیا برای یک روح مفهومی خواهد داشت؟ و دستها ... دستها که دنیائی دارند برای خودشان ... دیگر بعد از مرگ دستی وجود نخواهد داشت که دست دیگری را لمس کند.  زنده بودن هم چیز قشنگی ست ...  فقط  خیلی وقتها از یاد می بریم زنده، زندگی کنیم و چه قلبهائی که ساده می شکنند ... 


سلام مردِ باور‌های خوب
کاش بیدار می‌‌شدی
و می‌دیدی
زندگی‌ سبز نیست
خانه هامان سبز نیست
خنده‌ها واقعی‌ نیست
بینِ آدم ها
فاصله روییده
چیزی به اسم محبت نیست
بیدار شو مردِ کلامِ خوب
و فقط یکبارِ دیگر بگو
سبز ، سبز ، سبز..

«نیکی فیروزکوهی خطاب به خسروشکیبائی»



اینجا را گوش کنید ...  حیفم آمد پس از گوش کردن در حس خودم شریکتان نکنم

نظرات 52 + ارسال نظر
ایرج میرزا پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 22:52

تا بیام برسم پاراگراف آخر جون به لب شدم . گفتم داری خداحافظی میکنی . آخیشششش

من یکی که به باغت خیلی عادت کردم و میشه گفت بوی باغتو گرفتم . میدونی . خیلی وقتها که آدم بدی میشم یاد حرفهای تو و کامنتهای خالی بندی خودم میوفتم و یه جورایی میمونم رودرواسی و تلاش برای بد بودن رو کنار میذارم . تو نه به مجاز که حقیقتا" دوست خوب و نزدیک منی .
به قول مولانا
ای خدا این وصل را هجران مکن/ سرخوشان عشق را نالان مکن / فتح باغی کاشیان مرغ توست / شاخ مشکن مرغ را پران مکن
خدا فتح باغ رو از شر آفات و بلایا حفظ کنه و به صاحبش عمر با عزت و سلامتی ببخشه . ( آمین)

مرسی ایرج میرزا عزیز
من با شماها زندگی میکنم ...
وقتی دوست عزیزی بهم می گه هر وقت درخت بید مجنون می بینم یادتو می افتم ، یا هر کسی می ره شیراز و حافظیه یادم میکنه، یا مشهد در حرم امام رضا و یا خیابان پاسداران تهران و یا پرچم بزرگ روی تپه های عباس آباد و خیلی چیزهای دیگه............ چطور می شه با این آدمها زندگی نکرد؟
از اینکه هر وقت احساساتی می شی و یک شعر برای من میگی احساس غرور میکنم

ممنونم ایرج میرزا برای همه ی مهربونی هات

راستش امشب یه حال عجیب تر از همیشه دارم ... آهنگ تو کیستی همایون شجریان خیلی خوشگل اشکهام رو جاری کرده
دارم سعی میکنم لینکش کنم در آخر همین پست

که اشک شماها رو هم در بیاره

ویس پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 22:58

سلام عزیزم
یادم آمد که باعث شدی من وبلاگ نویس شوم. ابتدا فقط برای تو کامنت می گذاشتم ولی با تشویق هایت وبلاگ زدم و شاید اولین بار بود که نترسیدم از اینکه دیگران هم نوشته هایم را بخوانند.
خوشحالم که فتح باغ هست ، پرنیان هست ، مهربونی هست.

سلام

و من هم یادمه که چقدر شجاعانه ادامه دادی و چقدر هنرمندانه و قشنگ

مرسی

november پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 23:22 http://november.persianblog.ir

سلام. پرنیانِ جان
امشب انگار هوا جور دیگه شده و این پست هم

خیلی وقتها خیلی ازحرفهایی ک مینویسید طوری برجانم میشینه ک این یکی هم مثل بقیه س.

درباره وبلاگ نویسی ... با همه آنچه نوشتید موافقم ... خیلی موافقم.

زنده بودن هم هیجان خاص خودش رو داره با تموم اون خوبی هایی ک گفتی و البته خیلی خوبیهای دیگه که نخوانده خود باید بگیم....

خیلی چیزها هست ک دوست دارم الآن واستون بنویسم ولی مجال نیست و فعلاً باید برم ...

سایتون کم نشه ... عیدی های خیلی خوب واستون آرزومندم.

سلام نوامبر عزیزم
آره ... امشب هوا یه جور دیگه ست ...

خوشحالم از احساس تفاهمت و ممنونم برای دعای قشنگت

حیف که فرصت نبود حرفهای خوبت رو بخونم .

ایرج میرزا جمعه 26 مهر 1392 ساعت 00:34

گوش کردم هیچم اشکم در نیومد . فوتینا

حدود ۱۸ سال فقط به صدای استاد شجریان گوش کردم . البته گاهی به صدای دیگران هم گوش میدادم ولی پراکنده و خیلی کم. فکر میکردم همایون بتونه جایگزین پدرش بشه اما اونم مثل قربانی و عقیلی ناامیدم کرد . چند وقتیه دارم با صدای مرحوم محمودی خوانساری ارتباط برقرار میکنم . هرچند به گرد استاد شجریان نمیرسه اما در صداش یه غم عارفانه وجود داره که خیلی دلنشینه .
شنیدن برنامه های گلها رو بهت پیشنهاد میکنم . خیلی غنی و پر مغزه . تمام بزرگان موسیقی در اون برنامه ها شرکت داشتند و کارهای زیبایی رو اونجا خواهی شنید . من که شیفته ویولن حبیب الله بدیعی هستم .
راستی سلام

وای این «فوتینا» ... کلی خندیدم. یاد بچه تخس ها افتادم
واقعا" اشکت در نیومد؟

موزیک کاملا" سلیقه ایه و هیچ کس هیچ صدا و هیچ ترانه ای رو نمی تونه به کسی دیگه ای تحمیل کنه. اماتعجب می کنم که شهرام ناظری گوش نمی دی و یا علیرضا قربانی و همایون . من صدای همایون رو هم خیلی دوست دارم. محمودی خوانساری رو هم گوش کردم و البته باز هم تعجب کردم که برنامه ی گلها رو بهم پیشناد دادی. یعنی فکر میکی تا حالا گوش نکردم؟؟ برعکس تو من ژانرهای متفاوت موسیقی رو خیلی زیاد گوش میکنم. از شجریان بگیر برو تا دمیس روسس، خولیو ایگلاسیس، ویتنی هوستون، گروه abba . گاهی ای دل و ترانه های قدیمی ایرانی از فریدون فروغی، فرهاد و فرامز اصلانی و هایده و مهستی و دلکش ... دلکش رو خیلی دوست دارم و .........
کلا" با موسیقی زندگی میکنم . چند تا از شجریان گوش می دم و چون به طور کلی روحیه ی شادی ذاتا" دارم یهو خسته می شم و در کمال ناباوری یهو می بینی زدم ملودی آرش
یادمه سال گذشته توی جاده ی عباس آباد شمال آهنگ ملودی آرش رو گذاشته بودم و صداش رو بلند کرده بودم و خودم هم همراهی میکردم باهاش توی اون حال و هوای جاده ی زیبای عباس آباد هیچ ترانه ای مثل ترانه ی بی اصل و نسب ملودی نمی تونست حال آدم رو خوب کنه تازه وقتی به بقیه گفتم : بزنیم از اول دوباره ؟ همه کلی استقبال کردند . در حالیکه در شرایط عادی هیجوقت این آهنگ رو گوش نمیکنم. هر ترانه ای بسته به شرایط خودش زیبا می شه

یه کمی خولیو ایگلاسیس هم گوش کن . قشنگه ها

تنها جمعه 26 مهر 1392 ساعت 00:49

سلام پرنیان مهربانی ها......
خیلی زیبا نوشتی..ونگران کننده..
نکنه اینجا ننویسی...واسه ی منم خودکشی کامله
خیلی زیبا مینویسی
///////////////////////////////////////
خوشبحال دوستانی ک با اس ام اس خوشحالت میکنن...
نکنه از من جدا بشی
اونوقت دیگه اصلن دوستی ندارم
برای همیشه..................
...........باش
------------------------------------------
شبهای باغ رضوان حال خاصی داره..واقعن بعضی وقتها ک منم تا دیر وقت اونجام یکمی میترسم...میترسم چیزی ببینم ک طاقتشو نداشته باشم
امشب ساعت 10دقیقه مونده ب 1 دارم وبتو میخونم.. بی اختیار گریم گرفته...
...دارم فکر میکنم واقعن اگه بری چ جوری دیگه پیدات کنم..
نه....فکرشم وحشت ناکه

سلام تنها جان
نمی رم . حداقل بی خبر نمی رم. اگه رفتم بدون اونقدر اوضاع روحی خراب بوده که به جای خودکشی زدم وبلاگ رو منفجر کردم

به خاطر کامنت ها ، هیچوقت وبلاگم رو حذف نمیکنم.

..........
اصفهان زندگی میکنی ؟؟ چه جالب! دو سه سال پیش اومده بودم اصفهان و مهمان دو سه تا دختر دانشجوی شیطون بودم . نصف شب رفتیم قبرستان تخت فولاد . حدودای ساعت یک و دو نیمه شب بود اون هم وسط هفته . اونجا هیچ ترسی نداشت ، مخصوصا" که نور افکن ها هم روشن بودند و رفت و آمد هم نسبتا" بود ولی من به اون دخترهای شیطون گفتم اصلا" درست نیست این ساعت در اینجا بودن برای چند تا خانم، من از مرده ها نمی ترسم ، آرزوم هم هست یکی از اینها باهام ارتباط برقرار کنه از زنده ها می ترسم. اگه دو سه نفر بیان و بریزن سرمون توی این قبرستان خلوت و این ساعت نیمه شب ، صدای فریادمون رو خدا هم نمی شنوه. خلاصه به خاطر اصرار من زود از اونجا اومدیم بیرون .

صادق(فرخ) جمعه 26 مهر 1392 ساعت 02:06 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... در این نیمه ی شب یادداشت شما را خواندم و ابتدا فهمیدم که هر دو به یک اندازه سابقه داریم ... من نیز از سال 88 و با وبلاگ چاخان شروع کردم و فیلتر شدن چاخان مرا منقلب و عصبی کرد و بعد هم چاخان 2 و حالا داریه ... بله ، دنیای عجیبی دارد این وبلاگ نویسی ... و خاطراتی را برای ما رقم میزند که دوستشان داریم . در این مدت عده ای رفتند و گفتند : مزاحم داشتیم . . و من با دقت کردن در احوالشان فهمیدم که خود مقصر بودند . عده ای هم آمدند و زندگی شان را تغییر دادند و وب را رها کردند و آنها که ماندند اگرچه برای رفع دلتنگیها و تنهاییهای خود ، دوام آوردند ، اما بیشتر به عشق دوستان و علی الخصوص دوستان قدیمی ماندند .
من پریروز آمدم و نشستم پشت کامپیوتر تا وبم را حذف کنم ... اما در همان وهله ی اول ویس را به یاد آوردم که همیشه هنگامی که دچار سکوت و خاموشی شدم ، مرا از آن حال برحذر داشت ... و بعد پرنیان عزیز را به یاد آوردم و مطمئن بودم که برایم جملاتی خواهد نوشت و پشیمانم خواهد کرد . حال که نوشتی باید به دوستان اطلاع داد و بعد رفت ، فکر میکنم که درست است . اما باور کن که من بر سر ماندن و رفتن مرددم و همین جذبه ای که به دوستیهای ما مربوط است ، پاهایم را در راه رفتن سست میکند . همه ی افسوس من از آن است که شما را از نزدیک ندیده ام و این موهبتی است که از من دریغ شده است . . . بگذریم
ممنونم که هستی و به دوستیها پایبندی ... من از این یادداشت ، چیزهای تازه ای آموختم . مطمئن باش برای رفتن حتما مقدمه ای در خور دوستانم خواهم چید . سپاس

سلام فرخ عزیز
یادمه وبلاگ اول را که متاسفانه فیلتر شد. و این همیشه برای نویسنده ی یک وبلاگ یک شوک می تونه باشه. حال بدیه.
من هم از شما خواهش می کنم ادامه بدین. وقتی می یام و وبلاگی رو باز میکنم و متوجه می شم صاحب وبلاگ ، وبلاگش رو حذف کرده اون هم بدون خبر ، خیلی حالم گرفته می شه. فکر میکنم پس این همه دوستی ها ، تعارف ها، محبت ها یهو چی شد؟ یعنی هیچی نبود از اول هم؟؟
برای نویسنده ی یک وبلاگ حتی اگر سه نفر هم باشند که حرف دلش رو بفهمند ، کافیه. تعداد نظرات کم اهمیت ترین چیزه برای یک وبلاگ نویس. کمیت مهم نیست، مهم حس انسانهاست. حالا گاهی این حس مشترک ممکنه به بیست نفر هم برسه ،ممکنه فقط دو سه نفر باشند که در یک حس ، در یک نوشته شریک باشند.
اگر وبلاگتون رو ببندین من جزو کسانی هستم که ناراحت می شم. همانطور که قندک رفت ، هدی رفت و بی خبر ......
فرخ عزیز همیشه رفتن ، آسان ترین کاریه که هر کسی می تونه بکنه. فرار !
ماندن ها مهمه، این که چقدر برای هر چیزی که بوده ارزش قائل باشیم ، حتی اگر در ماندن ها گاهی هم آسیب می بینیم، گاهی رفتن ها باعث شکستن یک آدم می شه، می دونید شکستن یک آدم یعنی چی ؟ رفتن های یک طرفه را هیچوقت دوست ندارم چه در دنیای واقعی ، چه در دنیای مجازی ............

شاید اصلا" شما (یا هر وبلاگ نویس دیگه) یک خواننده ی خاموش داشته باشید که با نوشته های شما زندگی میکنه و با امید می یاد و اونجا رو هر روز می خونه. بعد تصور کنید که یک بار یک دفعه با رفتن شما مواجه می شه ....

آفتاب جمعه 26 مهر 1392 ساعت 08:03 http://aftab54.blogfa.com/

بزنم" مـهــــــــر آفــــــتـــاب "رو حذف کنم بگم رسیدم به مرز خودکشی ؟؟[

:S015:]

حتی شوخی ش هم بدِ ... بد... بد ... بد!

بیتا جمعه 26 مهر 1392 ساعت 10:15

سلام پرنیان عزیز، من از اون خواننده های خاموشت هستم، نمی دونستم خاموش بودن شاید نویسنده وبلاگ رو ناراحت کنه، وگرنه منظور خاصی از خاموشی نداشتم، پس از این به بعد خاموش نخواهم بود....
کاش قدر همدیگه رو بدونیم قبل از اینکه مرگ بینمون جدایی بندازه....
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آئینه بدانید چو هست
نه در ان وقت که افتاد و شکست.....

سلام
آخی ... مرسی

از خاموش بودن کسی اصلا" ناراحت نمی شم ولی از آمدن هاشون خوشحال می شم.
خیلی هم خوبه که از نظراتت من و بقیه استفاده کنیم . ممنونم

چقدر این شعرت قشنگ بود.

ما شاید هم همدیگر را با سکوت مطلق بیشتر دوست داریم و شاید وقتی مطمئن می شیم دیگه هیچوقت نگاه همدیگه رو نمی بنیم تازه به دوست داشتنهامون پی می بریم.

متاسفم اگر خودم با کسی اونقدر بی مهری کردم که دلش شکست. امیدوارم اگر اینطور بوده من را بخشیده باشه.
ولی بعید به نظرم می یاد از این کارها با کسی کرده باشم

چون طاقت و تحمل رنجاندن کسی رو اصلا" ندارم.

ایرج میرزا جمعه 26 مهر 1392 ساعت 10:50

اینبار از اول سلام

جناب حافظ جان میفرمایند :
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد / که گوش هوش به مرغان هرزه گو داری
همین چیزها رو گوش میدید که نمیتونید با ارواح ارتباط برقرار کنید دیگه . اگه گوشتون سالم بود باید دیوان حافظ رو با صدای خودش گوش میدادید
حالا بی شوخی . درست ده سال پیش همایون رو توی خوانه ی موسیقی دیدم. اونجا دیدم یه گردنبند کلفت انداخته و خلاصه تیپش مثل جوونهای امروزی بود . همونجا فهمیدم این کسی نیست که بتونه اشعار بزرگان ادب رو از طریق صداش تحویل جان ادب دوستان بده . برادرم تار و سه تا میزنه . اوایل فقط اصیل گوش میکرد اما بعد انواع موسیقی هم جزء برنامه هاش شد . سالهاست صدای تارش به دلم نمیچسبه و توی سازش روح نیست .
شاید دلیل اینکه دیگه هنرمندان سابق در هر عرصه ای تکرار نمیشن همینه که دلها آلوده ی دنیای امروز شده و به قول رهی معیری اهل دل گوهر نایاب شدند . مرحوم شهریار هم خیلی سفارش میکرد که شعر ضعیف نخونید .
حالا من هی بگم . چه فایده ؟ باز میری .... همون برو تو جاده داد بزن شماعی زاده بخون . فقط گیتارو با خودت نبر .

با کمیت خواننده که گفتی موافقم . آدم وبلاگ بزنه فقط یه خواننده اهل دل داشته باشه بهتر از اینه که هزار تا کامنت بی کیفیت داشته باشه .

سلام
حافظ با صدای خودش ...
فقط یک رویاست ... یک رویای بی نظیر

ولی همایون شجریان به نظر من خیلی داره خوب می ره جلو. بالاخره استاد بزرگی هم نفسشه که داشتنش آرزوی هر ایرانیه.
نمی شه گفت هنرمندهای قدیمی دیگه تکرار نمی شن پس دیگه هیچ سازی به دل نمی شینیه. گاهی وقتها توی خیابان این جوانها که ساز می زنند من مبهوت هنرمندیشون می شم. اوائل که گریه ام میگرفت براشون فکر میکردم طفلکی این جوان چرا باید برای یک پول سیاه کنار خیابان ساز بزنه . ولی الان نگاهم عوض شده و فکر میکنم چقدر کار قشنگی می کنند این جوانها .

این روزها ما آقای کلهور رو داریم یا حسین علیزاده ، کامکارها و خیلی های دیگه .
....

من گفتم شماعی زاده ؟؟!!!
با اون گیتارش

چشه آرش ؟ من شاه دلم تو بی بی پیک ... ملودی ... ملودی .
وا ! به این قشنگی ! والا
کلی فکر کرده تا تونسته این ترانه را بسازه

ایرج میرزا جمعه 26 مهر 1392 ساعت 11:35

میخوای باور کن میخوای باور نکن . حافظ با من حرف میزنه و همش سفارش میکنه سربه سرت بذارم . نمیدونم چیکار کردی از دستت شکاره

راست میگی ؟؟!!

جولیت جمعه 26 مهر 1392 ساعت 13:08 http://true-life.persianblog.ir

چقدر توی این پست غم و دلتنگی دیدم من. اولش ترسیدم نکنه داری میری؟ بعد تند تند خوندم که مطمئن شم هنوزم هستی. اون عکسی که گذاشتی رو خیلی دوست دارم. فکر میکنم پیامش حفظ خاطره باشه. کاری که تو توش خبره ای عزیزم

ژولیت عزیزم وقتی که برمیگردم به عقب، به سالهای 88و 89 و سالهای آغازین نوشتنم در وبلاگ ، محاله که تو نیای توی ذهنم. تو، هومن، آقای هاتف ، فیروزه و ... کسانی بودین که در اون روزها همراه همیشگی من بودین.
عکسی که گذاشتم هم حفظ خاطره هاست و هم وفاداریه. وفاداری به عشق، به کسانی که دوستشون داریم ... چه باشند و چه نباشند. چه دور باشند و چه نزدیک . شاید وقتی کسی رو که خیلی دوست داری به این حس رسیده باشی که دلت بخواد جای گام هاش در خیابانها را گام به گام ببوسی ... من بارها به این حس رسیدم. عشق برای من انتها نداره و در این بی انتهائی هر بار متولد می شم.

خیلی دوستت دارم و خودت هم می دونی و همیشه هم برات آرزوی خوشبختی دارم .

ساجده جمعه 26 مهر 1392 ساعت 13:20

سلام بر پرنیان عزیز ومهربان
من ازطریق خانه سبز استاد همیشه نازنینم با باغ سبز شما آشنا شدم...
فکر میکنم الان نزدیک به یک ساله که پست به پستی که میزارید وکامنت به کامنتی که تایید میکنید رو همه رو یک به یک میخونم...
دیشب که این پست روگذاشتید نمیدونید چه استرسی تحمل کردم تا به خط های پایانی برسم از ترس اینکه مبادا می خوایید خداحافظی کنید....
انتقال هنرمندانه تمام حس های خوب ونابتون به خوانندگان وبلاگتون همیشه برام تحسین برانگیز بوده...
فتح باغ بهم ثابت کرد که خیلی از دوستی های مجازی میتونن از هر واقعیتی واقعیی تر باشند...

قلب قلم زیباتون همیشه تپنده باد برای تمامی خوانندگان وبلاگتون....

سلام بر ساجدهِ عزیز
من خانه ی سبز رو نمی شناسم، مانا باشه نویسنده اش که برای تو اینقدر عزیزهِ .

مرسی عزیزم که از سکوت دراومدی . هر زمان که مایل بودی می تونی اینجا بیای و هر چیزی که دوست داری بنویسی اگر هم ترجیح به سکوت می دی باز هم اشکال نداره.

ممنونم از این همه محبتت و دلم می خواد به جز آن چیزی که بهت ثابت شد ، همیشه به این باور برسی که زندگی بدون دوستی انسانها بی معناست. حرفی که من همیشه اینجا و بارها گفته ام. شاید یک لبخند، یک جمله ، یک گرمای کوتاه دستان ما ، یک زندگی به انسانی ببخشه. شاید دیوارهای بلند ناامیدیش با یک محبت ما به یکباره فرو بریزه. گاهی بد نیست از خودمون بیرون بیایم و به آدمهای اطرافمون نگاه کنیم و ببینیم چقدر آدمها هستند که به محبت های کوچک و بزرگ ما دلخوشند ...
من خودم گاهی به قدری در مقابل خودخواهی های اطرافیانم گذشت می کنم که ممکنه به ساده لوحی و ضعیف بودم متهم بشم، ولی نه ساده لوحم و نه ضعیف ، فقط به یکی دو جمله ایمان دارم و اون هم اینه که زندگی خیلی کوتاه تر ازاونی هست که به جنگ و دوری و سردی بگذره ، حیف که نتونستم به بعضی از اطرافیانم این رو اون جوری که باید بفهمونم ، یک لحظه به یاد می یارن و لحظه ی دیگه به خاطر خودخواهی ها و امیال دنیویشون بلافاصله فراموش میکنند ...
گاهی حالم از خودم بد می شه که باز هم و باز هم چشم می پوشم از دلخوری هام ، ولی در نهایت به رضایت می رسم . بذار ما به کسی بدهکار نباشیم در این دنیا ...

مرسی از دلگرمی هائی که دادی برای ماندن. خدا را شکر میکنم اگر که مثبت بودم. و در آخر یک آرزو برای خودم می کنم، که در زندگی واقعی خدا بهم کمک کنه هیچوقت باعث رنجش کسی نشم.

ساجده جمعه 26 مهر 1392 ساعت 16:49

ممنونم از وقتی که گذاشتید وپاسخ زیبا ودل نشنی که نوشتیدبرام....

منظورم از خانه سبز
درخت زندگی بود....
استاد سمسارهای عزیزما...

آهان ... آقای دکتر سمسارها

بله. خدا نگهدارشون باشه . از دوستان عزیز و قدیمی من هستند.
ممنونم ساجده جان

تنها جمعه 26 مهر 1392 ساعت 17:23

بله اصفهان
نمیدونم چرا ولی تخت فولاد یکم ترسناک تر از باغ رضوانه...
ممنون ک نمیری...
دیگه حرفشم نزن

باشه؟

شاید چون خیلی قدیمیِ . جزو آثار باستانیه

مرسی تنها جان.

راستی هدی جان خیلی خیلی بهت سلام رسوند و گفت که خیلی دوستت داره و نگرانش نباش حالش خوبه .

خلیل جمعه 26 مهر 1392 ساعت 20:04 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

با سپاس از دعوت به لذت موسیقی.

واژه ها ماندگار تر از مایند اگر صدای زندگی باشند همچون شعر حافظ.

سلام بر دوست عزیز
راستش می خواستم در این پست نامی از شما هم ببرم که متاسفانه فراموش شد. شما جزو دوستان بسیار بزرگوار و با معرفتی هستید که من به ندرت به وبلاگتان سر می زنم ولی شما آنقدر بزرگوار هستید که کاری به این موضوع نداشتید هیچ وقت . همیشه برای پست های مختلفم از کامنت های خوب شما مستفیض شده ام. من خیلی به شما بدهکارم
امیدوارم برگردید و جواب کامنتتان را بخوانید.

و این جمله بسیار قشنگ بود :
واژه ها ماندگار تر از ما هستند اگر صدای زندگی باشند، همچون شعر حافظ.

فروغ گفت : تنها صداست که می ماند . در نهان این جمله شاید هزاران فلسفه باشد . اما من فکر میکنم واژه هایی که ثبت می شوند از صداها هم ماندگار تراند.

ممنون

آفتاب جمعه 26 مهر 1392 ساعت 21:19 http://aftab54.blogfa.com/

اینجا مهر کاشته می شود ..

اینجا دل گذاشته می شود ..

اینجا باغبان پاکی دارد که دلش دریاست ..

هر چقدر هم خسته شدی .. دلت گرفت و... باز هم منتظرت می مونیم نازنینم..

تا هر زمان ..

عزیز دلم من هیچ وقت از شما خسته نمی شم. شما هوا هستین در بی هوایی
خوشحالم برای بودن صاحب دل های بزرگ در لحظه های زندگیم.

پرنیان دل آرام شنبه 27 مهر 1392 ساعت 13:29 http://with-parnian.blogfa.com

رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن



بله اینجوریاس

اولش سلام

بعدنشم تازه به قول شازده کوچولو آدما مسئول گلاشون هستن
مسئولن در برابر محبتی که تو دل اطرافیانشون - دوستاشون میکارن

اما خیلی این پستو دوست داشتم - چون حس می کنم یه وقتایی لازمه که از اونایی که آدم و تو یه راه های خوبی میندازن قدردانی کرد
حتی اگر در حد بردن اسمشون باشه
این خیلی ارزشمنده که آدم یادش بمونه چطور به این همه حس خوب الانش رسیده

از سردبیر مجله روزهای زندگی می خوندم که نوشته بود

آدمهایی که تو مسیر زندگی ما قرار می گیرن - به خاص و حکمت خدا اومدن که ما ببینیمشون
اما همراهی با اون آدما و نگه داشتنشون یا از کنارشون بی تفاوت رد شدنش با خود ماست و به اختیار ما

خیلی وقتا این حکمتای الهی که با اومدن یه دوست تازه تو زندگیت بهت می رسه رو درک نمی کنیم
اما خیلی جای خوشحالی داره برام که قدر دوستیاتونو می دونید
حتی اونایی که تازه تازه میان و هنوز مثله یه کتاب نخونده ن

بعضی از آدمها که سر راهت قرار می گیرن برای یه عمر دوستی کردن و لحظه های خوب داشتن کافین

اینا بسته های مهربونی خدان

فقط کافیه حواست جمع باشه تا نگهشون داری

سلام پرنیان عزیزم

ممنونم از محبتت . همیشه هم خدا رو شکر یه شعرهائی داری که قشنگ قشنگند.

من قدر آدمهائی که می یان توی زندگیم رو می دونم ... خیلی هم می دونم . ولی اونائی که ناراحتم می کنند ازشون دورتر می شم و فاصله می گیرم، چون می خوام باز هم دوستشون داشته باشم .

و البته گاهی هم :

Cutting People Out Of My Life
Does Not mean I Hate Them
It Simply means I Respect Me

«کنار گذاشتن آدمها از مسیر زندگی ام ، به این معنا نیست که از آنها متنفرم. خیلی ساده بگم ، این به معنای احترام به خویشتن است.»

مرسی پرنیان عزیزم .

هاتف شنبه 27 مهر 1392 ساعت 16:54

سلام...
همه ی ما برای خودمون دنیاهای کوچیکی رو ساختیم با آدمها خاص خودشون...دنیای همسایه هامون دنیای دوستانمون و...
این وبلاگ هم برای خودش دنیاییه...جایی که تفاوت های زیادی با دنیای واقعی داره اینجا خبری از تصویر و صوت نیست...اینجا همه با دل با همدیگه در ارتباطن و شاید اختلاف افکاری هم داشته باشن اما به عقاید هم احترام میذارن و برای هم ارزش قائلن...
شاید یکی از حسن ها بزرگش هم این باشه که مه این جا خود واقعیشون هستن بدون هیچ اضافه ای...
زندگی جذابیت های خودشو داره اما شاید اون دنیا خیلی جذاب تر از اینجا باشه...

سلام
اونقدر کامل بود که نیازی نیست من حرفی بزنم .

اون دنیا رو هم باشه برای وقتی که زنگ پایان خورد ...

مرسی هاتف عزیز

پرنیان دل آرام یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 01:34

تو دور دستو می بینی و

پای من خسته س


چراغ چشم تو سبز است و

راه من بسته س


چقد این وقت شبی این آهنگ با دل آدم بازی می کنه - انگار درست دست می گذاره روی گلوی آدم

ممنون پرنیان عزیز - حس خوبی بود گوش دادنش

قابل تو رو نداشت

شاعر شنیدنی ست یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 09:44 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام چقدر حرف داشت این پست ! یک جوری نوشتی که نمی شد نخواند نمی شد تندخوانی کرد و گذری رد شد بعضی هاش حرف بیشتر وبلاگ نویس هاست آنها که خواننده خاموش دارند آنها که وبلاگ رهاشده دارند/و چقدر رفتن قندک میرزا ناراحتم کرد لینکشو پاک کردم از توی وبم! سخت بود ولی این کارو کردم تا اون باشه بی خبر نره!!!
خسرو شکیبایی/یادش بخیر تو فیلم هامون می گفت این زن حق منه سهم منه عشق منه طلااق نمی دم!!!!
مرسی این پست عالی بود
و من به روزم اما نه به این خوبی

سلام دوست عزیز
احتمالا" شما هم یکی از خواننده های خاموش بودی که الان افتخار آشنائی با شما را پیدا کردم.

امیدوارم قندک میرزا عزیز هر کجا که هستند سلامت باشند.

هامون ، از آن فیلم هائیه که برای همیشه در خاطر آدمها می مونه. مخصوصا" من دیدم که آقایان چقدر با این فیلم ارتباط برقرار کردند.
روزی که خسرو شکیبائی رفت ، دوست عزیزی زنگ زد و به من اطلاع داد ، یادمه هر دو یک دقیقه در سکوت بودیم ...
حیف شد . بعضی ها رفتن هایشان خیلی بی موقعست .

دلم می خواد براش بنویسم :
تو نیستی که ببینی چگونه جای تو در جان زندگی سبز است...

مرسی دوست عزیز . می یام و می خونمت .

تنها یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 16:25

سلام......خوبی؟
امروز الکی اومدم اینجا....فردا هم امتحان دارم...
ب هدی سلام برسون خیلی
--------------------------------------------
دل ادم ک گرفته باشد..خود خدا هم بیاید.......
دل ادم گرفته باشد
-------------------------
راستشاتنهایی رو تا استخونام حس میکنم..
خوب نیستم

سلام تنها جان

ما همه ی آدمها گاهی وقتها این حس تنهائی ممکنه اذیتمون کنه بخصوص وقتی که دلخوری هامون از اطرافیان زیاد می شه، ولی همین که سلامتی هست و روی پای خودمون هستیم و به کسی نیاز نداریم باید خدا رو شکر کنیم. شاید بودن ما برای کسانی خیلی مهم باشه و هر کسی توی زندگیش آدمهائی رو داره که این احساس رو نسبت بهش داشته باشند و این یعنی که خیلی هم تنها نیستیم.

به کسانی که دوستت دارند فکر کن ...

+ مرسی که شریکمون میکنی .. تو حرفات ، عقایدت ، لبخندهات

ناراحتی هات و حتی آهنگ هات .. مرسی که هستی و

بودنت قطعا برای خیلی هامون قوت ِ دنیای مجازیست !

: ) پایدار باشی

دختری با طعم باران ... به به
چقدر می تونه شیرین باشه
مرسی عزیزم. چقدر مهربانانه بود کامنتت

پرنیان دل آرام یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 22:40

تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

مدام پیش نگاهی / مدام پیش نگاه ..



از دیشب موندم توی این آهنگ

گوشش که می دم دلتنگ می شم

برای کسی که نمی دونم کیه ..

خاصیت یک اثر هنری خوب همینه. که بتونه مخاطب را دگرگون کنه و یا تحت تاثیر قرار بده. ولی دوست ندارم غمگین بشی.

قندک دوشنبه 29 مهر 1392 ساعت 13:50

انقدر در شرمندگی و گیجی خود سرگردانم که کامنتم را در پست قبل گذاشتم. عجبا!
و بجز اندکی طاقت نیاوردم همه آهنگ را گوش بدهم.چون الان آماده یک تلنگرم بانو.فرار کردم از شنیدن ادامه اش.نه این که بد بود خدای نکرده .نه .ولی چنان بود که ممکن بود همینجا جلوی انظار زار بزنم.لذا گذاشتمش برای فرصتی بهتر.چقدر خوشحالم امروز بانو.خیلی زیاد.شاعر گرانمایه و گرانپایه و اینا فرموده
چه خوش باشد که بعد از روزگاری
به امیدی رسد امیدواری. درود فراوان بر شما عزیز مهربان

درستش کردم قربان .
دشمنتان شرمنده .
راستش رو بخواین من اون شب که گذاشتمش یه عالمه اشکهام سرازیر شد.
خدا رحمت کنه مادر عزیزتون را.

اونقدر شما خوب و مهربان و بزرگید که نداشتنتون برای من ناراحت کننده بود. مرسی که برگشتید .

قندک دوشنبه 29 مهر 1392 ساعت 13:57

سلام
حتی رویم نمی شود به شما سلام کنم. الان کلا در برابر شما تمام قد و دو دست بر سینه به حالت احترام ایستاده ام خجالت از گل رویتان خجالت می کشم بانو.الان دارم مقایسه می کنم. دارم مقایسه می کنم خودم را با خود شما. بله با خود خود مهربانتان بانو جان.واین که شما چقدر خوب .بزرگوار بخشنده و مهربانید و قندک چقدر برعکس شما بد و بی وفا و پشت پا زده به همه چیز! چقدر بد است. چقدر بد.نه تنها بد که بسیار بی وفا.وقتی امروز بعد از ماه ها نام زیبای پرنیان را بر تارک وبلاگ هدای عزیز دیدم یک آن در خود میخکوب شدم. جا خوردم. و ناگهان مثل این چماق به ملاج خورده های گیج به خود آمده به خود آمدم. دوستانم! من دوستانی داشتم مثل برگ گل .دوستانی داشتم بهتر از بهار. چه شدند؟ چه کردم ناگهان با آنها من احمق.مادرم که دومین روز بهار رفت گویا همه چیز رفت.وبم را قطع کردم وفوری یک رند آن را مالخود کرد و هرچه التماس و التجایش کردم که آدم حسابی بنده حالا یک شکری خوردم حالا شما بیا و بزرگواری کن به پسش بده. اما دریغ از یک جواب کوتاه حتی!
ومن امروز گویا تازه متولد شده ام.گویا محشر بپا شده ومن در برابر خداوندگار با رویی شرمنده ایستاده ام.واقعا نمی دانم چه بگویم. فقط همین را عرض می کنم. ببخشید.شرمنده گل رویتانم بانو
پاسخ:
سلام
واااای خواهش می کنم ... شرمنده ام نکنید این قدر.
تمام وبلاگستان یک قندک میرزا بیشتر ندارد و روی سر ما جا دارد. شما خیلی خیلی بزرگوارید قربان و من باید از شما خیلی چیزها یاد بگیرم. نگرانتون شده بودم ، فکر میکردم خدای نکرده مشکلی پیش آمد که بی خبر رفتید و یا از ما دلخور شده بودید . الان خدا رو شکر میکنم که اتفاق خاصی نبوده و یک جور انتقام جوئی با خود بوده .

خیلی خوشحال شدم که باز هم برگشتید و من این را امروز به فال نیک می گیرم. از هدی جان هم ممنونم برای عامل بودن در این اتفاق خوب .
وبلاگ جدید مبارک . حالا چرا مجنون ؟

جدا" خوشحالم کردید ...

سلام
واااای خواهش می کنم ... شرمنده ام نکنید این قدر.
تمام وبلاگستان یک قندک میرزا بیشتر ندارد و روی سر ما جا دارد. شما خیلی خیلی بزرگوارید قربان و من باید از شما خیلی چیزها یاد بگیرم. نگرانتون شده بودم ، فکر میکردم خدای نکرده مشکلی پیش آمد که بی خبر رفتید و یا از ما دلخور شده بودید . الان خدا رو شکر میکنم که اتفاق خاصی نبوده و یک جور انتقام جوئی با خود بوده .

خیلی خوشحال شدم که باز هم برگشتید و من این را امروز به فال نیک می گیرم. از هدی جان هم ممنونم برای نقشش در این اتفاق خوب .
وبلاگ جدید مبارک . حالا چرا مجنون ؟

جدا" خوشحالم کردید ...

قندک سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 00:11

با سلامی باره.وقتی عرض می کنم شما مهربان ترین هستید باور کنید که بی دلیل و بی جا نگویم.قندک اهل ریا چاپلوسی نیست.او همینطوری هم شرمنده شما بود شما زحمت کشیدید کامنت را هم جابجا کردید که نبادا یک وقت فکر قندک از این مساله مغشوش و مشغول باشد.درود بر شما دورود بخاطر داشتن قلب صاف روشن و مهربانتان بانو.خداوند همواره بر موفقیتتان بیفزاید ای عزیز.ای همیشه عزیز

ممنونم . شما خیلی بزرگوارید ، خیلی مهربانید و آرزو می کنم لحظه های زندگیتان سرشار از آرامش باشه همیشه .... همیشه ...
از صمیم دلم .

امیدوارم لایق این همه حرف های قشنگ باشم .

نوشته های پراکنده سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 12:30 http://thunderb.blogfa.com/

شما کارتون درسته و همیشه از خوندن نوشته های دلنشینت بهره بردیم
همیشه پاینده باشی و بنویسی

سلام
مرسی . شما هم همینطور

قندک سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 13:54 http://ghanidakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز. امید آنکه آخرین ساعات مهر را با مهربانی خاص خود سپری کنید و همواره شاد و سلامت و برقرار باشید. .

سلام
خیلی ممنونم . حیف شد که مهر تمام شد . مهر رو خیلی دوست دارم.

برای شما هم متقابلا" ...

+ از تهـ دل نوشتم : )

دلت خیلی بزرگه ، ته نداره

من حس می کنم تو رو . هر کسی که با نوشته های من احساس نزدیکی کنه ، مطمئنم که به من خیلی نزدیکه .

قندک سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 21:23

پرنیان عزیز؟ گرچه قلب مهربانتان به اندازه دست مشت کرده تان کوچک اما در حقیقت حکم خانه آن زنی را دارد که شبی سرد و برفی همه موجودات را به خانه کوچکش آورد و تاصبح از آنها به گرمی و با محبت پذیرایی کرد.صبح که شد.هر هرکدامشان برای نرفتن و ماندن بهانه ای آورد تا در خانه زن مهربان بماند.خانه پهناور قلب قشنگترین همواره گرم و پر پاش و مانا باد.

ممنونم قندک عزیز. واقعا" نمی دونم در مقابل این همه محبت شما چی باید بگم . فقط هر بار شرمنده می شم.

حمید سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 22:38

سلام
من هم به نوبه خودم به خاطر ساختن همچین باغ باصفایی ازتون تشکر میکنم . این باغ و آدمهاش درکنارهم برای من چیزی فرازمینی هستن , خیلی وقتها که از این دنیا خسته ام میام تو فضای این باغ ثانیهام رو میگذرونم که واقعا دلگرم کنندس

سلام
واقعا" ؟
فرا زمینی ؟؟
مرسی حمید عزیز . البته می دونم که این از محبت و لطف توست.

و من برای این محبت های قشنگ و صمیمی و ناب عمیقا" سپاسگزارم.

حمید چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 11:20

آره , بدون ذره ای اغراق گفتم .
دنیای من خیلی کوچیکه که متاسفانه محیط و آدمهای این دنیای کوچیک فرهنگ و عقاید و افکار خوبی ندارن . با شرایط حال حاضرم باور کنید اینجا شبیه یه اتوپیاس !!
باید اعتراف کنم که بعضی وقتها بهتون حسودیم میشه

دنیای شما کوچیک نیست. فقط شاید آدمهای اطرافتون باب میل شما نباشند.
صادقانه بگم، من هم توی زندگی واقعی ام ، گاهی پیش می یاد که بعضی آدمها به شدت ناامیدم می کنند. مثلا" کسانی که خط کش دستشون گرفتند و تمام ابعاد زندگی را با خط کش مادی خودشون می سنجند، یا آدمهائی که بی اعتمادند، خودت رو بکشی که بهشون خودت را ثابت کنی که بابا همینی که هستی ، ولی همیشه یک عینک بدبینی روی چشمهاشون هست و خودشون رو در حال عذاب دادن هستند، کسانی که ذره ای خیرشون به کسی نمی رسه، کسانی که مدام برای آدمها داستان درست می کنند و کتاب می نویسند و غیبت می کنند . هستند همه ی اینها، گاهی خیلی رنج می کشم ولی گاهی هم تصمیم میگیرم چشمهام رو ببندم و نبینم . راحت !
گاهی وقتها به یک سمینار ادبی که میرم و با آدم گنده ها وقتم را میگذرونم دنیام خالی می شه از غصه ی بودن این آدمها ، گاهی یک تاتر خوب، یک کنسرت خوب ... کنسرت های خوب با من کاری میکنند که وقتی از تالار می یام بیرون انگار توی آسمونها هستم، یک کتاب خوب ، یک فیلم خوب و یک دوست خوب ... به من انرژی می دن.

اینجا هم از شانسِ خوبِ من یک عده انسان خوب و دوست داشتنی دور هم جمع شدند و اینجا شده فتح باغ

مطمئنم که حسودی نمی کنید .

پرنیان دل آرام چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 11:29 http://with-parnian.blogfa.com

بوستون دارم و برای بودنتون توی روزگارم خدا رو شاکرم




بوستون دارم : یعنی هم دوست دارم هم بوس دارم

چه ترکیب قشنگی بود
من هم «بوست دارم» و من هم خوشحالم مهربانی نازنین مثل تو توی زندگیم هست.

حمید چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 15:22

ه هیییییی ...
جایی که من هستم و جاهایی که دیدم , همه آدمهاش دنیاهای جداگونه ای دارن که به شدت ازش مراقبت میکنن که مبادا کسی واردش شه .
اینجایی که من هستم هیشکی دنیاشو به دنیای یه نفر دیگه گره نمیزنه , حداقل به دنیای پرت من گره نمیزنن . اینجا دنیای همه خیلی کوچیکه . از بس ازشون بدی دیدم که مجبور شدم دور خودم یه دیوار بسازم که روز به روز هم بلندترش میکنم که حداقل ازشون ضربه نخورم خوبی و لطف و محبت پیشکش خودشون .
خوبی این باغ اینه که همیشه بهم یادآوری میکنه که هنوز هم هستن آدمهایی که از رو نیت خوبشون دنیاشونو بهم گره میزنن و اصلا بحث دنیای "من" براشون مطرح نیست .
فتح باغ , امیدیه که روزی دیوارها رو بشکنم و از این سرزمین هجرت کنم به جایی دیگه . البته نه حتما به جایی که بتونم دلمو به دلشون گره بزنم , به جایی که حداقل بتونم یکی بودن دلهای بقیه رو ببینم ..

اینجا کجاست آخه؟ چرا این قدر یخبندانه ؟

فراموش کن بدی هاشون رو ... اینجوری راحت تری .

حمید عزیز آدمهای خوب زیاد هستند ولی همین آدمهای خوب گاهی خیلی خسته اند ... نیاز به درک شدن دارند.
مثل تو ، مثل من ، گاهی خیلی نیاز داریم که درک بشیم وقتی که خیلی خسته ایم .

و ازت خیلی ممنونم . از طرف دوستام هم تشکر میکنم

ایرج میرزا چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 17:59

سلام

ببخشید با دمپایی اومدم وسط حرفهاتون . فقط اومدم بگم عیدت مبارک . عید همگی مبارک باشه[آیکون سوت و کف و جیغ + یه سبد گل]

سلام
سر نخوری یک وقت با این دمپائی ابری ها!

عید شما هم مبارک . امیدوارم امشب تو و بقیه دوستهای خوبم در اینجا به قشنگ ترین آرزوشون برسند.

دوستام هم ازت تشکر می کنند

قندک چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 20:14

سلام بانو جان.عید غدیر خم بر شما مبارک باشد.امید آنکه همواره زیر سایه سار مولاعمری طولانی و با برکت داشته باشید.
ضمنا نکند به قندک هم نگویید بوسش دارید که اسلام و مسلمین بهم می ریزند.حالا عید غدیر است که باشد.این ها عید و مد سرشان نمی شود خداگواهه .دستم به دماغتان بانو جان!

سلام
عید شما هم مبارک قندک عزیز. نخیر قربان خیالتان راحت باشد.

حمید پنج‌شنبه 2 آبان 1392 ساعت 01:36

عیدتون مبارک
تو خوابگاه دانشجویی ما 700دانشجو زندگی میکنن که بالای 70درصدشون اهل سنت هستن و جشن گرفتن عید غدیر تو همچین جایی مزه خاصی داره .

توصیف این یخبندان باشه برای بعد , نه اینکه نخوام بگم , شب عیده و حیفه این شب و این باغه که با همچین حرفایی خراب شه .

عید شما هم مبارک .

طبیعتا" جائی که هفتصد نفر با افکار و فرهنگ های مختلف در کنار هم زندگی می کنند ، مسائل حاشیه ای هم زیاد وجود خواهد داشت.

تنها پنج‌شنبه 2 آبان 1392 ساعت 13:36

. عشقت به دلم اگر بتابد چه کنم
مهرت به سرای من بخواب چه کنم
یک دم به سوال جوابده ای دوست
روزی که دلم تو را بخواهد چه کنم

تنها پنج‌شنبه 2 آبان 1392 ساعت 13:37

مستیم ولی ز جمع هشیارانیم
مشغول دعای بارش بارانیم
با یک صلوات بیعتی تازه کنیم
تا حشر به بیعت علی می مانیم
عید سعید غدیر خم مبارک باد
------------------------------------------
بزرگترین نعمت اینه که اگه کسی پشت سرت حرف زد رفیقات با پشت دست بزنن تو دهنش!
----------------------
. هروقت بین دوتا انتخاب مردد بودی
شیر یا خط بنداز!
مهم نیست شیر بیفته یا خط…
مهم اینه که;
اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه…
میفهمی دلت بیشتر میخواد شیر بیفته یا خط…

عیدت مبارک تنها جان

مرسی عزیزم برای این نوشته های قشنگت

قندک جمعه 3 آبان 1392 ساعت 03:42

Salaam bar pari aziz.emrooz Manzele pedar boodam .va ta 10 mashghoole residan be mihmanha boodam .sharmandeh .ke movafagh nashudam be didaretoon

عیدتان مبارک. خدمت رسیدم برای عرض تبریک متاسفانه بلاگفا باز نمی شد . چندین بار هم تلاش کردم ولی موفق نشدم.

خدا حفظشان کند و همینطور خداوند رحمت کند مادر عزیزتان را.

قندک جمعه 3 آبان 1392 ساعت 03:52

Ey baby?ghandak ra bash ! khyal mikard alan banoo Jan migooyad Kelly ghalat Microsoft konand kesy bekhahad neat be boosdashtane man eerad begirad.ama ino nagoft .soft khialet rahat nemigam !?
Care khodaro bebin oomadane karo bash?



چقدر خوندن فینگیلیش سخته ها !

ولی خوندمش بالاخره ...

قندک جمعه 3 آبان 1392 ساعت 10:26

سلام ودرود .بانوجان ینی ها خاک برسر این کیبورد مجازی کنن .کشته منو.هرچی می تایپ اون اخرش هرچی خودش می خواد میذاره .شرمنده.ببخشید که اذیتتون می کنم بااین وضع نوشتن عزیز

سلام عرض شد
ای وای خدا نکند. تصور کنید خاک هم بر سرش بریزد همین فینگلیش را هم دیگه نمی زند.
خواهش می کنم قربان. آمدنهای شما و نوشتن های شما به هر شکل که باشد تمامش محبت است و من قدرش را می دانم.
ممنونم . راستی یادم رفت عید غدیر ، را باید به شما مخصوص تبریک می گفتم . تااونجائی که یادمه شما سید هستین. پس اگر درست میگم پس تبریک دو چندان.

ققنوس خیس جمعه 3 آبان 1392 ساعت 10:51 http://ghoghnoos77.blogsky.com

هر چند من کمتر کامنت میذارم ولی به هر حال از قدیمی ها به حساب میام :)
من هم بعد از چند ماه آپ کردم با یه داستان که برای دانلود گذاشتم...

سلام ققنوس عزیز
می یام و می خونمت .

قندک شنبه 4 آبان 1392 ساعت 09:02

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز و مهربان و صد البته دوست داشتنی که همه عزیزان و مهربانان دوست داشتنی اند.
خیلی خیلی از لطف و مرحمتتون ممنون و سپاسگزارم بانو جان.
این شخص که نمی دانم کیست مدعی است که ۱۵ تومن وب قندک را شخص دیگری خریده .بنده نمیدانم این به چه درد دیگران می خورده که در ازایش چنین مبلغی پرداخت شده؟ حالا بااجازه شما می روم ببینم قضیه از چه قرار است و خلاصه کجا به کجا و نقل کجاست. باز هم از محبت و بزرگواری شما ممنونم عزیز

سلام

ممنونم قربان از محبت شما.

احتمالا" عاشق اسم وبلاگ شده. ولی من اولین باری هست که چنین چیزی را می شنوم . امیدوارم حق به حق دار برسه

قندک شنبه 4 آبان 1392 ساعت 09:04

ما پست جدید می خوایم یالا

چشم . حتما" حتما" و ممنون

ونوس شنبه 4 آبان 1392 ساعت 16:25 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام وب نویس با تجربه
خوبی خانمی
من که همیشه لذت می برم از خوندن مطالبت
ازمرگ گفتی هیچوقت هراسی ازش نداشتم اما از وقتی ریحانه به دنیا اومده هروقت یاد مرگ میافتم بغض عجیبی گلومو می گیره فکر ندیدن نفس نکشیدن کنار ریحانه نفسم رو بند میاره فقط به خاطر اون

سلام ونوس جان
مرسی عزیزم . خیلی لطف داری .
خدا نکنه ... تو باید تا حداقل هفتاد سال دیگه باشی و حتی پیری ریحانه جون رو هم ببینی . از صمیم دلم آرزو می کنم در کنار هم همیشه سلامت باشید و دلخوش . الهی آمین

تنها شنبه 4 آبان 1392 ساعت 16:49

سلام پرنیان جونم....دلم واست ی مورچه شده
این قدر --------------> .
راستی میبینم ک قندک جان اومدند ب سلامتی.........
شیرینیش کو؟؟؟
وب جدید دارن؟
پس ادرسش کو؟

سلام تنها جان
وای مرسی . دلت شده یک نقطه که

بله وب جدید دارن آدرسشون رو نمی دونم اجازه دارم بدهم یا نه . ولی چون در این مورد چیزی هیچوقت نگفتند پس من جسارت می کنم و آدرسشون رو می نویسم برای شما :
http://ghanidakmirza.blogfa.com/

48 شنبه 4 آبان 1392 ساعت 17:19

49 شنبه 4 آبان 1392 ساعت 17:20

5000000000000 شنبه 4 آبان 1392 ساعت 17:21

اینم پنجاااااه


ایکه پنجاه رفت و درخوابی
حالا برو سر وقت پست جدید



کی ؟ من؟ من خوابم؟ شبها هم بیدارم . نشستم تا صبح ستاره ها را می شمرم
می شمرم را درست نوشتم ؟ یه جوریه قیافه اش آخه

امشب می نویسم حتما" حتما"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد