فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

پراکنده گوئی



امروز صبح برای گرفتن یک گواهی پزشک برای استفاده از استخر در ایام ماه رمضان به درمانگاه محل کارم مراجعه کردم.  به پزشکم تفهیم کردم نیاز به یک برگه گواهی پزشک دارم برای ارائه به استخر در ایام ماه رمضان، گفت مشکل روزه نگرفتن شما چیه؟ برایش توضیح دادم.  پرونده را زیر و رو کرد و گفت: شما به چه حقی درمان خود را بدون گرفتن نتیجه ی نهائی رها کردین؟ 

گفتم : بله ؟  گفت:  شما با اجازه ی کی درمان خود را متوقف کردین؟  مبهوت ادبیاتش شده بودم و نمی دونستم چی باید بگم. خیره توی صورتش گفتم : نمی دونم!  با صورتی یخ و خالی از احساس و لحنی کاملا" عصبی گفت : نمی دونید؟  یعنی چی نمی دونید؟ 

و ادامه داد  شما کارمندها همتون مشکل دارین.  همتون پر از ادعا هستین و وقتی بهتون حرفی بزنیم فورا" جبهه می گیرید. داشتم پیش خودم فکر می کردم الان ایشون در مورد کدوم ادعا و از کدوم جبهه داره صحبت می کنه؟  گفت: اگر اتفاقی برای شما بیوفته و یا مشکل حادی برای شما پیش بیاد یقه ی من رو میگیرن می گن تو دکترش بودی چرا بی توجهی کردی؟ توی دلم  گفتم: خانم دکتر شما الان نگران سلامت من هستید یا نگران خودتان؟ 

زل زده بودم به یک پوستر تبلیغاتی که روی دیوار اطاقش بود و شده بودم سکوت ... 

ایشون هم با عصبانیت پرونده را ورق می زد و سرش را با تاسف تکان می داد و لابد توی دلش به تمام کارمندان روی زمین بد و بیراه می گفت .  گفت: یک مریضی قبل از شما روان من را به هم ریخته  من با شما کارمندها نمی دونم باید چیکار کنم.  گفتم : متوجه شدم خانم دکتر ، دلتون از جای دیگه پره !  و دوباره خیره شدم به همان پوستر تبلیغاتی . 

فکر کنم سکوتم بیشتر عصبی اش کرده بود. 

گفت: من نمی تونم برای شما گواهی بنویسم که شما بروید شنا کنید فقط می نویسم که می توانید در آب راه بروید بدون آینکه سر خود را در آب فرو ببرید!  یعنی مرده ی منطقش شده بودم گفتم: اشکال نداره ، هر چی دوست دارید توی گواهی بنویسید.  متنش مهم نیست، فکر هم نمی کنم برای مسئولین استخر مهم باشه من سرم را زیر آب کنم و یا نکنم.  بالاخره نوشت ... همانطور که زیر لب غر می زد و در ذهنش به کارمندهای بی کلاس و بی فرهنگ و پرمدعا و بی سواد ناسزا می گفت.

از در اطاقش که اومدم بیرون ، خانم پرستار مسئول امور پرستاری که ظاهرا" مکالمه ی ما رو شنیده بود داشت بهم نگاه می کرد. بهش چشمک زدم و آروم گفتم : این دیوونه ست !  

اولش یه کم جا خوردم ، حتی غمگین شده بودم. فکر میکردم یک پزشک دلسوز هیچ وقت به یک مراجعه کننده به این شکل حمله نمی کنه ولی بعد از چند دقیقه فکر کردم شاید این خانم هم تحت فشارهای مختلف زندگیه ، چهره اش و میمیک صورتش از ذهنم دور نمی شه ، چهره ی سرد و یخ زده اش،  و نگاه بی نورش. دلم سوخت و واقعا" برایش با تمام وجود دعا کردم .


دیروز برای ملاقات بیماری راهی بیمارستان شدم، شنیده بودم این بیمارستان ورود خانم ها بدون چادر را ممنوع کرده، به همین دلیل به جای عبور از قسمت حراست خانم ها، از در اورژانس رفتم داخل، همه چادر به سر بودند، هیچ کدام از نگهبانهای آقا هم ایرادی نگرفتند، وقتی وارد اطاق بیمار شدم اولین چیزی که از همراهان و ملاقات کننده گان بیمارم بعد از سلام شنیدم این بود که با تعجب گفتند: چطوری بدون چادر اومدی؟ 


بیمارستان را با زیارتگاه اشتباه گرفته اند. من  مشکلی با چادر سر کردن ندارم ، فقط بلد نیستم. خودش یک جور هنره که من ندارم. نصفش روی زمین می کشه ، نصفه دیگه اش هم بالای زانوهام قرار میگیره ، حتی با توجه به اینکه محکم باید زیر چونه با مشت نگهش دارم.  


گاهی یک پیام کوتاه منقلبت می کنه . گاهی یک حرف ، یک جمله ... یک ای میل کوتاه و یک خطی از برادرم خوندم ، جمله ای خیلی ساده ولی دنیای از مهربانی توش بود. وقتی خوندمش اول لبخند زدم و بعد به یک باره بغضم ترکید ...


اخلاق پزشکی گاهی می ره زیر سوال،  بیمارستان و زیارتگاه قاطی پاتی می شه،  گاهی آدمها هر کدام به شکل یک علامت سوال برایت در می آیند.  دوستشان داری ولی برایت قابل درک نیستند ...


گاهی یک جمله ی خیلی ساده زیر و روت می کنه . یک جمله از یک برادری که فکر میکنی اگر روزی نباشه چطور زندگی را ادامه بدی ... 


اما خدا رو شکر که جائی هست به نام «فتح باغ»  که هذیان هایت را آدمهای مهربان تحمل می کنند و صدایشان در نمی آید.

 

.... 


هیچ هدیه ای زیباتر از دعا برای یکدیگر نیست.  خرجی هم ندارد، زمان آنچنانی هم نمی خواهد ، یک لحظه و یک آن کافیست که به درگاه دوست برای هم نیک بخواهیم ... 


خداوند مهربان خیلی زود  به تمام آرزوهای خوبتان جامه ی عمل بپوشاند . آمین  

نظرات 42 + ارسال نظر
فریناز چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:06 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام پرنیان جون
خوبیه این خونه ها به همینه

از همه چی می تونی بگی و از هرجا و با هر حالی
ولی کم پیش میاد بهت خرده بگیرن

البته بگم اینجام مث اون پزشک جالبتون پیدا میشه ها
و به طبع پزشک دلسوزی که به فکر بیمارشم باشه

ایشالله که خوب باشید... گفتید دکتر نگران شدم...

التماس دعا بانو جان

امشب عزیزه...
یاد عزیزامون که هستیم
یاد اونایی یم باشیم که سخت می شه عزیزشون داشت...

سلام فریناز جون

خوبم فریناز عزیزم. مشکل خاصی ندارم. این خانم دکتر امروز کلا" عصبانی بود ! یک گواهی می خواست بده انگار شق القمر می خواست بکنه.
اگر چه از خیلی از همکارها شنیدم رفتارش به طور معمول همینجوریه.

محتاجم به دعا . جمله ی آخرت خیلی قشنگ بود .

سجاد چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:09 http://www.forum.no1-phone.ir

سلام وبلاگ جالبی دارین..
ممنون میشم به انجمنم سری بزنید و توش عضو شین http://www.forum.no1-phone.ir
:)

Lidoma چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:22 http://lidomadl.com

سلام دوست من.وب زیبایی داری.اگه وقت کردی به وب منم سر بزن و نظرتو مطرح کن.

تنها چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:32

پرنیان عزیزم...ازحرف آدمها ناراحت نشو....بعضی وقتا آدمهابا این ک کارمهمی واسه ی آدم انجام نمیدن ولی کلی منت میذارن..
فکرمیکنن الان هسته ی اتم رومیخوان بشکافن...دقت کردی همیشه وقتی خیلی ناراحتی وی نفربهت میگه گریه نکن انگار ناراحتیت بیشتروبیشترمیشه.....خیلی خوبه ک گریه کنی ..سبک میشی،منم سه شب پشت هم گریه میکردم اینقدرک چشمهام درحدلالیگا بادمیکرد..بعضی آه هاروهرچقدرهم ک از ته دل بگی سینت خالی نمیشه...عزیزدلم :)
حالابخندببینمت...نبینم اشکاتو

بیشتر جا می خورم. آدمها دنیاهاشون مثل هم نیست . اندازه ی همدیگه هم نیست.

گریه نکن. حیف چشمهای قشنگته که برای سه شب گریه کردن در این حد متورم بشه . حیف چشمهامونه ...
من بیشتر وقتها محبت های گنده گنده اشکم رو در میاره تا بی محبتی ها .

<------- خوبه ؟ خوشگل شدم؟

تنها چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 22:38

حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
--------------------------------------------------------
ازلبخندت برای تغییردنیااستفاده کن رفیقم :)))

چقدر قشنگ بود .
مرسی

از لبخندم زیاد استفاده می کنم ولو اینکه چیزی را تغییر ندهد.

ویس چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 23:25

فردا را عشق است که با هم می رویم استخر. خوش می گذره. ولی من مواظبتم که سرتو زیر آب نکنی. یعنی همش میرم زیر آب که مواظبت باشم.

مرسی دوست مهربونم.
آخر هم نفهمیدم مشکل خانم دکتر با زیر آب و روی آب چی بود!

تنها چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 23:47

آره جونم......خیلی خوشگل شدی.

مرسی دوستم .

آرشید پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 10:21 http://arshid.blog.ir

سلام ...
قضاوت در اکثر موارد سخته
شاید اگر اون دکتر هم وبلاگی داشت و حسش رو بخوبی شما انتقال میداد ... ما الان بهتر قضاوت می کردیم .
به هر حال سپاس

سلام دوست عزیز
من خودم همیشه معتقدم آدمها در لحظه معنا می شن. نمی شه در مورد یک آدم یک قضاوت کلی کرد. ولی داستان یک جا عوض می شه. وقتی ما پشت میزهای کار می نشینیم اولین اصل رعایت اصول ارتباطات است. به مراجعه کنندگان ما ربطی ندارد که ما به خاطر مسائل و مشکلات خود حوصله و یا اعصاب درست و حسابی نداریم، اگر نمی توانیم زمانیکه در حال ارائه دادن خدمات کاری خود هستیم ، مشکلات را پس بزنیم و بگذاریم برای بعد و زمانی دیگر بهتر است مرخصی گرفته و در محل کار حاضر نشیم . مردم گناهی ندارند.
هر کسی در مقابل کار، میزی که پشت آن می نشیند ، و مردمی که باید به آنها خدمات بدهد و در ازای آن دستمزد بگیرد مسئولیت و تعهد اخلاقی دارد.
برای من هم پیش آمده که با کسالت و خستگی در محل کار حاضر شدم، ولی وقتی وارد محل کارم می شوم می دانم خستگی های من به هیچ کس در اینجا ربطی ندارد.
ضمن اینکه یک پزشک اولین وظیفه اش ایجاد حس اعتماد میان خود و مراجعه کننده اش است.

ممنونم برای نظری که نوشتی

تنها پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 13:01

همین که میدانم هستی یعنی زندگی ، یعنی امید و امید جمله اول هستیست ؛ جمله آخر جهان .
من ایستاده ام بر جغرافیای وسعت دنیا و در نگاهم افقی که خورشیدش روزی طلوع خواهد کرد ؛ چه باشم ، چه نباشم .
...........و ای کاش که باشم در آن صبح طلوع آرامش و این یعنی امید، همین که هستی ، همین که می دانم هستی ، یعنی زندگی ، یعنی امید .

سلام تنها جان
ممنونم برای جمله ها و کامنت های قشنگی که می نویسی .

تنها جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 11:17

خواهش میکنم دوستم.

تنها جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 11:18

خدایا!کودکان گل فروشت را می بینی؟
مردان خانه به دوش،
،زبانهای عشق فروش،
،انسانهای ادم فروش،همه را میبینی؟
میخواهم یک تکیه آسمان کلنگی بخرم...!!
دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد...!!!

آسمان کلنگی هم هست مگه ؟! ;)

صادق(فرخ) جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 14:08 http://dariyeh.blogsky.com

سلام .... قبل از هر چیز التماس دعا دارم
سالهاست که محبت ما در باره ی هم فوران کرده و فروکش هم نمیکنه . همش نگرانیم تا دیگران از انجام عبادات و فرایض دینی جا نمونند و زبونم لال از بهشت محروم نشن . اونقدر که به فکر دیگرانیم به فکر قبر و قیامت خودمون نیستیم و این ثابت میکنه که ما ایثار و فداکاری رو بهتر از دهقان فداکار بلدیم . پرنیان عزیزم!
شما هم خیلی خوب فهمیدی که خانوم دکتر قبل از هر چیز نگران آخرتت بوده و در واقع نگران همین بود که سرتو زیر آب نکنی و روزه ات باطل نشه ... میخواست به ادبیات خودش شما رو متوجه اهمیت روزه بکنه و کاری کنه که فکر نکنی واقعا عذر شرعی داری . در باره ی کارمندها هم راست گفت بیچاره ... من توی مدت کوتاهی که کارمند بودم ، همش میرفتم پیش دکتر معتمد تا به بهانه ای ازش مرخصی استعلاجی بگیرم . یه روز بعد از نوشتن 48 ساعت مرخصی بهم نگاهی انداخت و گفت : پسر جان ! تو جوونی و خیلی راه باقی داری تا انتها .. از الان همش دنبال در رفتنی و این اصلا خوب نیست .
بلانسبت شما کارمندها موجودات عجیب و غریبی هستند . اگه بخوایم آما درستی در بیاریم باید اقرار کنم که بسیاری از کارهای خلاف در عوالم کارمندی داره انجام میگیره ... یکی از همون خلافها هم دروغ گفتنه که کارمندهای این دوره زمونه توی این یکی استادند . البته کم کاری هم در ردیف دومه !
من مطمئنم که خانوم دکتر هنوز داره بهت فکر میکنه ... چون کارمند متفاوتی رو دیده و براش حتما عجیبه که چرا این یکی آخ و اوخ نمیکرد و عذر و بهونه نمیاورد و چرب زبونی نمیکرد !؟
شاید خوبی زندگی فقط در همین پراکندگیها باشه ... یه وقتایی و در عرض یک ساعت چندین رقم ماجرا و آدم و اتفاقات ضد و نقیض میبینی و در همین تضادهایی که اسمش زندگی است ، به آینده و فردا امیدها میبندیم .
من برادری ندارم .... اما مطمئنم که داشتن یه برادر خوب نعمت بزرگیه ... خدا حفظ شون کنه

سلام
محتاجیم به دعا .

دقیقا". دغدغه ی ذهنیشون شده نکنه دیگری نره بهشت!
همون بهشت و جهنمی که توی ذهنشون ساختند و پرداختند، فارغ از تمام آرمانهای انسانی.
شما از اون کارمندهای در رو بودین ؟ :)))
متاسفانه مجبورم که باز هم مراجعه کنم بهش. خانم دکتر رو میگم!
دکتر قبلی به خاطر اینکه در دادن استعلاجی سخت گیر بود ، عده ای از کارمندان زیرآبش رو زدند و از قسمت ما رفت به یک قسمت دیگه البته من تا حالا یادم نمی یاد که استعلاجی گرفته باشم. مریض هم اگر شدم از مرخصی هام استفاده کردم . که البته خدا رو شکر به ندرت بیمار شدم و خیلی هم یادم نمی یاد به خاطر بیماری مونده باشم توی خونه . دکتر قبلی را چند وقت پیش یک جائی دیدمش و بعد از کلی حال و احوال گفت از دکتر جدید راضی هستی؟ گفتم تا حالا موردی پیش نیومده که برم پیشش ولی همکارهام راضی نیستند و می گن بد اخلاقه! خنده ی معنی داری تحویل دادم .

طوری شد که الان همه میگن کاش دکتر قبلی نرفته بود. وقتی می خوایم قانون مند نباشیم بعد از مدتی در شرایط بدتری قرار می گیریم

اگر بخوایم دقیق بشیم در رفتارها اذیت می شیم. من در مورد کارمندها یک موردجالب دیگه ای هم دیدم ، کسانی که مدیرانی داشتند که خیلی مقید روزه و نماز بود وقتی مدیرشون بود روزه میگرفتند و نماز سر وقت ترک نمی شد، کافی بود مدیر یا رئیس بره مرخصی یا ماموریت ، روزه و نمازی در کار نبود! به خاطر بیست ساعت اضافه کاری بیشتر ،ایمان تبدیل می شه به یک ابزار!
دیدم با چشم خودم و مبهوت این نمایش ها شدم.
آدمها اینجوری کوچیک می شن . به همین سادگی !

مطمئنا" خانم دکتر من را فراموش کرده . من هم فراموشش کردم. فقط می دونم وقتی دفعه ی بعد می خوام وارد اطاقش بشم باید اولش بگم : بسم الله الرحمن الرحیم
:)))))
...
من خیلی به فرداها امیدوارم. هر روز یک هدیه ست و من عاشق هدیه ام ;)

شما هم برادر من . یک برادر مهربان مجازی

حمید جمعه 11 مرداد 1392 ساعت 17:46

سلام
دروس پزشکی بسیار سنگینه و زمان دانشجویی و بعدش هم خیلی فشار هست روشون . کنار این همه فشار اگه یه خونواده آروم و ارتباطت با خدا رو نداشته باشی مجبور میشی اینقدر بریزی تو خودت که قلبت پر شه , پرشه از فشارهایی که نمیشه خالیش کنی و کم کم زود رنج میشی . وقتی کل قلبت زخمی شد , دلسوزیهات برای بیمار و برای همه آدمهای اطرافت شکل دیگه ای میشه . یه دلسوزی کوچیک و یه ناراحتی کوچیک کافیه که کل قلبت و بعد هم وجودتو آتیش بزنه .
چند روز پیش مامانم خیلی از دست داداشم ناراحت بود و سر یه چیز الکی همه ناراحتیشو از داداشم سرمن خالی کرد . اصلا سابقه نداشت مامانم همچین رفتاری کنه با من , ساکت وایساده بودم و اولش کمی ناراحت شدم ولی بعدش خیلی خوشحال شدم که فشار و ناراحتی ای که داشت مامانو اذیت میکرد کمی خالی شد , مهم نیست سر من خلی شد , مهم اینه که "خالی شد" . .

سلام حمید عزیز
فکر کنم این خانم دکتر عزیز ما سالهاست فارغ التحصیل شده. البته شما که پزشکی می خونی بهتر می تونی یک خانم دکتر را درک کنی.
ولی من دکترهایی رو می شناسم که عالی اند. آروم و متین و صبور
چه توی اقوام ، چه توی دوستان.
کمپلکس های روانی مختص شغل و موقعیت خاص نیست. هر کسی ممکنه دچارش بشه. خدا به ما کمک کنه که هیچوقت توی این شرایط قرار نگیریم و بدترین شرایط هم توازن و تعادل روحی مان را تغییر نده
در مورد مادر شما هم خوشحالم که اینقدر بزرگ منشانه رفتار کردی
مامانا گاهی خیلی خسته اند.

آرمان شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 01:36

خانم پرنیان عزیز خودتونو نباید درگیر این مسائل کنید
از کنار بعضی آدما فقط باید عبور کرد و اونارو به خودشون سپرد.
حداقل کاری که می تونیم کنیم براشون آرزوی بهبودی اوناست
من برادر ندارم ولی معلومه که شما دارید و خیلی براشون احترام قائلید و اگه ازتون دوره که زودتر ببینیدشون
خوش به حالتون خانم ، خدا حفظشون کنه!
منم از دار دنیا فقط دوتا خواهر و یک پدر و مادر فداکار دارم

سلام
راستش اونقدرها که به نظر می یاد خودم را درگیر این موضوع نکردم. دلیل خاصی نداشت نوشتن این مطلب. گاهی باید به آدمهای بی منطق هم حق داد. عوامل زیادی باعث می شه که دست به رفتارها و عکس العمل های غیر معمول بزنند. من بیشتر مسائل را سریع فراموش می کنم ، فقط نوشتنش به این دلیل بود که این هم یک معضل اجتماعی ست و ما حداقل از خودمان شروع کنیم برای رفتارهای مناسب. من از خودم شروع کنم. نوشتن برای خود من یک تمرینه برای رفع اشکالات وگرنه اونقدرها هم باعث رنجش من نشد رفتار ایشان.
امیدوارم در کنار دو خواهر و پدر و مادر عزیز همیشه شاد و پرامید باشی . این خودش بزرگترین و باارزشترین دارائی دنیاست که تو داری و خدا نگهدارشون باشه همیشه .
ممنونم برای این پیغام خوب . فکر می کنم اولین بار بود چیزی برایم می نوشتی.

باران شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 10:59

یا شافی المرضی ..
.
.

سلام و درود بر پرنیان صادق و خوب
انشالله شفا نزدیکه و ما هم به رسم دوستی دعا میکنیم که انشالله همیشه شادی باشه و سلامتی و آرامش که باقی همه سهل است..
.
.
در مورد چادر هم ما حاضریم یک دوره شما رو بذاریم کلاس تقویتی که خوب یاد بگیرین!
وااالا!

سلام
آزمایشات دوره ای کارمندان رو پشت گوش انداخته بودم، به خاطر همین درگیر بود با خودش و من ! :))
برای محبت های شما خیلی خیلی ممنونم.

شما اونوقت خودتون آموزش می دین؟ کی یاد گرفتین ؟

صادق(فرخ) شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 12:59 http://dariyeh.blogsky.com

چه بهتر از این که مرا به عنوان یک برادر پذیرفتید ... سپاس!
خیلی خوشحالم از این بابت
کارمند تنبل و اززیر کار دررو نبودم ... ناچار میشدم برای دور موندن از یک گروه غیرقابل تحمل این کارها رو بکنم . من از سن سربازی تا چهل سالگی خیلی کار کردم . در همون مواقعی که گهگاه دنبال استعلاجی بودم ، هر ماه بیشتر از 10 تا 120 ساعت اضافه کار داشتم . شرایط کاری من طوری بود که گاهی از صبح تا پاسی از نیمه شب کار میکردم . اما هیچ وقت نتونستم در مجموعه ای
که فقط دنبال پاچه خواری و تبانی بودند ، دوام بیارم .
برای همین الان مدتهاست که به نوعی در انزوا به سر میبرم و ممکنه چند روز از خونه بیرون نرم .
برای همین خیلی غمگین میشم ... اما راه تازه ای در نظر ندارم . ارادت

ممنونم . خیلی بزرگوارید

شوخی کردم قربان!

امیدوارم شما هم راه درست و سرشار از آرامش خودتون رو هر چه زودتر پیدا کنید.

پژمان شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 15:08 http://www.silentcompanion.blogfa.com

درود
امیدوارم که ناخوش بودنتون مهم نباشه و زود بهبودی فرجامین به دست آید.
باری، بهشت برین گواری وجودتان. چه معنی دارد در ماه مبارک سر را زیر آب ببرید؟ سر ما که مدتهاست زیر آب است... نمیدانم چطور روزه مان مورد پذیرش قرار می گیرد...
پزشک همکار شما ما را یادآور پزشک همکارمان شد. مرخصی استعلاجی تنها برای روزهای پنج شنبه و جمعه مجاز است!
دستان دعای خود را برای هدایت قوم کارمند به درگاه ایزد یکتا دراز میکنیم. تا چه پیش آید و چه حاصل اوفتد.
شادمان باشید خواهر فرخ منش و نیک پندار ما.

سلام پژمان عزیز

مرخصی استعلاجی پنج شنبه و جمعه خیلی بامزه بود!
ممنون برای دعای خوبت. بیماری نیست چک آپ دوره ای کارمندان بود که من سهل انگاری کردم و نصفه و نیمه رها کردم .
زیر آب کردن سر دیگران هم روره را باطل می کنه آیا ؟! :)))

تنها شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 15:26

من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت
پس چرا این همه دلها تنهاســــــــــــــت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت
من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی
من به آمار زمین مشکوکم
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

و یکی‌ از همین روز‌ها پی‌ می‌‌بریم
که زیر گنبد‌های کبودِ ما
غیر از خدا
هرگز کسی‌ نبوده
نیست
و نخواهد بود
و آن روز مثل ابر گریه نکن
مثلِ ببر نعره کن
بگذار دنیا بداند
که ما در این روزگار
تنها بودیم
تنها هستیم
و تنها خواهیم ماند...

نوشته های پراکنده یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 11:04

سلام
حال شما؟
خوبید؟
من نمی دونم بعضی از این دکترا چرا اینجورین. به هیچ چیزی رسیدگی نمیشه که متوقع باشیم باید به وضع و اخلاق پزشک ها رسیدگی بشه. اما اینا که این همه سال درس خوندن خودشون عقلشون نمیرسه؟!؟!
بگذریم
حال چه مشکلی داشتین که اینقدر خانم دکترو عصبانی کردین؟ با اینترنت که منتقل نمیشه؟مشکلی تحدیدم نمی کته؟
اما صداقتش در مورد سر زیر آب نکردن جالب بود.
ظاهرا بیمارستان هایی که مال سپاه هستن اینجورین و باید با چادر رفت. شاید می خوان بیماران به خطا نیوفتن
امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشید
بهم سر بزنین آپم

سلام
ممنونم
مشکلی نبود. معاینات دوره ای کارمندان بود. نترس

اینا فکر می کنند از این طریق یواش یواش می تونند چادر را اجباری کنند . اینا فکر میکنند تمام آقایان ایمانشون بسته به چادر یک زنه!
لابد هست !

تنها یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 12:06

میگن غذانخوریدچون اوناک روزه هستن دلشون میخواد...
حجابتون روحفظ کنین،چادرسرتون کنین..چون آقایون دلشون میخواد؛ی باره بگید دست ب دست هم بدیم تا ی مشت بی اراده برن بهشت دیگه...

:)))
چی بگم والا!

تنها یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 14:35

گاهی وقتها دلت میخوادبایکی مهربان باشی
دوستش بداری وبرایش چای بریزی
گاهی وقتها
دلت میخواهدیکی راصداکنی
بگویی سلام
می آیی قدم بزنیم؟
گاهی وقتها
دلت میخواهدیکی راببینی
گاهی وقتها آدم
چ چیزهای ساده ای راندارد....

پاشو بیا برای من یه چایی بریز بعدش می ریم قدم می زنیم با هم ...

تنها یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 15:13

برای تموم مهربونیات ازت ممنونم
------------------------------------------
الان میام پرنیان جونی
--------------------------------------------------
خداوندا دوستانی دارم که در اعماق قلبم جای د ارند، آنان شایسته محبتند و یادشان مایه آرامش است. در میان خلق معدن خیرند و دارنده پاکترین خصوصیات، پس خدای من آنان را اکرام کن و بر صفات نیک آنان بیفزای.
خداوندا !دوستانی دارم ایینه تمام نمای عشق .رسمشان معرفت.کردارشان جلای روح ویادشان صفای دل ارای من است . پس انگاه که دست نیاز بسوی تو میاورند .پرکن از انچه که در مرام خدایی توست......

خواهش می کنم.

برای این کامنت قشنگت هم ممنونم.
مطمئنا" این چایی حسابی می چسبه ;)

آفتاب یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 20:43 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان مهربونم.

کاش گوشی معاینه رو بر می داشتی دکتره رو معاینه می کردی

اون بیشتر لازم داشته ویزیت بشه ..

تو دفترچه در مانش هم یه یک سالی روان در مانی می نوشتی تا درمان بشه .. خدا شفاش بده


راستی دکتری بهت می یاد ها !

مخصوصا روان شناس باشی ..

یک کار دیگه هم می تونی بکنی : آدرس فتح باغ رو بدی تا یه کم به معلوماتش اضافه بشه .. طفلکی فکر کنم تا به حال لین جور مطلب ها رو نخونده که از دنیا عقبه .... آخــــــــــــــی ..

آدم دلش می سوزه

سلام آفتاب جونم

اگه بفهمه واسش یه پست زدم، احتمالا" یکی از این پنی سیلین های چینی واسم تجویز می کنه :)))
پس بهتره در مورد فتح باغ چیزی بهش نگم ;)

جدی؟ بهم می یاد؟ رفتم که روپوش سفید بخرم. خودشیفته گیه دیگه :)))

دفعه ی دیگه برم سراغش مطمئنم نمی تونم جلوی خنده ام رو بگیرم. یاد نوشته های شماها می افتم

من همیشه بدترین مواقع یاد بدترین چیزها می افتم .
بذار یه لطیفه بگم که احتمال زیاد شنیدی

یه روز یه نفر می ره مراسم ختم بعد توی صف می ایسته نا نوبتش بشه به صاحب عزا تسلیت بگه. هی گوش می کنه می بینه همه ی جمله هائی که توی ذهنش بود رو دیگران گفتند مثلا" تسلیت میگم، روحش شاد و ... از این حرفا . وقتی نوبت به خودش می رسه هول می شه میگه : ببخشید که مرد !
حالا من هر موقع می رم مراسم ختم یا جائی که باید به یک نفر تسلیت بگم ناخودآگاه یاد این جمله می افتم و در بدترین حالت خنده ام میگیره .
اگر همراه هم داشته باشم یواشکی توی گوشش میگم : ببخشید که مرد ! تا شریک جرم هم پیدا کنم :)))

تازه فکر کن اون هم من که همیشه از صاحب عزاها غمگین ترم توی مجالس از شدت هم دردی !

raha دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 00:58

salam azizam ....man ra ham doa kon ....

سلام رها جون . چشم اگر قابل باشم
امیدوارم خوب خوب باشی و همه چیز اوکی باشه.

باران دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 11:17

من کلن بلدم همه چی رو!
بعلللللللللللله!!!
.
.
سلاملیکم..

آفرین!
بیام یه دوره آموزش پوشیدن چادر را از شما یاد بگیرم!

بابا استااااااد !

ضمنا" برنامه ی دیشب خوب بود! کلی خندیدم .
مرسی

[ بدون نام ] دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 12:43

همیشه به دخترم می گم انسان ها معلول علتهای خویش هستند ..

و من هم پیام ها یخو بو دوست دارم پیامی که می دونی فقط برای تو نوشته شده !!

معلول علتهای خویش ...
دارم بهش عمیقا" فکر میکنم!

هر ملاقات ، دیدن یک چیزی، شنیدن یک چیز دیگر ... اینها هر کدوم می تونه یک پیام باشه . خدا گاهی اینجوری حرف می زنه .

سایه دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 12:44

پیغام بی اسم برا ی من بود پرنیان جان

اسمم یادم رفته بود !!

مرسی که گفتی سایه جون .

هاتف دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 15:14

سلام
آمین...
" گاهی آدمها هر کدام به شکل یک علامت سوال برایت در می آیند. دوستشان داری ولی برایت قابل درک نیستند ..."
خیلی موافق جمله ی بالام
خیلی موقع ها میشه که از آدم های مختلفی در آن واحد به خاطر رفتارشون بدمون میاد اما بعد که بیشتر فکر میکنیم یا پای درد و دلشون میشینیم خیلی دلمون برای شرایشون و خودشون میسوزه و خوب همه ی آدم ها رو اگر به صورت علامت سوالی ببینیم دیگه هیچ قضاوتی نمیکنیم در موردشون...

سلام
کلا" آدمهای غیر قابل درک ، قابل ترحم می شن. من که احساسم اینجوریه نسبت بهشون. دلم براشون می سوزه خیلی
درست مثل خود من که وقتی غیر قابل درکم، قابل ترحم می شم.

میله بدون پرچم دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 15:16

سلام
بیمارستان این تیپی ندیده بودم و ایشالا نبینم!! یعنی ایشالا هر نوعش رو نبینم!

بیمارستانهای وابسته به ارتش اینجوری شدند متاسفانه .
امیدوارم من هم نبینم .

[ بدون نام ] دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 16:17

سلام پرنیانِ جان
خوشحالم از اینکه خوب هستید


نمی بایست ایشون درمقابل بیمارانشون حتی خم به ابرو بیارن چه رسد به اینکه اینطور با شما صحبت کنن! مطمئناً اگه روزی بفهمن که رفتارشون شمارو به تنگ آورده برخودش خورده خواهد گرفت ...


اما از دعا گفتی و نیک خواندن برای همدیگه، هروقت دست دعایت را بسویش بلند کردی یادم کن لطفاً ... قراره یکی از هفته های آینده نه چندان دور گزینش بشم و قبولیه مابعدش من رو سرکار مینشاند
تموم امیدم به همین دعاهاست ... شاید پارتیم شدن

تو از خود پراکنده گویی میگویی
و من از ضربان قلبم که پراکنده بردلم میکوبد

سلام دوستم
ممنونم
اگه بخوایم یه کم حق بهش بدیم می تونیم بگیم ، شاید تاثیر این پارازیت های ماهواره ای باشه. ;)

انشاالله قبول می شی . با تمام وجودم برات این لحظه دعا کردم.
ولی نمی دونم این دعا رو برای کی کردم! آخه اسمت رو یادت رفته بنویسی .

آخ آخ مال من هم پراکنده می کوبه ! چاره اش چیه آیا؟

ونوس دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 16:22 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام عزیزم
این دنیا تا بوده همین بوده
پس بگذار و بگذر

برای توهم نازنین همین طور باشه الهی
به حق این روزهای خوب

سلام ونوس جان
مرسی عزیزم . آره ... باید گذاشت و گذشت .

تنها سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 12:59

:))) پرنیانم حالت خوبه؟؟

آره عزیزم . خوب خوبم. مرسی مهربون

تو خوبی ؟

تنها سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 14:21

ممنون، خوبم
----------------------------------------------------
پلکهایت،
فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند،
سطر اول همیشه این است:
“خدا همیشه با ماست”
پس بخوانش با لبخند…
دوست عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم :)

گاهی وقتها «ممنون، خوبم» معنی زیاد خوب نیستم هم داره!

امیدوارم واقعا" خوب باشی .

تمام سطرها خدا همیشه با ماست ...

november سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 14:41

سلام دوباره بر پرنیان گرانمایه

او که قلبش پراکنده می تپید من بودم...
برمن ببخش

امیدوارم دست بلند نکرده نقلای اجابت دعا بریزه روی سر هممون...

امیدوارم تپشهای قلبت زیباترین سمفونی دنیا را همیشه بنوازه برات.

و نیز امیدوارم هر کسی که این کامنت رو می خونه به هر آرزوی بزرگی که داره دست پیدا کنه .
و همینطور تو نوامبر عزیزم

ایرج میرزا سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 16:08

سلام

بالاخره ماه رمضون تموم شد و تنبلها باید برقصن . راحت شدی؟ یه امشب رو هم صبر کن فردا خودم میرم بالا پشت بوم تا عید رو اعلام کنن. بعدشهرچقدر دلت میخواد برو سرتو بکن زیر آب تا... دیگه لازم نیست منت اون مادر فولاد زره رو هم بکشی .
راستی یه چیزی کشف کردمحالا که تو و فرخ خواهر برادر شدید ما دیگه باید به فرخ خان بگیم خان دایی؟؟؟؟

سلام بر ایرج میرزا خوب

اوه! نمی دونستم در پایان ماه رمضان تنبلها باید برقصن.

تا الان فکر می کردم با آهنگ اندی خوشگل ها فقط باید برقصند

قربون دستت برو زودتر پنج شنبه رو عید اعلام کن ، مردیم از بس بقیه روزه گرفتند و گرسنه گی و تشنگی کشیدند

من یعنی مامانت ام ؟

واقعا" که

ایشالا منتقلش کنند به اداره شما

خلیل چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 02:42 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

این " آرزوهای خوبتان " هم مانند اعتدال و عقلانیت، سیال است!

سلام
خیلی ممنونم .

تنها چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 22:18

هوا را هر چقدر نفس بکشی….باز هم برای کشیدنش بال بال میزنی..
مثل تو
هر چقدر که باشی ، باز هم باید باشی
می فهمی چه میگویم ؟
بودنت مهم است..،

سلام تنها جان
خوشگل بود کامنتت ... مرسی

تنها چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 22:18

کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری...

چقدر خوب می شود گاهی خدائی شد ...

raha پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 09:04

salam azizam aydet mobarak....

سلام رها جون
عید شما هم مبارک. دستهای مهربان خدا هر لحظه بر شانه هایت
آمین

مهدی سه‌شنبه 22 مرداد 1392 ساعت 11:23 http://mahdi-cow

ایول روحییهی با ها لی داری

یه کم طول کشید تا تونستم جمله ی شما رو بخونم

مرسی دوست عزیز

قندک سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 19:17

تحمل چرا بانو جان؟خیلی هم دلمان بخواهد مطالب به این زیبایی و فصیحی را با زحمت اینجا می گذارید.همچنین تصاویر زیبایتان را.ما باید ممنونتان باشیم.ممنون شما قلب رئوف و مهربانتان .قندک که مثل این گرسنگان به غذاهای ماکول رسیده نمی داند چگونه و کدام را انتخاب کند.دستتان درد نکند.سحر باباد می گفتم حدیث ارزومندی .ندا آمد که؟

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

از این همه توجه و وقتی که می ذارید برای این نوشته های ناقابل بنده نمی دونم باید چطور تشکر کنم.

[ بدون نام ] دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 ساعت 08:08

خالیه

اسم هم نداره

به هر حال مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد