فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

دیوار





در گذشت پر شتاب لحظه های سرد

چشم های وحشی تو در سکوت خویش

گرد من دیوار می سازد

می گریزم از تو در بیراه های راه

 

 

تا ببینم دشت ها را در غبار ماه

تا بشویم تن به آب چشمه های نور

در مه رنگین صبح گرم تابستان

پر کنم دامان ز سوسن های صحرائی

بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان

 

 

می گریزم از تو تا در دامن صحرا

سخت بفشارم بروی سبزه ها پا را

یا بنوشم شبنم سرد علف ها را

 

 

می گریزم از تو تا در ساحلی متروک

از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی

بنگرم رقص دوار انگیز توفان های دریا را

 

 

در غروبی دور

چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم

دشت ها را، کوه ها را، آسمان ها را

بشنوم از لابلای بوته های خشک

نغمه های شادی مرغان صحرا را

 

 

می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم

راه شهر آرزوها را

و درون شهر ...

قفل سنگین طلائی قصر رؤیا را

  

لیک چشمان تو با فریاد خاموشش

راه ها را در نگاهم تار می سازد

همچنان در ظلمت رازش

گرد من دیوار می سازد

 

عاقبت یکروز ...

می گریزم از فسون دیده تردید

می تراوم همچو عطری از گل رنگین رؤیاها

می خزم در موج گیسوی نسیم شب

می روم تا ساحل خورشید

در جهانی خفته در آرامشی جاوید

 

نرم می لغزم درون بستر ابری طلائی رنگ

پنجه های نور می ریزد بروی آسمان شاد

طرح بس آهنگ

  

من از آنجا سر خوش و آزاد

دیده می دوزم به دنیائی که چشم پر فسون تو

راه هایش را به چشمم تار می سازد

دیده می دوزم بدنیائی که چشم پر فسون تو

همچنان در ظلمت رازش

گرد آن دیوار می سازد


دیوار به دیوار خانه ی من یک مدرسه ی غیر انتفاعی ست.  ساختمانی یک طبقه است. مدتی قبل به گوشم رسید که قرار است این ساختمان خراب شود و  به یک مجتمع چند طبقه ی چند واحدی تبدیل شود.  چند روزیست که صدای بیل و کلنگ می شنوم.  ولی دو سه روزیست که متوجه شدم در حال تعمیرات هستند.  کولرهای روی پشت بام را عوض کردند و در حال آوردن و بردن میز و نیمکت های جدید و قدیمی هستند. اگر قرار بود تخریب شده و تبدیل به یک مجتمع شود، یک دیوار به فاصله پنج متری سه تا از پنجره های خانه ی من،  تا سقف آسمان می رفت بالا. تحمل تماشای دیدن یک دیوار از پنجره را ندارم. در زندگی همیشه دیوارهائی هست که تماشای چشم اندازهای زیبای زندگی را ناممکن ساخته و چشمانت را با هر چه پنجره هست غربیه می کند و یا تو را دلتنگ پنجره ها و تماشای آبی آسمان و رهائی پرندگان و سبزی درختان می کند.  دیگر تحمل یک دیواری سیمانی ،   درست روبروی پنجره ها را ندارم . دیواری که فقط دیوار است ، از سنگ و سیمان ...


در امتدادِ این دیوارهای بلند
همیشه دریچه‌ای هست
که گاه از پُشتِ پلکِ بسته‌ی آن
می‌توان پاره‌ی دوری از آبیِ‌ آن بالا را دید
گفت‌وگوی غمگینِ‌ رهگذرانِ باران را شنید
عطرِ عجیب سوسن و ستاره را بویید
و بعد با اندکی تحمل
باز به امیدِ روز بزرگِ ترانه و دریا نشست.
می‌گویند این راز را
تنها پرندگانِ قفس‌های کهنه می‌فهمند.

سید علی صالحی




پ ن : دوستان عزیزم کلا" با نوشتن مطالب رمز دار موافق نیستم. ولی مطلب بالا مربوط به کامنت دوست عزیزی ست که برایم نوشته اند و رسم امانت داری و رازداری به من اجازه نمی دهد آن را عمومی کنم.  در عین حال اگر دوستان عزیزم تمایل به خواندن مطلب داشته باشند رمز آن را در اختیار آنان قرار خواهم داد. برای دوستانی که وبلاگ ندارند یک آدرس ای میل برایم بگذارند و برای کسانی که وبلاگ دارند در وبلاگشان رمز را اطلاع خواهم داد. از خواندن نظراتتان خوشحال خواهم شد . در مورد عمومی و یا خصوصی بودن مطلب با دوست عزیز و نویسنده ی کامنت قبلا" هماهنگ کرده  ام و ایشان اختیار را با خودم گذاشته اند که تصمیم گرفتم نه عمومی کنم و نه کاملا" خصوصی تا از نظرات دوستان هم استفاده شود.  ممنون و با عرض پوزش 

نظرات 21 + ارسال نظر
تنها یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 11:30

شعرهابسیارزیبا بودن :))
واقعا تحملش سخته منم همیشه میرفتم روی پشت بوم و کوه هارو نگاه میکردم ولی بعد ی مجتمع چندطبقه ساختن؛جلوش رو گرفت
حالا خودتوبکشی هم نمیتونی نگاه کنی ..

چه بد!

مرسی .

تنها یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 11:31

مادرم همیشه میگفت :
خدا بزرگ است ،
خیلی بزرگ!
و من همیشه ،
در فکر مورچه هائی که ندیده زیر پا له می کردم ،
من هم بزرگ بودم ،
خیلی بزرگ ...

ما که مورچه نیستیم! خدا هم خدائی نیست که ما رو له کنه. مگه می شه خالقی مخلوقش رو دوست نداشته باشه؟

قندک یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 11:59

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز و مهربان. من هم از دیوار بیزارم.هیچ چیز مثل دیوارها اعصاب را خرد نمی کنند. خدا کنه هیچ وقت به فکر دیوار کشی و طبقاتی کردن ساختمانشان نیفتند.خیلی بد است.آدم شدیدا دلش می گیرد.آزاده از حصار دررنج است

بله درسته . من هم از دیوار ها دلم میگیره .
از دیروز این ترانه فرامرز اصلانی دائما" توی ذهنمه و گاهی زمزمه اش می کنم . فکر کردم برای شما که اهل ترانه هستید بنویسمش :

یه دیواره که پشتش هیچی نداره
یه پرنده ست ، یه پرنده ست که از پرواز خود خسته ست
بن بالشو بستن دست دیروزا
نمیاد دیگه حتی به یادش فردا

یه روز یه خونه ای بود که تابستونا
روی پشتبونش ولو میشد خورشید
درخت انجیر پیری که تو باغ بود
همه ی کودکی های مرا میدید

یه آوازه
یه آوازه که تو سینم شده انبار
یه اشکیه میچکه روی گیتار
به این ها عاقبت کی گیرد این کار

یه مردابه
یه مردابه توی تن از فراموشی
یه چراغی که میره رو به خاموشی
نگردد شعله ور بیهوده میکوشی

نوشته های پراکنده یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 13:10

سلام
حال و احوال؟
از ساخت و ساز نگو
که 4 طرف خونه مارو دارن می سازن
سر و صداش واقعا دیوانه کننده اس
یادمه وقتی اومدین توی این خونه از پنجره اش خیلی تعریف می کردین
شاید وقتشه که برید خونه جدید
شاد باشید

سلام
مرسی

سر و صدا می خوای ؟ می اومدی بزرگراه صدر تهران . یک هفته ی تمام از 5 بعداظهر تا هفت صبح صدای بوق جرثقیلهای غول پیکر روانت رو حسابی می نواخت! صدای بیب بیب یکسره ، لاینقطع !
یعنی یه وضی !
من هم بالاخره به این نتیجه رسیدم که اصلا نشنوم! تا حدودی هم موفق می شدم :)))
دارن تعمیر می کنند مدرسه رو . معلومه که خبر موثق نبوده
و این اتفاق بد نخواهد افتاد .

پرنیان دل آرام یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 13:37

هــر قفلــی کــه مــی‌خــواهــد

بــه درگــاه خــانــه‌ات بــاشــد،

عشــق پیچکــی اســت

کــه دیــوار نمــی‌شنــاســد . . .


گروس

خیلی قشنگه .
آفرین به پرنیان دلارام عزیزم و آفرین به گروس عبدالملکیان

آفتاب یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 16:30 http://aftab54.blogfa.com/

سلام عزیزم

می خوای بیام بمب انتهاری ببندم برم وسط ساختمون منفجر بشه تا حسابی همه جا باز بشه و دلت نگیره ؟

سلام لیلا جون
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ! نکنی از این کارها.
فعلا" که همه چیز اوکی ه ! کولرهای نو رو که روی بام می بینم کلی شاد می شم.

فرصتی برای باران یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 22:15

سلام پرنیان عزیزم.

برج سازی... عجب حکایتی شده!
خوشحالم که در حد شایعه بود و اتفاقی نیفتاد که باعث آزار قلب نیلوفریت بشه.
و خوشحالترم برات که تونستی غوغا و سر و صدای دنیای پیرامونت رو خاموش کنی و به خودت بگی که نه...اونو نمیشنوم.
لبریز از عشق باشی و مثه همیشه پر شور

دوست عزیزم ممنونم
چقدر مهربان . امیدوارم لحظه هات همیشه سرشار از عشق و امید و شادی باشه . که لایق قلب مهربان چیزی جز این نیست.

ایرج میرزا دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 01:18

سلام
آی گفتی . هر چی میکشیم از این دیوار لعنتیه . خاصیت دیوار کوچیک کردنه . چه مکان باشه چه انسان . خاصیت دیوار ممنوعیت از اونطرف دیواره . چه زیبائیهایی که اونطرف دیوارها دارن به هدر میرن . خوش به حال اونایی که خونشون بالای برجه . اگه یه باغچه هم از اون بالا دیده بشه بهش میگن ویووی قشنگ . خوش به حال اونهایی که آدمها رو از بالای دیوارهاشون تماشا میکنن . حتی یه شاخه گل هم دلشونو بهاری میکنه .
البته یه دیوار هم هست که استثناست . همونی که شهریار میگه : تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم/ گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم

سلام ایرج میرزا
خیلی قشنگ نوشتی. یعنی تمام حرف دل من رو زدی . اون چیزهائی که دلم می خواست بنویسم و ننوشتم.
کوچه ی معشوقه را دوست دارم ولی .

قندک دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 08:34

با سلام تجدید عرض احترام. خیلی این شعر اصلانی لطیف و زیباست.سبکش هم خیلی خاصه.
پینک فلوید هم بخشی داره بنام د وال.اون هم خیلی تفکر بر انگیزه.خاطره گذشته مارا زنده کردید پرنیان عزیز. ممنون

سلام
دو روزه دیوانه کرده من رو . مدام توی خواب و بیداری دارم مرورش می کنم.

شما پینک فلوید گوش می دین ؟
باورم نمی شد.
The Wall که معرکه ست .

صادق(فرخ) دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 10:10 http://dariyeh.blogsky.com

روزی ریشه هایم را از زمینی که به سنگ و سیمان آغشه است برخواهم کند ... خود را با ریشه هایم بر اسفالت خیابانها و جاده ها خواهم کشید و خواهم رفت ... در دشت و بیابانی ، تلاش خواهم کرد تا ریشه هایم را در زمین بدوانم . این سفر مخاطره آمیز است .
اما چاره ای نیست . باید آزمود ... باید شانس خود را امتحان کرد و رفت ... تا خلاص شوم از این همه دغدغه و نگرانی!!؟؟
تا کی از وحشت روییدن دیوارها و برجها و آسمانخراشها باید بر خود لرزید؟؟ من روزی خواهم رفت .. با ریشه هایم ... شاید بمیرم ... اما خوبی اش آن است که بر پیکر افتاده و بی جان من رهگذری خسته میتواند لختی بنشیند و نفسی تازه کند و در دشت ، به افق و آسمان و پرنده چشم بدوزد .
سلام و ارادت
انتخاب شعرها بسیار هوشمندانه بود . خوشمان امد .

کندن هم جسارت می خواد. رفتن و پشت سر گذاشتن چیزهائی که باعث درد می شه خیلی جسارت می خواد . آخه نمی دونی برنده ای یا بازنده !

ترسم از اینه که وسط یک دشت هم بری یه کلبه بزنی یهو می بینی یک دیوار صاف جلوی چشمهات سبز شد.

ممنونم .

ونوس دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 12:38 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
احوال شما خوبی عزیزم
دوتا مطلب زدی دیر اومدمها...
هردوشو خوندم
چقدر این جمله زیباست
خدایا دلی آفتابی بده که از باغ گل ها حمایت کنیم

مرسی

سلام ونوس جان

ممنونم .

ونوس دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 12:41 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

کلا کار قشنگی نیست خراب کردن یه مرکز اموزشی جاش یه مجتمع بردن بالا
خدارو شکر که منصرف شدن خوبه سرکاری و سرو صداشون اذیتت نمی کنه
خونه قبلی منم یه راهنمایی دخترونه بود پشتش جات خالی بود که من بیچاره با اون وضع و حال بد حاملگی از دست جیغهاشون یک لحظه آرامش نداشتم
اخه چرا اینقدر این دخترها جیغ میزنن

اینا پسر بچه اند و رفتار و حرکاتشون ، اگه فرصت داشته باشی از اون بالا نگاهشون کنی ، تماشائیه. غذا خوردن هاشون و ریخت و پاش هاشون و شیطنت هاشون . یک معاون جدی هم دارند نمی ذاره دست از پا خطا کنند . مدرسه ی غیر انتفاعی هم هست تعدادشون کمه. ولی خوب البته من غیر از صبح ها ، زمانهای دیگه نیستم ببینم چه آتش های می سوزنند ! :))

ویس دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 13:46

خدا بهت رحم کرد. واقعا وحشتناکه. خودت که دیدی چه اتفاقی درست دیوار به دیوار حیاط خانه ی ما پیش آمد.یک غول آهنین با هفت طبقه رفت بالا.و انگار حیاط تبدیل شد به چاه. واقعاً خدا بهت رحم کرد. شعر ها هم زیبا بود.

آره . آدم دلش میگیره. ولی چیزی که هست اینه که ما آدمها به همه چیز عادت می کنیم متاسفانه یا خوشبختانه

مرسی عزیز دلم

هاتف دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 16:22

سلام
دیوار همیشه در میان ما معنای جدایی داره...و چقدر بده که حایل سیمانی جدایی رو از آسمانو... رقم بزنه

دیوار معنای خفگی و خفقان داره . دیوار یعنی نفس در گلو خفه کردن، یعنی دیدن هر چیزی که دلت نمی خواد ببینی ، و ندیدن هرچیزی که دوست داری ببینی .
دیوار یعنی هزار تا معنا ...

تنها دوشنبه 24 تیر 1392 ساعت 22:18

دلت ک گرفت؛دیگرمنت زمین رانکش
راه آسمان باز است...پربکش
اوهمیشه آغوشش باز است
نگفته تو را میخواهد...............
...........اگرهیچ کس نیست،خداک هست

کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا
به تجمل بنشیند ، به جلالت برود ...

نوشته های پراکنده چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 13:38

سلام
حال و احوال؟
خوبید؟
اگه ممکنه منم رمزو داشته باشم
البته اگه اشکالی نداشته باشه و خصوصی نباشه
کتجکاو شدم
البته تا شمبه نمی تونم بخونمش
آخر هفته خوبی داشته باشید و پنجشنبه عزیز خوش بگذره

بله حتما". منظورت شنبه بود دیگه ؟! :))

ممنونم . شما هم همینطور

... چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 15:13

7- نظر یک دوست :
تا به حال از دید پدرانه به موضوع فکر نکرده بودم...

واقعا خوشحالم از اینکه با انسانهای وارسته ای هم کلام میشم که می تونن دیگران رو مجاب کنن به موجودیت انسانهای دیگه احترام بذارن.بودن شما مایه آرامشه...
دخترم و من تو این یه سال خیلی سعی کردیم با اخلاق این خانوم کنار بیاییم.حداقل به احترام نامِ نامیِ مادر براشون حرمت قائل شدیم ولی تو روزایی که پیش رو خواهیم داشت بعید می دونم همچنان حرمتها حفظ بشه.
از خوبیه بی انتهای شما تشکر می کنم.

november چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 17:36 http://november.persianblog.ir

من از دیوار خبر ندارم
وای اگر برسد صدای دیوار به گوش چه ها میشنویم...

سلام بر پرنیانِ جان. چقدر پست خوبی بود و چقدر خوبتر که هنوز جاده نگاهت از پنجره تا دیوار فاصله ها دارد...

سلام نوامبر عزیزم
چه هـــــــــــــــــــــا می شنویم!

یاد این قسمت از شعر فروغ افتادم :
و پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند

همینجوری یادش افتادم ;)

ممنونم دوست عزیزم

november چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 18:04 http://november.persianblog.ir

تنها چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 19:11

بهترین آدمهای زندگی شما آنهایی هستند ک چایی هایتان پیش هم یخ کرده است...
-----------------------------------------------------------------
گاه می اندیشم چندان هم مهم نیست اگرهیچ از دنیانداشته باشم.
همین مرابس ک کوچه ای داشته باشم و باران...
وانسانهایی در زندگیم باشند ک زلال تر از باران باشند...
شاملو

سلام تنها جان

پژمان شنبه 29 تیر 1392 ساعت 14:27 http://www.silentcompanion.blogfa.com

برای اولین بار دیدم که در محل کارم این تصویر امنیتی نمایش داده میشه و میتونم کامنت بذارم...خیلی خوشحال شدم
اما دیدم که کامنت گذاشتن ظاهرا رمز عبور میخواد
نمیدونم بخاطر رمز گذاشتنه که من میتونم برای مطالب قبلی کامنت بذارم یا اینکه اتفاقاتی برای اینترنت ما افتاده....
هر چه که باشد....
مهم این است که شما خوب باشید
همین.

سلام پژمان عزیز . احتمالا" اتفاقات خوبی برای اینترنت شما افتاده
باز هم ممنونم . آرزو می کنم همیشه شاد و سلامت باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد