فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

پیراهنت در باد تکان می خورد، این تنها پرچمی ست که دوستش دارم



در اطراف خانه ی من 

آن کس که به دیوار فکر می کند 

آزاد است 

آن کس که به پنجره فکر می کند 

غمگین 

و آن که به جستجوی آزادی است 

میان  چار دیوار نشسته 

می ایستد 

چند قدم راه می رود 

نشسته 

چند قدم راه می رود 

نشسته 

می ایستد 

چند قدم راه می رود 

نشسته 

می ایستد 

چند قدم راه می رود 

نشسته 

می ایستد 

چند قدم ...


حتی تو هم خسته شدی از این شعر!

حالا چه برسد به او 

که نشسته 

می ایستد ...


نه ! 

افتاد ...


طفلکی آخر هم افتاد!   امروز آمدم در مورد چند موضوع مختلف بنویسم، ولی با خودم سر هیچ کدامش کنار نیامدم. آمدم در مورد تفاوت نگاه های ما آدمها بنویسم، بی خیالش شدم، آمدم یک خاطره ی مضحک خنده دار مثل همان آلبالو دزدی روی پشت بام که برای نوامبر عزیز نوشته بودم بنویسم، در حال و هوای طنز نویسی نبودم. آمدم بنویسم که وقتی خسته می شوم اینجا برایم مامنی ست و دوستانی که دارم مرهمی ست. دیدم که خوب نوشتم دیگر !  آمدم بنویسم که من فقط به خاطر جملات پر از محبت و لطف شما نیست که باز هم اراده ام قوی می شود برای نوشتن، بلکه بشتر بیشتر برای بودنتان، حتی اگر نگاهتان نقدگونه باشد،دیدم که نوشتم!  آمدم بگویم نوشتن چقدر خوب است، دوستان مجازی که به قول ایرچ میرزا عزیز اصلا" هم مجازی نیستند و خیلی هم واقعی هستند، چقدر بودنشان خوب است ، دیدم که نوشتم!    امروز پرت و پلا می گویم؟؟  حال روانی ام مشکوک می زند؟؟ نه به جان خودم فقط از دیشب تپش قلب شدید پیدا کرده ام، همین!  دلش می خواهد بزند تند تند! قلب است دیگر ، لابد فکر می کند دارد از زندگی عقب می افتد و بهتر است سرعتش را بالا ببرد !   یک دم کرده گل گاو زبان و سنبل الطیب به همراه دو عدد لیمو عمانی و تکه ای نبات  برای این ناآرامی دلی  آیا خوب است ؟  


هیچوقت خسته نباشید ولی جای شما خالی خودم را مهمان کردم به یک دم کرده ی گیاهی تا بنشینم به سلامتی همه ی خوبان بنوشم و دنیا را چه دیدی شاید با همین یک قوری دم کرده مست و پاتیل شدیم و یادمان رفت که ساعتی قبل قلبمان با سرعت یک عدد ماشین پورشه که چقدر هم این روزها در خیابانهای تهران مثل نقل و نبات ریخته است و البته قرمزش هم  خوشگل است ولی من کلا" از ماشین پورشه زیاد خوشم نمی آید به جز شاسی بلندش ، می تپد.  فهمیدین چی گفتم؟؟


ولی من خودم فهمیدم 


ما برویم دم کرده مان را بنوشیم. شما هم بمانید و این مطلب قاتی پاتی ما را یک جورائی، هر جوری که می توانید، هضمش کنید!  از موضوع گرفته تا متن. هیچی، خواستیم از یک پست سوء استفاده کنیم تا دلمان می خواهد از همه چیز بنویسیم. 

ضمنا" کمی جلوی باد بایستید لطفا" ! شاید پیرهنتان تنها پرچم دوست داشتنی بود برای یک نفر 


نظرات 49 + ارسال نظر
. دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 13:59

حد اعتدال را رعایت کن بانو! مستی زیاد هم خطرناک است

مواظب قلبت باش!

باشه . حتما"

ممنونم

november دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 21:31

بگذار تا من نیز بنویسم از همینجوری هایی که نگاشتی...
تمام خاطرات تلخ و شیرین و گاه خنده دار که این دسته آخری بسان آلبالوهای خشک شده پشت بام مرا به خندیدن محکوم میکند و من عاشق این حکم هستم

و جوانی مان که مقابل چشمانم با سرعتی بسی بیشتر از همان اُتُلهای جدید بالا بلندی که بند شدند بر خیابانها و گاه فقط برق زیبایی اش را تنها می توان در نگاه خیلی ها خواند ...

و آن دمنوش ها که نیوش میکنیم تا شاید گلهای گاوزبانش بر دل شوریده مان مرهمی بیافریند

و اینکه نوشتن چقدر خوب است واقعن!

سلام عرض ادب. بردل نشست آنچه از دل برآمده بود

ببخش نمیدانم چرا ولی یک حس غریب بود که هنوز غریب است مانده برجانم

قلبت سرشار از قرار همیشگی باد.

سلام نوامبر عزیز
خندیدن مثل یک دم نوش مرحم است بر اندوه ها . حداقل زمانی که می خندی نمی توانی اندوه گین باشی .
همیشه بخند تا اندوه جائی برای ماندن نداشته باشد.

ممنونم ازت

هدی دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 23:26 http://aftabgardantarin.blogfa.com

بوی مهربانی می آید ...
کجا ایستاده ای؟ در مسیر باد؟ ...

سلام پرنیان عزیز

گاهی هم باید همینطور زندگی را سریع و سبک گرفت و راحت ... همینطور که حتی چیزی ته مغزت را قلقلک بدهد برای نوشتن اما تاسروقت کاغذها و قلم ها که می آیی و ژست نوشتن می گیری ... می فهمی که چیزی هم نبوده انگار ... جز یک شوخی که گاهی مغز با صاحبش می کند تا : دلش خنک شه از این همه تفککککککککککککککککر!

اذیتش نکن ... بهش استراحت بده ... لازمه گاهی ...

سلام
دیروز یک نفر برام یک دسته گل خیلی زیبا از گلهای آفتاب گردان هدیه آورد. ناخودآگاه یادت کردم.

ممنونم هدی جون .

ضمنا" امیدوارم کسالت برطرف شده باشه.

نوشتن همه جوره اش خوبه . گاهی حتی نشستن و نقاشی کردن روی یک کاغذ هم خوبه . حتی خطاطی هم گاهی حال آدم رو خوب می کنه .

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 00:25

خب الان خوبید؟؟؟

نگران شدم

مرسی پرنیان عزیزم

همه چیز اوکی ه ! گل گاو زبان کار خودش رو کرد ;)

صادق (فرخ) سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 01:36 http://dariyeh.blogsky.com

پرنیان عزیز
پریشان حالی؟ سرخوشی یا سرمست؟ شاید هم دلتنگی سبب شده تا این پست را بگذاری .... هر چه هست نوشتن خوب است.
من وقتی بچه بودم و انشای قشنگی می نوشتم و بعد یکی میآمد و تشویقم میکرد تا روزی یک نویسنده بشوم ، در پوست خود نمیگنجیدم. ممکن است از بین هر 10000 نفر یکی نویسنده شود ، اما همین که تصور کنیم روزی نویسنده خواهیم شد خیلی لذت و حلاوت دارد . نوشتن خوب است ... و فکر کردن برای یک سوژه ی تازه خوب است . الان دو هفته است که سفارش گرفته ام تا یک سوژه ی ناب به یکی بدهم برای یک سناریو .... و به عمد دارم طول می دهم تا لذت این اندیشیدن را بیشتر لمس کنم . هنوز و پس از این همه سال دلم برای نویسنده شدن لک میزند . منتها از ناشران بد که نگاه بازاری دارند میترسم . شما هم با نوشتن دچار لذت و رضایت میشوی ... هر چه که بنویسی موجب رضایت و شادمانی است و این موهبت را برای هر کسی در نظر نگرفته اند.
من روزگاری شعر میسرودم . اما واقعا لذت نوشتن از شاعری بیشتر است ... ضمنا در این دنیا دوستان خوب اگرچه زیاد نیستند ... اما هستند . و خوشبختانه خوب شان خیلی خوب اند . من با دو سه نفر که آشنا شدم و چون میدانستم خیلی خوب هستند ، راضی ام . دلشان برایم تنگ میشود ... بی هیچ بهانه ای و ... اگر دوست اند ، طمع و نیتی مادی در پشت آن علایق نیست . به نظرم این ثروتی لایزال و تمام نشدنی است ... پس تو هم بنویس و هراس مدار از اینکه چه میگویند .
یقین دارم هر آن کس که دوستت داشته باشد ، خواهد پسندید .

سلام
شاید مربوط به خستگی بود شاید هم مربوط به آلودگی زیاد هوای تهران.
نوشتن خودش به خودی خود خیلی خوبه. من آدم نوشتنم. همیشه باید بنویسم حتی اگر شده یک قطعه شعر ، یک بیت شعر ، روی یک تکه کاغذ و خیلی وقتها نگه می دارم . یک روز کیف هام رو که مرتب می کردم متوجه شدم توی هر کدوم چقدر از این یادداشتهای کوچولو هست .

و دوستی که قابل مقایسه با هیچ چیزی نیست. دوست خوب یک گنجینه است و باید در حفظش کوشید. دوستی که قابل اعتماد باشه و مطمئن باشی که هیچوقت از صمیمیتی که بین ما و اون بوده سوء استفاده نمی کنه و اینکه بدون هیچ نگرانی وقتی در کنارش هستی خود واقعیت باشی.
بعضی ها هم متاسفانه معنای دوستی را نمی دونند و هیچوقت هم یاد نخواهند گرفت . چون منافع همیشه از هر چیزی در زندگی مهم تره برای اینها.

ممنونم از محبتتون

ضمنا" در مورد سناریوئی که دارید می نویسید یادم رفت بگم خوشحالم که این کار حال شما رو خوب کرده . امیدوارم یه روزی توی وبلاگتون بخونیمش

تنها سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 08:37

آنقدر هوای حوصله ام سرد است ، که انگشتان احساسم سِر شده است .
خدا جان ، دیگر توان خواستن ندارم ؛ امشب ، تو دعا کن . . .
من می گویم : آمین
__________________________________________
ک زده برای یک عاشقانه ی آرام :(

گاهی اصلا نیازی نیست چیزی را برای خدا بگویی . او خودش همه چیز را می داند .
هر وقت به یک زیارتگاه می روم لال می شم . هیچ چیزی دیگه توی ذهنم نیست برای دعا کردن و گفتن. انگار که خدا دارد می گوید : هیچی نگو خودم می دونم .

تنها سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 08:53

وقتی عموم فوت کرد تمام گلهای سرخ و تمام پیچک هاخشکیدن....دقیقا وقتی یک ماه ازفوتش گذشت زرد زرد شده بودن

من که همیشه می گم گیاهان همه چیز رو می فهمند.

امروز هم یکی گیاهان من از ریشه خراب شد. مجبور شدم بندازمش دور.
ناراحتم کرد.

تنها سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 09:26

آدم هالیاقت دوست داشتن ندارن...البته انسانها لیاقت دارن و میدونی ک آدم باانسان فرق داره...اما اطراف منوبیشتر ادم پر کرده تا انسان گر چ خودمم ادم هستم.دیگه فقط آدم بزرگ ها نیستن ک قلب رو میشکونند و ناراحت میکنن؛بچه ها 9ساله هم ناراحت.............چقدر چرت و پرت گفتم

به خاطر خودت دیگران را دوست داشته باشن در درجه اول نه به خاطر اونا.
در مورد یک بچه ی 9 ساله ، مشکل از کم طاقتی و کم حوصله ای تو باید باشه . یک بچه ی 9 ساله فقط یک بچه ست . نباید ازش انتظاری داشته باشی

تنها سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 10:03

آخه چ جوری واسه ی خودم دیگران رو دوست داشته باشم؟یعنی چی؟ من منظورتو نمیگیرم؟
ببخشیدمن زیاد تایپ میکنم

برای رسیدن به آرامش. وقتی آدمها رو دوست داری، خودت در آرامشی. وقتی آدمها رو دوست داری تمام فضای اطرافت پر می شه از نیروهای مثبت و این رو آدمهای دیگه هم خوب می فهمند و ممکنه بهت بگن: در کنار تو چقدر ما در آرامشیم ، تو چقدر انرژی هات مثبتند. دیگران را در مرحله ی اول دوست داشته باش برای خوب موندن خودت نه فقط برای اینکه چون اونا دوست داشتنی هستند.

حمید سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 18:59

قلب بچه ها را دیده‌ای چقدر تند می ‌زند ؟!!!! مثل گنجشک ها...

بس که خدا درونشان بیداد می‌کند ...

بس که از چشم هایشان می ‌ریزد بیرون ...

بزرگ که می ‌شوند، کند و کند تر می ‌شود....

به همان میزان خدای درونشان هم انگار کمتر به دیواره قلبشان می‌کوبد ..

کم‌تر در چشم‌هایشان خدا می بینی ... بزرگ شده اند ....

بعضی از بزرگ‌ها اما ؛
هنوز قلبشان تند می ‌زند.... خیلی تند.... مثل بچه‌ها .... مثل گنجشک ها ...

سلام دوست عزیز
چقدر دوست داشتم این کامنت رو . احساس کردم کودکم و با تمام معصومیت و سادگی کودکانه

پس بزن ... تند بزن تا شاید هنوز هم معصومیتی کودکانه در تو باقی مانده باشد.

(قابل توجه اون دوستی که گفت مش غلام زومبه ای اگه نری دکتر :))) بفرما ! دیدی چقدر خوبه گاهی آدم قلبش تند تند بزنه؟ )

افتاب سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 19:23 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جون
بی زحمت اگه بیشتر دم کردی یه دولیوان هم به من بده که من بیشتر لازم دارم ...

ای یای یای

ای وای چرا؟؟
چی شده ؟ آیا کسی آفتاب ما رو ناراحت کرده؟

خسته ای ؟ هوا آلوده ست ؟

می کشمش اون رو ! :(

ایرج میرزا سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 21:11

سلام
یهو یاد یکی از دوستانم افتادم . خدا بیامرز اصلن اهل دکتر رفتن نبود.

سلام

:)))))))

پس اگه دیدارمون رفت به قیامت ما را ببخشید و از خداوند برایمان آمرزش بطلبید و برای شادی روحمان دعا کنید . لطفا"
مدیونید اگه این کارها رو نکنید

آفتاب سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 22:58

یه جایی از سه نقطه ها نوشته بودی ...

من هم مانند خودتم ..

درمانش همان دم نوش گل گاو زبان و سنبل الطیب و لیمو عمانی و نبات است.

و کمی آرامش ;)

آفتاب سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 23:01

آدم چیست ؟!

آه و دم ...

آه از دمی که

این همه ساعت طول می‌کشد !

«شمس لنگرودی»

ای آفتاب که برنیامدنت
شب را جاودانه می‌سازد
بر من بتاب
پیش از آن‌که در تاریکی خود گم شوم

شمس لنگرودی

ایرج میرزا سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 23:22

گفتی لطفا کمی جلوی باد بایستید یاد یکی از همکارهای خانوم افتادم . میره جلوی فن خودشو خنک کنه بوی کرم خفه میکنه آدمو .
در ضمن اون دوستم که گفتم جنگ جهانی دوم کشته شد . اصلن ربطی به دکتر نرفتنش نداشت .
چند روز دیگه برات ۴۵ تا شمع میارم فوت کنی که صد سال زنده باشی

بوی کرم که خوبه ! بوی تازگی و تمیزیه . ضمنا" شاید همین بوی کرم برای یک نفر دیگه بهترین بوی دنیا باشه! تو چه می دونی؟

خدا رحمتش کنه به هر حال ! ;)


ممنونم ازت ایرج میرزا.

نوشته های پراکنده چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 08:08

سلام
حال شما؟
خوبید؟
شما هرجور بنویسید دلنشین و خواندنیه
فکر کنم طپش قلب بخاطر استرس باشه
منم همینطور بودم و رفتم دکتر
یه قرص داد خوبه
وقتی اینحوری میشم می خورم
امیدوارم همه چیز روبراه باشه و خوش بگذره
فردا هم که پنجشنبه عزیز و دوست داشتنیه
شاد و سلامت باشید

سلام
ممنونم . امیدوارم شما هم خوب باشی.

آره ممکنه مربوط به استرس هم باشه . ولی من اصلا" استرس نداشتم که بخواد تپش قلب بیاره . روز پنج شنبه یکی از دوستهام یک قرص کلردیازپوکساید داد ، خیلی موثر بود. ولی کلا" زیاد اهل خوردن قرص و دارو نیستم.

امیدوارم همیشه تپشهای قلبت میزان و منظم باشه .
و ممنونم برای همه ی محبت هات.

تنها چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 13:07

بگذار بگویم :
آخر فهمیدم چه ربطی بهم داریم !
که پشت این همه فاصله تا این حد به من نزدیکی ...
" تو ادامه ی وجود منی "
دل من با تو آرام گرفت
این نوشته های گاه و بی گاه
قلب من است برای تشکر از تو
که تمام کج خلقی هایم را تحمل کردی
صبورانه همه ی بهانه گیری هایم را هضم کردی
و آخر هم با همان زنگ صدای همیشگی ...
تسکینم دادی
من نمی دانم چه شد یا از کجا پیدا شدی
فقط خوب کردی ادامه ی وجود من شدی
. . . خوب کردی
برای پرنیان عزیزم

مرسی دوست عزیزم . ممنونم برای مهربونیت .

فرید پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 08:50

گاهی تنها سکوت کلماتند که می شکنند دیوار فریاد لجام گسیخته درون مان را, هر چه که باشند, از هر دری به سوی هر دیواری...
سلام و درود بر شما
سکوت زیبایی بود, ممنونم

سلام
ممنونم از محبت شما. امیدوارم خوب باشید

آفتاب پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 15:10 http://aftab54.blogfa.com/

سلام بر پرنیان بزرگ .

سلام لیلا خوب و عزیزم

ونوس پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 16:45 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام عزیزم

نوش جان این دمنوش منم دمنوشهای گیاهی زیاد می خورم
به خصوص چای سبز

سلام ونوس جان
حداقل ضررش شاید کمتر از داروهای شیمیائی باشه. ممنونم

هاتف پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 21:35

در برزخ بودن حالتیه که منم این چند روز دچارم شده بهشتی شدن میتونه خیلی کمک کنه....

دائما" در تلاشم که بهشتی باشم. مخصوصا" این روزها و مدام از انتظاراتم چشم می پوشم تا زیباتر بشود ادامه داد.

شما هم برای ما دعا کنید .

حمید (برای تنها) پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 22:21

روح کوچکت را وانسپار به غم! تاب ندارد. ویران می شود و زیان می کنی.پیوسته گریستن که دردی را دوا نمی کند.حرمت اشک را،دست کم،نگه دار! این سیلاب بی هوای گلالود نیست،عصاره ی روح است.
... غم چیزی نیست که خودش با پای خودش خانه ی روحت را ترک کند.... بتارانش ...،بتارانش!
به تفکر،حق حضور بده،به عقل دور اندیش حق اقدام!ما متعلق به خودمان نیستیم تا بتوانیم خودمان را هر طور که دل مان می خواهد مصرف کنیم. سهم همسایه را نمی شود بخشید. سهم دوست را هم. ... عشق، پیمودن راه معشوق است نه زار زدن بر گور معشوق. (( وفای به عهد)) گفته اند نه ((عزای تا ابد)). مرگ – مرگ هرکس که باشد- آنقدر اعتبار ندارد که یک زندگی را فدای آن کنیم.
آتش بدون دود.جلد پنجم: حرکت از نو

تنها جان امیدوارم هرچه زود این تنهایی رو رها کنی و حقتو از زندگی بگیری .البته دلیل ناراحتی هاتو نمیدونم . امیدوارم این کامنت جسارتی نبوده باشه ..

متن بسیار زیبائی بود. من خودم سه بار خوندمش
و حقیقتا" اشک حرمت دارد. هر قطره اش نشان از عمق یک احساسی ست که بسیاری مواقع نمی شود قیمت بر آن گذاشت.
احساسی که با هیچ معیار دنیوی قابل سنجش نیست.

ممنونم از شما

و قابل توجه دوست عزیزمان تنها.

تنها جمعه 7 تیر 1392 ساعت 12:51

ممنون حمیدعزیز...میدونم پیوسته گریستن دردی رو دوا نمیکنه ولی حداقلش اینه ک تهی میشوی از اندوه...میدونی من از ی سنی فکرکنم 11سالگی تا الان هیچ وقت جلوی کسی گریه نکردم حتی خانواده ام و اطرافیان من هیچ وقت گریه منو ندیدن...ولی در حال حاضر روح من با کمترین تلخی خرد میشه و اگرچ میتونم تا شب و خاموشی خودمونگه دارم وگریه نکنم ولی من خیلی آسیب پذیر شدم؛پرنیان بهم گفت ک واسه ی خودم دیگران رو دوست داشته باشم و من حرفشو درک میکنم و دارم روی خودم کار میکنم...ب قول پرنی خودم درونم رو از کسایی ک اذیتم میکنن دور میکنم...سعی میکنم ب آزادی کامل برسم ...
آدمها نـه " دروغ " می گویند

نه زیر " حرفشان " می زنند .

اگر " چیزی " می گویند . . .

صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت

نبـایـد رویش " حساب " کرد...من واسه ی مرگ آرزو هام سیاه میپوشم ولی این عادت هامو کنار میذارم...ب هر حال ممنون رفیق...راستی پرنیان یادت هست ک ی بار گفتی اینجا دوستای خوبی پیدا میکنی؟الان ب صحبتت رسیدم
و حمید عزیزآدرس وبت چیه؟من بین لینک دوستان پرنیان پیداش نکردم ؛هان ؟؟؟ :(((

خوندمت ولی ترجیح می دم سکوت کنم

قابل توجه آقای حمید عزیز

فقط یک چیز : کسانی که خیلی مهربانند هیچوقت آنقدر که به زندگی می بخشند ، نخواهند گرفت .

تنها جمعه 7 تیر 1392 ساعت 12:54

من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست ..... کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند ارام . گل بگو گل بشنو هر کس میخواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دل هاست یک دل بیرنگ و ریاست روی درش برگ گلی میکارم روی ان با قلم سبز بهار مینویسم :ای یار خانه ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست ...
:))) ...

:)

تنها جمعه 7 تیر 1392 ساعت 13:34

کسانی که خیلی مهربانند هیچوقت آنقدر که به زندگی می بخشند ، نخواهند گرفت . یعنی چی؟؟ :))))
راســـــــــــــــــــــــتی اسم وبلاگ آقا حمید چیه؟توی لینک کنار صفحه ات هست؟

یعنی آدمهای مهربان یکی از ویژگی هایشان بخشندگیست !

تصور می کنم ایشان وبلاگ ندارند.

پرنیان دل آرام شنبه 8 تیر 1392 ساعت 11:46

چقد این شعر برام عزیزه چون یه عزیز مهربونی برام هدیه ش کرده

یکی که من خیلی دوسش دارم


قسم به عناب
این محبوب سرخ
و قسم به شهری دور
کنار دریایی چون چشم‌های تو سیاه
و قسم به پرندگانی که
صدای تو را به یاد می‌آورند
و قسم به شکوفه‌های گیلاس
تو از بهشت
اردیبهشت‌تری
و خواستنی‌تر
و باشکوه‌تر



ممنون برای دست دوستی تون - ممنون که لحظه هامو رنگای قشنگ و کهربایی می زنید

می بوسمتون با یه عالمه دلتنگی


و برای هدیه تولدم تو خیال روی تو هم که واقعا از ته دل خوشحالم کردید


امید وارم شکوفه های لبخندتون هیچ وقت گم نشه

پرنیان عزیزم هیچکدام از این کارهای کوچک جبران محبت های بزرگ تو نیست.

تولدت مبارک .

تنها شنبه 8 تیر 1392 ساعت 14:18

این خارجی ها با ابداع کلمه lol به جای loud out laugh مثلا خواستن بگن
ما خیلی مبتکریم
اما قهرمانان ایران زمین با ابداع
خخخخخخ به جای ( خیلی خوبه خدایی خیلی خندیدیم خیر ببینی!! )
نقشه دشمنان رو نقش بر آب کردند.
بخند ضایع نشیم...

جوک می نویسی ؟
من به بی مزه ترین جوک ها هم می خندم. به من میگن خوش به حالت که می تونی اینقدر خوب بخندی !

تنها شنبه 8 تیر 1392 ساعت 22:22

خوب واقعا هم خوش بحالت....توواقعاشاد هستی :) ب نظر من تو انسان خاصی هستی ؛
میدونی در حال حاضراحساس میکنم ب هیچ چیز وابسته نیستم اینقدر ک اگه ب خونه ی اولم برگردم هم دیگه ترسی ندارم و این یعنی مرگ کامل.... ولی روزهام خیلی تکراریه چون هنوز فرصت نکردم ک ی گیاه بخرم و ازش مراقبت کنم...والان ک دارم واست مینویسم دلخوشی هام تموم شدست...هنوزهم عاشقانه دارم ولی کسی رو ندارم ک واسش بنویسم؛اگر چ تنها باشی بهتراز اینه ک گدای محبت باشی... امیدوارم اون طور ک شناختمت باشی...ی انسان کامل وشادک خیلی خیلی خوشبخت هست ...........خیلی خوشبخت :)))

هنوز وابسته ای . وابسته به اندوهت


من هم گاهی خیلی غمگین می شوم ولی خدا را که صدا می کنم خیلی آرام تر می شوم. وقتی صدایش می کنم خودم را در آغوش مهربانش احساس می کنم

مشنگ شنبه 8 تیر 1392 ساعت 22:56 http://mashangzade.blogfa.com/

پایداری و استقامت نیمی از موفقیت است .امام مشنگ
افرین براین ماندگاری طولانی شما چه نشسته چه ایستاده ! چه به عشق اهن متحرک قرمز ه به ارامش ی نوشیدنی !
افرین

صلی الله علیه

یاد این جمله افتادم: درختان ایستاده می میرند.

مرسی مشنگ خان عزیز

قندک یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 13:50

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز و مهربان.تو نیکی می کن و در دجله انداز. خودم شیرجه میرم درش میارم.

سلام و درود متقابل قربان

عجب شناگر قابلی :))))

قندک یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 13:56

بسی زیبا بودند متن و تصویر همچو سابق.به به. تنها پرچم دوست داشتنی.مرحبا.عجب تشابهی. عجب تجانسی. عجب تقارنی.عجب ترادفی.عجب تقارنی؟

خیلی ممنونم. با این همه تعریف و محبت شما دچار خودشیفتگی حاد شدم :(

خلیل یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 19:10 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

طفلک!

" و آن که به جستجوی آزادی است " را می گویم.

دم کرده گوارایتان باد.

سلام
ممنونم .

حمید یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 19:37

سلام
ببخشید که اینقدر دیر جواب دادم . به شدت درگیر امتحانات نفس گیر پایان ترم هستم !!!

تنها جان بیشتر آدمها کم و بیش از این مرحله ای از زندگی که ازش حرف میزنی گذر میکنن و بعضی وقتها بر میگردن به این مرحله و باز میرن .
همه آدمها مشکلات و آرزوهایی که فعلشون فقط در گذشته صرف میشن دارن . مشکلات آدمها شاید به ظاهر کم و زیاد باشند ولی این کم و بیشها نسبی اند و هرکسی مشکلاتش برای خودش خیلی بزرگه اگرچه به دید من و شما کوچک بیاد . با همه اینها به این حرف یقین دارم که خدا باری رو دوشت نمیذاره که نمیتونی حملش کنی . خدا امتحانی رو که از قبل معلومه نمره قبولی نمیتونیم ازش بگیریم ازمون نمیگیره .

نادر ابراهیمی میگه :
"شادی نداشتنِ غم نیست؛ بلکه داشتنِ کوهی از غم، و غلبه بر این کوه است!...
و اینگونه دانستم که من چقدر شادم!!!"

برای عشق و شادی و احساس خوشبختی دنبال بهانه نگرد , جایی جز زندگی ساده روزمره و اتفاقاتش هم دنبالش نگرد ..

ببخشید خیلی پرحرفی کردم .

سلام
هنوز امتحانها تمام نشده ؟

ممنونم برای این کامتت حمید عزیز
و قابل توجه تنها

حمید یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 19:45

ببخشید یادم رفت اینو بگم .
وبلاگ دارم ولی برای لینک شدن تو این وبلاگها یکم بیربطه آخه بیشتر وبلاگهایی که لینک هستن , دوستان خودشون مطلب مینویسن ولی من فقط گاهی یه شعر کوتاه تو وبلاگم copy paste میکنم .
www.mygloom.mihanblog .com

به بهانه این پست یه شعر هم میذارم در ادامه پست نظر قبلیم :

باز، روزی نو در راه است
و تو باید که مسلّح باشی ـ با عشق، اندیشه، ایمان، شادی...
چاره یی نیست عزیز ِ من!
سهمِ ما از میلیاردها سال حیات و حرکت
ذرّه ی بسیار ناچیزی ست.
این سهم را، چه کسی، به تو حق داد
که با خستگی و پیری ِ روح
با بلاتکلیفی، با کسالت، دو دلی
به تباهی بکشی؟
باور کن!
زندگی را، پُر باید کرد
امّا، نه با باطل و بیهوده
نه با دلقکی و مسخرگی
نه با هر چیز ِ کدر
و کثیف
و نه با هر چیزی که انسان ِ شریف
از آن، شرمش می آید.
زندگی را، پُر ِ پُر باید کرد: لبریز، و دائماً سر ریزکنان:
پُر و خالی.
باور کُن!
از هر حُفره که در گوشه کنار ِ زندگی مان
پدید آید
رنگ ِ دلمُردگی و پوچی می ریزد ـ زشت
بر جمیع ِ حرکات ِ من و تو
بر راه رفتن
نگاه کردن
بحث، منطق
و حتّی خندیدن مان.

هرگز نباید به فردا وا گذاشت
چرا که خالی ِ دلمردگی را از امروز تا فردا، همچنان، خالی نگه داشتن،
خطر کردنی ست مصیبت بار
و بی دلیل.
زندگی را، پُر ِ پُر باید کرد

یک عاشقانه ی آرام

خوب این هم یک عاشقانه ی آرام که می خواستی تنها جان

در مورد وبلاگی که نوشته بودی حتی شعرهائی که انتخاب می کنی ، انتخابها سرچشمه اش یک احساس بوده و مطمئنا" قابل خوندن هست.

تنها یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 22:48

ممنون حمید عزیز

صادق (فرخ) دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 00:24 http://dariyeh.blogsky.com

سلام
سکوت تان کمی بیشتر از حد انتظار به طول انجامید .
امید که خوش باشی و در سفری خاطره انگیز و یا به کاری نیکو ، مشغول ... لبخندهایت با آفتاب تابستانی محشور باد

سلام فرخ عزیز
کمی کسالت دارم.

البته چیز مهمی نیست و به امید خدا به زودی برطرف خواهد شد.



ممنونم برای این کامنت خوب و پر از لطف شما

تنها دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 11:18

چی شده پرنیان عزیزم...حالت خوبه؟

چیز مهمی نیست .
مرسی دوست عزیزم .

november دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 13:16 http://november.persianblog.ir

سلام پرنیانِ جان.
امید که همین حالای حالا بهتر و بهتر باشی.

به پشت صنوبرهایم قدم رنجه کن شمعدانی هایم گل داده بیا از عطر گلدانم نفسی تازه کن شاید اثری کند بر احوالت

سلام

به به ! شمعدانی های پر از گل ... چقدر زیبا می کنند محیط خودشون را.
حتما" می یام و ممنونم .

پژمان دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 19:54 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام بر پرنیان عزیز
حال شما؟
خوب هستین؟ مدتیست از احوالات شما بی خبریم.....
(البته قبول داریم که قصور از خود ماست)

سلام پژمان عزیز
ممنونم به لطف شما خوبم

خواهش میکنم . شما که همیشه محبت دارید و بزرگوارید.

تنها سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 11:17

می خواهم بدانی
تو بهترین اتّفاقی بودی
که برای من افتادی
تو لحظه های مرا
در منظرۀ بوسه وُ باران
بر دیوار دلم قاب می گیری
تو معجزۀ آسمان من بودی
در تقویم زندگی
تمام روزهای من
به نام تو تعطیل است
دوستت دارم را
از من
بسیار خواهی شنید
نگاهت
هر قدر هم که دور باشد
آرامم میکند
و آوایی
آمدنت را در گوشم زمزمه
می آیی
و این دلواپسی های عاشقانه را
با نوازشی
می زدایی از دلِ بی قرارِ روزهایم
آینه ی غبار گرفته ی دلمردگی هایم را
"هـــــــــا" میکنی
تا دوباره خود را در شبِ چشمانت تماشا کنم
در راهی
و چقـــــــــــــــــدر رسیدنت را دوست دارم
چقدر نزدیکی
و دستانم
در ازدحامِ سرمای تنهایی
"تنها برای تــــــو"
....هنوز گرم است

ممنونم تنها جان برای این شعر زیبایت

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 16:04

اول بخندید



بیشتر



بیشتر تر



نه بخندید گفتم



با دهان باز



آهان حالا شد



حالا که خندیدید اینم بخونید بی زحمت

http://patogh13.blogfa.com/post/63

بامزه بودندی ! ما هم به توصیه شما به وفور خندیدندی ;)

که هیچ چیز باشکوه تر از خنده های دلفریب بعد از یک بعد از ظهری که خیلی خسته بودندی و تا آخرین نفس و در حد خودکشی کردندی ورزش کردندی و جانی دیگر در بدن نماندندی ، و نقس دیگر بالا نیامدندی و روی مبل ولو شدندی نخواهد بودندی
آن هم بعد از یک کسالت !

با تشکر :)

تنها سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 22:44

پرنیان عزیز آقای مهرداد ک اسم وبلاگش تلخندهست سلام میرسونه :)))

سلامت باشند آقای نصرتی

فرصتی برای باران چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 00:32

سلام بر بانوی مهربونی ها...
عادت کردم... به اینجا، به شما ، به حرفهای از دل بر آمده که به دل می نشینه.کم حرف بودنمو به دل نگیر اظهار نظر در حضور بزرگان سخته برام.بعضی وقتا که از دنیا و آدماش دلگیر میشم به مهمونیت میام. اینجا موج آرامشی داره که منو از غم رها می کنه... خیلی وقت ها و بارها و بارها حرفاتو مرور می کنم و سعی می کنم ذره ای فقط ذره ای مثه تو باشم... خیلی وقت ها احساست می کنم... تصورت می کنم...
حکمت این گونه بودنها از گستره ی فهمم خارج بوده و هست. می دونی پرنیان عزیزم؟ بعضی ها هستن که اونقدر عزیز می شن که فکر نبودنشون حتی برای یه مدت کوتاه؛ تمام نفس های آدمو به شماره می ندازه.
هر چند نبودنت از شکوه بودنت کم نمی کنه ولی همیشه اینجا بمون مهربون.
می خواستم از حال و هوای این روزات بپرسم و اینکه چرا ناخوبی...ولی خب،یادآوری بعضی موضوعات هم می تونه غمناک باشه. هر چند که گفتم!
دل آرام دار پرنیان عزیزم.این نیز بگذرد...

سلام
هر کسالتی هم باشه با خوندن این جمله ها محو و نابود می شه.
آدمیزاده دیگه ، بیمار هم می شه بعد هم دوباره سلامتیش رو به دست می یاره . کسالت هم جزو زندگیه .
صبر کردم خوب خوب بشم و دوباره شروع کنم متنی را تقدیم به همه ی دوستان حاضر و خاموش کنم. ممنونم که اینقدر لطف و محبت دارید به نوشته های ساده ی من .
مراقب خودت باش دوست عزیزم . هر جا که هستی برات دنیایی از آرامش آرزو میکنم

مرسی برای این جمله های مهربانانه زیبا. سعی می کنم قوی باشم ، خوب باشم و انسان باشم ... به خاطر تمام کسانی که نگاهی به من دارند.

سایه چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 03:26

عالی پرنیان جان خیلی دوست داشتم این پست و ...

مرسی سایه جون . لطف کردی عزیزم

تنها پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 13:49

...............نه دست از سرت بر نمی دارد
قرن هاست که عشق دست از سر آدمی بر نمی دارد .حالا چه عاقل ترین باشی چه دیوانه ترین ...روزی مسحور چشمانی می شوی که بی تابت می کند .حالا خودت می دانی انتخاب با توست یا تمام این جاده ی سخت و پر پیچ و خم را به خیال رسیدن می دوی و ...اما اگر سراب بود می شکنی ! یا بگذار تنها به مسیر بیندیشی ...به زیبایی ها و سختی هایی که هر لحظه برایت ظاهر می شوند . بگذار معشوق زیبایی مسیر باشد ...

:)

تنها پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 13:53

راستی پرنیان..استاد(آقای سمسارها)ک اسم وبشون درخت زندگی هست گفتند ک ب شکوفه ها ب باران...برسان سلام مارا
:)) سلام میرسونند...

بزرگوار هستند ایشون. سلامت باشن

ممنون

. پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 15:00

حال شما خوب است ؟

ما یک عدد از شما بیشتر نداریم . مراقب باشید

ممنون

ناامیدم کردی دوست عزیز که . من همش دنبال لنگه ام بودم :)))

شوخی کردم . مرسی

رویا پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 17:23 http://zemahestan.blogsky.com

دعوت به نقد وبلاگ " کوچ با تو در بامداد" وبلاگ رویا
دوست عزیزم... قدم رنجه کن ... بیا ...و نقد کن...
منتظرم...

سلام رویا جون
حتما در اولین فرصت می یام می خونمت

تنها جمعه 14 تیر 1392 ساعت 11:27

پرنیان عزیزم حالت چطوره؟؟؟بهترشدی؟

مرسی دوست گل و مهربونم . بله

مگه می شه با داشتن دوستهای خوب و مهربون آدم بد حال باشه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد