فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

تا قلبها تهی از عشق نیست ، زندگی باید کرد ...


زندگی وزن نگاهیست که در خاطره ها می ماند ... 





...


می خواهم از یک درد بنویسم. مرد جوانی که مبتلا به ام اس ی پیشرفته است و با هزاران آرزوی ناکام ...

یکی از همکارانم است ، حدودا" چهل ساله ، روی ویلچیر می نشیند و دائما" در حال شوخی کردن و سر به سر گذاشتن است. از بیماریش گفت و از اینکه زندگی هیچ چیزی نیست ، به جز آن چیزی که ما خودمان می سازیم. می توانیم نسازیم. می توانیم هم بسازیم!  به جز آن چیزهائی که ناگهان آوار می شود روی آدم

برایم تعریف کرد که ورزشکار حرفه ای بودم و کاریکاتوریست.  از بقیه ی همکاران که در دانشگاه هم کلاسی او بودند شنیدم که پسری خوش قیافه و مغرور بوده که هر دختری در آرزویش می بوده است .

برایم گفت: من آخر خطم. دکتر هشدار داده که همین شب هاست که ممکن است بخوابی و دیگر صبح را نبینی . برایم از دردهایش گفت و ناتوانی هایش، از آرزوهایش و از زندگیش که خلاصه می شود در یک اطاق خانه ی پدری و میز کارش در اداره و دیگر هیچ.  از لاک پشتی که داخل یک لگن پلاستیکی نگه می دارد و این حیوان هیچ چیز از زندگی نمی فهمد و دائما در لاک خودش است و  در نهایت چند سانت در لگن جابجا شود. 

بغض گلویم را گرفته بود و داشتم خفه می شدم . مرد جوان، شوخ طبع و بامزه ، با موهای پرپشت مشکی و سیاه و دندانهای سفید و ... جسمی خراب !

گفتم برایت چی بیاورم میل کنی؟ گفت: هیچ چیز برایم خوب نیست. گفتم: قهوه ؟ شیرینی؟ شکلات ؟ هیچ چی ؟ گفت: هیچ چی! 

نمی دانستم چه باید بگویم!  گفتم در حدی نیستم که بخواهم حرفهای امیدوارکننده بزنم. می دانم که این درد آنقدر بزرگ است و تحملش آنقدر توان می خواهد که من هرچیزی بگویم کلمات را به حقارت کشانده ام. 


نمی دانستم با این بغض گلو گیر و این اشکهای آماده جاری چه کار باید بکنم!  گفتم: خوب! هر کسی درد خودش را دارد!  نمی دانستم چطور باید دلداریش بدهم ... گفت مثلا" تو چه دردی داری؟ گفتم: خوب انسان بدون درد که انسان نیست! گفت: دوست دارم بدانم تو چه دردی داری؟  یک دفعه تمام بغض فرو خورده ی من ترکید. گفت: اوه اوه چقدر دردهات بزرگند!  دیگه نتونستم بگم به درد خودم اشک نمی ریزم. برای  اندوه بی پایانی که روبرویم نشسته و دائم سر به سرم می گذارد بغضم ترکیده است. گفتم نپرس!  درد هر کسی جنس خود آن آدم است و اندازه هائی بیش از همان آدم ... و دیگر کنترل اشکهایم را نداشتم. گفت: می توانم شماره ات رو داشته باشم گاهی برایت اس ام اس بزنم. گفتم : حتما" ... و این چند روز مرتب دارد برایم پیغام می فرستد .  هیچ کاری نمی توانم برایش انجام دهم. هیچ کاری ...

دیروز این اس ام اس را برایم فرستاد : 

برای ما همین کافیست ، اگر روزی بدین خط و بدین دفتر نظر دوزی ، بخندی و به دل گوئی؟ کجایی یار دیروزی؟


بغض گلویم را می گیرد و قطره اشکی سر می خورد روی گونه هایم ... 


و امروز برایم فرستاده :  دار بزن خاطرات کسی را که احساسات تو را دار زده!  حالم خوب است، گذشته ام درد می کند.


...............


گاهی معجزه چیز محالیست و دیگر انسانی رنگ آرزوهایش به رنگ رنگین کمان نخواهد بود ... هرگز ...  


و من اگر بگویم خدایا شکر برای سلامتی ... شاید خودخواهانه ترین سپاسگزاری باشد که در این لحظه می توانم از پروردگارم کرده باشم ... 

نظرات 20 + ارسال نظر
فریناز پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 10:08

نظر گذاشتنا هم خطا می دن!

یعنی این نظر می رسه؟ یا مث بقیه فنا می ره؟

نه ! فنا نمی ره ;)

فقط من یه کمی گیج شدم توی این فرمت جدید

فریناز پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 10:09

یهوووووووووووو
بعد یه عالمه تلاش بالاخره یه نظرام رسید بانو

تبریک می گم بهتون اولین پست خبرنامه م بودین بعد از خونه تکونی بلاگ اسکای

حس می کنم الان بیشتر به خونه تکونی نیاز داره ولی

سنگینه
زندگی رو می گم

سلام فریناز جون
اینجا اونقدر تغییر کرده که من تا بیام با سیستم جدیدش آشنا بشم امیدوارم نزنم یه چیزهائی رو اشتباهی حذف کنم .
زندگی هم گاهی به یک گردگیری نیاز داره تا سبک بشه

ای بابا ... آیکون هم نداره دیگه . بلاگ اسکای عزیز مدل قبیلون بهتر بود که :(

فریناز پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 17:52

بانو باید مثل بلاگفا عمل کنید
کد شکلکا رو کپی کنید اونوقت می شه تو جواب نظرات شکلک گذاشت


با مرورگر موزیلا باز می کنم اینطوری نشون می ده
http://s4.picofile.com/file/7792808167/Capture43.png

ولی الان با اکسپلوره باز کردم درست بود

حالا واسه احتیاط یه بار دیگه کد قالبشو بذارید که رفع بشه

یه خطم حذف شده باشه باعث اینطور نشون دادن میشه بانو

صبح دوباره قالب رو از اول ریختم . معلومه درست نشده. اگر اشکالی در شکل ظاهری می بینی بهم بگو تا برگردم به همان قالب قبلی.
از خیرش می گذریم ...

کلا" سایت هنوز مشکل داره . یک ادامه مطلب خواستم بنویسم ، داشتم کلا" پشیمان می شدم
مرسی فزیناز عزیزم . باز هم اگر مشکلی در شکل ظاهری می بینی بهم اطلاع بده تا قالبم را برگردانم به شکل قبلی .

ف. کاف پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 18:59 http://miyane-ghamhayam.blogsky.com/

گاهی معجزه چیز محالیست و دیگر انسانی رنگ آرزوهایش به رنگ رنگین کمان نخواهد بود ... هرگز ...

ای کاش این طور نبود ...

ایرج میرزا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 21:54

سلام بانو
عیدت مبارک (گل)
خراب بمونه این بلاگ اسکای که یه آیکون گل هم نداره


آدمهایی رو دیدم که در عین سلامت جسمانی آرزوی مرگ داشتند. خدا به همه مریضها سلامتی بده ولی از اون مهمتر هم هست . مثلا نداشتن امنیت روانی . نداشتن فلسفه ای برای زندگی . به نظر من درد روانی از دردهای جسمی بدتر و درد نفهمی از همه دردها ویران کننده تره .
حدس میزنم دلیل شادی این همکار شما اینه که آدمهای دور و برش دوسش دارند و اونم بقیه رو دوست داره و این از نظر روانی براش آرامبخشه . همچنین برای خودش هم از صحنه زندگی تفسیری داره و از حضور و نقش خودش در این صحنه راضیه .

گاهی آدم مثل اون لاک پشت توی محیطی کوچولوست اما چون دلش بزرگه اون محیط کوچیک براش گلستانه و برعکسش هم آدمهایی هستند که با وجود داشتن امکانات و مقام و غیره دنیا براشون جهنمه .
بزرگی و کوچیکی دنیای آدمها مهم نیست . مهم دل آدمه که باید بزرگ باشه . اون چیزی که اشک تو رو درآورد بدبختیه این بنده خدا نبود . دل بزرگش بود که با تمام گرفتاریهاش باز هم درصدد شاد کردن دیگرانه . اون از شاد بودن دیگران لذت میبره و این نشان بزرگی روح و نشاط درونیشه .
نمیدونم چرا یهو یاد شریعتی افتادم

سلام
ممنونم . عید شما هم مبارک
باور کن این کدی که میخواد ربطی به قالب عوض کردن من نداره . تغییراتیه که بلاگ اسکای داده و در قسمت مدیریت وبلاگ چه تغییرات بیخودی داده . همه چیز رو ریخته به هم . بدون اینکه امکانات خاصی اضافه کرده باشه

آره موافقم باهات. وقتی انگیزه ها بمیرند، مرده و زنده ی اون آدم فرقی نمی کنه. وقتی رویای دیگه وجود نداشته باشه ، وقتی امیدی نباشه ، اون ادم یک مرده ی متحرکه .
باید رویا را پروراند حتی اگر محال به نظر بیاد . سیمین دانشور یک جمله ای داره که میگه : هر چیزی را عاشقانه از خداوند بخواهید بدست خواهید آورد.
و نمی دونی چقدر عاشقانه خواستن از خدا ، شیرینه .

شادی این آقا ، از اون شادی هائیه که فقط ظاهر قضیه ست. یک اندوه عمیقی در تمام شوخی هاش ، تازیانه ای می شه به روان آدم، و وقتی می یاد پیش من و می ره ، من احساس می کنم ده سال پیر شدم. انگار یک بار سنگینی روی دوشمه ، همه چیز رو به شوخی میگیره و به مسخره درحالیکه ته تهش رنج مطلقه .

هاتف پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 22:31

گاهی دل پر دردی داری از زمین و زمان دلت گرفته و به همه چیز و همه کس بد و بیرا میگی به خاطر یه سری مسائلی که برات ایجاد شده...میری و میری و میری ...میرسی به ادم هایی که دردهاشون خیلی بزرگتر از توئه جنس دردهاشون فرق داره اما عمقش رو که بسنجی خجالت زده میشی از خودت به خاطر ناشکریت به خاطر غر زدن ها و...
حکمت تمام این اتفاقات رو فقط خدا میدونه اما گاهی نشونمون میده که چقدر کوچیکیم...
در این شب عید خدا انشالا همه ی مریض ها رو شفا بده...
عیدتونم مبارک

همیشه همینطوره. وقتی داشتیم با هم صحبت می کردیم برای اشکهائی که نتونستم کنترلشون کنم بهانه هایی آوردم بهم گفت ببین بهانه نیار ، من آرزو می کردم رنج های تو رو هر چی که هست ، که میگی و نمی گی ، را داشتم ولی جسمم رو هم داشتم.
یک روز غم انگیز رفته بودم به یک مهمانی ، یک خانم شصت ساله توی اون مهمونی بود که پسرش که متخصص قلب بود رو شش ماه قبل از دست داده بود. قدرت این زن من را متعجب کرده بود. یک خانم شصت ساله با ظاهری بسیار شیک و آراسته ، دلی شکسته ولی مثل سرو ایستاده ... تمام مدت اون مهمونی من توجهم به اون خانم بود و در دلم بهش آفرین می گفتم. و فکر کردم اندوه اون روز من هیچ چیزی نیست در مقابل دنیای رنج این زن .

هدی پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 23:09 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز

یه جمله ای یه بار از امام صادق (ع) خوندم ... دقیقش رو یادم نیست اما منظور مطلب این بود که خداوند است که صلاح هر انسان را می داند، و چون هدف نهایی خداوند رسیدن هر انسانی به صلاح خود و زندگیش هست لذا صلاح دین یکی را در فقر قرار می دهد چون می داند که با فقر است که دین و زندگیش به صلاح و عاقبت به خیری می رسد و چه بسا که ثروت موجب سقوط و شقاوت او شود و صلاح دیگری را در ثروت قرار می دهد که به نفع زندگی و دین او و دیگران است و به همین طریق صلاح یکی را در بیماری و یکی را در سلامت، یکی را در مرگ زودرس و دیگری را در عمر طولانی، یکی را در علم و دیگری را در جهل، یکی را در زود رسیدن به آرزوها و دیگری را در انتظار .........
اگر بپذیریم که همه آفرینش چیزی جز حکمت و رحمت الهی نیست، باور دردهای بشریت ساده تر خواهد بود ...

هرچند خود من به شخصه واقعا کم میارم در برابر این دردها و رنجهای مختلف آدمها ...

اما اینجاست که تفاوت صبر ما و صبر خدا که عاشق بنده هاشه مشخص میشه ... همیشه اینجور وقتا به خودم میگم من که مثلا یه مقدار مشخص و نه چندان زیادی به سرنوشت آدمهای اطرافم و کسانی که سر راهم قرا می گیرن، علاقمندم، این همه از رنجشون غصه دار میشم، پس خدا که خودش اونا رو آفریده و واقعا عاشق آفریده هاشه چقدر دیدن رنج بنده ش براش سخت و دردناکه ...
هرچند صفاتی مثل اندوه و غصه برای آفریدگار شایسته نیست ... اما این تصور منه ...

به هر حال تنها کاری که از ما ساخته س طلب خیر و بهبود برای انسانهای دردمنده ...

سلام هدی عزیزم
تمام اینها مشیت الهی ست که شاید از درک ما انسانها خارج باشه. هر چه هست ، رنج باعث عظمت روحه و من اعتقاد دارم این رنج ها رو ما قبل از آمدن به دنیا انتخاب کردیم که روحمان به درجات بالاتر برسه و از دنیا بریم.

هر چه هست ، خیلی سخته . این آقا نیمه ی راست بدنش کاملا" فلج شده و ...... خیلی سخته ...

صادق (فرخ) جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 01:48 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... باز هم سخن از درد است و غصه ای بی پایان و رنج!
نمیدانم باید شکر کرد یا شکوه ؟ فقط می دانم هر که بامش بیش ، برفش بیشتر ... دردها و شدائد سبب رشد و تعالی اند .
شکی ندارم . اما گاهی تا رسیدن مرگ که مایه ی رهایی و نجات است ، چقدر باید صبور بود؟ من سالها صبوری کردم ... در باره خیلی چیزها و رسیدن فرصتهای خوب ... اما این روزها از صبر متنفرم . این روزها خیلیها دارند حماسه ی صبر ایوب را به یک داستان کوتاه و بی اهمیت تبدیل میکنند .
هر چه که هست دوست ندارم انسانی قدرتمند را که به پارکینسون و یا ام اس دچار شده است ببینم .
روزی با محمد کلی ملاقات کردم ... شاید سال 72 بود ... نمیدانی چقدر رنج بردم ؟؟ برای من دیدن بزرگترین اسطوره ی دوران کودکی و نوجوانی ام در آن حالت مرگ آور بود .
من در ان روز قلبم شکست ... و هنوز آرزو میکنم که ایکاش کلی را هیچگاه از نزدیک نمیدیدم .

سلام
چند روزی هست که درگیر این آدم هستم. هر از گاهی می اومد پیش من و هر بار ، یک بار سنگین بر دوش های من ...
اما این بار آخر یه جور بدی سنگین تر بود همه چیز.
واقعا" باید شکر کرد یا شکایت؟
چیزی که حقیقت محضه ، اینه که همه چیز می گذره ... همه چیز بالاخره یک روزی تمام می شه و این ما هستیم که باید بتونیم به رنج ها بخندیم ... فرخ عزیز باید بخندیم به دردها
نباید تسلیم بشیم. این رو من خوب فهمیدم
و اگر گاهی فراموشکار می شم و مچاله و لهیده زیر بار رنج ها اما دوباره می ایستم و می خندم به همشون ...
و تنها چیزی که کمکم می کنه ، دوست داشتن کسانی هست که برام مهم اند و من عاشقشون هستم.
تا قلب ها تهی از عشق نیست ، زندگی باید کرد .

هدی جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 13:01 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز

من آپم بانو ... قلم رنجه بفرمایید.

سلام هدی جان
آمدم و متن زیبایت را خواندم .

. جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 22:00

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند

درد رنگ و بوی غنچه ی دل است ...

آفتاب جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 22:25 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان نازنینم.

خیلی سخته .. سخت .. وقتی ببینی کسی رو که یک لحظه بعدش نا معلومه و ...

اما همیشه برام جای سوال داشته : آدمهایی که اینطور بیمارند و دکترها هیچ امیدی برای اونها ندارند، چطور انقدر با امید و مستحکم زندگی می کنند که انگار دردی همراه اونها نیست !

من کسی رو در محل کارم دارم که هفته ای دو بار باید بره بیمارستان برای چک آپ ... یه مجروح جنگی هست که مشکلات زیادی داره .. اما همیشه میگه این درد ها مانوس من هستند و با من زندگی می کنند ..

چقدر امیدوارند و چقدر سپاس گزار خداوند .. خوش به حالشون برای این روح بزرگ ..

اون بیمار هم می دونسته کجا درد دل کنه .. چون پرنیانم لنگه نداره .

سلام لیلا عزیزم

امید و عشق به زندگی آدمها را در سخت ترین شرایط نگه می داره.
باور اینکه فردا سرشار از غیرمنتظره هاست، قدرت می ده برای تحمل رنجها
این جمله : خدا اگر چیزی را که خواستی بهت نداد، حتما برایت بهتر از آن را تدارک دیده ، امیدواری قشنگی ست برای زندگی.

و مرسی لیلا جون برای اون جمله ی آخرت . محبتت نسبت به من خیلی زیاده

باران شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 10:03

سلام
و خدا رو شکر برای همه ی داده ها و نداده هاش
برای سلامتی که داریم و توان اینکه آرزو کنیم برای سلامتی دیگران
برای چشمی که ببینیم
دلی که بفهمیم
و ...
هزار هزار تا نعمت دیده و ندیده اش!
خدا رو شکر که هنوز همدلی و همزبانی وجود داره..
.
.

دعا میکنیم برا سلامتی دوست پرنیان
برای دل قشنگ پرنیان
و برای همه و همه و همه ..

:)

سلام
شکر برای تمام اون چیزهائی که شما گفتید.

ممنونم برای دنیای محبت شما. همیشه سلامت باشید و در سایه ی عزیزان روزهای پرامید را سالهای سال سپری کنید.

پرنیان دل آرام شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 12:14

من چند سال پیش بخاطر یه مشکلی چند روزی رو توی بیمارستان بستری بودم

و به علت کمبود فضای مناسب و آزمایشات مربوطه منو تو بخش ام اس بستری کردن

برام خیلی سخت بود که در عین سلامتم بتونم کنار بیام با بی تابی ها و دلنگرانی ها و دردهای اونایی که هم تختی م بودن

خیلی سخت گذشت اون چند روز

با چند تاشون دوست شدم - دوستای صمیمی

تا مدتها با هم در ارتباط بودیم

و چقد وجود یه نفرشون به من امید می داد برای ادامه ی مسیری که بهش هیچ اعتمادی نیست

الان یادم افتاد با خوندن پستتون و اون هم اینکه یه آقایی رو برام تعریف کرد یه آقایی که چشم برزخی داره و من از نزدیک رفتم و دیدمشون که چقد آدم از سرتاسر کشور حتی از مشهدی که امام رضا رو پیش خودش داره اومده بودن برای معالجه

و این خانوم توسط این آقا تونسته بود بیماری ام اسش رو به حدی برسونه که قابل کنترل باشه

خواستم بگم اگر اون همکار شما هم بخوان می تونم شماره ای رو بدم که برن پیششون و یه بار دیگه شانس ادامه ی زندگی رو امتحان کنن

پرنیان عزیزم سلام
راستش من متوجه نشدم این آقائی که گفتی منظورت چیه؟ یعنی توانائی های خاصی داره ؟ انرژی درمانه؟ پزشکه ؟ راستش اولین بار بود که اصطلاح چشم برزخی را شنیدم. اطلاع داری که چطور این خانم را درمان کرده؟

نوشته های پراکنده شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 14:14

سلام
حال شما؟
امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه
منم یکی از دوستام ام اس داشت. چیکار میشه کرد
اینقدر گرفتاری و مشکلات زیاد شده و همه بیماری ها بخاطر شرایط روحی نامناسب آدماس
واقعا هم همینطوره. معمولا فکر می کنیم که بزرگترین مشکل، مشکل ماس.
آپم. بیاید خوشحال می شم
شاد و پیروز باشید و سلامت

سلام
ممنون و متشکر
انشاالله همه چیز درست می شه.

میام و می خونمت حتما" . مرسی که اطلاع دادی

november شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 17:04 http://november.persianblog.ir

سلام و عرض ادب.
شاید رفاقت همکارتون با لاک پشت داد از غم آرزوی دویدن باشه، اینطور لاکی کمتر توان حرکتش رو به رخ میکشه!
یکی از دوستان نزدیکم بخاطر سختیهای سختی که مجبور به تحملشون شده بود تواناییش رو به تدریج از دست داد و حالا جزو انجمن ام اس شده، متاسفانه این بیماری پُرخرج همیشه روبه پیشرفته و کم کم قدرت تکلم ایشون در کنار قدرت حرکت، گرفتن یک شاخه گل در دست فقط به نیت بوییدن هم داره نزول پیدا میکنه، کسی که روزی پُراز هیجان و نورامید بود حالا روزهای سختی رو میگذرونه...
هرچند همه مریضی ها سختن و هیچ کدوم از دیگری قابل
کاری از دستمون برنمیاد جز اینکه دعاکنیم برای توان تحمل این دردِ پُردرد

سلام دوست عزیزم
اصلا" این که یک لاک پشت نگه داشته و تصور اینکه می شینه زل می زنه به این لاک پشت من رو بیشتر ناراحت کرد. بهش گفتم ردش کن بره. بفرستش به طبیعت ، در کنار هم جنسهای خودش . همیشه نگه داشتن یک حیوان توی خونه من رو ناراحت می کنه . مخصوصا" پرنده توی قفس .

وقتی از ته دل دعا می کنم که خدایا همه ی بیمارها رو شفا بده، خودم به خودم می خندم ... می شه همچین چیزی؟
راستی راستی زندگی هم سخته ها !
چقدر رنج باید کشید تا انسان شد.
ایشون یه کتاب برام از طریق فلش داده به نام گفتگو با خدا . امروز فرصت کردم بیست صفحه اش رو بخونم ... خیلی لذت بخشه این گفتگو . همیشه یک دلیلی هست پشت اینکه آدمها یک جاهائی در کنار هم قرار میگیرند. تمام اتفاقات زندگی یک پیامه . آدمهائی که می بینمشون ، باهاشون صحبت می کنیم، آشنا می شیم و ماندگار می شن دلمون رو می شکنند، روحمون رو زخمی میکنند و یا می رن و باز هم روحمون رو زخمی می کنند ...

ونوس شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 20:30 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام پرنین عزیزم
آره منم طاقت دیدن کسی که به هردلیلی سلامتیش رو از دست داده و رنجی داره ندارم باور کن الانم این نوشت تورو خوندم انگاراونجا بودم اشک توی چشمهام نشست تلخه خیلی تلخه...

ولی با وجود این همه بعضیها چقدر ساده باعث ناراحتی و آزار دیگران میشن با خودخواهی تمام

سلام ونوس عزیزم

از نادانیه ! نادان هستند ... باید آروم از کنارشون گذشت.

پرنیان دل آرام یکشنبه 19 خرداد 1392 ساعت 09:50

این آقا قادر به دیدن چیزهایی هست که آدمای معمولی قادر به درکش نیستند
چند تا از دوستایی که می شناسم و بیماری ام اس دارن پیششون رفتن و با یه سری داروهای ساختگی بیماری شون تحت کنترل شده
البته دستورات دارویی شون کمی برای عوام دشواره اما احساس می کنم اگر کسی وقت بگذاره و دنبال کنه نتیجه مثبتی به امید خدا می گیره

نه فقط در مورد این بیماری بلکه در موارد دیگه هم دیدن که پیششون رفتن و جواب گرفتن - البته گفتم منوط به اینه که دستورات دارویی شو دنبال کنن
مثلن برای بیماری ام اس اگر اشتباه نکنم روزانه داروی مالیدنی داره - داروی خوراکی داره و همینطور بخور

سلام پرنیان عزیزم

ممنونم که گفتی . وقتی آدمی علاقه ای به درمان نشون نمی ده و حتی داروهای معمولی خودش رو هم قطع می کنه ، فکر می کنی می شه در مورد چنین چیزهائی باهاش صحبت کرد؟

آفتاب یکشنبه 19 خرداد 1392 ساعت 19:02

سلام روز خوش

سلام آفتاب مهربونم

مرسی عزیزم

فرزان دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 02:41 http://withsunshine.blogfa.com/

درود به شما پرنیان جان...
اندوه اولین چیزیه که بسراغمون می آد و بلافاصله همه ی اون چیزایی که داریمو قدرشو نمی دونیم برای تو و این دوست شاد و درد کشیده آرزوی دلی دریایی دارم__

سلام فرزان عزیز

اندوه و رنج قدرت زیادی داره. می تونه تمام احوالات آدمی را تحت الشعاع قرار بده.
ممنونم برای این دعای خوبت . همیشه خوب باشی و سلامت

قندک دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 14:08

وااااااای خدای من و خدای ما
اون وقت ما و اطرافیان ما مدام گیر می دهند که چرا ما این گونه زندگی می کنیم و دیگران اون جوری. چرا خانه ما فلان است خانه دیگران بهمان؟چرا همه به مسافرت خارج می روند و ما در داخل هم نمی توانیم به مسافرت برویم ؟چرا ماشین دیگران فلان است و ماشین ما بهمان؟ چرا این سلامتی بزرگ و مهم را نمی بینند که خدا بهشون عنایت کرده؟عجبا

انگار که آدمها باید بدترین ها رو ببیند تا شاید کمی کوتاه بیان توی زندگی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد