فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

...




می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟
جایی که می ری مردمی داره که می شکننت
نکنه غصه بخوری تو «تنها» نیستی
تو کوله بارت «عشق» می ذارم که بگذری
«قلب» می ذارم که جا بدی
«اشک» می دم که همراهیت کنه
و «مرگ» که بدونی برمی گردی پیش خودم




هیچ چیز قادر نخواهد بود رویاهای ما را از ما جدا کند و  این بزرگترین انتقام از سیاهیست.

عشق همیشه پابرجاست و رویاها روزنه های امید برای فردا. رویاهائی که قطعا" روزی به حقیقت خواهند پیوست و جبران تمام رنجهای عمیق انسان خواهند شد.

مرگ انسانهای بدون رویا و آرزو در یک قدمی آنهاست. مرگی تلخ و غم انگیز در نهایت زنده بودن ...

 


نظرات 18 + ارسال نظر
. شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 21:59

چه خوب که بالاخره اومدی.

با رویاهات !

سلام

اومدم با رویاهام ...

مرسی دوست عزیز

... شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 22:32

انگار پای ثانیه ها لنگ می شود
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود

خدا را شکر که بالاخره در این جدال ماندن و رفتن باز هم ماندن پیروز شد و ماندنی شدی همانگونه که ماندنی بودی

قرار نبود برم .
میشه دل کند از اینجا آیا ؟
اینجا یه دنیایی برای خودش داره .

طفلک ثانیه ها ... نه! طفلک دل که برای دلی تنگی می شود!

مرسی دوست عزیز

آفتاب شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 23:52 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان نازنینم .

خدا توفیق بده که با سیاهی آدمهای بی وجود به آخر چاه نریم ..

ممنونم برای دل نوشته های آرامبخشت ..

کلبه امید رو هیچ وقت از ما نگیر عزیزم .

سلام لیلا عزیزم
نمی ریم! اصلا" مهم نیستند همونائی که گفتی

دلم تنگ شده بود ... برای تک تک این کلمات مهربانی شماها

مرسی لیلا جونم

صادق(فرخ) یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 12:55 http://dariyeh.blogsky.com

نه ، قبول نیست . پست به این کوتاهی از پرنیان نمی چسبه .
اما با همه ی اینها باید بگم که تاثیرگذار بود . تذکری برای خوانندگان که توی این روزهای گرم و طاقت فرسا تا یادشون بیاد که میشه با رویاهای پر از سایه و خنک از مرز این تابستان داغ گذشت .
بله ما بر می گردیم ... همین هم خیلی خوبه ... میریم اونجا که درد وغم نباشه ... برای این رویا و این سرانجام ، باید ارزش قائل بود . میشه در گوشه ی زندان هم به آزادی و رهایی فکر کرد و شبها در سکوتی که پشت میله ها جاریه با تصور و تخیل خودمون ، به صدای بال پرنده ها گوش داد و بعد خواب رهایی رو دید . خوابهایی که از رویا سرشارند و آدم می تونه توی همون رویاها با پاهای برهنه روی علفها راه بره و کنار شقایقها دراز بکشه و آسمونو دید بزنه .

آقا شرمنده برای این کم کاری . بگذارید به حساب گرمای طاقت فرسای هوا مثلا" !

چند روز پیش به یک دختر جوان روزنامه نگار که هر چند وقت یک بار مجبور می شه بره انفرادی اوین استراحتی بکنه ، گفتم چیکار می کنی توی انفرادی مثلا" دو هفته سه هفته ؟ گفت به رویاهام و آرزوهام می پردازم ! بهترین فرصته برای این کار !
و من مبهوت روحیه اش شده بودم. دختر پرانرژی و سرحال ... خدا رو شکر.
خیلی وقتها همین رویاها به حقیقت می پیوندند واین از نظر علمی ثابت شده که هر چیزی که با تمام وجود خواسته بشه و در ذهن بهش پرداخته بشه به حقیقت می پیونده.

آدمهای اطرافم که زندگی رو خیلی جدی گرفتند می بینم چطوری دارن توی خودشون فرو می رن.

ممنونم فرخ عزیز لطف کردید.

نوشته های پراکنده دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 00:18

سلام
حال شما؟
خوبید؟
مثل همیشه نوشته زیبایی بود
امیدوارم همیشه عاشق باشید و رویا های خوبتون به واقعیت بپیونده
آپم خوشحال میشم بیاید
ایام بکام

سلام
ممنونم . شما لطف داری.
حتما" می یام و می خونمت .

november دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 12:20 http://november.persianblog.ir

سلام پرنیانِ جان. رویا را بال پرواز آدمی میدانم. چندی ست با یادشان به پرواز در می آیم و حتی به رویا گه گداری میشوم بیدار ...

میدانی هنر زیبایی است پرورش رویا ... و یقیناً شما هنرمند هستید. رویای هرچند کوچک یا بزرگ تفاوتی ندارند، رویاست دیگر . و برایم عجیب آمد نوشته ای که صدها عنوان درخودش دارد سه نقطه نامیدی اش، از همان سه نقطه هایی که پراز گفته ها و نگفته هایند، همانهایی که نخوانده باید فهمیدشان!

راستی از جانب من ببوس روی رویا را.

عزیزم ...

یک دنیا حرف بود که خلاصه شد توی دو سه پاراگراف کوچک، اونوقت نتونستم دنیای حرفی که شد چهار پنج خط ، عنوان مناسبی براش پیدا کنم.
سخت شد ... سخت.

مرسی نوامبر عزیزم . چقدر لذت می برم از حضور کسانی که درک بالائی دارند.

تنها دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 14:44

دلم گرفته .....
ازهمه ی بی تفاوتی ها...
ازهمه ی فراموشی ها..
ازهمه ی بی اعتمادی ها...
کاش معلمی بودوانشائی میخواست:
"روزگارخودراچگونه میگذرانید؟"
تایک دل سیربرای اووبرای بچه های کلاس درددل بکنم وبگویم
"ک روزگارم درآغوش دیوارهاب اتاق تنهاییم تلف شد..."
----------------------------------------------------

سلام تنها جان

نبودی؟
چرا دوباره غمگین می نویسی؟

تنها دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 14:45

پروانه ای مسافرمن بود،دیروز..ک انتظارفردایی رانمیکشید
پروانه ها بودن راب اندازه ی یک عشق خلاصه کردند......
روزگارغریبیست پروانه ی من.. :)))
------------------------------------------------

پروانه ها هم یه چیزهائی حالیشونه ؟

تنها دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 14:49

واسم حرف بزن پرنیان عزیزم،دلم برای حرف های خوب..برای خودم ....برای خودت تنگ شده..........
دلم برای آرامش حرفهایت تنگ شده...
واسم حرف بزن.....ازهرچی ک دوست داری بگو.....
از مردی ی سری انسان هاونامردی ی سری دیگه بگو...
فقط برای من حرف بزن...فقط بگو

بهترین چیزها زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری ...

از این جمله بهتر چیزی به نظرم نیامد برایت بنویسم .

تنها دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 22:27

آشناهایم غریبه هایی هستند،ک تنها اسمشان رامیدانم.

----------------------------------------------------

بهترین چیزها زمانی اتفاق می افتد
که انتظارش را نداری

اگر تمام آشنایان ما فقط یک اسم باشند ، اشکال از نگاه ماست تنها جان. آدمها حتی بعد از مرگ هم فقط یک اسم نخواهند بود ، یک دنیا خاطره خواهند شد، چه برسه به و قتی که زنده اند ...

ویس دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 23:32

بچه که بودم وقتی توی ماشین می نشستم و بابا مارو می برد مسافرت ، گاهی توی سربالایی هاو سر پایینی های جاده ، یک دفعه دلم هری می ریخت پایین.
حالا برام جالبه هروقت فکر می کنم که اگر آرویی نداشته باشم ، و یا رویاهایم را از دست بدم ، دلم همونجوری هری می ریزه پایین.
توی کنج دلم همیشه حسرت یک دیدار مونده.و در تکرار و یاد آوریش ، خوشی هایم را برای خودم حفظ می کنم.

آرزو می کنم رویایت به حقیقت بپیوندد

مونا چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 01:20

سلام خانمی جون
همیشه وقتی تو دنیای واقعی و توروزمرگی هاش گیر میفتی خیلی چیزا خیلی کسا قشنگی زندگی رو ازت میگیرن شایدم خیلی آدما ناراحتت کن طوری که حسابی از خودتوزندگیت خسته شی دلت بخواد بری یه جای دور که هیشکی وهیچ کس نباشه هرچقدر سعی میکنی خوش بین باشی انگاربازم یه جا کم میاری نمیشه بگی نه اینجوری نیست بخدا بعضی آدما واتفاقا کاسه صبرو تحملتو می شکننو له میکنن بلخره توام آدمی کم میاری ناراحت میشی کنار میکشی ظاهرتو نگه میداری ولی از تو داغون میشی میشکنی خدا شاهده هر وقت حسابی کم بیارم میامو اینجا ونوشته هاتونو میخونم شاید سطح درک وسواده من خیلی کمتر از دوستای دیگه باشه ولی قد خودم آرومم میکنه شماام اینقدر بزرگواری که به روم نمیاری بعضی وقتا بهتون حسودیم میشه به این آرامش وامید اینجا به دوستای گلتون به آرامشی و مهربونی شماخانمی دلم میخواد روزی برسه منم بتونم این آرامشو تو درونم داشته باشم اون امید اون آروزو اون خواست قلبی از ته دلم ولی چیکار کنم که منم آدم مو یه جاهایی کم میارم له میشم میبرم
خلاصه ببخش خانمی پرحرفی کردم ولی بخدا تو گلوم گیر کردن این حرفا وخیلی چیزای دیگه تو کامنت قبلی بعم گفتین به کسی که دوسش دارین جسارت داشته باشینو بگین گفتمو به سر خوردم زمین با تحقیر به قول شما حداقل پیش خودم حسرت نگفتنش برام نموند ولی با دلی میشکنه چکار کنم بابغض تو گلوم به خوبی که داری بابدیا جوابتو میدن بابا آدمم صبر وتحملم والا یه اندازه داره به کی بگم آخه
بازم ببخش خانمی پرحرفی بود شاید ربطی به پست تونم نداشت ولی بس برام حس آرامشین

مونا جان نمی دونم چی باید بهت بگم. خوب خیلی سخته که در جواب عشق ، بی تفاوتی بگیریم و یا سردی .
می دونم کسی رو که دوست داری گذشتن ازش برات سخت یا غیر ممکنه و سرمایه گذاری عاطفی که روی اون آدم کردی برات هزینه های عاطفی هم داشته .
و می دونم که بعضی از آدمها کاسه ی صبر ما رو لبریز میکنند . بهترین پیشنهادی که به نظرم می یاد الان بهت بگم اینه که تماست رو با این جور آدمها به حداقل برسون . حتی اگه مجبوری باهاشون چند ساعتی در روز زندگی کنی مکالمه هات رو کوتاه کن . گاهی هیچ راهی وجود نداره برای بهبودی یک رابطه به جز دور شدن. امیدوارم یک راهی وجود داشته باشه برات به جای دور شدن.

هاتف چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 12:09

امید رویا آرزو جدای از اینکه اسم های خاص هستند اما بدون وجود اونها زندگیمون بی معنی میشه!...باید جای خالی برایشان در زندگیمان بگذاریم تا تنهایی امانمان را نبریده!

بله . دقیقا" همینطوره که می فرمائید .

ونوس چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 13:06 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
وهمین امید به بازگشته که تحمل اینهمه رنج رو تو زندگی آسون می کنه

سلام ونوس عزیز

ممنونم برای نظر خوبت . امید نباشه آدمها می میرند

ط چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 15:48

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل رو به رو شد ، صبح دلتنگی بخیر

عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود ، فاخر بود ، حرف تازه داشت

دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود

عقل منطق داشت ، حرفش را به کرسی می نشاند

دل سراسر دست و پا می زد ، ولی بیهوده بود

حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت

گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

من کی ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم

هر اناری که پروردم به خون آلوده بود

در جدال میان عقل و عشق این جان است که مدام در حال دست و پا زدن است. بیچاره آدمی ...

شعر قشنگی بود مرسی

باران شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 11:00

غرق نشین!!!!!

بلتم

سایه دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 12:41

رویا مامون برای خود خودمونه
هیچ کس نمی تونه بگیره ...

سلاام پرنیان جان

سلام سایه جون
خدا رو شکر ...

خلیل چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 02:40 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

رویا یا آرمان؟

هر دو ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد