فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت ؟

 


ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

«فاضل نظری»



در ساختمان ما دو خانواده از ساکنینش سگ دارند. همسایه طبقه ی پائینی یک سگ بداخلاق ، بدخلق دارد که دائم با همه درگیر است. یکروز به صاحبش گفتم چرا اینقدر این سگ عصبانی است؟ گفت این سگ اصل و نسب ندارد. توله که بود توی خیابان پیدایش کردیم و آوردیمش و بزرگش کردیم. ظاهر عصبانی اش را نگاه نکن، سگ خیلی با احساس و با عاطفه ای است. دوستش دارم با تمام بد خلقی هایش، ته چشمانش یک مهربانی معصومانه ای وجود دارد. سگ طبقه بالائی با یک هیبت بزرگ و قیافه ای شبیه شیر که نژادش چاوو چاوو است، اسمش هم لئو است، یک سگ مهربان و آرام است.  وقتی می بینمش با جرات تمام نوازشش می کنم ، سرتا پای من را لیس می زند و به دنبالم می دود.  یک موجود مهربان و دوست داشتنی. دلم می خواهد بدانم در این مغز کوچک او چه میگذرد، دلم می خواهد احساسش را درک کنم، بفهمم دنیایش چگونه است. سفارش خرید داشتم و آقائی که قرار بود سفارشم را برایم بیاورد از پائین بهم اطلاع داد نمی توانم اجناستان را بیاورم بالا. پرسیدم چرا؟  گفت سگ همسایه تان اینجاست و من از سگ می ترسم. خنده ام گرفته بود . شال و کلاه کردم رفتم پائین و لئو را بغل کردم گفتم ببین آقا این حیوان چقدر مهربان و بی آزار است. چرا می ترسی؟  گفت: می ترسم دیگه . فکر کردم لابد یک بار یک سگ به او حمله کرده که از تمام سگ ها می ترسد.  در میان حیوانات سگ ها، انگار مهربانترین موجودات هستند، چون عواطفشان را نشان می دهند. چون صادقند. اگر از کسی خوششان نیاید آشکارا بروز می دهند و اگر کسی را دوست داشته باشند هم به شکل های مختلف ابراز می کنند.  همین حیوان باوفا و مهربان و دوست داشتنی که در کوچه و خیابانهای شهر چقدر مورد بی مهری قرار میگیرد. 


در میان انسانها هم همینطور است، وقتی به طور دائم مورد حمله و بی مهری قرار می گیرند اعتمادشان نسبت به یکدیگر از بین می رود، فرار می کنند از هم، می ترسند از هم، به هم دروغ می گویند و یا حداقل دیگر صادق نیستند.   وای به وقتی که دیگر اعتمادی وجود نداشته باشد.  آدمها شروع می کنند از هم دور شدن و فاصله گرفتن و گریختن از  یکدیگر، ما وقتی اعتمادی را از بین می بریم، دنیای یک انسان را خراب می کنیم، به همین سادگی.  کسی که ضربه می خورد از سایه ی خودش هم گریزان می شود.  


 بدترین شکل گریختن، فرار از خود است.  فرار از حقیقت خود.  شعری که از آقای فاضل نظری نوشتم شعر زیبائیست اما به نظر من این که دیگران تو را نشناسند هم خودش یک  جور غم غربت است.  گاهی مجبوری از خودت بگریزی زیرا قادر به ثابت کردن خودت نیستی. خسته می شوی از اینکه خودت را ثابت کنی، کلا" موافق با این که دائم در تلاش باشی که خودت را ، افکارت را ، نگاهت به زندگی،  عشق هایت، ایثارهایت،  صبوری هایت، دردهایت و ارزشهایت و ... را به دیگران ثابت کنی نیستم. اما یه جائی دلت می خواهد تو را انچه که هستی  باور داشته باشند.




نظرات 25 + ارسال نظر
صادق(فرخ) شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 01:26 http://dariyeh.blogsky.com

سلام دوست نازنینم
دوسه روزی است که در باره ی شما نگران شدم و دیگر میخواستم بیایم و به رسم احوالپرسی جمله ای بنویسم که خوشبختانه بخت یارم شد و این پست زیبا را خواندم و دلم نیز آرام گرفت .
من بارها ناگزیر شدم تا خود را معرفی کنم تا مرا آن گونه که هستم بشناسند . اما فایده نداشت و می دانم چقدر سخت است؟!
از سال 88 با خود عهد بستم که این کار را رها کنم و در پی اثبات خویش نباشم ... زیرا یاد گرفتم که آدمها سه دسته اند : اول آنان که در همان نگاه و برخورد نخستین ، تو را خواهند شناخت و نیازی به زحمت معرفی خویش نخواهی داشت ... دوم آنان که مکنونات قلبی و تعصبات و گاه خریتشان وادارشان میکند تا از شناخت دیگران محروم بمانند ... و سوم کسانی که می توانند تو را خیلی خوب بشناسند ، منتها بنا به مصلحت و دلیلی این کار را نمی کنند و به نوعی سیاسی کارند .
متاسفانه من با گروههای دوم و سوم زیاد برخورد کرده ام و برای همین شاید معنای این یادداشت زیبا را تا حد زیادی فهمیده ام . در دنیایی که انسانها شناخته نمیشوند و این برای اطرافیان و دیگران هم مهم نیست ، همان بهتر که به نظایر لئو پناه ببریم . این موجودات فقط در قبال ذره ای محبت ، حاضر میشوند تا برایت فداکاری کنند و جان خود را در مخاطره بگذارند ... و چقدر جالب که توقعی هم ندارند . اگر صاحبش در خانه بماند و غذایی هم در کار نباشد ، امثال لئو نیز گرسنگی را صبورانه تحمل میکنند و اعتراضی هم نمی کنند .
من یک بار و شاید سال قبل در یکی از پستهایم نوشتم که انسانها هر قدر بیشتر تنها شوند بیشتر به نگهداری از سگها رغبت پیدا می کنند . شاید در روز ازل مهمترین هدف از آفرینش سگها همین بوده که در چنین دورانی به کمک آدمهای تنها و مایوس و رانده شده بشتابند .
انتخاب استادانه ات برای شعر فاضل نظری هم زیبا و شایسته بود ... مخصوصا آن جا که در باره ی بال پرستو و غربت او سخن گفته است . دست مریزاد

سلام
شما خیلی مهربانید. خوشحالم که دوستان خوبی در اینجا دارم و این باعث می شه حس کنم هیچوقت تنها نیستم. ممنونم برای محبتتان

گاهی وقتها ثابت کردن خود به دیگران بی فایده ست. مرور زمان بالاخره همه چیز را بر همه کس مشخص می کنه . منتها بعضی وقتها ما مجبور می شیم که در مورد تفکراتمون بشینیم و توضیح بدیم که مبادا افکار اطرافیان به بیراهه بره.
خیلی وقتها شده ، بعضی آدمهای اطراف من که با نظرات من مخالفت هم کردند، شنیدم پشت سرم چقدر تائیدم کردند و این بیشتر تعجب من را برانگیخته.

چقدر شیرینه ، وقتی کسی تو رو همان که هستی می بینه و می پذیره ... یک حس خوب بی نظیری به همراه داره.

من عاشق سگ هام. نگاهشون و عاطفه اشون عجیب دوست داشتنیه ولی متاسفانه امکان نگهداریش را ندارم . توی آپارتمان نمی شه سگ نگه داشت . حداقل از نظر بهداشتی با این موضوع، یه کم مشکل دارم . ضمن اینکه سگ نباید ساعت های زیادی تنها باشه و افسردگی میگیره .

رها شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 08:41

سلام پرنیان جان خوشحالم خوبی ...امیدوارم همیشه سلامت باشی ....از سگ ها گفتی ....من همیشه برایم مایه تعجب بود که چرا این خارجی ها با حیواناتشون مثل بچه هاشون رفتار میکنند تا اینکه 3 سال پیش بعد کلی بحث و حلسه خانوادگی و برسی قرار شد ما هم یک سگ بخریم ....یک توله سک 2 ماه خریدم و از ان روز وقتی برای خرید میروم انگار باید برای او هم چیزی بخرم ..وقتی برای بچه ها کاری میکنم از واکسن و حمام و هر کاری ..باید برای استار (اسم سک )هم بکنم ..انسان ناخوداگاه بعد از مدتی مانند یکی از اعضضای خانواده با این حیوان مهربان رفتار میکند و دلیل هم دارد ..گاهی وقتی تنهام ..یا خسته یک لیوان چای بر میدارم و میروم روی تاب خیاط میشینم ...کافی است احساس کند من دلتنگ ..یا ناراحتم انقدر خودش را لوس میکند تا مرا بخنداند ..گاهی غمهایم را کسی نمیفهمد جز همین سگی که فکر میکنم عقل ندارد و شعور ندارد ..اما من باور دارم احساس حیوانات خیلی وقت ها از ما ادمها قوی تر است ..گاهی باوفا تر هستند و همیشه مهربان و معصوم هیچ گاه به ادم پشت نمیکنند ..موجودات نازنینی هستند این باوفا های دوست داشتنی ....گاهی با نگاه های عمیق با ادم دنیایی از حرف دارند قبلا به ادمهایی که میگفتن سگم یا گربه من یا پرنداهام چین یا چنان میگوید میخندیدم ..اما جالا خودم یکی از انها شدهام که مثلا میگویم ....استار میگوید چرا کسی با من بازی نمیکند ...!!!! استار میگوید یکی مرا راه ببرد ..!!!
احتمالا اخر پیری در حال جنون هستم .!!!!نمیدونم چرا اینها را اصلا اینجا نوشتم .......بهر حال اسم حیوانات که میاید من هم غیر قابل کنترل میشوم ....

سلام رها جون
آخر پیری ؟؟؟؟!!!!!

چه شوخی بامزه ای بود.

همین سگ طبقه پائینی که خیلی عصبانیه همیشه، صاحبش برام تعریف کرد که یک اتفاقی برای خانواده اشون رخ داده بود که این خانم نشسته بود به گریه کردن ، می گفت این سگ پا به پای من اشک می ریخت بعد هم اونقدر شیطونی کرد که حواس من رو پرت کنه. واقعا" که موجودات دوست داشتنی هستند .

پس تو هم یک سگ داری . گاهی درکشون حتی از بعضی از انسانها هم بیشتره و حتی عاطفه اشون.

عکسش رو برام بفرست .

نوشته های پراکنده شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 12:38

سلام
حال و احوال؟
خوبید؟
خوش گذشته تعطیلات؟
سگ واقعا موجود وفا داریه. همینطور با احساس. یعنی دقیقا درک میکنه کی دوستش داره و کی ازش میترسه. ده سال هم که بگذره کوچکترین محبتی بهش کرده باشی از یادش نمیره
متاسفانه توی جامعه باید خودمون رو اثبات کنیم و حتی بیشتر از چیزی که هستیم. وگرنه کلاهمون پس معرکه اس
آپم. بیاید خوشحال میشم

سلام
ممنون و متشکر . خدا رو شکر با سلامتی گذشت


ممنونم برای نظرت و بله متاسفانه خیلی وقتها همین طوره
حتما" می یام و می خونمت

باران شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 13:32

اول از همه سلام!
و بعدش اینکه اعتماد اصل هست در دوام و اعتبار یک رابطه و صدالبته قبول دارم که در این مقوله بسیاری از حیوانات مستقبل تر از برخی آدمیانند خصوص در این دیار غریب و وحشت انگیز و بیابان و قحطی آدمیت ..
و باور ..
موافقم که باور شدن حس دل انگیز و برانگیزاننده ای است و من هم همیشه تلاش کرده ام برای اینکه باور کنم و باورم کنند آنگونه که هستند و هستم ..

امضاء : بابا باران! :)
.
.
راستی اعتراف رها به ژیری هم جالب توجه و شگفت انگیز بود!
مشعوف گشته طبعمان تشویز شد!!!

سلام بر استاد عزیز

سلام بر پدر آینده ی نزدیک.
جمله ی قشنگی بود : اعتماد اعتبار یک رابطه است. مرسی

ژیری؟ ژیری؟

(اگه مفهوم این آیکون رو شما فهمیدین به من هم بگین ;) )

راستیا! شما چرا اینقدر از پیر شدن آدمها خوشحال می شین ؟؟؟ هان ؟

تنها شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 20:54

سلام
تولد حضرت معصومه مبارک :)

سلام
ممنونم

امروز هم که روز دختران است. روزت هم مبارک

تنها شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 21:43

ممنون گله

ویس یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:56

هر کسی از ظن خود شد یارمن
از درون من نجست اسرار من
همانطور که نوشتی همه از هم هیبتی و شکلی را می بینیم . وخنده دارترین زمان آن است که حتی فقط با همین دیدار جزیی از ظاهر ، یکدیگر را قضاوت می کنیم. برای من مهم نیست دیگران در باره ی من چه فکری می کنند. و هیچوقت در پی اثبات خودم نیستم. زمان به اطرافیانم مرا می شناساند.
می دانی که سال ها سگ داشتم. آن هم سگی که مثل گرگ بود ولی برای من مثل جز مهربانی و وفا نداشت. توی چشم های سگ نمیشه نگاه کرد چون دریایی از محبت است. الان هم که دیگه سگ ندارم گاهی توی کوچه و خیابان ، سگ هایی که برای گردش بیرون آورده می شوند به سمت من می آیند چون می دانند که چقدر دوستشان دارم.
در ضمن بگویم هرگز کسی پیدا نخواهد شد که تو را آنچه که هستی باور کند. مطمئن باش. خوب و خوش باشی تا همیشه ی ایام.

من فکر می کنم ما آدمها وقتی خود واقعی مان باشیم ، دیگر قضاوت دیگران برایمان بی اهمیت است. بگذار هر چه می خواهند فکر کنند.

و ممنونم ...
تو هم همینطور

حمید یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:00

سلام
کاری که بی مهری ها و اعتمادهای اشتباه با آدمهامیکنه متفاوته . گاهی نتیجش ضعیف شدن احساس و یکرنگ دیدن همه آدمهاس . نتیجش ترجیح دادن تنهاییه به هر ارتباط و هر شروع ارتباطی ...


حالا دیگر

یک خط در میان گریه می‌کنم،

حالا دیگر

شانه‌هایم صبورتر شده‌اند

و با هر تلنگری که گریه می‌زند

بی‌جهت نمی‌لرزند!

انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانه‌ای

از چشم‌هایم نمی‌افتد

و پاییزِ من

اتفاق زردی‌ست

که می‌تواند

ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!

حالا تو هی به من بگو

بهار می‌آید...


"نسترن وثوقی"

سلام
بی اعتمادی ریشه های یک رابطه را می سوزاند و آن رابطه اگر در ظاهر تداوم هم داشته باشد، فقط ار روز اجبار یا استیصال است. چقدر حیف که یک رابطه ی قشنگ با بی اعتمادی ها و عدم اطمینان ها به راحتی خراب می شوند و هیچ وقت درست نخواهند شد. در این صورت دیگه در صداقت های طرف مقابل هم همیشه یک تردیدی وجود خواهد داشت ... که آیا صادقانه ست یا این بارهم ....

...

بالاخره بهار می آید حمید عزیز . زندگی همیشه چهار فصل دارد ...

و ممنون

باران دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:08

سلاملیکم!
اولندش که کی هست که معنی این آیکون دوبل رو ندونه!
دومندش هم که چون ما همینجوری کودک موندیم مشعوف میشویم از بالارفتن سن و سال دیگران!
و سوم اینکه حیف ما به اون آیکونا دسترسی نداریم وگرنه ...!

علیک سلاملیکم
کوچولوی پیر!

واقعا" حیف که دسترسی ندارین بهشون . مخصوصا" به این :



بابا باران ...

ونوس دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:44 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام
آخ گفتی من چقدر خسته ام از این به اثبات رسوندن و شناسوندن خود به دیگران واینکه چرا همه می خوان اونطوری که خودشون دوست دارن توروقبول کنن نه اونی که هستی
وچه عکس نازی

سلام
برای اینکه دوست دارن سر خودشون رو کلاه بذارن.

مرسی .

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 00:02

تقدیم به شما

http://www.facebook.com/l.php?u=http%3A%2F%2Fboosmahi.persiangig.com%2Faudio%2FDang%2520Show%2520-%2520Garm%2520Bekhand.mp3%2Fdownload&h=lAQF0oIE8

مرسی پرنیان عزیزم

لذت بردم زیاد ... خیلی محبت کردی

صادق(فرخ) سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 01:55 http://dariyeh.blogsky.com

پرنیان عزیز
مثل اینکه این پست داره تعداد علاقمندان به سگها رو معلوم میکنه و در واقع آمار دقیقی داره تهیه میشه . خواستم یادآور بشم که تا به حال نتونستم هیچ سگی رو لمس کنم . یعنی فکر میکنم یه جورایی آدمو کثیف میکنند و باید سریع بری و دستتو با آب و صابون بشوری . اما از گرگهای خاکستری و سیاه به شدت خوشم میاد .
یه گرگ خاکستری رو توی یکی از قفسهای محیط زیست دیدم و مبهوت شدم . قرار بود مدتی نگهش دارند و بعد در زیستگاهی مناسب رها بشه ... چند تا از کارشناسان محیط زیست باهام رفیق بودند و اجازه دادند تا مقداری گوشت براش بیارم . رفتم دو یا سه کیلو گوشت صاف خریدم و بهش دادم . خورد و در نگاهش نوعی تشکر و آرامش موج میزد ... یک ساعت خواهش و منت کشی کردم تا اجازه دادند وارد قفس بشم ... ولی با احتیاط کامل ... در قفس از پشت من باز بود .
وقتی رفتم تو و خواستم نزدیک بشم ، قیافه اش برگشت و غرید و دندونهاشو بهم نشون داد . یه روز دیگه بهش پوزه بند زدند و منو خبر کردند و باز رفتم و این دفعه تونستم نوازشش کنم . مرتیکه ی الاغ باز هم غرید و وحشی بازی درآورد . از اون روز همش دارم فکر میکنم که گرگها با اینکه از سگ سانان هستند ، پس چرا این همه بیرحم و بی معرفت اند >؟؟!
بااین وجود دوست دارم توله ی گرگ رو بیارم و نگه دارم ... شما اگه توی دارآباد یه توله ی سیاه دیدی منو خبرم کن ...
خیلی خیلی گرگ سیاه دوست دارم ... به گمونم توسط یه گرگ سیاه دریده خواهم شد ... تا ببینیم

سلام

گرگ؟؟!!! دارآباد؟؟؟!!!

مگه دارآباد گرگ داره؟
دیگه از این به بعد با ترس و لرز می رم توی منطقه ی دارآباد !! یکی از بستگانم اونجا زندگی می کنه . دیگه جرات می خواد رفتن به خونه اش!

واقعا" رفتین توی قفس گرگ ها ؟ چه جراتی !
من شنیدم بعضی ها یعنی بعضی از این مرفه ین بی درد توی تهران بچه شیر نگه می دارند.

و البته امیدوارم هیچوقت توسط هیچ گرگ و با هیچ رنگی ، هیچ اتفاقی براتون نیوفته ولی به هر حال احتیاط کنید .

سمیه سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 11:23 http://somaueh33.blogfa.com

سگها مهربونن ولی گربه ها هم داستانین برای خودشون. ما یه گربه 2 ماه پیش پیدا کردیم و 60 روز ازش مواظبت کردیم بعد انقدر اطرافیان گفتن مریضی میاره مجبور شدیم بزاریمش تو پارک الان یه هفته است تو خونمون همش همه دارن گریه میکنن.

من گربه ها رو دوست دارم ولی فقط با کفش هام می تونم نوازششون کنم . از بیماری هائی که منقل می کنه می ترسم ولی دوست داشتنی اند خیلی اگر چه به وفاداری سگ ها هیچ وقت نیستند.

صادق(فرخ) سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 13:45

چند سال قبل توی دارآباد و البته اگه آشنا می داشتید ، برایتان گرگ هم میآوردند . من همانجا گربه ی کرمان با شناسنامه خریدم و واقعا باید گفت که حیوان بی نظیری بود .
اصلا هیچ گربه ای به پای گربه کرمان نمی رسد ... بچه شیر که خیلی خوب است پرنیان عزیز
الان مرفهین گرامی تمساح و انواع خزندگان خطرناک هم نگه می دارند . من در تهران و در پاسیوی بزرگی که داشتند یک کروکودیل را دیدم که بیچاره داشت با آن ابهت و قدرتش به زور زندگی می کرد .
بچه تمساح هم خواستید خبر بدید ... می تونم زیر 10 میلیون براتون بیارم ... مطمئنم در کنار شما مودب و خوب و مطیع تربیت خواهد شد .



بچه تمساح !!! فکر کنیم که من یک بچه تمساح تو خونه داشته باشم. من از حیوونا خیلی می ترسم . به جز سگ و گربه و پرنده ها از بقیه ی حیوونا وحشت دارم. مخصوصا" حشرات

حتی از خر و میمون و خروس هم می ترسم
ولی شتر سوار شدم . خیلی تجربه ی جالبی بود. خیلی خیلی خنده داره .
یادم باشه این دفعه اهالی دارآباد رو دیدم ازشون در مورد گرگها یه سوالی بکنم. اتفاقا" قراره به زودی ببینمشون . حتما یه تحقیقی می کنم در مورد گرگ های خاکستری

گربه ی کرمان حتما" همان پرشین کت باید باشه که بی نهایت زیباست . نزدیک خونه ی ما یه مجموعه فرهنگی بزرگ هست که توش یک مغازه ی حیوون فروشی هم هست . گاهی اگر رد بشم می رم پرشین کت ها و میمونهای بامزه رو یه دیدی بزنم .

صادق(فرخ) سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 16:35

نه دوست عزیزم
پرشین کت با گربه کرمان فرق داره ... به نظرم وقتی گربه کرمان باشه کسی دنبال پرشین نمیره ....
من خیلی دوست دارم کسانی رو که از حشرات می ترسند ، کمی اذیت کنم . اذیت که نه ... کمی شوخی ... حیف

تابه حال چیزی در مورد گربه های کرمان نشنیده بودم. اولین بار بود می شنیدم.

در مورد حشرات مخصوصا" موجود کریه المنظری مثل سوسک هرگز با کسی امثال من شوخی نکنید، چون یا اون طرف سکته می کنه و یا خدای نکرده شما از شنیدن صدای جیغ های بنفش.

چند سال پیش یک بار از ناهار که برگشتم پشت میز کارم دیدم یک نامه از پشت و صفحه سفید گذاشته شده روی میز. وقتی نامه ای از پشت گذاشته می شه روی میز یعنی یا محرمانه ست یا مهمه . من هم بلافاصله برداشتم که ببینم چیه، یک سوسک زیر نامه بود . اونقدر جیغ زدم که از طبقات بالا و پائین همکاران و البته رئیسم از توی اطاق هراسان اومدند ببینند چی شده. دو نفر از همکارانم به قصد شوخی یک سوسک پلاستیکی را گذاشته بودند روی میز. البته بعد خودشون خیلی ناراحت شدند و عذرخواهی کردند . انتظار چنین حرکت فجیعی را از من نداشتند.
فکر کنم به مرز سکته رسیدم و خیلی هم خجالت کشیدم.
بعد از اون دیگه سعی کردم هیچوقت در چنین حالتی جیغ نزنم ولی فرار که رو شاخشه .

آفتاب سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 19:57 http://aftab54.blogfa.com

سلام پرنیان نازنینم .

فرار از خود به دلیل آسیب هایی ست که می بینیم ..

چون دیگران نمی خواهند هویت یک انسان خوب مشخص بشه البته در مورد آدمهای بی وجود این طور است .

یک انسان خوب کاری نمی کنه که نقطه مقابلش از خودش و هویتش فرار کنه .. این آدمها سیاهی رو یاد گرفتند ..

مهم ما هستیم و آرامان های خودمون .

ارزشهایی که برای خودمون می ذاریم .. من هم یه وقت هایی دوست دارم از خودم فرار کنم اما با گذر همان با خودم کنار می یام .

سلام آفتاب عزیزم
اما من بیشتر وقتها وقتی از خودم فرار می کنم که احساس می کنم این خود در خود نمی گنجد، جایش تنگ شده، این روح شوق پرواز دارد و این جسم اسیر زمین شده، وقتی از خودم فرار می کنم که در خودم احساس خطر می کنم ، نه برای کسی ، برای خودم .
ولی نمی توانم خودم را به خاطر خوش نیامدن کسی تغییر دهم، اگر هم این کار را بکنم آنقدر موقتی و کوتاه است که تلاشش از اول بیهوده بوده.

همیشه خودت باش، آخه خودت خیلی خوبی .

تنها سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 22:36

خوبی گل نازم؟
------------------------
یادت ای دوست بخیر
بهترینم خوبی
خبری نیست زتو
دل من میخواهد که بدانی بی تو
دلم اندازه ی دنیا تنگ است
می سپارم همه زندگیت را بخدا

مرسی تنها جان

انشاالله که خداوند نگهدار تمام دوستان خوب باشه همیشه

رها چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 01:18

تشریف بیارید خیال روی تو تولد داریم ....[گل]

مرسی رها جان

به به زندگی امروز خیلی خوشحاله ...

تولدشان مبارک باشد

هاتف چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 16:18

سلام
تجربه انسان ها را در برابر انجام دادن یا ندادن کارها دچار شک میکند بدین معنی که وقتی تجربه داشته باشی دیگر به راحتی هر کاری نمیکنی و میدانی که باید با وسواس بیشتری قدم برداری برای بعضی ها هم که تجربه کردن یک چیز و باختن در آن یعنی قیدش را زدن!
تجربه اعتماد وقتی بی اعتمادی باشه یعنی من باید ازاین به بعد مواظب باشم...

سلام

بله و ما ترسوتر و یا محتاط تر می شیم. چون تحمل از دست دادن دوباره را نداریم .

اعتماد در مقابل بی اعتمادی خیلی تلخه و ضربه ی کاری به روح انسان وارد می کنه .

آفتاب چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 19:35 http://aftab54.blogfa.com

می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!*

نوشتم تعطیل است
بگذار منتظر بمانند ... چقدر آسمان زیباست !

یک اس ام اس برام فرستادی ، خیلی دوستش داشتم ،چندین بار خوندمش و دوست دارم اینجا بنویسم که دیگران هم بخونند :

دنیا پر است از دستهائی ست که خسته نمی شوند از نگه داشتن نقابها.
دنیا پر از آدمهائیست که فقط فعل هایی را صرف می کنند که برایشان صرف دارد .
دهانم پر از حرف است ولی با دهان پر که نمی شود حرف زد .

تنها چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 23:13

قلب
مهـــمانخانه نیست ،
که آدمــــها بیایند …
دو سه ساعت ، یا دو سه روزی توی آن بمانند و بعد بروند !
قلب
لانه ی گنجشک نیست که در بهـــار ساخته بشود ،
و در پائـــیز ، باد آن را با خودش ببرد !
قلب ؟!
راستش نمیدانم چیست !
امــــا این را میدانم
که جای آدمـــــهای خیلی خوب است !!
[نادر ابراهیمی]
-------------
هر صبح خورشید فریاد میزنه آهای آدما کتاب زندگی چاپ دوم نداره!پس تا میتونید عاشقانه و خالصانه و شاکرانه زندگی کنید.
بفرست به اونایی که تو زندگیت با ارزشن و از ته دل دوسشون داری ما که فرستادیم!

من هنوز نفهمیدم که دقیقا" این قلب چیست!
بی نهایت توانائی دارد که بزرگترین عشقها را در خود بپروراند، اما چقدر هم زود می شکند!

ایرج میرزا چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 23:41

با سلام

میبینم که بحث شیرین جک و جونوره و حسابی مجلس گرم شده . واقعا که بی سلیقه ای . عین اشک از چشمام افتادی . از سگ و گربه و تمساح و شتر خوشت میاد اما از خریادم باشه سر فرصت باهات قهر کنم . راستی چرا هیچ کس توی قفس کرکس نگه نمیداره؟ چرا توی هیچ خونه ای یه کره خر ملوس نگهداری نمیشه ؟؟ آخه چرا

من دلم میخواد چندتا پرنده توی خونه داشته باشم برام آواز بخونن . کلا ژرنده دوست دارم . اما اینکارو هرگز نکردم . یکی بخاطر اینکه طاقت دیدن اسیر ندارم و دیگری برای اینکه نمیخوام همدم من یه حیوون باشه . خودمو شریفتر از این میدونم که با یه حیوون انس بگیرم .
من دوستدار مورچه ها هستم . اگر من جایی باشم و توی سفره مورچه باشه تا مورچه ها از سفره نرن بیرون کسی حق نداره سفره رو تمیز کنه .
و اما سوسک . انقدر غریبی نکن باهاشون . اگر یکیشونو جایی دیدی وحشت نکن . در اتاقو ببند بزار انقدر بپره بالا پایین تا خسته بشه . بعد آروم بهش نزدیک شو . از مقابل بهش نزدیک شو تا تو رو خوب ببینه و نترسه . براش حرفهای مهربانانه بزن بزار نرم بشه . بعد آروم با نوک انگشتات از سمت سر نوازشش کن و تا کمرش بکش . بعد از چند مرتبه سوسکه بهت عادت میکنه و اجازه میده بالهاشو هم نوازش کنی . فقط یادت باشه اگر شاخکهاش بدستت خورد دستتو نکشی چون عصبی میشه . بدون که اون فقط میخواد باهات ارتباط برقرار کنه . بر احساساتت هم غلبه کن . مبادا ماچش کنی . سوسک کلنا نامحرمه هااا

واقعا" که !

نه این بهتره :

اینا چی بود نوشته بودی ؟!

تا یک هفته کابوس سوسک می بینم

عین اشک از چشمام افتادی

کی گفته از تمساح خوشم می یاد ؟؟
و از شتر ؟؟؟
گفتم شتر سوار شدم خیلی بامزه بود .
همین مونده مردم توی آپارتمانهاشون خر نگه دارند

من هم هیچوقت حاضر نیستم توی خونه پرنده توی قفس نگه دارم. پرنده ها باید آزاد باشند.

اصلا" بیا برو تو کار پرورش مورچه. از مالیات گرفتن از مردم بهتره

Roj یکشنبه 24 شهریور 1392 ساعت 00:25 http://rojna.blogfa.com

اینکه مردم نشناسند تو را غربت است !!! و اینکه تو مردم را نشناسی نیز هم .
با این حال خودم خودم را باور داشته باشم برایم کافی ست نیازی به تایید و تصدیق دیگران ندارم .

امیدوارم روزی همان مردم باورهای ما را نسبت به خود ما از بین نبرند.

قندک سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 00:37

به جرات قسم می خورم بانو جان که قشنگ ترین نوشته ها و زیباترین تصاویر انتخابی را در طول این مدتی که بثور خدمت داشتم از دست داده ام.الان بسیار یادم و متاسفم.می ایم.می ایم و مانند آبی گور نم نم می نوشمشان.چقدر پست سگها زیبا بود

جای شما خیلی خالی بود ...

roya دوشنبه 3 خرداد 1400 ساعت 09:26

چقدر قلم خوبی دارید عالی نوشتید مرسی

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد