فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

حدیث عشق بیان کن ، بدان زبان که تو دانی



قرارمان صبح مهربانی
در آسمان عشق
هنگام تجلّی روشنائی

تو همه نور باشی و طلوع
من تنها ستایش و امید
...


این تصویر و این شعر  در یک عصر جمعه ، برای تمام کسانی که خوبند و دوستشان دارم ... 




دو هفته ی پیش چند ساعتی ماشینم را کنار خیابان پارک کردم ، وقتی برگشتم هر چه گشتم ماشین را پیدا نکردم، در حالیکه مطمئن بودم کجا پارک کردم. سعی کردم با ریموت و با درآوردن صدای ریموت پیدایش کنم. درست مقابلم بود، همانجا که پارک کرده بودم. ولی شباهت زیادی با ماشین من نداشت. رهگذری در عقب را مچاله کرده بود. خط و خش از گلگیر عقب تا انتهای در عقب به سمت جلو ماشین  و تو رفتگی ناجور. باورم نمی شد! رفتم عقب و از یک متر عقب تر با دقت ورانداز کردم ! باز رفتم جلو و با تعجب پلاک ماشین را خواندم، بله درست بود!  با خوش خیالی به سمت برف پاک کن های ماشین رفتم که شماره تلفن و یادداشتی پیدا کنم!  که بلافاصله به سادگی خودم خندیدم!  در خیابانی که یک طرفه بود ، نه جای دور زدن داشت و نه دلیلی برای دور زدن، خیابانی که باریک هم نبود و معلوم بود راننده ی عزیز از جلو یا عقب کوبیده به در. حتی نزدیک پارکینگ ساختمانی هم نبود و من دو سه دقیقه داشتم خیابان و آن سمت خیابان را نگاه می کردم که چطور ممکنه یک نفر کوبیده باشه به در ماشین؟!  دلم گرفت . نه برای خسارتی که وارد شده بود،   دلم برای این گرفت که مردم کشور من به کجا دارند می رسند؟  با اون شدتی که کوبیده بود به ماشینی در کنار خیابان، قاعدتا" هر انسانی که ذره ای وجدان داشته باشد باید شماره تلفنی بگذارد. رانندگی فرهنگ خاص خودش را دارد، و البته شاید هر کسی در پشت فرمان و در خیابان در حین رانندگی شخصیت واقعی خود  را به خوبی می تواند نمایان کند. با لج بازی کردن و سبقت های بی مورد، با توهین کردن به همدیگر، با بوق زدن های بیمورد ، با راه ندادن به هم و با انحراف به چپ و زدن در صف ماشین ها برای اینکه دو ماشین زودتر رد شدن! توی دلم می گویم برو ببینم به کجا می خواهی برسی.  هیچ جا هیچ خبری نیست! 


چهار پنچ سال پیش در پمپ بنزین خیابان پاسدارن تهران در یک صف  بودم که نوبتم برسه. نمی دانم به چه دلیل، شاید به دلیل اشکالی که در یکی از پمپها پیش آمد، یک وقفه طولانی بوجودآمد تا ما سه چهار ماشین داخل صف به پمپ برسیم، ماشین راخاموش کرده بودم و به محض اینکه صف راه افتاد روشن کردم ، که یک راننده پراید با ویراژ آنچنانی از پشت سر سریع آمد جلو. عصبی شدم ولی چیزی نگفتم وقتی نوبت من رسید که بنزین بزنم، درحالیکه داشت باک خود را پر میکرد بهش گفتم: آقای محترم فکر کنم بعد از چند سال انقلاب و جنگ و زندگی در این مملکت، همه معنی صف را بلد باشیم. شما چرا زدین توی صف ؟  شروع کرد بدون مقدمه حرفهای بسیار رکیک و زننده زدن. احساس کردم گونه هایم آتش گرفت و صورتم قرمز شد. بهش گفتم : با من هستین ؟  شما حالتون خوبه ؟  باز شروع کرد فحاشی کردن و قفل فرمان را درآوردن و حمله به سمت شیشه ی ماشین من. یک خانمی در صندلی کنار راننده نشسته بود و مرتب به آن مرد میگفت : بسه دیگه خجالت بکش. یه نگاه کردم حدس زدم همسرش باید باشد. رفتم به سمت اون خانم و گفتم شوهرتون هستند؟ یک خانم با ظاهری خوب و کاملا" متشخص ، با ناراحتی فقط نگاهم کرد و صورتش قرمز شده بود. بهش گفتم واقعا" برای ایشان متاسفم که شوهر بیماری مثل شما داره. و باز حرفهای رکیک و سکوت مردم و نگاه مردم و بی تفاوتی مردم ...

گوشی را برداشتم به پلیس صد و ده زنگ بزنم که مسئول پمپ بنزین آمد جلو و گفت خانم این آقا معلومه مریضه . اهمیت نده 

بعد برای هر کسی از دوستان و بستگانم ماجرا را گفتم ، گفتند همان موقع باید زنگ می زدی ما می آمدیم و من می دانم بعضی از آقایان وقتی یک زن تنها پیدا می کنند ، به خود اجازه هر رفتاری را می دهند.... آخر اینجا ایران است !  


اهمیت ندادم ولی با گذشت چندین سال هنوز صحنه های آن روز را فراموش نمی کنم. نتوانستم فراموش کنم، آن حرفها و کلمات زشت را هیچ وقت نتوانستم فراموش کنم. عده ای از مردم ما خیلی چیزها را از یاد برده اند. مهم ترین آن انسانیت است . انسانیت خود را فراموش کرده اند.

خیلی چیزها را اهمیت نمی دهم. مزاحمت های خیابانی، بی حرمتی های، تجاوز به حریم شخصی و  دزدیدن وسایل داخل ماشینم، و یا  کوبیدن ماشین پسر جوانی به عمد در خیابان فقط به خاطر چند دقیقه تفریح و سرگرمی، به اینکه ساعت ده شب به بعد در خیابان امنیت ندارم و به خیلی چیزهای دیگر .


دیشب یک ساعت هم نخوابیدم. نگران بودم ، نگران آینده ی کشورم، نگران آینده ی جوانان کشورم، آینده ی خودم به عنوان یک زن ، نگران مردان کشورم، نگران اقتصاد ،  فرهنگ، هنر ، و ته مانده ی چیزی که به آن آداب شهروندی می گوئیم... 


در این عصر جمعه، با تمام نگرانی هایم ، برای فرداهای مبهم و نامعلوم، دلم خوش است به اینکه چقدر خوب است آدم دلش پر باشد از دوست داشتن و یادش پر باشد از خاطر آدمهای دوست داشتنی. همین تسکین می دهد تمام دلهره ها و  اندوه ها و دلتنگی ها را ...  خدا را شکر که هنوز زنده ایم به عشق. 


زمین تهی‌‌ست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه‌ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
 

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی  



نظرات 46 + ارسال نظر
آفتاب جمعه 24 خرداد 1392 ساعت 22:16 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جونم .

تصویر قشنگی گذاشتی .. منو برد به روزهایی که در گذشته خاطرات زیادی داشتم .

...

مطلبی که گذاشتی درد همه ما زنان است .. زنانی که به خاطر زن بودن در جامعه جنس دوم نامیده می شن .

اتفاقا من دیروز تو یک مسیر به اتفاق دو تا از دوستانم جایی می رفتیم .

دوتا پسر از این ( جنگول های ) امروزی که جلوتر از من رانندگی می کردند کنار هم که یکی پژو 206 و دیگری فکر می کنم 405 بود مشغول به صحبت بودند .. تمت مسیر رو گرفته بودند هر دوتا گرم صحبت و انگار نه انگار مسیر گرفته شده .. چند بار بوق زدم که راه رو باز کنند اما متاسفانه انگار راه رو به نام پدرشون کردند و ما باید صبر کنیم تا صحبت آقایون تموم بشه .. از کنار سمت راست اومدم که رد شدم با لاستیک ماشین کوبید به لاستیک عقب سمت من .. ترمز کردم و اومد بیرون و با کلی طلب که چرا از کنار سمت راست من رد شدی ؟ گفتم آقای محترم من تا کی صبر کنم تا شما صحبتت تموم بشه ؟ دیدم رفیقش هم که تو ماشین بغلی بود پیاده شد و انگار ایشون هم شاکی که چرا صحبتشون قطع شده ؟ نگاهی به ماشین کردم و دیدم بالای سپر کشیده شده به لاستیکش .. دیدم با ایشون بخوام سر به سر بذارم که معلوم بود تعادل روحی نه خودش و نه دوستانش دارند فایده ای نداره .. گفتم به سلامت .. ببخشید که زدین به ماشینم !

چی بگم با این آدمهای روانی ؟ فقط شاید ساعت ها فکر می کردم به رفتارشون .. و این که در مقابل اینها مجبوریم سکوت کنیم .. چون "زن "هستیم .

نه تحمل حرفهای رکیک اونها رو داریم و نه اعصاب دعوا با این ادمهای زبون نفهم ..

واقعا چه باید گفت ؟ تا کی ... هیچ وقت درست نمیشه .. هیچ وقت .

سلام لیلا عزیزم
دشت آفتاب گردان ؟ یکی از زیباترین تابلوهای خلقته. من از کنار جاده ای رد شدم که پر از آقتاب گردان بود و بی نهایت زیبا . یادمه همیشه

این اتفاقات زیاد پیش می یاد. برای آقایان هم پیش می یاد ولی آقایان متاسفانه بیشتر وقتها گذشت نمی کنند و درگیر می شن و جریان ادامه پیدا می کنه بدون اینکه اصلا" نتیجه ای داشته باشه. بعضی از آقایان در حین رانندگی دوست دارن نقش مصلح جامعه را بازی کنند و دائما با مردم بابت خلافهای رانندگی در گیر می شن. که به نظرم کار درستی نیست، چون اون آدم که پایبند به قانون نیست با یک تذکر و یا یک برخورد درست نمی شه.
و اما در مورد خانم ها مسائل شدت بیشتری داره ، چون بعضی از آقایون حتی تحمل دیدن یک راننده ی زن رو هم ندارند و بعضی هم برعکس برای زنان احترام قائلند در هر حال و هر شرایط . من توی جاده که رانندگی می کنم راننده های ماشین های سنگین مثل تریلی ، خیلی مرام دارند. همیشه با مهربانی راه رو باز می کنند برای یک راننده زن و این کارشون با توجه به شغلشون برای من همیشه جالبه.

هیچ کاری نمی شه کرد. به نظر من مخصوصا" در این شرایط بد، هر چه ممکنه باید برخورد و تنش را با مردم در کوچه و خیابان کم کرد. چون همه زیر بار فشار هستند و گاهی وقتها حالتهای عادی ندارند.

ایرج میرزا شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 00:09

سلام پری
انقدر از ایران بد نگو دیگهههه
من ایران و مردمشو دوست دارم آخه . حتی اونا که خارج از ایران زندگی میکنن . فقط عیبشون اینه که خوبیهاشونو برای روزهای مبادا پس انداز میکنن . وگرنه نازنین فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست .
بعضیها بیمارند . بعضیها ضریب هوشی پایین دارند . بعضیها مشکلات مالی یا خانوادگی یا ... دارند . کم پیدا میشه کسی ذاتا بد باشه . چند روز پیش رفته بودم فارابی یه خانوم پرستاره باهام بد صحبت کرد . به شخصیتم برخورد . دیدم همشون عصبی هستند . متوجه شدم روز تعطیل بوده و اونها علیرغم میلشون اومدن و بعضیها هم نیومده بودن و مردم هم از همه قشری بودن و خلاصه شلم شوربایی شده بود .
البته تو هم حساس هستی و همین باعث زود رنجیت میشه .
خلاصه من کار ندارم . همش تقصیر خودته

سلام ایرج میرزا عزیز
من از ایران بدنمی گم. اگه ایران رو دوست نداشتم که نمی موندم، مدتها قبل رفته بودم. چون کشورم را دوست دارم ، فکر می کنم ما باید جزو بهترین ملت ها باشیم همیشه.

ضمنا" بد نیست بگم که دیشب بچه های خارج از کشور تا صبح بیدار بودند و مدام داشتند نتیجه رای گیری ریاست جمهوری رو پیگیری می کردند و اکثرشون هم رفتند رای دادند و با شناسنامه هاشون جلوی سفارت عکس گرفته بودند. این نشون می ده که مردم ما چقدر عاشق وطنشون هستند حتی اگر دور باشند.

کاملا" درست می گی، مردم ما در شرایط خوبی نیستند. وقتی به یک مکان عمومی مثل رستوران یا یک جائی شلوغ می رم و مردم را یواشکی زیر نظر میگیرم، خیلی دلم می سوزه براشون ، مخصوصا" برای آقایان . فکر می کنم زیر بار این فشارهای اقتصادی دارن می شکنن ولی باز هم زنده هستند و سعی می کنند همه چیز را به خوبی حفظ کنند.
من وقتی این مطالب را می نویسم زیاد گلایه نیست. بلکه می نویسم که دیگران احساسم را بخونند.
یک نفر از آشناهای من هست که هر ازگاهی می یاد مطالب اینجا رو مو به مو می خونه و کامنتها رو همینطور . نظر نمی نویسه ، نظرش رو همیشه شفاهی بهم می گه. چند وقت پیش می گفت دوستهای تو ، توی وبلاگت خیلی خوبند، آدمهای خوبی هستند و البته اون اینجوری گفت : آدم حسابی هستند! :))
بهم گفت من وبلاگهای زیادی رو مرور می کنم ولی اینجا عده ای می یان می نویسند که هم خیلی فهمیده هستند و هم با احساس. احتمالا" الان اگر خودش بخونه ، خنده اش می گیره .

من می دونم دوستان من نیازی به خوندن این چیزها ندارند ولی می دونم اینجا رهگذر زیاد داره . شاید رهگذران به این حرفها گاهی کمی فکر کنند.
مثلا" همین تصادفهایی که به این شکل اتفاق می افتند، ماشین ها همه بیمه هستند ، بیمه هم که اجبار شده ، اگر کسی امسال ماشینش رو بیمه نکنه سال بعد باید دوبل و با جریمه پرداخت کنه، خوب بیمه هم که برای همین کارهاست. پس چرا بزنیم و در بریم ؟؟

پرستارها هم حق دارن خسته باشند. زحمت و مسئولیت و کار سخت و دستمزهای پائین و ...

من آدم حساسی هستم و این رو قبول دارم ، ولی ایده آلیست نیستم. شرایط رو می پذیرم اما دلم می خواد مردم کشورم چیزهای ازدست رفته شون رو دوباره بدست بیارن. و این اتفاق محال نیست فقط باید تک تک ما به تک تک رفتارهامون فکر کنیم.
چند روز پیش کاغذ بزرگی که کارواش می ندازه کف ماشین رو بدون اینکه فکر کنم و حواسم باشه ، (و اونقدر در افکارم غرق بودم که متوجه کاری که کردم نشدم)مچاله کردم و انداختم توی جوی آب کنار خیابان و بعد خودم از کاری که کردم شوک شدم. من از خودم باید شروع کنم برای اصلاح رفتارها .

نوشته های پراکنده شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 09:31

سلام
حال شما؟
عجب آدمی. همون پمپ بنزینی رو می گم
خیلی ها وقتی یه خانوم می بینن اینجور رفتاری بروز می دن. میخوان مرد بودنشون رو اینجوری ثابت کنن
چند سال پیش توی پمپ بنزین بین راه یکی توی صف زد جلو و رفت که زودتر من بنزین بزنه. وقتی معترضش شدم با کمال خونسردی گفت اشکال نداره عجله نکن. شاید اگه زودتر بنزین میزدی و میرفتی یه اتفاقی واست توی جاده می افتاد. بهش گفتم اگه اینجوره اشکالی نداره تو برو تا واسه تو بی افته
این تازه سالهای خوشیمونه. یه روزایی حسرت همچین روزایی رو خواهیم خورد
آپم تشریف بیارید

سلام

اره متاسفانه . کلا" بعضی ها با جنس زن انگار مشکل دارن
:)))

جواب خوبی دادی به اون آقا . از آدمهای خونسرد و خوش اخلاق خیلی خوشم می یاد . همیشه می دونند مسائل رو چطوری تغییر بدن با خونسردیشون .
حتما" می یام می خونمت ممنون که بهم اطلاع دادی .

قندک شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 10:49

سلام و درود فراوان بر شما بانوی فرهیخته و نگران. نگران این اوضاع. نگران این مردم و نگران آینده.باید قبول کنیم که ملت بسیار بدی شده ایم. هرچه بزرگی و مردانگی بود به کل نابود شد. نه آموزشی مانده و نه پرورشی. ادبی مانده نه فرهنگی. همه چیز شده خواهی و مادیگرایی محض. همه چیز شده دروغ و خدعه و نیرنگ و بزن برویی.نامردی جای مردانگی را بشدت اشغال کرده ولی همه دم از مردانگی و مروت می زنند.تعارف های بسیار قلابی و دور از حقیقت.هیچ حقیقت و واقعیتی وجودندارد که دلی به آن خوش باشد.افسوس.سعدیا کجایی که روحت شاد. دقیقا حستون می کنم و فقط می توانم بگویم واقعا متاسفم.فاتحه مملکت را خواندند رفت پی کارش. اکنون به آن ایرانستانی که وعده داده شده بودیم رسیدیم. فقط خدا به دادمان برسد.

سلام قندک عزیز
من دلم نمی خواد باور کنم که مردم ما دارند سقوط می کنند.
مردم ما نادیده گرفته شده اند، به شعورشان توهین می شود، خواسته های بحق و مسلم شان زیرپا گذاشته می شود. هیچ اختیاری در هیج بعد از زندگی مادی و معنوی خود ندارند و به آنها القا شده که شعورشان در حدی نیست که خودشان برای زندگی تصمیم بگیرند ... تمام اینها باعث شکستن عزت نفس آدمها می شود.
مردمی که غم نان دارند. حتی کسانی که دستشان به دهنشان می رسید امنیت مالی ندارند.
مردمی که باز هم با تمام این شرایط یک جاهائی اصالت خوب خود را نشان می دهند.

قندک شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 10:50

راستی فراموش کردم از هدایای زیبایتان تشکر کنم. دست گلتون درد نکنه.

خواهش می کنم . در مقابل محبت ها بسیار ناقابل .

قندک شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 11:05

یاد خاطره ای افتادم از سال ۶۷ .یک پژوی ۵۰۴عهد دقیانوس اما کاری داشتم منزل هم توی یکی از کوچه های خیابان بهار شمالی و سرش گلفروشی بود. همسایگان ما اغلب ارامنه عزیز و مهربان تشکیل می دادند. منزل ما پارکینگ نداشت و مجبور بودم ماشین را توی کوچه پارک کنم و اغلب هم عقب و جلو ی کوچه می ایستادم. هرجا که جای خالی برای پارک پیدا می شد پارک می کردم. یک روز صبح که عازم محل کار بودم دیدم جلوی شیشه تکه کاغذی جلب نظر می کند. برداشتم. نوشته بود .ببخشید موقع بیرون آمدن از خانه آینه ماشینتون را شکستم. عصر زنگ منزل را بزنید.هرچه هزینه خسارت شده را می پردازم.با شرمندگی آوانسیان/جالب بود که ننوشته بود مرد حسابی؟ چرا جلوی در خانه دیگران پارک می کنی که اینطوری بشه؟ حقت بود آینه ماشینت شکست.برو خدارا شکر کن ازت خسارت نمی خوام!دیدگاه را ببینید؟ حظ کردم. اصلا هم نرفتم سراغش.

چقدر این آقا با این کار قشنگش ، خاطره ی خوبی از خودش به جا گذاشته .
سال 89 کیف پولم که از یک کیف پول معمولی بزرگتر بود و بالطبع حاوی یک عالمه مدارک و عکسهای خانوادگی و کارتهای اعتباری و البته یک کارت اعتباری همراه با رمز و کارت های شناسائی و ورزش و کتابخانه و نوشته هائی که همیشه عادت دارم روی کاغذهای کوچک می نویسم و نگه می دارم و .... خلاصه تمام زندگی من ، داخل کیف از دستم سر خورده بود و افتاده بود داخل باغچه های وسط خیابان شیراز لابلای شمشادها و بدون اینکه متوجه بشم سوار ماشین شدم و نزدیک خونه که رسیدم پیاده شدم خرید کنم دیدم ای وای کیفم نیست! درست همون لحظه از ایران خودرو زنگ زدند که شما کیف گم کردین ؟ گفتم بله با تمام مدارکم. گفت یک اقای پیدا کرده و این هم شماره اش و ما از کارت ماشین شماره تلفن شما رو پیدا کردیم. منزلشان خیابان شیراز بود همان جعبه شیرینی که خریده بودم و باعث شده بود کیف از دستم سر بخوره رو بردم برای ایشون. همسرشون ودخترشون کلی بهم خندیدند ، گقتند کارت اعتباری و همراه با رمز هر کسی داشته باشه وسوسه می شه بره نقد کنه ! یعنی اگر کسی برداشته بود تعهدی در پیدا کردن صاحبش نداشت ، مدتها من گرفتار شده بودم برای جمع کردن دوباره ی مدارکم.
و همیشه ازشون ممنونم .

قندک به ایرج میرزای عزیز شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 11:15

آقا جان شما خودت خیلی خوبی وگرنه باور کن. باور کن که ما ایرانی ها بد مردمی شده ایم. بد. احتمالا با مردم ارتباط و تعامل چندانی ندارید. درود بر شما.

ایرج میرزا کلا" آدم خیلی مثبت اندیش هست معمولا".

گاهی هم برای نوشته های من که کمی حالت گلایه داره ، کلی من رو دعوا می کنه :))))

قابل توجه ایرج میرزا عزیز

پرنیان دل آرام شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 12:28

...
بخوان شعری به آهنگ قشنگ دوستت دارم

قدمهای مرا باران بسمت خانه تان آورد
بدستم شاخه ی یاسی به رنگ دوستت دارم


و این هم تقدیم به شما و تمام بانوان فتح باغ

اگــر زنـی را نیـافـتـه ای کـه با رفتـنـش
نابود شوی
تمام زندگیت را باخته ای
این را منی میگویم
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیــده دور گـیسـوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه
یا ریختـه پای گلدانهایش
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مــبـــادا….

امیر روشندل



بله اینجوریاس - ما خانوما باهت هوای همو داشته باشیم تا وقتایی که حقمون خورده می شه یا نادیده گرفته میشه بدونیم یکی هست که حسش مثله حس ماست

به به ... چه شعرهای قشنگی .

البته گاهی وقتهاو بعضی از این خانم ها دستشون رو که می ذارن روی بوق دیگه برنمی دارن. نمی دونم چرا بعضی خانم ها اینقدر از بوق زدن خوششون می یاد :))))
باور کن ! ;)

هدی شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 13:57 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
برای انتخاب زیبای تصویرت تبریک میگم بهت ... آفتابگردان بین تمام گلهای باغ تنها بهانه آفتاب است برای طلوع و تنها بهانه اش هم آفتاب است برای شکفتن ...
گل انحصاری خودمههههههه

یه خاطره جالبم من بگم ... یه بار توی اتوبوس وقتی می خواستم پیاده شم خیلی توی فکر بودم، هندز فری رو هم گذاشته بودم گوشم و کلا توی دنیای خودم بودم ... پیاده که شدم چندین قدم اونورتر رفته بودم که حس کردم راننده اتوبوس داره بوق می زنه ... برگشتم و اولش فکر کردم با یه راننده ای یا مسافری کار داره ... اما انگار با من بود ... از توی آینه اشاره کرد به عقب ماشین و من دیدم که زنهای ایستاده توی اتوبوس هم جنب و جوش غیرعادی دارن انگار ... بعد سویشرتمو دیدم که بین دستهای بی شمار دست به دست اومد جلو و رسوندنش به من ... و قبل از اون که حتی بتونم تشکر کنم راننده که زیادی هم به خاطر حواس پرتی من معطل شده بود پاشو گذاشت روی گاز و رفت ... با خودم فکر کردم شاید اگه یه راننده دیگه بود اصلا نمی ایستاد ... یا مسافرا که اونقدر سعی و تلاش برای برگردوندن یه شیء به صاحبش داشتن چقدر درستکار بودن ... اون سویشرت برای من شاید قیمت زیادی نداشت اما خیلی دوستش داشتم چون خاطره زیاد دارم باهاش ... و برام عزیز بود و اگه کسی صداش درنمیومد و من از دستش می دادم حتما غصه می خوردم ... اما هنوز هستن آدمایی که احساس مسوولیت رو به چیزی نفروختن توی این جامعه ...

سلام هدی عزیزم
می دونم! می دونم که آفتابگردان گل مخصوص و خاص تو هست. خیلی هم گل قشنگیه .

خوشحالم که تو هم یک خاطره ی خوب از یک کار انسانی برای همیشه توی یادت باقی مونده. وقتی این نوشته های شماها رو می خونم یکی یکی خاطرات خوبی که در این زمینه ها دارم تازه یادم می یاد و اینکه آدمها گاهی وقتها شاید احساس کنند کاری نمی کنند ولی همون کاری که انجام می دن و اصلا" به نظر خودشون مهم نیست برای یک نفر دیگه بی اندازه ممکنه مهم باشه.

خوشحالم که سوشرتت رو پیدا کردی. تجسمش کردم یه سوشرت قرمز و خاکستری شاید بوده باشه.

هاتف شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 15:55

سلام
مطلبتون یه جورایی شبیه مطلب منه...باورتون میشه ماشین منم که مثلا مردم!هم چهار طرفش رو زدن و رفتن و من هیچ اثری از راننده خاطی ندیدم!...
به نظرم این مسائل فقط مربوط به ایران نیست انسان هنجار شکن همه جا هست حالا کم و زیاد داره...
انشالاکه همه چی درست بشه...

سلام
این خسارت به کسی وارد کردن و بی تفاوت رد شدن فقط دچار ما زنها نمی شه. منظورم از مزاحمت ها و آزارهای خیابانی بود که بعضی ها وقتی یک زن تنها می بینند احساس قدرت می کنند .

ما که این مطالب را می نویسم و می خونیم سعی کنیم هیچوقت از این کارها نکنیم. قطعا" به قول شما هنجار شکن همه جاهای دنیا وجود داره . من به قانون کارما اعتقاد دارم و مطمئنم آدمهای مشکل دار و مزاحم یه جوری باید تاوان کارهای خود را پس بدن. این خسارتها مهم نیستند اصلا" با صرف کمی هزینه و وقت برطرف می شن. رفتارها و همین ناهنجاری ها و ناامنی هاست که ما رو آزار می ده. سعی کردم خودم تا حدودی صاف کاریش کنم :))))
با دست فرو رفتگی هاش یه کمی اومد بیرون! ماشین وطنیه دیگه ! ;)
انشاالله که درست می شه
می یام می خونمتون

ونوس شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 16:00 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
ممنونم ازپاسخت به کامنت قبلیم سعی می کنم ازذهنم دورشون کنم تابلکه اونها هم خودشون برن و من و رها کنن
واقعا درست گفتی که بعضیها با رفتارشون مارو از اصل خودمون دور می کنن همین خود من کجا یه روزفکرمی کردم دغدغه ذهنم ببشه چه چیزهایی که مثل خوره روحم و می خوره چی فکر می کردم چی شد

ببخشید ...
درباره موضوعی که نوشتی ما همه نگرانیم عزیزم
واینکه برای همه ما این صحنه هایی که توازشون نوشتی اتفاق افتاده پس چرا هممون هم مثل هم فکر می کنیم چه آدم بی وجدانی چه بی ادب بود ویا پس کو انسانیت

پس چرا بازم این ماجرا ها هرروزتکرار میشه

وای چقدر حرف زدم

سلام ونوس عزیزم
این آدمها در زندگی ما هستند به دلایل زیاد. کمی عمیق شدن روی این مسئله همه چیز را برای ما روشن می کنه که چرا اینها در کنار ما قرار می گیرند. روح ما را خسته و فرسوده می کنند ولی اگر بدونیم دلیلی هست برای بودنشون بیشتر صبر خواهیم داشت.

امیدوارم درست بشه همه چیز . ای کاش هیچوقت رمان کوری رو نخونده بودم . چون گاهی ماجراهای دور و برم من رو عجیب یاد اون رمان وحشتناک می ندازه.

مرسی از تو .

ونوس شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 16:00 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

عاشق نقاشیم
مرسی به خاطر این عکس زیبا

جدی؟ پس هنرمند هم هستی .

خوشحالم خوشت اومده .

ایرج میرزا شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 19:59

سلام
میبینم که دو به یک میریزید سر من تنهاااا
باشه . برو بچه محلاتم بیار ببینم حریف من میشی یا نه؟


سلام به قندک عزیز . چقدر اسم شما شیرینه ؟ کاش کام خودتون هم مثل اسمتون همیشه شیرین باشه عزیز.

میدونی پری . من نمیگم مردم بدی نمیکنن که . آره بدی میکنن اما خودشون مثل ظاهر و اعمالشون بد نیستند .
چند تا دلیل برای کار بدشون هست . همونجور که قبلا گفتم برخی بخاطر بیماری برخی بدلیل ضریب هوشی پایین برخی بخاطر تربیت نا صحیح و برخی همونطور که خودت هم اشاره کردی بخاطر فشارهای اقتصادی و اجتماعی و امثالهم است .
ببین نازنین . به قول خودت و اون آشناتون بچه هایی که میان فتح باغ آدم حسابی و با احساس و کلا آدمهای تپلی هستند . با این حال ببین چقدر بد بینی و فکر منفی روشون تاثیر گذاشته ؟ تا جایی که اینهمه از مردم و همشهریهاشون بیزارند . حالا حساب کن اون کسی که تحصیلات و فرهنگ و احساس و تربیت و عقل و هوشش در سطح پایینتریه با چه عینکی به جامعه نگاه میکنه . مطمئن باش اون صبح که از خونه میاد بیرون با شمشیر برهنه میاد بین مردم . خوب خودت بگو . از همچین آدمی چه انتظاری میشه داشت . ما باید از یه جا شروع کنیم . حد اقل از اطرافیان خودمون . بفهمونیم که با هم بد نیستیم و به مرزهای اونها تجاوز نخواهیم کرد اونوقت مطمئن باش با تعجب میبینی که چقدر آدمها نازنین هستند .
به قندک جون گفتی با هم قبلا سر این مسایل صحبت کردیم . آره . اون موقعها میخواستم از یه اتفاق خوشایند که برام افتاد برات بگم گفتم ریا میشه . ولی الان که قندک عزیز اشاره کرد بگم.
حدود یک ماه پیش به اداره جدید منتقل شدم . درخواست خودم بود . توی اینجا حدود ده دوازده هم اتاقی داشتم . باور کن پری هر کدوم یه اعجوبه ای بود برای خودش . هر کدومشون برای بهم زدن یه جامعه صد نفری کافی بود . وقت نیست شخصیت تک تکشونو برات توضیح بدم فقط بپذیر که راست میگم . وقتی داشتم میرفتم زن متاهل توی جنع میگفت تو بری اینجا دیگه صفا نداره . مرد گنده جلوی همه التماس میکرد حالا بزار یکی دو روز دیگه میری . اون پسره که نه سال کوچیکتر بود و با یه من عسل هم پایین نمیرفت توی جمع اشعاری از فراق میخوند و هر روز برام پیامکهایی میفرسته که فقط نامزدها به هم میفرستند . رئیسم گیر داده بود چرا داری میری . من که همیشه با مردم از کلمات با محبت استفاده میکنم وقتی اونها توی جمع باهام با احساس حرف میزدند سرخ میشدم و نمیدونستم چی باید بگم . خلاصه میکنم . اون آدمهایی که بسیار خشک بودند وقتی پاش افتاد که احساسشونو خرج کنند از من هم با احساستر بودند .

جمعبندی حرفای من اینه که مردم مثل یه گربه ملوس هستند که چون میترسند چنگ میندازند .
حالا بازم بیا مخالفت کن . عمرن تو حرف قبول کنی

سلام

بچه محل لازم نیست. اینجا همیشه یک نفر بالاخره پیدا می شه به دادم برسه :)))

آدمها ابعاد مختلف دارند، خوب مطلق نداریم ، بد مطلق هم نداریم، بد هم نسبیه، ممکنه از نظر یک نفر یک خصوصیت خوب یا معمولی باشه ولی از نظر یک نفر دیگه خوب نباشه، که برمیگرده به اختلاف سلیقه ها. اما یک سری رفتارها هستند که به هیچ عنوان قابل توجیه نیستند.
گاهی ربطی به تحصیلات و سطح فرهنگ هم نداره ، اصلا اونقدر حرکات عجیب و غریبه که فکر می کنی توی یک دنیای دیگه زندگی می کنه.


تو هم اگر همکارهایی داری که همشون یک روزی غیر قابل تحمل بودند ولی حالا دوری ازشون برات سخته ، هم به دلیل خوب بودن تو بوده و هم به چند بعدی بودن آدمها. ممکنه یک نفر خیلی بداخلاق باشه ولی قلب مهربانی داشته باشه که توی شرایطی خاص بالاخره خود واقعیش رو نشون می ده . این با آدمی که همیشه و همیشه با مردم یه جورائی درگیره خیلی فرق می کنه .

خدا رو شکر می کنم که با کسی توی زندگی برخورد نداشتی که کارهاش متعجبت کنه و به هیچ عنوان نتونی توجیهی برای رفتارهای عجیب و غریبش داشته باشی.

ایرج میرزا شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 22:04

بازم سلام

یعنی من پشت کوه زندگی میکنم؟؟؟

من کارمند سازمان امور مالیاتی هستم و همه جور آدم از همه جور صنف و شغل مستقیما با من در تماس هستند . تازه همشون هم ناراضی و طلبکار . دوستان من هم توشون نماز شب خون و بچه حزب اللهی خفن هست هم قرتی و مد روز . هم مونث هم مذکر . هم بالا شهری هم جنوب شهری . هم مجرد هم متاهل . این دلیل شما و قندک عزیز رو بجا نمیدونم . ولی این شعر مولوی رو چرا . از محبت خارها ....
من گفتم مردم خوبند و فرت و فرت ازشون خوبی می بینم . شما بگو بدند ببین چی میشه . حقته . ایشالا آینه بغلتم بشکنه

سلام

آدمها ذاتا" خوبند، چون همه از روح خداوند هستند. ولی فراموشکارند، حقیقت خودشون را یادشون می ره .

...

اولش گفتی ایشالا باغت رو ملخ بخوره که دعات آنی گرفت. سه روز بلاک شد بلاگ اسکای !
بعد هم ما یه قالب گذاشتیم اونقدر مسخره اش کردی که هی فونت هاش به هم ریخت و مجبور شدم برگردم به قالب خودم (بین خودمون باشه ، قالب صورتی خودم رو بیشتر دوست دارم)
قالب صورتی رو هم که مسخره می کنی

بعد هم یک ای میل در مورد زندگینامه و شجرنامه ی کفش دوزها برام فرستادی با عکسهای تمام رخ و نیم رخ و سه رخ شون که آنچنان قلبم به درد آمد از اینکه یک کفش دوز را در یک قاب و قالب سبز اسیر کردم که رهایش کردم و رفت ...

در مورد آینه بغل
حالا ببینم با این دعای آخری چه بلائی قراره سرم بیاد!
تو که اینقدر دعاهات گیراست . یه خورده دعای خوب خوب بکن واسه ی من و بقیه ی دوستهام ایرج میرزا عزیز

اینقدر هم از این مردم چپ و راست مالیات نگیرین :(

صادق (فرخ) یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 01:11 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... اول از همه متاسفم !؟؟
توصیه می کنم در پمپ بنزین پاسداران تحت هیچ شرایطی بنزین نزنید . من لااقل چند بار همان جا با اراذل درگیر شدم . لطفا به پمپهای خیابان دولت بروید .
دوم اینکه وقتی مردی میآید و به زنی که توهین نکرده و حرف بدی نزده فحش میدهد و قفل فرمان نشان میدهد ، مرد نیست .
از کفتاری که عرضه ی خوردن لاشه را هم ندارد ، بدتر است .
مردی که دست روی زنش بلند می کند ، حتی از بدترین حیوانات هم پست تر است و مطمئنا همسر بیچاره اش که شما دیدی ، بارها از او کتک خورده است و خود بینوایی مفلوک است . این قبیل موجودات در ایران ما بودند و هستند و خواهند بود . بعد ما می نشینیم به مردان بیسواد افغان ایراد میگیریم که چرا چنان و چنین می کنند؟
به نظرم پمپ بنزین پاسداران را بی خیال شوید و این یک اخطار جدیست . موضوع سوم هم در باره ی جناب ایرج میرزاست .... قبلا گاهی برایم کامنتهایی می گذاشتند و باید اقرار کنم که هوشمند و اهل مزاح و مطالعه هستند . اما اصلا یک در هزار هم احتمال نمیدادم که مالیات چی باشند؟؟!!
خوش به حال سازمان امور مالیاتی که ایرج میرزای اهل کمالات را دارد . بی تردید ایشان با تحلیل و تفسیر و زبانی گرم از خیلیها مالیات میستانند به نفع دولتی که خود عامل همه ی گرانیهاست . من اگر جای میرزای عزیز بودم با این همه هوش و درایت به خدمت در سازمانی دیگر در میآمدم و این کار را رها میساختم . نوع ادبیات میرزا جان با قندک مهربان ، یادآور دیالوگی است که بین یک مودی و ممیز مالیاتی رد و بدل میشود . در باره ی پمپ بنزین پاسداران هم فراموش تان نشود چه گفتم پرنیان عزیز!؟

سلام فرخ عزیز
ممنونم برای این توصیه های مکرر شما در مورد پمپ بنزین پاسدارن. مدتی هست که اصلا اونجا نمی رم، نه به خاطر اینکه خاطره ی بدی برام مونده از اونجا، بعد از اون اتفاق بارها رفتم، چون نزدیکترین پمپ بنزین به من اونجا بود.البته پمپهای داخل دولت هم هست ولی همیشه شلوغه و خود خیابان دولت یک مصیبت عظماست با اون ترافیک وحشتناکش. که من کلا" سعی می کنم حتی المقدور مسیرم از خیابان دولت نباشد، اگر چه گاهی هم مجبورم. الان پاتوقم شده پمپ بنزین شریعتی- صدر. یک سالی هم هست که بازسازی شده و معمولا" هم خلوته. نمی دونم چه اتفاقی برای شماافتاده دراین پمپ بنزین که اینقدر خاطره ی بد دارین.
آدمهای ضعیف همیشه از موضع خشونت و پرخاشگری و بددهنی وارد عمل می شن، وگرنه آدم قوی با منطق قابل قبول نه نیاز به خشونت داره و نه داد و فریاد. با یک نگاه و یک کلام آرام می تونه طرف مقابلش رو قانع کنه. امیدوارم خدا کمکشون کنه،
ایرج میرزا ، خیلی مهربان و خوش قلب و درعین حال خیلی با ذوق هستند. و این که گفتین چطور با این روحیه توی دارائی کار می کنه ، یاد سهراب سپهری افتادم که با اون روحیه در اداره دفع آفات گیاهی کار می کرد :)))
آخر هم طاقت نیاورد و شغلش رو عوض کرد.

حالا هر وقت از روبروی پمپ بنزین پاسدارن عبور کنم یاد شما می افتم :)))
اگر چه مدتهاست دیگه کمتر از اون مسیرها عبور می کنم. مگر اینکه خریدی داشته باشم.
به هر حال مرسی .

و قابل توجه ایرج میرزا .

باران یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 10:03

...

چقدر خوب است آدم دلش پر باشد از دوست داشتن و یادش پر باشد از خاطر آدمهای دوست داشتنی. همین تسکین می دهد تمام دلهره ها و اندوه ها و دلتنگی ها را ... خدا را شکر که هنوز زنده ایم به عشق..
خدا رو شکر
خدا رو شکر ...
.
.
.

و سلاملیکم قربان!
مبارک باشه بازگشت به قالب دوست داشتنی قدیم!
و مبارک باشه لوگوی جدید
و کلن مبارک باشید همیشه بی خیال قیل و قال دنیا و شر و شورش

علیک سلاملیکم قربان
ممنونم . برای همشون ممنونم

این عکس را گذاشتم تا شاید تمام چوب لباسی های دنیا گل بدهد!

(برمی گردد به شعر قشنگی که زهره عزیزم گذاشته بود در پست قبلی)

november یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 13:36

سلام و عرض ادب.

کاش تموم تصادفها فقط اصابت پاره های آهنی به همدیگه بود!
پرنیان جان خاطره ی هدی جانِ خوش نویس رو خیلی دوست داشتم، کاشکی همیشه فقط مهربونی ها پیدا بود.

سلام
استادان ادبیات می گن به برخورد دو اتومبیل نباید گفت تصادف!
باید فقط گفت : برخورد تو اتومبیل با هم .

می گویند : تصادف از مصادف می آید (روبرو شدن- بهم رسیدن)
مصادف : آنکه می باید کسی را ببیند، بیابد و یا ملاقات کند.

کاش تمام تصادف ها ، پایان هر دلتنگی باشد.

قابل توجه هدی عزیزم

و ممنونم نوامبر عزیزم

پرنیان دل آرام یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 14:23

چه قدر سر و صداس اینجا تو فتح باغ مبصل ندارین مگه؟؟؟


این قندک میرزا و ایرج میرزا رو بفرستید گوشه ی باغ یه پا رو هوا تا درس عبرت بشن برای بقیه ی

نگید نگفتیم



هان راستی یه چیز جالبا اون لوگوتون یه مدت عکس دستکتاپ سر کارم بود

اوه جریمه شدین دوستان!

چه جالب هر دو هم میرزا هستند!
دقت نکرده بودم .

اون عکس لوگو رو برای اون چوب لباسی ها که قرار گل در بیارن گذاشتم.
ولی تصور اینکه گلهای لباس آدم یهو زنده بشن ترسناکه راستی راستی ! :)))))

مواظب لباسهای گلدارم باشم که باهاشون توی آفتاب نرم حداقل :))))

november یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 16:01

اینجوری که خیلی طولانیه، فک کــُـــن
فِلمثل برای بازگو کردن حادثه اینچنینی باید گفت:
در خیابان دو اتومبیل باهم برخورد کردند

هرچند خیلی هامون عادت داریم صحت و زیبایی کلام را بجهت طولانی بودن تغییر بدیم مثلاً بجای سلام یا درود بر شما های و بجای خدانگهدار یا بدرود بای میگیم

جویای نظر استاد قدیمی دهخدا شدم:
تصادف= مقابل و روبرو شدن بدون قصد.
در تداول امروزمرگ یا جراحت ناشی از واژگون شدن یا
بهم خوردن وسایل نقلیه تندرو مانند هواپیما، اتومبیل است.

بین عُلما اختلاف حادث شد

مزاحکی (خوش طبعی کوچک) بود با نمک اندک
ببین پای حدیث عشق بیان کن را به کجا کشاندم کلام شما و استاد ادبیات سرفرود می آرم و ممنون که برمن آموختی

فرهنگستان زبان وادب فارسیه دیگه . هر چی می گه ما باید بگیم چشم! :)))
دوست داشتم این کنجکاوی رو که رفتی سراغ دهخدا.
راستی خیلی خنده داره که سایت دهخدا فیلتره ها!

یا مثلا" سایت آوای آزاد !!!

پرنیان دل آرام یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 16:10

نه مواظب لباسای گلدارتون باشین یه وقت آب نریزه روشون

یه هو ببینین یه درخت با شکوفه های سپید و صورتی از کناراش سر در آورد


الان که فکر می کنم به نظرم اصلا لباسای گلدار نپوشید ریسکش بالاس

ای وای ! راست میگی . فکرش رو نکرده بودم
فکر کن ... یه درخت سیب !
آلوبالو خوشگل تره ولی ;)

ایرج میرزا یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 22:31

سلام
ای جوونی کجایی ؟ یادش بخیر وبلاگ فرخ خان عزیز . هییییی
میرفتیم کامنت میزاشتیم . جواب میگرفتیم . ای داد بیدااااد .
امان از بیوفایی . نمی دونم کی اومد از ما به ایشون بد گفت که رفت در وبلاگو چند ماه تخته کرد تا ما رو کیش بده بعدشم که خیالش راحت شد ما رفتیم رفت یه وبلاگ دیگه زد . ببیییین . عمرن اگه پامو توی اون وبلاگ جدیده بزارمممم
باشه پرنیان خانوم دلارام . تنبیه هم میشیم . فقط کاش دست خودمون بود که کدوم گوشه از باغ رو انتخاب کنیم . اگه دست من باشه ترجیح میدم برم اون گوشه بالا سمت راست . اونجا که نوشته منوی اصلیقندک میرزا هم هر چی دورتر بهتر

سلام
فرخ عزیز دفاع کنید از خودتون. ترجیح می دم دخالت نکنم.

ایرج میرزا؟؟؟ چرا؟؟؟

...

حالا چرا اونجا؟ سمت راست بالا ؟
آهان واسه ی اون عکسه ؟!!

ضمنا توصیه می کنم با قندک میرزا یک جا باشین . ضرر نمی کنین
بله .


قابل توجه پرنیان جان

صادق (فرخ) دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 10:30

سلام ... ایرج میرزا رو نمیشه از یاد برد ... شوخ طبع و نکته سنجه و گمون نمیکنم که برای وبلاگ جدید و قدیم ، ما رو بی خیال شده .
حتی یه روز توی رادیو صدای یه گوینده رو شنیده بود و شک کرد که مبادا من باشم و بلافاصله کامنت گذاشت .
اما خب به هر حال فشار کار در امور مالیاتی ایشون رو تا حدی شاید خسته کرده ... توصیه می کنم که از ارقام و به خصوص ارقام نجومی تا حدودی فاصله بگیرند .
پرنیان عزیز با این حرف تو حرف شدنها در این وبلاگ پیشنهاد می کنم یه قهوه خونه ای چیزی اجاره بفرمایید تا همه ماهی یک بار جمع بشن و حرفهاشونو به هم بزنند . اصلا اجاره هم نمیخواد .
به ایرج میرزا میگیم از صاحب قهوه خونه مالیات نگیرند ...
خیلی دوستتون دارم ... همه ی بچه های این وبلاگ رو

سلام
ایرج میرزا رو ؟؟؟ یک آقای پرانرژی ، مهربان و خوش قلب و از اونا که بهشون می گیم : بامرام .


انشاالله یه کافی شاپ یه روزی خودم راه می اندازم هر روز پاتوق همه ی اهالی فتح باغ باشه و بشه کافه نادری شماره 2 :))))

اسمش رو هم می ذاریم کافه باغ . چطوره؟


مرسی برای این ابراز احساسات قشنگ. کلا" این جمله خیلی حال من رو خوب می کنه . پست قبلی هم دوستی با اسم شیرین عسل این جمله رو نوشته بود ، که یه جور خاصی زلال بود و جاری شد. ;)

قابل توجه همه ی دوستان

به ویژه ایرج میرزا عزیز

. سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 08:47

بگو که جان عزیزم زدست رفت خدا را
ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی
من این حروف ننوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

سلام

راستی! نقطه یعنی چی ؟ سه نقطه یعنی یه عالمه حرف، یه عالمه کلمات ردیف شده ناپیدا ولی . ؟

. سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 09:15

. یعنی چیز نه چندان مهم

همه ی آدمها مهم اند. حتی نقطه ها

به هر حال ممنونم برای کامنت های خوبی که می گذارید.

دیگه کنجکاوی نخواهم کرد.

هدی سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 14:03 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز

اول از همه از نوامبر عزیز برای تعاریف سرشار از مهرشون و نظر لطفی که نسبت به قلم شکسته ی من دارن ممنونم و با عرض پوزش بابت این دیرکرد چندروزه!

بعدشم باورت میشه منم دقیقا دیشب داشتم به همین موضوع فکر می کردم که چقدر خوب میشد اگه بر و بچه های این وبلاگ شما و سایر وبلاگهای مرتبط دسته جمعی یه جا جمع میشدیم و گل می گفتیم و گل می شنفتیم! همین حرف دوستمون جناب فرخ میشد هاااااا!!! محشر میشد!!!
همین الان تصورش قند توی دلم آب می کنه ...

راستی گفتم قند یاد دوستت قندک افتادم و این که اون اوایل حالا یا به دلیل عجله یا کم حوصلگی فکر می کردم اسمشون فندکه!!! بعدش خودم از این تصور کلی خندیدم به خودم!!!
با عرض معذرت از قندک عزیز!

ااا ... گمونم راستی راستی داره میشه چت روم اینجا هاااا ...
پرنیان جونی فکر کنم دیگه باید کم کم اجاره بگیری ازمون!

سلام هدی جان
من از تو و ازدوستانی که بقیه ی کامنت ها را می خونند تشکر می کنم. به دو دلیل یکی اینکه گاهی وقتها مخاطب یک کامنت فقط من نیستم و ممکنه یکی از دوستان باشه. (مثل همین موردی که نوامبر عزیز نوشته بود) دوم اینکه معمولا" کامنت ها اونقدر حرف برای خوندن داره و پیام توش هست که حیفه از دست بره . گاهی وقتها بعضی از این کامنتها رو من دوست دارم یک پست کنم و بنویسم ، اونقدر که زیباست.

اوه اوه ا گه قندک میرزا بفهمند این موضوع رو !!!
...
هیچ اتفاقی نمی افته فقط ایشون کلی سربه سرت می ذارن !

با هم دوست باشیم ، در این دنیای مجازی و قدر لحظه های با هم بودن رو بدونیم. زندگی رو بد جوری سختش کردیم ما آدمها. حداقل در دنیای مجازی نفسی تازه کنیم


فتح باغ متعلق به تمام کسانیست که اسمش رو توی آدرس بار ، مرور گرشون تایپ می کنند و به دیدنش می یان . حتی اگر خاموش

قندک سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 17:10

سلام ودرود وعرض ارادت مجدد
اولندش که قندک جانم نه فندک! مجید جان دلبندم!
بعدش این که خیلی مخلصیم میرزا جان عزیز وگرامی.شما ایرج میرزا و بنده قندک میرزا به به چه شود!
خب بریم سراغ این بزرگوار سرکار علیه پرنیان دلارام عزیز. بنده خوذم را عرض می کنم ایرج عزیز را نمیدانم. بنده اصولا میاندار باغ می باشم.لذا اون گوشه موشه ها ارزانی شما باشد بانو
البته ارادتمندیم ها؟

سلام و درود متقابل

فکر کنید : فندک میرزا؟؟!!! :)))))
نمی دونم هدی جون چه فکری کرده بوده .

همیشه خانم ها رو می ندازین اون گوشه موشه ها. یادتون باشه ;)

ایرج میرزا سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 17:40

سلام

شانس آوردید شعر من نبود وگرنه قاطی میکردم

حافظ میگه : من این سطور نوشتم چنان که غیر ندانست

بعدشم فرخ و هدی راست میگناااا
به سراغ من اگر میایید بیایید ظهیرالدوله دو قدم مانده به قمر . راستای رهی و فرخزاد . اونجا همیشه منتظرتونم . اون که خفته است در اون خاک منم . ایرجم ایرج شیرین سخنم .
ورود بانوان فقط با حجاب کامل

برو بابا! <---- این مال اون آخرین جمله ات بود ایرج میرزا عزیز

آخ آخ ... جای یه آیکونی الان اینجا خالی بود چقدر!

کدوم شعر اونوقت؟ اینجا پر از شعره

کلا" اینجا همه راست می گن .

بی زحمت به اون دربانتون بگین ما رو پشت در نذاره ! رفتن به ظهیرالدوله سخت تر از رفتن به موزه ی جواهراته .

زنده باشی و سلامت ایرج میرزا وبلاگستان .

-------------------------------------
با یک مرور متوجه شدم که شعر حافظ رو میگی که دوست عزیزی که . نامشون هست نوشته بودند. من نمی دونم کدوم صحیح تره ولی این رو می دونم که اشعار حافظ در یک کتاب با یک کتاب دیگه یک جاهائیش متفاوته. این رو چندین بار دیدم

تنها سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 20:22

سلام.......
.................من اومدم ،تنهاترازهمیشه...............
تومنومیشناسی؟

سلام
معلومه که می شناسمت. کجا بودی این همه وقت؟

تنها سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 20:54

حالم خیلی بده پرنیان...خیلی بد
این همه وقت داشتم باتنهایی هام کلنجار میرفتم...امابازهم تنها هستم؛حتی تنهاتراز چیزی ک بودم
....دلم خیلی گرفته.....
اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد
_____آدمها از دور دوست داشتنی ترند_____

احساس تنهائی وقتی کشدار و مداوم می شود چیزی نیست به جز یک احساس بی معنای زائیده ی یک ذهن شکنجه گر.
همه ی ما لحظاتی را داریم که احساس تنهائی آزارمان می دهد. این به خاطر دور بودن دنیای آدمها از همدیگه است و تفاوت نگاه ها به دنیا. ولی بیشتر وقتها یک حس فریب دهنده است. آدمها و دنیاهایشان را بذار به حال خودشان. برای خودشان این حال و این اصول مقدس است .

تنها راه نجات تو از این دنیائی که برای خودت ساختی ، عاشقانه زندگی کردن است. عاشق باش ، لازم نیست عاشق یک انسان باشی حتما". عشق به طبیعت را در خودت تقویت کن و از این آفریده ی زیبای خدا شروع کن تا برسی به عشق های بزرگتر. آدمها را با تمام خوبی و بدی هایشان عمیقا" و واقعی در درون خودت ببخش. آدمها را دوست داشته باش و اگر کسی آنقدر آزارت می دهد که احساس دوست داشتن را در تو نابود می کند ، از او فاصله بگیر، حتی اگر مجبوری زمانت را با او سپری کنی درونت را از او دور کن.
من چند تا گیاه دارم توی خونه ، می دونم اگه نباشم اینها از بی آبی و بی توجهی می میرند و وجودشان بسته شده به بودن من. هیچ وقت حیوانی را در فقس نگه نمی دارم . حتی برای هفت سین شب عیدم هم هیچوقت ماهی نمی خرم . تحمل دیدن این حیوان بی زبان در یک تنگ دلگیر را ندارم ولی هر وقت می خوام به خودم یک هدیه ی کوچک بدم می رم یک گیاه می خرم و وقتی یک برگ می دهد قربان صدقه اش می روم و وقتی یک برگش می افتاد غصه اش را می خورم. و من مطمئنم که این گیاه می فهمد احساس من را چون یک موجود زنده است، موجود زنده ای که رشد می کند و می میرد. همانطور که یک ماهی در تنگ و یا یک پرنده در فقس هم احساس دارد چون نفس می کشد، فقط زبان ندارد. عشق از همین جا شروع می شود. حس تنهائی ، فقط زائیده ی ذهن ماست. من هم گاهی دچار این احساس می شوم ولی اجازه نمی دهم جولان بدهد و ادامه پیدا کند.
خدا ما آدمها را در کنار هم خلق کرد و در مسیر زندگی هم قرار داد تا هنر زندگی کردن را یاد بگیریم.
امروز صبح که از خونه اومدم بیرون به خودم گفتم: امروز قرار است من چی به زندگی ببخشم ، پیش خودم نگفتم که زندگی قراره امروز چی به من ببخشه. برای یک کار بانکی پیاده رفتم تا یک مسیر ، توی مسیر یک رفتگر پیری هست که گاها" می بینمش ، خیلی پیر ، و دیدنش قلب آدم را به درد می آورد. کمکش کردم . خیلی ناچیز آنقدر که خجالت می کشم بهش فکر کنم، ولی شاید همین ناچیز بی ارزش دل این پیرمرد را که شاد کرده. در مسیر خونه یک سربالائی خیلی تندی هست اگر رهگذری منتظر ماشین ببینم سوار می کنم. امروز یک آقای میانسال را سوار کردم وقتی ته خیابان پیاده شد گفت : ناراحتی قلبی دارم شما خیلی کار بزرگی برایم کردین نمی دانم تا کی باید منتظر ماشین می ماندم در این گرما. هیچ کاری من نکردم ولی خدا صدای من را امروز صبح شنید و برای اینکه خوشحالم کند و به جای حس غم انگیز تنهائی به یک احساس بودن برسم ، دلیل های کوچکی در مسیرم قرار داد.
یک چیز خیلی خیلی کوچک بخشیدم به زندگی.
صبح که از خواب بیدار می شی به خودت بگو امروز من چه باید به زندگی بدهم.
همه ی ما این کارها را می کنیم. همه ی مردم کارهای خیلی خیلی بزرگتر و باارزش تر از این دو کار کوچکی که من کردم را به وفور انجام میدهند و این ها نتیجه اش این است که ما هیچ وقت تنها نیستم. آدمهائی اطرافمان هستند که با یک قدم کوچک لحظه ای می توانیم شادشان کنم. اگر ما نباشیم پس آدمها چطور به حس شادی برسند؟ چطور یک گیاه عاشق باغبانش شود؟ و این شادی ها در کائنات گم نمی شود. ذخیره می شود برای یک روزی و یک جا تمامشان را از زندگی می گیری.
از لاکت بیا بیرون و ببین زندگی چقدر به تو نیاز داره .

کسی که زندگی به بودنش نیازمنده نمی تونه آدم تنهائی باشه.
اگر همیشه هم نه ، ولی گاه گاهی یک رهگذر می تواند تمام لحظه هایت را پر کند و با بودنت شاد شود و به بودنش شاد شوی.

به جای اینکه به تنهائی ات فکر کنی، فکر کن چقدر آدم توی این دنیاست که با یک لبخند تو ، با گرمای دستهای تو، با قلب بخشنده ی تو تنهائی غم انگیزش لحظه ای یا ساعتی یا حتی یک روز کاملا" محو می شود.

دوست عزیزم من هم گاهی خیلی می رنجم، خیلی می شکنم ولی دائما" به دنبال یک بهانه هستم برای رسیدن به حس شیرین زنده بودن.

تنها سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 21:28

با تو ...یک ساعت کنار درخت هر روز، با تو عطر شب و نگاه ماه ، با تو باران وجاده خیس و چتر و حرف ، با تو چه عطر خوشی سمت های مرا از پرنده پر می کند... خودت هم می دانی آنقدر عاشقم که همه را شبیه تو می بینم ....
عشق مانند هوا
همه جا ، موجود است
تو نفس هایت را - قدری - جانانه بکش
کاش چشمانت اینجا بود
شبم را خوش،
روزم را ، به خیر می کرد
تازگی ها چشمانم،
نقش دلم را به عهده گرفته اند
برای دیدنت
هر روز تنگ تر می شوند


بادکنک من
تاب نفسی را که به آن داده‌ام ندارد
ببین چگونه سر به هر کجا می‌زند
که تهی شود از اندوه ...
هوایت که به سرم می‌زند
دیگر در هیچ هوایی نمی‌توانم نفس بکشم
عجب نفس‌گیر است هوایِ بی تویی....



عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست.
فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید...

.................................................................

بچه که بودم، آدامس هامو قورت می دادم....
خیلی سخت بود!
تنها دلیلش این بود که می گفتن اگه آدامستو قورت بدی روده هات به هم می چسبه!
من از چسبندگی خوشم میومد
از چسبیدن و جزئی از چیزی شدن...
حتی وقتی خیلی سخت بود، باز هم دوسش داشتم
حالا چیزی هست که قورت دادنش از آدامس ها سخت تره
که چسبندگی ای ایجاد نمی کنه ولی سخته....خیلی سخته
و اون بغض هامه

.................................................................

دوباره دلم شکست...از همان جای قبلی..
کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا
دیگر شروع نشوی.....کاش میشد فریاد بزنم: "پایان
....دلم خیلی گرفته.....
اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد!
آدمها از دور دوست داشتنی ترند

اینجا که آمدَم
یادَم آمــد
چقـدر دلم تنگ شده اســت
این روزها را که نیستم.. سر نمی زنم..
یاور ِ قلم شده ام تنــها
جایی دورتــــر
شاید از کنارمان گذشته باشی
اما من و تـو با تمام آشناییمان
هنـوز غریبیم

..................عزیزم ............
اینروز ها انگار..
فال حافظ هم درست کار نمیکند....

حافظ گاهی صلاح نمی دونه جوابی بده .

مرسی برای این جمله های قشنگ .. خیلی قشنگ.

یادمه یک روزی بهم گفتی 16 سالته و یا همین حدودها!
دروغگوی عزیزم ! ;)

تنها سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 22:13

حرف هات خیلی آرومم کرد...ممنون
چرادروغگو؟

خوشحالم .

همینطوری . الکی ! ;)

هدی سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 23:41 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام پرنیان جون
منم مثل تو عاشق گل و گیاهم خصوصا از نوع سبز و آپارتمانیش! کلی هم گیاه دارم که خودم کاشتمشون و هر روز از سرکار که میام بدو بدو میرم سراغشون و نوازششون می کنم و حالشونو می پرسم ... واسه تغییر روحیه عااالیه! گیاهان واقعا به آدم انرژی مثبت میدن ... واسه همین وقتی دیدم دوست تنهامون داره غصه می خوره خخواستم بهش بگم که خیلی برای روحیه ش خوبه گیاهکاری ... بگذریم که گاهی فکر می کنم اونایی که میرن طرف گل و گیاه یا آدمای افسرده ای هستن که می خوان یه سرگرمی و دلبستگی پیدا کنن و یا آدمایی با روحیه بسیار لطیف که هرکسی نمی تونه درکشون کنه!

اما برای من رفتن به پارک هم خیلی خیلی موثره ... درختها عجیب به آدم انرژی مثبت میدن ... اونم سخاوتمندانه و بی چشمداشت! به نظرم واقعا کارسازه برای تنهای عزیز البته اگه فرصت و امکانش رو داشته باشه و این که بتونه همه چی رو همونطور که هست توی دستهای خدا رها کنه و بپذیره اوضاع فعلی زندگیش رو ... یه چیزی که از زندگی فهمیدم اینه که همیشه وقتی ما فکر می کنیم هیچی سرجاش نیست و اوضاع بر وفق مراد نیست درست همه چی کامل کامله ... اما طبق برنامه خداوند نه طبق برداشت های ذهنی ما که از روی یه سری الگوهای کهنه و قدیمی تعبیر میشه ...

حرف سهراب خیلی معنا داشت وقتی گفت: جور دیگر باید دید!

راستی منم از قفس متنفرم! متنفر متنفر!
از تنگ ماهی هم بدم میاد ... وقتی یه ماهی میمیره قلبم درد می گیره!

راستی اون سویشرتم که قضیه شو گفتم هم سبزه! اما از تصورت فکر می کنم خودت خاکستری قرمز دوست داشته باشی! اما من عاااشق رنگ سبزم ... (لطفا قضیه سیاسی نشه!)

آپم هستم عزیزم ضمنا.

سلام هدی عزیزم
چه خوب ! آدمهای با احساس می شه عاشق گل و گیاه نباشند؟ نمی شه.
فکر نمی کنم کسی که افسردگی داشته باشه ، تمایلی به گل و گیاه داشته باشه. آدم افسرده حوصله ی خودش رو هم نداره چه برسه به یک موجود زنده ای که صدائی ازش در نمی یاد.

قابل توجه تنها عزیز . امیدوارم این کامنت رو بخونه

آره ... من ترکیب خاکستری قرمز و یا خاکستری صورتی رو دوست دارم .

سبز هم قشنگه . چه خوب که گمش نکردی .
رنگ سبز مثل اینکه مربوط به آقای غرضی بود! به به ! به آقای غرضی رای دادی ؟؟ چشمم روشن :)))) ... شوخی کردم

تنها سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 23:43

من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت
گفته بود آن شاعر :
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
____________وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی____________
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوک
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

قرار شد وقتی غمگینی شعرهای غمگین نخونی!

آدمها تنها هستند زیرا هر کسی برای هر کسی مثل یک عابر است از یک لحظه تا چند سال . اما آدمها تنها نیستند چون همیشه خدا هست ، خدائی که پر از مهر و لطافت و بزرگیه
و گاهی هم یک کسانی که زندگی را برای ما مثل بهشت می کنند.

کامنت هدی جان رو بخون مخاطبش توئی دوستم.

باران چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 09:16

حدیث عشق
چه حاجت
که بر زبان آری ..
.
.

سلام قربان
صبح شما روشن ..

:)

سلام عرض شد

با زحمتهای ما در چه حال و احوالی هستین؟ ممنون برای تمام محبت های شما.

تعطیلات آخر هفته ی خوبی داشته باشید جناب مارکوپولو

تنها چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 12:17

چشم

مرسی .

تنها چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 12:25

اینجا همه آدم بزرگند انگار...توی پست دوستات سرزدم آدم بزرگ بودند.

آدم بزرگ یعنی چی ؟ یعنی آدمهای خوب که روحشون بزرگه دیگه ؟

ونوس چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 13:16 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام عزیزم
شرمنده گلم که قلم زیبای شما رو ندارم یا وبم هم سلیقه شما نیست
اما من واقعا لذت می برم میام اینجا روحم آرامش می گیره
دیگه بازم ببخشید که حسابی درگیر این دخملی شدم من

ولی ممنونم از اینکه قابل می دونید وبهم سرمی زنیدمرسی

سلام ونوس جان

خیلی هم مطالبت عالی و مفید هستند . من هم خوشحال می شم می یای اینجا و کامنت های خوب می نویسی . لطف میکنی همیشه
امیدوارم ریحانه کوچولو خوب باشه .
مطالبی که می نویسی برای مادران جوان بسیار آموزنده و به درد بخوره

تنها چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 13:31

آدم های ساده را دوست دارم...همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند؛همان ها که برای همه لبخند دارند ؛همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند؛آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است! بس که هر کسی از راه می رسد یا ازش...ان سوء استفاده می کند,یا زمینشان می زند, یا درس ساده نبودن بهشان می دهد ! آدم های ساده را دوست دارم ...بوی ناب “ آدم ” می دهند با این همه : اگر آدم ساده دیدی سلام مرا بهش برسان .و به او بگو اینقدر ساده مباش
از سر سادگی مشت میکوبند بر سرشان
برسر رنجی که دارند در مغزشان
آنها که دارند با پروردگار عهد و قراری
تا که برپا کنند در دل صدایی
این صدا از سادگی نیست
ز بیچارگی و درماندگی نیست
تو در اینان نبین بیچارگی را
که میابی آینده از اینان فرماندهی را
مشو بر ساده ها عین سوارکار
که روزی شوی برپایش همچو آدم زار
.
.
.
بله منظورم همین بود ک روح بزرگی دارن...راستی این دوست شما ک اسمش ویس است و اسم سایتشم لحظه های نابه حالش خوبه؟

من هم دوستشان دارم.

ویس عزیز هم خوبه . خدا رو شکر

حبیب صلحی زاده چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 19:35 /http://habibsolhizadeh.blogfa.com/

سلام بر پرنیان زیبا سرشت
امیدوارم که خوب باشید
مانا و جاودان باشی دوست خوب
سپاس که به من سر می زنید گرامی دوست .
زندگی ات پایدار . آمین .

سلام آقای صلحی زاده
ممنونم . هر از گاهی می یام و مینیمالهای خوبتون رو می خونم .

Roj پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 06:26 http://rojna.blogfa.com

این اتفاق حتی در این کشور ( آمریکا) چند ماه پیش برای من افتاد و راننده ای که به ماشینم زده بود حتی یک نشانی یا تلفن هم نگذاشته بود. متاسفانه آدمهای بی وجدان همه جهان وجود دارن نه فقط تو ایران.

با این حال با بیفرهنگی رانندگی در کشورمون کاملا با شما موافقم . اگر اندکی به همدیگه احترام میذاشتیم اوضاع بهتر میشد .
از بابت ماشین متاسفم

مدتی بود که دوست داشتم در مورد این موضوع یک چیزی بنویسم.
برام خاطرات خوب دوستان جالب بود و خاطرات بد نیز یک درد دلی بود بین من و دوستانم .

درسته آدمهای بی وجدان همه جای دنیا هستند. ماشین اصلا" مهم نیست ریختگی رنگ رو نمی تونم کاری بکنم ولی تو رفتگی نهایتا" یک روز وقت بذارم درست می شه. به طور کلی ماشین من کتک خورش ملسه . خیلی زیاد بی گناه ، مورد کم لطفی قرار می گیره ! :))))

تنها پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 10:11

پرنیان عزیز......خوبی؟صبح بانشاطت بخیر :)))

ممنونم از محبتت . البته دیگه الان شب شده . امیدوارم روز خوبی رو سپری کرده باشی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 14:08

جوانی عاشق دختری شد و میخواست با او ازدواج کند
روزی دختر را به همراه دو دختر دیگر به منزل دعوت کرد
و به مادرش گفت می خواهم حدس بزنی که عشق من کدامیک است
بعد از رفتن آنها از مادر پرسید :
توانستی دختر مورد علاقه مرا از بین این سه تا تشخیص بدهی؟
مادر گفت : بله و مشخصات دختر را بیان کرد!
پسر با تعجب پرسید : مادر از کجا فهمیدی که این دختر مورد علاقه من است؟
مادر جواب داد : نمیدانم چرا ازش بدم اومد!

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

سلام دوست بی نام و نشانم


واقعا" که ! (از همون آیکونها!) ...
چه مامان لوسی!
:))

حالا چی شد که این جوک رو برام نوشتی دوست عزیزم؟

n,shn جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 03:42 http://khookekhiki.blogfa.com

اینجا چرا اینقدر صداقت موج می زند؟!

شاید به این دلیل که یک نفر اینجا هست که همیشه دوست دارد بی نقاب خودش باشد با تمام خوبی و بدی هایش!
....
خوک خیکی ؟؟؟
چرا ؟

:))

تنها شنبه 1 تیر 1392 ساعت 11:52

من نمیدونستم اینجا اینجوریه؟
میخواستم غافلگیرت کنم

الان هم غافلگیرم کردی . باور کن
همیشه هر محبتی هر لحظه ای که باشه من رو می تونه به شدت غافلگیر کنه. باور کن ...

قندک شنبه 1 تیر 1392 ساعت 13:11

اتفاقا پرنیان عزیز همانطور که می دانید و عنایت دارید. هرجایی گوشه موشه اش بد است جز باغ بنده جای خوب را به ایشان واگذار کردم خداگواهه.مکانی سایه و خوب و عالی

دست شما درد نکنه . از بس که بزرگوار و خوبید شما .

فرزان دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 08:17 http://sangava.blogfa.com/

درود به پرنیان عزیز...
برقرار باشی ___[گل]

ممنونم فرزان عزیز
محبت کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد