فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

باران باش ، همین برای هفت پشت روئیدن گل کافیست...





گاهی آدم باید در حاشیه ی زندگی دیگران قرار بگیرد حتی اگر در متن قلبشان  باشد. اصلا" چه اهمیت دارد...   من می دانم برای بودن باید بارید ... 



نظرات 26 + ارسال نظر
تنها پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 18:59

واقعن
درحاشیه قرارمیگیرد

تنها پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 19:43

خوبی گله؟
جایت اینجاخالیست..........

مرسی تنها جان

هستم عزیزم .

. جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 08:25

سلام
در متن قلب آدمها بودن هم خودش چیز برزگیه.

سلام
قطعا" همینطوره.

خلیل جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 19:21 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

برای بودن گاهی هم باید از بزرگواریمان بگذریم و زیر باران دیگر ایستاد!

سلام
فکر کردم به این جمله ... زیاد!

raha شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 11:35

تولد ازی جون تشزیف بیاورید خیال روی تو [گل]

به به ... مبارکه تولد آزی جون . حتما می یام . ممنون رها جون که اطلاع دادی .

تنها شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 11:45

و چه زیبا گفت فروغ :
تنها صداست که میماند . . .
و امان از صدای ” تو ” که ابدی شد در گوش من !
-------------------
به سلامتیه قشنگترین موسیقی دنیا : یعنی صدای قلب کسی که همه زندگیته

به سلامتیش

پرنیان دل آرام شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 12:50

کندوی خانگی من
تب را چطور ندید در فنجان های نشسته ی عصرگاهی
گاهی که لا به لای نفس هات می پراکنی ام
گاهی که پاک می رود از دست پیراهنم
گاهی که تویی را چقدر کم دارمش چقدر

خواب مرا به مداوا بردی تمام عمر
خوابی که از چکیدنت بر آینه نور می گرفت
گفتم که من به اینهمه زنبور مردمک هایت
گفتم که من به شهد نگاهت وابسته ام
گفتم که خسته ام از این همه بیداری
وقتی که خواب ِ عصرگاهی ِ من بازوهای تو را جار می زنند
گفتم که کم دارمش تابلوی هجوم تو را بر پیکرم
کم دارمش چقدر که تب ِ بی تو کهنه شدن را عرق می کنم
در مبل های عطر ِ تو بلعیده

چطور ندیدی تب را در فنجان عصرگاهی چشمانم
چطور ندیدی که چقدر کم دارمت چطور ؟
کندوی خانگی من چطور ؟


رضا حیرانی

این که هروقت
خودم را در آینه می‌بینم
یاد تو می‌افتم
یعنی چقدر عاشق توام؟
...
کجای چشم‌هام تعبیه شده‌ای
که همواره هستی؟
...
کجای آینه‌ها خانه کرده‌ای
که سرگردانی؟
بگو... کجا؟
اگر نیستی
چرا من راه می‌روم می‌نویسم حرف می‌زنم می‌خندم؟
اگر نیستی
اصلاً چرا باشم؟

عباس معروفی

پرنیان دل آرام شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 12:51

دلم بارون می خواد ..

دلم خیلی بارون می خواد

دلم یه دست گرم می خواد


بگیرمش - حسش کنم - زندگیش کنم

دلم بارون و دست و قدم زدن و هرچیز معمولیه دیگه رو می خواد

اونم درست همین الان

همین امروز که دلتنگم

و نمی دونم برای چه کسی؟

وای راست میگی ؟؟؟
امروز با یکی از همکارهام برای یه کاری رفتیم بیرون . یک باران خیلی قشنگی شروع شد و البته زود هم تمام شد. هوا پائیزی پائیزی بود و من داشتم ذوق مرگ می شدم.
این حال و هوا مال پائیزه. پائیز با خودش ، حس های مخصوص به خودش رو می یاره .
دیگه از این به بعد بارانهای قشنگ پائیزی خواهیم داشت . امیدوارم دست گرم و مهربونی بتونه پائیزت رو رویائی کنه .


هیچکس نفهمید
رنگ پاییز یعنی چه
و چرا برگ
می‌شود زرد
در گسست رها
و چرا می‌شود برهنه درخت
به زیر باران
بی‌تن‌پوش و عریان

هیچکس نفهمید
رخداد تو یعنی چه
و چرا در آستانه‌ی پاییز
بیداد دوری
مرثیه‌خوان توست
به آه تمنا
و رهسپار در جاده ی بی‌انتها
به آرزوی خیال
رضا نیکخو

صادق(فرخ) یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 00:20 http://dariyeh.blogsky.com

بله ... حق داری دوست عزیز
در حاشیه ماندن سخت است وقتی جایت در متن محفوظ باشد .
مثل آن است که یک یادگاری بسیار ارزشمند را از کسی داشته باشی و به هر علتی آن را در پستو پنهان کنی ... و حال آن که جایش باید در برابر دیدگان تو و بر روی میز کارت باشد .
بایدها و نبایدهایی در کار است تا برخی در حاشیه قرار بگیرند . به گمانم گریزی نیست !؟؟ یاد پهلوانانی افتادم که بارها در گود ، پیروزی به چنگ آوردند و روزگاری هم فقط در کنار گود نشستند و به پهلوان نماهایی که در گود نعره می زدند ، چشم دوختند و سکوت کردند .
سلام و درود . . . راستش دلم گرفت از این پست کوتاه

نمی دونم چرا یک دفعه یاد این شعر احمد رضا احمدی افتادم :
از وصلت خجسته بادها
به این گل هایی
که در باغچه می پوسند
دو سه باور برای ما
مانده ست :
باور اول که باوری نیست
باور دوم که باور اول را باور نمی کند
باور سوم که همه باور ها را انکار می کند


من هر چیزی را که از کسانی که دوستشان دارم یادگار گرفتم همیشه یا کنار تختم گذاشتم و یا در روی میزها و داخل کشوهائی که دائم در معرض دیدم هستند. خیلی مهمه که کسی به ما فکر کنه و به خاطر ما خودش را به زحمت بندازه برای اینکه ما رو لحظه ای خوشحال کنه. چند سالی هست تمام گلهائی که بهم داده شده در یک ظرف بلورین شیشه ای خشک کردم و نگه داشتم . دسته گلهائی که برام می یارن بلافاصله یک شاخه اش رو جدا می کنم و می ذارم توی اون ظرف و سبد گلها رو همینطور ... زندگی چیزی جز همین قشنگی ها نیست و بقیه هیچ و پوچه. و وقتی به این گلها نگاه می کنم احساس می کنم دنیایی از انرژی های خوب زندگی داره به من لبخند می زنه و به سمتم می یاد. هر کدوم از اون شاخه گلها سرشار از محبت هاست در ایام گذشته
گاهی فکر می کنم ممکن است ما هم کسانی را در حاشیه قرار داده ایم در حالیکه ما را بی نهایت دوست دارند و دوست دارند هم در متن قلب ما باشند و هم در متن زندگیمان . شاید ما هم گاهی خیلی خودخواه می شویم. گاهی خیلی به آدمهائی که عمیقا" دوستمان دارند بی توجه می شویم و راحت از کنارشان می گذریم. و من می دونم چقدر ممکنه دلها شکسته باشه.

اما در خصوص این پست دو خطی دوست دارم اضافه کنم همیشه جاذبه ی بی مهری در زندگی قوی تر از آن یکی بعدش هست ولی کسی که هنرمند عشق ورزیدن است باید ثابت قدم باشد و ادامه دهد حتی در کوران سرما و یخ بندان احساس ...

ممنونم فرخ عزیز ... می دونم دلگیر بود این دو خط و ببخشید لطفا" ...

نوشته های پراکنده یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 11:19 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
حال و احوال؟
بازم بارندگی؟
خوشبحالتون

سلام
ممنونم
نه بابا! چند تا قطره بود فقط واسه ی دلخوشی ما

سایه یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 15:02

عالی عزیزم ممنونم ............

تو بهترینی ..

قربونت ... مرسی عزیزم

ونوس یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 16:26 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام

من هم می دانم که حتی باران هم نقش تورا از دل من نخواهد شست

سلام

از دل من اما هیچ کس نقش تورا نتواند شست ...
...

شعر حمید مصدق ... آبی خاکستری سیاه ، واقعا" زیباست.

وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

تنها یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 21:15

خداحافظ تابستان یادت باشد روزهای گرمت به سردی گذشت…
------------
آخرین حرف تو چیست؟
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها ! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست، که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فاصله هاست

...
همه ی فصل ها روزهای گرم دارند و روزهای سرد.
و به قول شاعر
پائیز بهاریست که عاشق شده است.

پاییز مبارک

تنها یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 21:24

من شاید خیلی کمتر بیام...چون درس هام شروع میشه از فردا....
موفق باشی دوست گلم
مراقب خودتو مهربونیات باش :))) عزیزدل

مرسی تنها جان. موفق باشی در درسهات . قدر این روزهای خوب رو بدان که هیچوقت تکرار نمی شه ،

تو هم همینطور

آفتاب یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 21:28 http://aftab54.blogfa.com

سلام عزیزم ..
دوره ای شده که هر چقدر در متن باشی بیشتر آسیب می بینی مگر برای نزدیکان درجه یک خودت ، اون هم تعادلش باید دست خودمون باشه .

قبلا نظر من فرق می کرد اما الان به این نتیجه رسیدم هر چه از مرکز آتش دورتر باشیم راحتر تریم .

سلام آفتاب جان

بیشتر وقتها این متن را زمزمه می کنم :
اگر تو مهربان باشی برخی مردم تو را به خود خواهی و داشتن انگیزه های پنهان محکوم می کنند اما باز مهربان باش ...
...
بهترین را ارائه بده وبدان هیچ وقت کافی نیست و بد ترین ها را ببخش . در نهایت بدان این معامله ای است بین تو و خدا ...

...

و آرام می شم !

ایرج میرزا دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 06:53

سلام

بالاخره تشریف آوردن . پاییزو میگم . ماه دوس داشتنیت . قدمش خیر باشه . ایشالا چرخش بچرخه برات . معلومه بچه درس خون بودی . فصل دوست داشتنی شاگرد تنبلها تابستون بود . یادش بخیر
اول مهر و یاد جلد کردن دفتر کتابها . یاد بوی کتاب نو . یاد بچگی بی دغدغه بخیر .

سلام
امیدوارم برای همه فصل خوب و خاطره انگیزی بشه.
مهر عالیه. بچه های کوچولو با کیف و کفش نو توی خیابونها تماشایی اند. برگهای رنگارنگ و نسیم خنک و مرور تمام خاطرات زیبا در پائیزهای گذشته ...
مدرسه رو تا اونجائی که یادم می یاد دوست داشتم. به جز کلاس اول دبستان که با گریه و زاری و شیون و واویلا رفتم.

خط کشی کردن دفترها!!!! واویلا! الان چند سالیه که دفترها خط کشی شده هستند با جلدهای قشنگ که اصلا" نیازی به جلد کردن ندارند. طفلکی ماها!

باران دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 13:03

..

باران باشی
به رسم ..

.
.


سلام قربان
مهر بر شما مبارک ..
:)

سلام و ممنونم

بر شما هم استاد عزیز

پرنیان دل آرام دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 14:15

خوابی شیرین
که در انتظار تعبیرش نبودی
بارانی
که دانه دانه تمیز می‌شود
و روی گونه‌ی من می‌نشیند
کاسه‌یی از صدف که فرشتگانش پاک کرده‌اند
تا از لبخندت پر شود

اینجایی ، تو
در آتش دست‌های من
و تشنه و بی‌امان می‌باری
می‌باری
و تسکینم می‌دهی

شمس لنگرودی

ابرها
گاهی پرنده می شوند
گاهی شکل های دیگر
و گاه گاهی که به ندرت
شبیه من می شوند...
می بارند!


ناصر رعیت نواز

میله بدون پرچم دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 15:24

سلام رفیق
این جمله به کارم اومد امروز ...ممنون
قشنگ بود

سلام
خواهش میکنم قابل شما رو نداشت.

از رنجی که می برم...!

می یام و می خونمتون .

ونوس چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 16:07 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

درسته پرنیان جون
من عاشق این شعرم وکلا شعرهای حمید مصدق
خیلی زیبان و دلنشین

سلام
من هم همینطور . عاشق آبی خاکستری سیاه هستم ...
فکر می کنم تمام آدمهای با احساس با این قسمت شعرش زندگی ها کردند .

ویس چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 23:15

فکر کنم در حاشیه بودن بی دردسر تر است. و کم تر مزاحمت می شوند. ولی بعضی از آدم ها را اصلاً نمی شود در حاشیه قرار داد حتی اگر صد سال نباشند همیشه در کانون قلب آدم قرار دارند.
همیشه خوب و خوش باشی.و در متن زندگی قدم بزنی.

سلام
دلخوشی آدمها به تمام کسانیست که در متن قلبشون می نشینند. حتی اگر بودنشون رنج به همراه داشته باشه. ولی اینکه ما در حاشیه باشیم یا در متن، من فکر می کنم به قول شازده کوچولو اگر کسی را اهلی کردی درمقابل مسئولی و این یعنی ما مسئولیم .
ممنونم تو هم همینطور

تنها پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 12:47

نیازی به سیلاب واژه ها نیست
تا خود را به دوســـت بفهمانی
آری دوستــــــــــــــان
بی آنکه سخنــــــــی بگوینــــد
از دل هم با خبــــــــــرند .
-------------------------------------------------
در اتاقی که به اندازه‌ی یک تنهاییست
دل من
که به اندازه‌ی یک عشق است
به بهانه‌های ساده‌ی خوشبختی خود می‌نگرد!
فروغ فرخزاد
---------------------------
امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد
بهت پرپر خواهد شد.
ته شب
یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.
سهراب سپهری

سلام تنها جان
خوشحالم که دوباره یادی کردی از من .
ممنونم برای شعرهای قشنگی که نوشتی . پائیزت رنگارنگ

آفتاب پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 14:50 http://aftab54.blogfa.com

گود افتر نون !



آی لاو یووووووووووووووووووووووو!

I Love You Too My Dear Leyla
Have A Nice Weekend
Kiss You

[ بدون نام ] دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 13:19

برای بودن باید بارید...
معانی و تفاسیر مختلفی از این عبارت به ذهنم می رسه
دوست دارم تفسیر شما نویسنده عزیز رو هم بدونم
ممنونم

باران نشان از سخاوت بی دریغ آسمان است. بی توقع ، بی انتظار ، برای بخشیدن به زندگی، برای طراوت بخشیدن به هستی و برای زندگی بخشیدن می بارد.
گاهی آدمی نیز فارغ از کم لطفی، یا فراموشکاری و یا سردی انسانها باید ببارد و زندگی ببخشد. برای بودن باید قلب های ما سرشار از عشق باشد پس برای بودن باید بارید، حتی اگر بسیاری اوقات زمین و زمینیان سردند .

قندک سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 21:14

ما رایت الا جمیلا .مرحب بکم

من عربی ام خوب نیست ولی فهمیدم چی گفتین

مررررسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد