فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

کاشکی همچو حبابی بر آب در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود ...


من به چشمان خیال انگیزت معتادم

و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم...
حمید مصدق 

 

 ...

در شبانِ غم تنهایی خویش،
عابدِ چشم سخنگوی توام.
من در این تاریکی،
من در این تیره‌شبِ جانفرسا،
زائر ظلمتِ گیسوی توام.
شکن گیسوی تو، 
موج دریای خیال.
کاش با زورقِ اندیشه شبی،
از شطِ گیسوی مواج تو، من
بوسه‌زن بر سر هر موج گذر می‌کردم.
کاش بر این شطِ مواجِ سیاه
 همۀ عمر سفر می‌کردم

... 

 
به مناسبت سالروز پرواز حمید مصدق 


پ ن :  دوست داشتن هنر ست  و ابراز دوست داشتن هنری آمیخته با جسارت. سدهای غرور، تعصب و مصلحت اندیشی با کمی هنر آمیخته با جسارت به راحتی شکسته خواهد شد.

برای من  با شکوه ترین لحظات ، لحظاتی ست که تمام این سدها را با جسارتی هنرمندانه می شکنم. 


نظرات 47 + ارسال نظر
آفتاب جمعه 10 آذر 1391 ساعت 22:50

چه عکس مکش مرگ مایی !!

بی زحمت پی نوشتتون رو هم بنویسید تا شعر کامل تر شود ..

منتظرم

آخه پی نوشتی که می خواستم بنویسم اصلا توی فاز این شعر نبود .

خرابش می کرد . به خدا!

آفتاب جمعه 10 آذر 1391 ساعت 22:57

ببین الان من با سختی دارم می نویسم .. خودت خوب می دونی .. یه کاری نکن انقدر اینجا بنویسم تا به ملکوت بپیوندم .. پس بنویس .

خدا نکنه .
البته تو هم اگه بدونی من با چه سختی امشب این پست را گذاشتم.
لپ تاپم یه مدتیه سر ناسازگاری گذاشته

مرسی که با وجود همون سختی باز هم می نویسی

ولی واقعا از این جذبه با این عینک آبی رنگ ترسیدم

آفتاب جمعه 10 آذر 1391 ساعت 23:09 http://aftab54.blogfa.com

عینکم رو برداشتم .. خواهشا بنویس

لب تاب رو هم بنداز از پنجره بیرون و یه جدید ش رو بخر.

باشه لیلا جون می نویسم

اوه چه با این قلب قلب ها خوشگل شدی

نــــــــــــــــــــــــــــه ! یه سری به مجتمع پایتخت بزن ببین لپ تاپ چند شده ! اونوقت دیگه نمی گی از پنجره بندازش بیرون

ویس شنبه 11 آذر 1391 ساعت 00:30 http://lahzehayenab.blogsky.com

یکی از طرفداران پروپا قرص حمید مصدق بودم و هستم.مجموعه ی " آبی ، خاکستری ، سیاه " او از زیباترین شعرهایش است.ازمن شروع می شود و به ما ختم می شود. بسیار دوست دارم این شعر را .یادش گرامی و ماندنی باد.

کسی که می گوید دوستت دارم ، از تمام جنگجویان عالم شجاع تر است . زیرا مهر ورزیدن همیشه همراه جسارت است. آدم های ترسو عاشق نمی شوند و بدتر از آن ، نمی گویند که دوست دارند.از دل که بر آید مطمئناً می نشیند بر دل.

سلام
اشعارش ساده و عاشقانه و اجتماعی ست .

روحش شاد


و من با شجاعت تمام می گم دوستت دارم

مسافر شنبه 11 آذر 1391 ساعت 01:34

با سلام و تشکر از اینکه بیاد مصدق عزیز بودید من هم لازم دیدم بخشی از زندگینامه این شاعر سترگ را در اینجا بنویسم تا عزیزان فرهیخته با آن آشنائی پیدا نمایند

مصدق در بهمن ماه سال 1318 در شهرضا از توابع اصفهان به دنیا آمد . بعد ها به همراه خانواده اش به اصفهان نقل مکان کردند او در دوران تحصیلات ابتدایی و متوسط را در اصفهان گذراند

پس از پایان دوره ی دبیرستان ، مصدق در سال 38 در رشته بازرگانی در تهران پذیرفته شد و پس از آن نیز در رشته حقوق ادامه تحصیل داد.
وقتی از اصفهان برای تحصیل به تهران آمده بود « یک خانه دانشجوی در امیر آباد جنوبی داشت و آنجا زندگی می کرد

شغل تدریس و وکالت مصدق در واقع پس از سال 1350 آغاز می شود . وی پس از اخذ درجه لیسانس ، در سال 1350 نیز از دانشگاه تهران به درجه فوق لیسانس حقوقی نائل می گردد. و از این پس با سمت استاد یاری در مدرسه عالی مدیریت کرمان به تدریس می پردازد وی تحصیل خود را در دوره ی دکتری ادامه داد اما آن را نا تمام رها کرد ، گویا فقط رساله خود را ارائه نکرده بود .

حمید مصدق از سال 1353 به بعد با عنوان وکیل دادگستری در تهران مشغول به کار شد و از طرف دیگر در مدارس عالی تهران به تدریس اشتغال ورزید از آن پس بود که به عضویت هیئت علمی دانشگاه علامه طبا طبایی در آمد و در دانشکده حقوق آن دانشگاه به تدریس پرداخت و تا پایان عمر در این سمت بود .

وی یک سال پس از اخذ درجه فوق لیسانس یعنی در سال 1351 با خانم باله خشکنابی ازدواج کرد . خانم لاله خشکنابی ، فرزند استاد رضا خشکنابی و برادر زاده استاد شهریار – شاعر معاصر هستند . حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای «غزل» و «ترانه» است .
که مصدق در شعری به نام «حاصل عمر» آنان را ستایش می کند . خانم سیمین بهبهانی در باره همسر مصدق می نویسد :
«لاله مثل برگ گل لطیف است و دوست داشتنی ، اما کاردان و عاقل ، خانه اش از نظافت برق می زند و دو دسته ی گلش ، دو نور چشمش ، را به خوبی تربیت کرده است . می گویند در زندگی هر مرد موفقی یک زن خوب وجود دارد و لاله این گفته را ثابت می کند .



وای باران باران

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

سلام
با نوشتن زندگی نامه ی حمید مصدق خوشحال شدم. چون می خواستم در این پست مختصری از زندگی نامه اش را بنویسم ولی فکر کردم شاید بهتر باشد به همین قطعه شعر اکتفا کنم .
خانم سیمین بهبهانی در جائی دیگر در رابطه با شعر حمید مصدق می گوید:

«در عشق او خودخواهی جایی ندارد و معشوق نه تنها آماج تیر تهمت و دشنام نمی شود بلکه برای همیشه چون تندیسی مقدس در خلوت شعر او باقی می ماند .»

خیلی از دوستان من در اینجا از طرفداران حمید مصدق هستند از جمله آقای احسان حصاری عزیز ، اَقای دکتر امیری عزیز ، ویس عزیز و بسیاری از دوستان متولدین دهه ی سی و چهل . حمید مصدق پسرخاله ی مادر من بودند و دوست صمیمی برادر بزرگ من . که این مناسبت افتخاریست برای من.
نه کوه قاف
نه تا آسمان
نه تا ناهید
مرا به کوچه محبوب خوب من ببرید
به کوچه باغ پر از وهم
- خلوت شاعر -
به طوف قامت آن سرو
که سرو باغ ارم را ز خود خجل می کرد
به روز واقعه
- تابوت من طواف دهید
و اسب اشهب شب
در سپیده دم می راند
و کوچه باغ که تنها انیس مستی بود
که عاشقانه ترین شعر تازه را می خواند :
" مرو ز پیشم و هرگز مکن فراموشم
من آن شراب زده عاشقم ،
تو آن معشوق
که از صراحی چشمت مدام می نوشم "
بیا به پیش من ای دوست
- زمانه دشمن خوست
بیا
بیا
که ترا من
- به وسعت دریا
به وسعت دنیا
به وسعت همه کاینات
دارم ... دوست ...

" حمید مصدق "

سایه شنبه 11 آذر 1391 ساعت 09:40 http://bluedreams.blogsky.com/

می شه به من هم بگی یاد بدی بهم چجوری این سد غرور و مصلحت اندیشی رو بشکنم؟! سخته می ترسم تاب نیاره اونی که ...

سلام سایه جون

اول ببین اون آدم ارزشش رو داره .

اگر مطمئنی که داره قلبت می دونه چیکار باید بکنه . بسپار همه چیز رو به قلبت و مثل یک رود زلال جاری شو . احساست رو در کلماتی که تلنبار شدند روی هم جاری کن .

تاب می یاره ولی ای کاش قدرش رو بدونه .

قندک شنبه 11 آذر 1391 ساعت 09:51 http://ghandakmirza.blogfa.com

هرکس خسته میشه به باغ و راغ میره و خستگیش در میره. منم اینجا که میام خستگیم در میره. دست گلتون درد نکنه. روح مرحوم مصدق هم شاد.زیر نویستون هم گفته بود هرانچه را که باید گفته می شد. سپاس. برقرار باشید

سلام
مرسی . شما خیلی محبت دارین همیشه . من خیلی خوشحالم از این احساس شما.

ازتون خیلی ممنونم

سلام
حال شما؟
شعر بسیار زیبایی بود
دستتون درد نکنه
حمید مصدق از معدود شاعران جدیدی هست که شعرهاشو دوست دارم
ممنون بهم سر زدی.
شاد و سربلند باشی

سلام
و خیام رو که البته معاصر نیست . درسته ؟

خواهش می کنم و ممنون .

باران پوش شنبه 11 آذر 1391 ساعت 10:34

شعرهایی محبوب...
از محبوبترین شاعر من...
به قلم دوستانی محبوبتر...
......
من عاشق شعر بارانش هستم...
"وای باران باران... شیشه پنجره را باران شست..."
...
شست و شست بی آنکه خاطراتش را بشوید...
...
درود و صد درود بر حمید عزیز...
...
اگر گذری به قطعه هنرمندان زدین... حتما یادی از این شاعر عاشقانه ها نیز بکنید... که دلشان تنگتر است...
...
و درود و صد درود بر فامیلان عزیز این شاعر بزرگ...:)

سلام
بله . یادمه شما چقدر حمید مصدق رو دوست دارین .

و من خیلی از شما بابت این همه محبت ، سپاسگزارم

همه شعر بارانش رو خیلی دوست دارن ولی احساس می کنم آقایان بیشتر .


باز هم ممنون .

نازنین شنبه 11 آذر 1391 ساعت 12:05

درد را ... باید گفت
سخن از مهر منو جور تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد؟
ونشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور؟
سلام پرنیان مهربون آخخخ جون، بلاخره موفق شدم بیام اینجا کامنت بذارم.
من شعرهای حمید مصدق رو خیلی دوست دارم ویادمه یک دفعه یکی از شعراش رو که تو نظرات واست نوشتم ، بهم گفته بودی که یک نسبت فامیلی باهاش دارید و از اون به بعد هر وقت شعراش رو می خوانم یاد تو هم می افتم.

سلام
من باید خوشحال باشم که تونستم بالاخر کامنت قشنگت رو بخونم .
بله در جواب کامنت مسافر عزیز نوشتم .

این باعث افتخاره برای من که هر موقع شعرهای حمید مصدق رو می خونی یاد من می کنی . اگر چه ایشون کجا و من کجا!

خیلی ازت ممنونم و متاسفم که هر بار برای نوشتن کامنت اینقدر به دردسر می افتی .

نازنین شنبه 11 آذر 1391 ساعت 12:12

دشت ها آلوده ست
در لجن زار ، گل لاله نخواهد رویید .
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل ِ گندم خوب است
گل ِ خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را
علف هرزه ی کین پوشانده است
هیچ کس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست


به من محبت کن
که ابر رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خار بیابان بنفشه می‌رو ئید
چرا هراس
چرا شک
بیا که من بی تو
درخت خشک کویرم
که برگ و بارم نیست
امید بارش باران نوبهارم نیست!

زیاد به شعر تو ربطی نداشت ولی من این شعرش رو دوست دارم . یه معصومیتی توی این شعر هست که دوست داشتنیه.

پرنیان دل آرام شنبه 11 آذر 1391 ساعت 12:24

سلیییومممممممم

بی ربط نوشت

صدایت.. نفحه ای ریحان گرفته
نفس هایی که طعم جان گرفته
الو.. بانو صدای توست آیا
و یا در گوشیَم باران گرفته


هویجوووری

اصن من هم هم
یعنی منم گاهی عاشق این جسارته می شما آی مزه می ده آی مزه می ده

وای فکر کن توی گوشی آدم باران بگیره

سلییوممممم به روی ماهت

مرسی عزیزم

نازنین شنبه 11 آذر 1391 ساعت 15:43

امروز که منوقت کردم هی میام اینجا ومیرم چرا نیستی عزیزم؟

ببخش منو خیلی مشغول بودم . یک سری جابجائی داشتیم .

ولی اومدم همه ی کامنت های قشنگت رو خوندم و لذت بردم

فرخ (صادق) شنبه 11 آذر 1391 ساعت 16:03 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... حمید مصدق و دوست داشتن و عشق !؟
ترکیبی زیبا بود از پرنیان عزیز بانویی که نگاه خردمندانه اش همواره نسبت به عشق و دوست داشتن و زندگی ، تحسین دوستان را بر می انگیزد . نگاه خردمندانه به عشق کمیاب و نادر است . معمولا در برابر عشق ، عقل رنگ می بازد .
شاید این از سن کم و نبود تجربه نشات بگیرد . اما هر چه که باشد دوستان جوانی که بدین ماوا می آیند بهتر است از نظر و نگاه تان بهره ها بگیرند و بدانند که در مقام عاشقی باید اندکی خرد نیز چاشنی لطافت احساسشان شود . یاد مصدق عزیز نیز بخیر

سلام فرخ عزیز
قرار بود این پست بدون هیچ پی نوشتی باشه . منتها آفتاب عزیز گفت حتما هم یک پی نوشت اضافه کنم .

از نظر پر از لطف و مهرتان ممنونم . امیدوارم همینطور باشه که می فرمائید.

و به قول حضرت حافظ :

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

مهرداد نصرتی شنبه 11 آذر 1391 ساعت 16:30

سلام
با یه مطلب کوتاه و شتابزده به روزم.منو بخونی ممنون می شم.یه درد مشترکو نوشتم.یاحق!

سلام آقای نصرتی عزیز
حتما خدمت می رسم و ممنون

مونا شنبه 11 آذر 1391 ساعت 19:03

سلام خانمم زیبابودممنون همیشه شادوبرقرارباشی

سلام مونا جان

ممنونم عزیزم

آفتاب شنبه 11 آذر 1391 ساعت 21:55 http://aftab54.blogfa.com/

در جواب به پانویست :



کیستی تو؟؟

نزدیک می شوی به من

در من خانه می کنی

در من حضور می یابی

لحظه به لحظه

هرجا و هر کجا

توی انگشت هایم جاری می شوی!

سطرسطر خاطراتم را می نگاری

روی لبم می نشینی

خنده می شوی

حرف می شوی

دلم که می گیرد از چشم هایم می باری!

کیستی؟

کیستی تو ؟

کیستی تو که این همه در من می تابی؟!

بی آنکه کاسته شوی...

بی آنکه غروب کرده باشی...

کیستی؟

کیستی تو که این همه سزاوار حرفهای عاشقانه ای؟!

کیستی تو که دیدنت زندگی، رفتنت مرگ است...

بمان مهربانم ...

از هنوز تا همیشه ....

بهو می یای با یه چیز قشنگ آدم رو سورپرایز می کنی

روی ماه خدا یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 17:25

یاد خاطره ای در سالهای گذشته افتادم
در چنین ایامی بود که از مجموعه ی آبی خاکستری سیاه استاد حمید مصدق شعری را در کلاس ترنم نمودم...خاطرم نیست کدام شعرش بود...هفته ای گذشت که طوطیان شکر شکن غافل از همه جا خبری مخابره کردند و دیری نپایید که از جایی!! به قول خودشان مصدع اوقاتمان شدند که هیهات...شما برای بزرگ کردن دکتر مصدق به دروغ گفته اید که ایشان شاعر است...ایشان ملی گرا بودند و فلان و فلان و سنحیتی با ادبیات نداشته اند...خنده ای بر لبان محزونمان جاری گشت که ای اساتید قرن!فرق است بین حمید و محمد...آنگونه که میان رضا و علی...و این خاطره هم بر شعر خوانی در این روز در کلاس هایمان اضافه شد تا بازماندگان طوطیان شکرشکن بدانند مخابره گاهی سواد انسان را به خطر می اندازد!!!!
یاد باد.

شوخی می کنید !!!

باید می گفتید : مجید جان دلبندم گاهی وقتها خیلی فرق هست بین یک شاعر و یک سیاستمدار

مجذوب یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 19:07

شعرهای بی حجابم را ببین
دیگر از اندوه دوران خسته ام
پرده های واژگان بی هدف را می درم
دیگر از حد و حصار با من مگو
سلام خلوتگاه دوست داشتیتون رو تبریک میگم
بر قرار باشی بانو

یک نشانی از خودتان می گذاشتید بد نبود.

یه حسی بهم میگه خیلی آشنا هستید .

ممنونم برای این شعر قشنگ اما امیدوارم هیچ وقت خسته نباشید .

میله بدون پرچم یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 21:14

سلام
ای وای یادم رفت
می خواستم یه فایل صوتی بگذارم...اه
ای بابا عجب حواسی دارم ها
سالروز وفاتش با فوت پدرم یکیه ها تازه
و همچنین تولدش...ایشالللا برای تولد در نهم بهمن
یادم میندازید؟!

سلام
امان از حواس پرت!

اگه یادم بود یادتون می ندازم

خدا رحمت کنه پدرتون رو

رها دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 05:53

مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر

چو شمعی سوختم از اتش عشق
مرا انش به جان بگذار و بگذر

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
براین دل هم نشات بگذار و بگذر

مرا با یک جهان اندوه جان سوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر

دو چشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهر فشان بگذار و بگذر

در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر ....

سلام پرنیان جان ...دلم هوای شعرهای حمید مصدق را کرد رفتم یوتیوب ..این شعر را بیشتر از بقیه دوست داشتم ...

دوباره با من
باش !

پناه خاطره ام

ای دو چشم
روشن باش !

هنوز در شب
من آن دو چشم روشن هست

اگر چه فاصله
ما ...

- چگونه
بتوان گفت ؟

- هنوز با من
هست



کجایی ای همه
خوبی

تو ای همه
بخشش

چه مهربان
بودی

- وقتی که
مهربان بودی

چگونه نفس تو
را در حصار خویش گرفت

تو، ای که
سیر در آفاق روح می کردی

چه شد

چه شد که سخن
از شکست می گویی

تو، ای که
صحبت

فتح الفتوح
می کردی

سلام رها جان
در پاسخ شعرت این را نوشتم . امیدوارم این راهم دوست داشته باشی .

باران دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 14:05

دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی که . . .

دگر کافی ست.

.
.

روحشون شاد ..

این یکی از شعرهای حمید مصدق هست که من خیلی دوستش دارم و قبلا هم اینجا نوشتم .

ممنون

مجذوب دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 14:29

درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی ست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است
همیشه هم حس ها حقیقت را نمی گویند-
و در مورد جسور بودن:ما هم به اندازه جسور و شجاع بودیم اما حال نشان عشق در من می جویی نایاب تر از برف روی خط استواست

حق با شماست . همیشه حس ها حقیقت را نمی گن. خوب ،گاهی وقتها هم درست می گن !

در مورد جسور بودن : یکی از عوامل، بالا رفتن سن هست.

ترسو می شیم!

روی ماه خدا دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 16:58

بی پذیرایی دعوتید./

دعوت بی پذیرائی هم پر لطف است . می رسم خدمتتان

ehsan دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 18:43 http://bojnourdan

پرنیان عزیز سلام ، ممنون که با یاد و برای بزرگداشت حمید مصدق ، یادم کردید. شاعری عاشق و سیاستمداری میهن پرست که مجموعه ای برای تمام فصول از خود برای آیندگان به یادگارگذاشت. سپاس از مسافر عزیز که او را بیشتر به دوستان معرفی کردند. درسوگ کوچ عزیزی به سوگ نشسته ام که هنوز اندوهش بر همه حس و حالم سنگینی می کند.
" دردلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محال
خنده ام می گیرد.

سلام احسان عزیز
تسلیت می گم . متاسف شدم از شنیدن این خبر بد.

امیدوارم آخر غمتان باشه .

و من هم ممنون . و قابل توجه مسافر عزیز

بهشته _ س دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 19:24 http://beheshte.blogfa.com

سلام عزیزم ...

درسته بسیار زیباست :)

و آرامش بخش ...

احسان دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 22:23 http://bojnourdan

حمید مصدق را از پاییز 57 با شعر " چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم" شناختمش که هنرمندی از شهرمان، به خطی نستعلیق در تابلویی آن را به سینه ی دیوارکوبیده بود که سالی بعد ، کژ اندیشان تاراجش کردند و در سال 61 ، کهنه کتابی کاهی از دوستی به امانت گرفتم که برگ برگ شده بود. شب های بسیاری در ایوان خانه و در زیر نور چراغی کم سو، همه ی کتاب را در دفترچه ای یادادشت کردم که با هر بار خواندن دومنظومه ، خاطره ی همه ی آن سال ها را یاد آور می شود. شوق به تکرار و حفظ کردن عاشقانه های زنده یاد مصدق، انگیزه ای شد تا درآن روزگاران، با تهیه ی دو ضبط صوت که نوعی تدوین آوازی محسوب می شد! کلام مصدق را با صدای نخراشیده ام ودر همراهی پیانوی روانشاد جواد معروفی ضبط کنم .هرچند که آن کاست به رسم امانت در نزد دوستی ماند و هرگز برنگشت!

چه قدر حیف !

ولی باز هم دیر نشده . الان هم که تکنولوژی این اجازه رو میده که راحت تر بتونیم هنر را به ثبت و ضبط برسونیم .
شروع کنید دوباره .

و ممنونم برای نوشتن این خاطرات.

هدی دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 22:56 http://http://aftabgardantarin.blogfa.com/

در تو هزار مزرعه خشخاش تازه است
آدم به چشمهای تو معتاد می شود ...

بهم سر بزنید من آپم ...

اعتیاد به یک جفت چشم!

...
چه اعتیاد خوبی .

می یام می خونمت حتما" .

مجذوب سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 11:40

دوباره سلام1-شما همون قسمت اول رو دریابید2-
نه اتفاقا بعضی سالخورده ها قدر با هم بودنو بیشتر میدونن و در مورد خودم فکر کنم متوجه منظورم نشدید بحث بالا رفتن سن نیست و من خودم بارها فرصت شجاعت دارم هنوز اما میگم گاهی هر چه میکشیم از همین شجاعته.در شجاعت هامون دقت کنیم

سلام
کدوم قسمت اول رو ؟ اون قسمت ماهیانی که اصلا فکر نمی کنند!!! یا اون قسمت که حس ها همیشه درست نمی گن ؟

در مورد شجاعت و هر چه می کشیم از شجاعته ، یه جورائی همون ترس نمی شه ؟

وقتی بچه دار می شیم عاشق بچه مون نمی شیم؟ می تونیم نشیم؟
کسی که قلبش و روحش عشق ورزیدن را یاد گرفته باشه تا آخرین نفس عاشق خواهد بود. عاشق زمین و آسمان ، عاشق پرنده و چرنده ، عاشق ماه و ستاره و باد و نسیم و ... بیقراره ولی نمی دونه این بیقراری هاش برای چیه چون داره از خودش فرار می کنه . چون دیگه به قول شما به خودش می گه توان خیلی چیزها رو ندارم ...
اما در نهایت یک جائی می رسه به خودش . قلب عاشق اصولا" اینجوریه


منظور شما رو خوب گرفتم و کاملا" می فهمم چی می گید.

قندک سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 11:59 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز. بخدا من موندم شما این تصاویر بسیار قشنگ و جذاب را چگونه انتخاب می کنید.شاید بگویدد به راحتی. اما بنده بعید می دانم.زیبه اندیشان به زیبایی رسند. درود

سلام
مرسی . من خیلی خوشحالم که شما این عکس ها رو می پسندید.

فکر کنم خیلی از دوستان خاموش که می یان اینجا و بی سر و صدا برمیگردند فقط به خاطر دیدن این تصاویر می یان

باز هم ممنونم برای این نگاه خوبتون به این بنده ی حقیر سراپا تقصیر

مونا سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 13:18

سلام خانمم خوبین راستش دیشب اومدم وبتونو کامنت دونیتونوخوندم واقعامیگم جلوی همه ی دوستایی که براتون کامنت گذاشتن خیلی خودموناچیزدیدمو واقعابیسواد باورم نمیشه وبه کسی اینقدربرام عزیزه که اینهمه حسه نابو دست نیافتنی داره که اینهمه دیدش بزرگه اینهمه نابه نه تنهاتوخانمیمم بلکه همه ی دوستای نازنینت اینوتعریف ندون اینوبدون اغراق گفتم برام واقعاافتخاره که نازنینی مث توخانمم بازم درک ای شایدغلطه منوندیدمیگیره حس ای شایداشتباهوبه روم نمیاره یاهمون بی سوادبودنمو بازم میگم این تعریف نیست این واقعیتیه که دیشب دیدمش هزاران بارخوشحالم که وبه کسی میام که وجودش واقعالیاقته نامه انسان داره نه تنهاتوخانمییم بلکه همه ی دوستای نازنینت که وبلاگشون میرم ولی توبیشترشون به خودم اجازه نمیدم باسواده پایینم ارزش پسته زیباشونوخراب کنم فقط میخونمولذت میبرم ومهم ترش اینه که یادمیگیرم دیدین شماام بعضی جاها بی سفادیه منونادیدگرفتین باهمون لبخنده که گفتم بازم وبازم میگم این تعریف ازتون نیست یه واقعیته توذهنه منه حسی که مطمئنم اشتباه نمیکنه بخاطروجودت وپست ای نابت ممنون عزیم نه تنهاتوبلکه تموم دوستای نازنینت شایداینجاجای خوبی باشه که به اونام بگم میخونمشون خاموشم ولی سرشارازلذتم ازحس ای نابشون ایندفعه میگم همتون شادوبرقراراباشید

سلام مونا جون
خودت رو دست کم نگیر ، اگر اون چیزی که می گی بودی نه از کامنت های دوستان اینجا سر در می آوردی و نه علاقه ای داشتی به ادامه ی خوندن مطالب بعدی و کامنتهای بعدی . وقتی با علاقه مندی دنبال می کنی یعنی خیلی می فهمی .
به هر حال من خیلی خوشحالم که اینجا رو دوست داری و حس های خوبی بهت می ده.
همین الان می تونی بری توی نت بگردی و یکی از شعرهای حمید مصدق رو که از همه بیشتر می پسندی انتخاب کنی و اینجا بیای بنویسی .

هم من لذت می برم از دوباره خوندنش و هم دوستان خوبم که بقیه کامنت ها رو می خونن.

امیدوارم دوستان عزیزم این کامنت بر از مهربونی تو رو بخونند.

سیاوش رضازاده سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 13:39 http://siavashrezazadeh.blogfa.com

با سلام و احترام ،
وبلاگ شمارا در ستون پیوندهای وبلاگ : " در انتظار بهار " ، اضافه کردم . موفق و سربلند باشید .
وبلاگ : " در انتظار بهار " .

سلام
محبت کردید . حتما در اولین فرصت می یام می خونمتون

مجذوب سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 16:44

دومی رو
درسته آدمی که یکبار عشق رو چشیده همراه با تمام تلخی های دوست داشتنیش دیگه این عشق نمیتونه که از وجودش پاک بشه اما من میگم بفهمیم که برای چه کسی شجاعت میکنیم چون وجود دارند کسانیکه برای باور دوست دارم ساده ای که ممکنه شعله ی امیدی رو در قلب مخاطب روشن کنه سوگند های عظیمی به دروغ میخورند و دست روی اعتقادات و باورهایش میگذارند...زمانی آهنگ غمگین فقط ترانه های داریوش بود نه هر صدایی که می شنیدی!:-*

چشم ! اما خوب حسه یه چیز دیگه می گه ها
شوخی کردم.

با شما خیلی موافقم . عشق لایق آدمهای بزرگه . عشق واقعی تعریف داره .
مثل عشق یک مادر یا یک پدر .

مریم سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 17:16 http://www.2377.blogfa.com

شعرهای خیلی قشنگی داره . خدا رحمتشون کنه !
یادم هست که آشنایتان بود !

این خانوم توی عکس چقد خوشگله و دخترک عکس قبل چقد ناز و دوست داشتنی !

سلام خانم معلم عزیز

کوچولوهای دوست داشتنیت چطورن ؟

و ممنونم ازت .

روی ماه خداوند را ببوس سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 19:01 http://saraab2012.blogfa.com

سلام
مونای عزیز یکی از بهترین مخاطبانی هستش که در این مدت به وبلاگ من میاد...عین تواضع...عین فروتنی...عین خلوص...و نمونه ی عینی یه دوست خوب در دنیای پر فریب مجازی...
خوشحالم که با واسطه ی فتح باغ مهربون به سرای من سر می زنه که در واقع سرای خودشه...
اهل دلی که آینده ی روشنی در انتظارشه...
مثل اسمش که پر از امیده...
من که خوشحالم از این آشنایی...

سلام

بفرما مونا جان !

نگفتم ؟ اینجا همه تو رو دوست دارن . سادگی و صمیمیتت رو دوست داریم

و ممنون از شما.

مونا سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 22:15

حرفتوخانمم به دیده منت گوش کردم رفتم شعرهاودست نوشته های اقای مصدقوتاحدودی خوندم بااجازت عزیزم یکی که به دلم نشستومیذارم امیدوارم خوشت بیاد به دل من که خیلی نشست
دیگرزمان زمانه مجنون نیست
فرهاد
دربیستون مرامیجوید
زیرابراستانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سرسپرده است
درتلخی تداوم وتکرارلحظه ها
آن شورعشق عشق شیرین را
ازیادبرده است
تنهاست گرد باد بیابان

تنهاست
واهوان دشت
پاکان تشنگان محبت
چه سالهاست دیگرسراغ مجنون
آن دلشکسته عاشق محزون رام را
ازبادوازدرخت نمگیرند
زیراکه خاک خیمه ابن السلام را
خادم ترین وعبدترین خادم
مجنون دلشکسته محزون است

درعصرتضاد عصرشگفتی
لیلی

دلاله محبت مجنون است
این شعری بودکه خیلی ازش خوشم اومدوتقدیم میکنم به توپرنیان جونه نازنینم وهمه ی عزیزانی که نگاه نازنینشوبه کامنت ای توعزیزم میفته وهمین جاازعزیزی که وبلاگشون روی ماه خداروببوس البته من به اسم ایشونونمیشناسم واقعااز کامنتشون ممنونم واینکه بهم افتخاردادن که به اسمه یه دوست صدام کنن به ایشونم میگم برای من واقعاوصادقانه افتخاریه که به واسطه وجوده پرنیان جون باوبه خیلی ازاین عزیزان اشنا شدم ازجمله شماعزیز (خدایش حال میکنین چه هندونه ای زیربغله همدیگه میدیم
)ولی صادقانه میگم ممنون ممنون وبازم ممنون بخاطر حسی که به واسطه ناب بودنه همتون دارم بازم ببخشیدمابی سفادیموسواده همینقدر قد داد همیشه شادوبرقراراباشید

ای دست من به تیشه توسل جو
تا داستان کهنه فرهاد را
از خاطرات خفته برانگیزی
ای اشتیاق مرگ
در من طلوع کن
من اختتام قصه مجنون رام را
اعلام میکنم

جالبه که این شعر را دوست داشتی . مرسی مونا جون

قندک چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 08:48 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود و صبح بخیر
من استادی و چیره دستی خداوند را در جای جای این تصویر زیبا و خیره کننده به وضوح می بینم .جل الخالق. واقعا فتبارک الله احسن الخالقین.درود

سلام
این نشون می ده که چقدر این تصویر تاثیر گذار بوده برای شما

این ذره ای کوچک از دنیای عظیم هنرمندی خداست.

و البته ذوق و ابتکار یک عکاس هنرمند

قندک چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 08:50 http://ghandakmirza.blogfa.com

هرگاه این تصویر را می بینم این بیت در نظرم تداعی می شود:

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

تو در کدام سحر ، بر کدام اسب سپید ؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان ؟
تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن ؟ همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو ؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ... آه

قندک چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 08:58 http://ghandakmirza.blogfa.com

عکاس زبزر دست وخلاق از گرفتن این عکس چه منظوری داشته؟ چه چیز یا چیزهایی را می خواسته به بیننده القا کنه؟!
دلیل وجود آن پنجره
دلیل دستهای زن بر قاب پنجره
دلیل نگاهش
دلیل آن ریسه گردنبد مروارید یا مروارید گون بر گردنش
ایها همه نشانگر چیست؟
نمیشه گفت این عکس همینطوری گرفته شده

از در آمدی و من از خود به در شدم
گوئی کز این جهان به جهان دگر شدم ...

قندک چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 08:59 http://ghandakmirza.blogfa.com

ریسه مروارید بر دست و گردنش منظوربود

خانم ها که می دونید جنگولک زیاد دارند

قندک چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 09:01 http://ghandakmirza.blogfa.com

و آن پنجره پنجره نیست .قابی است زنده که بخشی از دستهای زن از آن بیرون مانده و نگاه عمیقش بر عکاس خیره

چقدر تاثیر گذار بوده این تصویر برشما .

روی ماه خداوند را ببوس چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 18:28 http://saraab2012.blogfa.com

سلام
دعوتید به کلبه ی متروکه...

سلام
خدمت می رسم

خلیل چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 20:34 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

با سپاس از شما از این باد، و مسافر با این زندگینامه حمید مصدق. یادش زنده باد.

سلام
و ممنون از شما

قابل توجه مسافر عزیز

هدی پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 23:54 http://aftabgardantarin.blogfa.com

تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب
چه اختلاف بزرگی، کجا به هم برسیم
خدا کند همه عشق ها به هم برسند
من و تو نیز در این لابه لا به هم برسیم

... و من گاهی مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم .

فرزان دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 15:04 http://bimarz000.blogfa.com/

ابراز دوست داشتن ..پرنیان جان .
این یکی از هزاران ضعفهامه ..وبا اشاره ت باعث شدی بهش فکر کنم ..
باید دید دلیل اصلیش کدوم یکی از گزینه هاییه که اشاره کردی ..خودم فکر می کنم غروره ..
بهر حال مرسی__

و البته شاید هم یکی از ضعف های من
منتها برعکسش !!!

یادمه یک بار دیگه هم قبلا" این رو نوشته بودی . تمرین می خواد . ابراز علاقه کردن نیاز به کمی ندید گرفتن غرور داره .

فرزان سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 17:06 http://bimarz000.blogfa.com/

باید برم سخت تمرین "ابراز کردن"..کنم__

حتما" حتما" ... وقتی کسی رو دوست داری وبهش نگی قلبش می شکنه

ژولیت سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 19:10

عاشق این شعر مصدقم. واااااااااااااااییییییی الان میرم سراغ کتابش

آبی ... خاکستری ... سیاه

یکی از قشنگترین قصیده هاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد