فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

درخشش ابدی یک ذهن پاک


چه فکر می‌کنی؟
که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای ست زندگی؟
در این خرابِ ریخته که رنگ عافیت از او گریخته،
به بُن رسیده، راه بسته‌ای ست زندگی؟

چه سهمناک بود سیل حادثه، که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت،
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد

هوا بد است، تو با کدام باد می‌روی؟
چه ابر تیره‌ای گرفته سینه‌ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه‌روز هم،
دل تو وا نمی‌شود

تو از هزاره‌های دور آمدی،
در این دراز نای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
دراین درشتناک دیولاخ
ز هرطرف طنین گام‌های رهگشای توست
بلند و پستِ این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه‌ی وفای توست
به گوش بیستون هنوز، صدای تیشه‌های توست

چه تازیانه‌ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق،
که استوار ماند در هجوم هر گزند

نگاه کن، هنوز آن بلند دور،
آن سپیده، آن شکوفه‌زار انفجار نور،
کهربای آرزوست
سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست

به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار،
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز

چه فکر می‌کنی؟
جهان چو آبگینه‌ی شکسته‌ای ست
که سرو راست هم دراو شکسته می‌نمایدت .
چنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ
که راه، بسته می‌نمایدت .

زمان بی‌کرانه را، تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج .

به سان رود، که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند،
رونده باش .
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.

سایه



...

چند روز است این شعر دائما با من است . شاید علتی دارد که من نمی دانم !


و در ادامه : 


هر کسی که ما در این دنیا دوست داریم ریسمانیست که ما را به زندگی اتصال می دهد. با تمام رنجهایش،  انگیزه ایست برای بودن،  برای زنده بودن ...


...


چند روز پیش فیلمی دیدم از جیم کری با نام : «Eternal Sunshine of the Spotless Mind درخشش ابدی یک ذهن پاک»  (توصیه می کنم ببینید). اولین فیلم جدی بود که با بازی جیم کری می دیدم.  خلاصه ی داستان این که جوئل با بازی جیم کری دلبسته ی کلمنتاین  با بازی کیت وینست می شود که از نظر شخصیت با هم بسیار متفاوت هستند و در نیمه های راه ، این رابطه به شکل تلخ و غیرمنصفانه ای قطع می گردد. شخصیت زن فیلم برای فرار از این احساس و خاطراتش به روانشناسی مراجعه می کند و روانشناس تمام خاطرات مشترک آن دو را از ذهن او پاک می کند و دیگر هیچ چیز از آن مرد در ذهن او باقی نمی ماند . جوئل نیز برای تلافی نیز دست به همین کار با همان روانشناس می زند. دیگر هیچ چیزی از هم به یاد ندارند و برای هم مانند یک غریبه ی رهگذر می شوند، تا اینکه دوباره در قطاری به صورت اتفاقی همدیگر را ملاقات میکنند و بدون آنکه ذره ای از هم چیزی به یاد داشته باشند، باز دوباره عشق بین آن دو شکل می گیرد.     فیلمی ست که با یک بار دیدن نمی شود جمع بندی درستی کرد ولی چیزی که مشخص است این است که کارگردان قصد دارد به بیننده بگوید خاطرات، هویت انسانها را تشکیل نمی دهند. حتی اگر سعی در پاک کردن خاطرات داشته باشیم و یا سعی در فراموشی کسی که احساسی عمیق نسبت به او داشته ایم ،  آن چیزی که از آن شخص در هویت ما باقی گذاشته است هرگز از بین نخواهد رفت . آنها دوباره عاشق همان کسی می شوند که اندکی قبل او را از خاطره ی خود پاک کرده اند و دوباره در مسیری گام بر میدارند که سعی در پاک کردنش از خاطرات خود داشته اند.  یک نفر یک جائی می شود قسمتی از سرنوشت ما، چه بخواهیم چه نخواهیم.

در طول داستان ، کارکنان آن روانشناس که مسئولیت پاک کردن قسمتی از حافظه ی آن دو از همدیگر را دارند ، متوجه می شوند قسمتهای شیرین این خاطرات  پاک شدنی نیست و به سختی و با دشواری زیاد موفق به پاک کردن این خاطرات بادستگاههای عجیب و غریبی که به سر آنها بسته شده است می شوند . شاید بشود از این فیلم نتیجه گرفت که هویت مترادف با حافظه و خاطرات نیست.فراتر از حافظه چیز دیگری برای حفظ هویت شخصی وجود دارد. آنقدر پیچیده است که من در تحلیل و تجزیه آن می مانم.


نظرات 28 + ارسال نظر
پرنیان دل آرام پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 23:24

هر آدمی دو قلب دارد. قلبی که از بودن آن باخبر است و قلبی که از حضورش بی خبر.
قلبی که از آن باخبر است، همان قلبی است که در سینه می تپد، همان که گاه می شکند، گاهی می گیرد، و گاهی می سوزد، گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه، و گاهی هم از دست می رود.
با این دل می شود دلبردگی و بیدلی را تجربه کد. دل سوختگی و دل شکستگی هم توی همین دل اتفاق می افتد. سنگدلی و سیاه دلی هم ماجرای این دل است.
با این دل است که عاشق می شویم، با این دل است که دعا می کنیم، و گاهی با همین دل است که نفرین می کنیم و کینه می ورزیم و بددل می شویم.
اما قلب دیگری هم هست. قلبی که از بودنش بی خبریم. این قلب در سینه جا نمی شود. و به جای آن که بتپد، می وزد و می بارد و می گردد و می تابد.
این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد. سیاه و سنگ نمی شود. از دست هم نمی رود. زلال است و جاری، مثل رود و مثل نسیم. و آن قدر سبک که هیچ وقت، هیچ جا نمی ماند، بالا می رود و بالا می رود و بین....
... این همان قلبی است که وقتی تو نفرین می کنی، او دعا می کند، وقتی تو بد می گویی و بیزاری، او عشق می ورزد، وقتی تو می رنجی او می بخشد ....
آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند. به خاطر قلب دیگرشان، به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند.


(عرفان نظر آهاری)

سلام پرنیان عزیزم

می بخشی متن این پست را تغییر دادم. در حال غریبی بودم که نوشتمش و بعد تصمیم گرفتم فعلا بردارم .

این کامنت قشنگ تو ماند تا با متن تازه تائیدش کنم

می بینی که بی ربط نیست !

سلام
حال شما؟
خوبید؟
این فیلم رو دیدم. خیلی قشنگ و پر احساسه. همینطور بازی های خوب. اما اینقدر خوب در موردش نوشته بودین که تشویق شدم یه بار دیگه ببینم. چون اون زمان که دیدم در شرایط خوب فیلم دیدن نبودم و زیاد جذب مغزم نشد. به نظر من فیلم دیدن شرایط خاص خودشو داره. مث انجام یه جور مراسم مذهبی. تا حسابی لذت فیلم رو ببری. این فیلم رو در این شرایط ندیدم و بهم نچسبید
توصیه می کنم فیلم Inception رو هم ببینید. در مورد مطلبی نوشتم که سر فرصت و به موقع توی وبلاگم میذارم
شاد و سربلند باشید

سلام
ممنونم
من این فیلم رو توی سه مرحله دیدم. یعنی نمی تونستم تا آخر بشینم و ببینم ، باید کمی فاصله می افتاد تا به اون چیزی که دیدم فکرکنم . تمام صحنه ها حرف برای گفتن داره . اگر دقت کرده باشی حتی رنگ موهای زن که نشون دهنده ی زمان اتفاقاته و روحیات اون زن و مرتب رنگ موهایش تغییر می کرد . دوباره می بینمش

تعریف اینسپشن رو هم خیلی شنیدم. حتما می بینمش . مرسی که گفتی.

و باز هم ممنون .

سایه شنبه 25 آذر 1391 ساعت 12:12 http://bluedreams.blogsky.com/

تنها چیزی که ما را به زندگی پیوند می دهد !! همین دوست داشتنهای بی دلیل است همین که اگر هزار بار هم بره و فراموش بشه وقتی برگرده باز دوستش داری انگار آفریده شدی که دوستش داشته باشی .. عاشقش باشی ...

تکلیف بعضی ها از همون اول مشخص شده . هیچوقت کم رنگ نمی شن. بعضی ها هم برعکس وقتی شکستند دیگه هیچوقت ، هیچوقت مثل روزهای اول نمی شن. هر کاری کنی اون رابطه درست بشو نیست و هیچ عاملی در امر بهبود این رابطه موثر نخواهد بود.
بستگی به عمق احساس داره. شاید عشق قوی تر از تمام احساسات دیگه ست ، احساساتی مثل رنجش و دلخوری و .............

ویس شنبه 25 آذر 1391 ساعت 16:45 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام . خوبی؟

عاشق ابتهاجم . خدا حفظش کنه . انتخاب بجایی بود .

من فکر می کنم این انباشت خاطرات من است که مرا می سازد . علایق من ، مرا در مسیر کمال عشق ورزی قرار می دهد.این فیلم را ندیدم .ولی باور ندارم که بشود لحظات خوش عاشقی را فراموش کرد. انسان بدون خاطره ،خیلی یک بعدی می شود.البته این فقط نظر من است وتحلیل فیلم نیست چون ندیدم.

سلام
مرسی ... خوبم .

پیام این فیلم بودن خاطرات نبود ، منظورش این بود که کسی که وارد زندگی دیگری میشه و تاثیر عمیق عاطفی روی اون می ذاره حتی اگر در اثر یک سری کارهای علمی و توسط تکنولوژی بشه حافظه اش رو از اون آدم پاک کرد ، باز هم اون شخص از زندگی اون بیرون نخواهد رفت. وگرنه زندگی ما که سراسر خاطره ست و ما با خاطراتمون زندگی می کنیم. خاطراتی که تبدیل می شن به رویاهای ما .
مرسی

سلام
دیشب داشتم اجرای زیبای ابتهاج رو می دیدم که اتفاقا همین شعر زیباش رو هم می خوند لطفی هم که غوغا می کرد...
فیلم رو هم با اجازه دیدمش ...از آثار سورئالبستی لذت می برم...
مرسی./

سلام
بله سی دی کامل اجراش رو دارم . که فکر می کنم نیویورک بوده البته اگر اشتباه نکنم. این شعر با ساز لطفی یک اندوه بی پایانی توش هست. روزهایی که گاهی خیلی غمگین بودم می ذاشتم توی ماشین و یک جای خلوت کنار آبی ، درختی ... و سکوتی گوش میکردم.

ممنون

پرنیان دل آرام شنبه 25 آذر 1391 ساعت 23:26

خاطرات بخشی از زندگی و لحظه هایی از زمان ما هستند که با دیگران زیسته ایمشان - خندیدیم - گریه کردیم - شاد بودیم - غصه خوردیم - حرف زدیم - سکوتشان کردیم - نگاه کردیم و عشق ورزیدیم یا خیلی های دیگر

نمی شود این همه حس را حتی یکی از اینها را از دل و قلب انسانها پاک کرد شاید بتوان با کمک علم مدرن اینها رو از ذهن دو انسان مخاطب هم پاک کرد اما از دل و قلبشان فکر نمی کنم
فکر می کنم لحظه های تاثیر گذاری که در زندگی هر شخصی وجود دارد چه شاد کننده و چه تاسف برانگیز و ناراحت کننده جایی در درونی ترین لایه های قلب ما حک می شوند جایی که دست بشر و ابزارآلاتش به اون نمی رسه که بخواد پاکشون کنه یا تغییرشون بده گاهی ممکن هست در اثر گذشت زمان کمرنگ بشن اما محاله فراموش بشن

و خوش به حال اونایی که فقط از هم خاطرات خوب دارند و اونقدر بهم عشق می ورزند که تمام لایه های دلشون رو نوری از جانب خدا پر می کنه نوری که از قلب خالقی به قلب مخلوقاتش فرو میاد چه با واسطه و چه بی واسطه و چقدر شیرین تر هست برای ما انسان های زمینی که این واسطه ها رو کشف کنیم و حفظشون کنیم تا همیشه یه دست حمایتگر رو حسش کنیم

هر چقدر رابطه عمیق تر باشه یاد و خاطره ی ما از یکدیگر ماندگارتره. بعضی از خاطره ها هرگز از ما جدا نمی شن و هر روز با ما هستند. خاطراتی که در لحظه هایی به ما زندگی بخشیدند. حتی اگر خاطرات بدی هم در بین آنها باشند بی اهمیت می شوند و تصور میکنیم نمک رابطه بودند.

این فیلمی که من ازش اینجا نوشتم یک فیلم سوررئاله ، که آدم رو به فکر می بره. تاثیر عمیق انسانهاست بر همدیگه .
امیدوارم هیچوقت به لحظه ای نرسیم که حتی یادآوری خاطرات خوش هم غمگین مان کنه .

[ بدون نام ] یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 07:53

سلام عزیز دلم
امیدوارم خوب باشی. اومدم فعلا صبح بخیری بگم و دوباره
می گردم...

سااااااالام خانم فراموشکارررررر


صبحت به خیر

قندک یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 08:32

سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز. پست و عکس مثل همیشه بسیار حرف دارد برای گفتن.ممنون. ومن از این قسمت خیلی خوشم آمد و برایم کاربرد داشت

با هزار سال بارش شبانه‌روز هم،
دل تو وا نمی‌شود
درود

سلام صبح به خیر


بله این شعر ابتهاج به نظر من هم بسیار زیباست. به هر حال ممنون و خوشحالم که پسندیدید.

قندک یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 08:34

واجب شد این فیلم را ببینم.بخصوص که گفتید کاراکترجیم کری در این فیلم جدی است. برام جالب شد

حتما ببینید . البته در یک زمانی که فرصت و تمرکز کافی داشتید چون دقت زیاد می خواد . زمان اتفاقات پس و پیش هست و مثلا" از رنگ موهای اون زن زمان اتفاقات هر ماجرا رو می شه فهمید . جیم کری واقعا" خوب بازی میکنه .

قندک دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 11:28

با عرض سلام وتجدید ارادتی دوباره.
چه سهمناک بود سیل حادثه، که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت،
منو نترسونید شب یلدا نزدیک است۲۲-۱۲-۲۰۱۲اوه چقدر دو دو میزنه این روزها؟آقا برو سه برو چهار اصن بزن دنده پنج. همش توی دو موندیم بوی سوختنش داره در میاد

سلام
شما بیشتر به انتهای شعر توجه کنید قربان .

اصلا نترسید هیچ اتفاقی نمی افته . یه عکس توی فیس بوک دیدم نوشته بود : خبر فوری ، به علت اشکال فنی و پاره ای از مشکلات پایان جهان به تعویق افتاد . البته ادامه هم داره که من الان یادم نیست ولی خیلی بامزه بود.

دو از اعداد مقدسه . شما بد به دلتون راه ندین اصلا"

قندک دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 11:33

بااین تفاسیر که می فرمایید یعنی اگر سرکسی همچین محکم به جایی بخوره و کلا دو۴فراموشی بشه وهمه چی را فراموش کنه بازم عشق از خاطرش نمیره؟ این چیز علمی هم داره؟ اثبات علمی؟!

یه مطلبی در مورد افراد آلزایمری می خوندم که نوشته بود حتی وقتی حافظه اشون پاک هم میشه ، ولی یه خاطراتی رو به زبان می آورند که اطرافیانشون خیلی تعجب می کنند ، چیزهائی که در زندگی خیلی مهم بودند. در واقع اسرارشون رو ناخواسته هم لو می دن گاهی وقتها.


شما که علاقه مند به دیدن این فیلم هستید توصیه می کنم هر زمان فرصت کردید این سایت را ببنید چندین صفحه نقد کامل از نویسنده های مختلف هست در رابطه با موضوع فیلم
www.naghdefarsi.com و در کنارش این رو تایپ کنید : درخشش ابدی یک ذهن پاک

یک پاراگراف اون رو براتون می نویسم :
فیلم "درخشش..."، درباره روابط انسانی و ارزش رابطه ها صحبت می کند و تاکید می کند به هیچ وجه نمی توان از اوقات خوش رابطه ها، حتی آنهایی که فرجام خوبی ندارند، گذشت و اینکه انسان ها تنها زمانی که روابط شان در حال نابودی است، به ارزش آنها پی می برند. فیلم، حافظه و فرآیند بایگانی خاطرات را هدف واکاوی قرار می دهد و با پررنگ کردن مفهومی همچون عشق، بر این نکته تاکید می کند که حتی اگر روزی دانش بشری، قادر به دسترسی و مدیریت حافظه شود، لیکن باز هم نخواهد توانست بر توانایی ارزشهای انسانی، و مشخصا قدرت عشق، فائق آید!

مریم دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 14:12 http://www.2377.blogfa.com

http://talkhzibast.persianblog.ir/post/471/

ممنونم مریم جون برای معرفی این لینک . دوستان عزیزی که تمایل دارند بیشتر با هوشنگ ابتهاج آشنا شوند ، حتما به این لینک سر بزنند.
ضمنا" من این شعرش رو بی نهایت دوست دارم

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون ‌آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه راز ی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

سلام
چه داستان جالبی
حتما می بینمش
مرسی بابت معرفی فیلم فوق

سلام
آره حتما ببینید . و نقدش رو حتما بخونید

راستی خوبید ؟ خیلی وقت بود نبودید
امیدوارم هر جا هستید سلامت باشید

مهرباران سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 11:36

درود...
زندگی برخی مثل رود است.... باید رونده باشد تا رود بنامیم...
زندگی برخی مثل دریا است... وسیع... عمیق... گاه آرام... گاه نا آرام...
زندگی برخی مثل کوه است... ثابت و برقرار و پابرجا...
زندگی برخی مثل پرنده است... بال می زند و پرواز میکنند...
زندگی برخی مثل گودالی مانده آب است... دلگیر و متعفن... سکون و سکوت...
...
من فکر می کنم زندگی آدمی... همه را دارد و هیچ ندارد...
می تواند گاهی رود باشد... گاهی کوه... پرواز کند.. معراج رود... و گاهی پایین پایین...
همه چیز به ما بر می گردد...
سخت است... سرنوشتی بلند داشته باشی... بال داشته باشی اما نتوانی بپری....
خوش به حال آدمهایی که روح بلندشان را با سختی های روزگار بلندتر و بلند تر می کنند...
...
باید بالاتر پرید که دیگر سنگریزه های مزاحمان
به بالهایمان نمی رسند...
...
داستان فیلم هم خیلی جالب بود... البته این فیلمهای زیبا معمولا در دسترس مستضعفینی مثل ما قرار نمیگیرد... اما داستانش به نظر جالب بود...
فراموش کردن دوست داشتن
مثل فراموش کردن نفس کشیدن است...
هر وقت جلویش را بگیرید... زندگی پایان می یابد...
بدرود

اونقدر کامل بود که من چی می تونم بگم دیگه ؟

من ازاون گوداله همیشه می ترسم ...
خدا نکنه که انگیزه ها از بین برن و زندگی به حالت سکون دربیاد .
خدا نکنه بال پرواز ریخته بشه ... خدا نکنه امید از بین بره
زندگی دیگه زندگی نیست .

خواهش می کنم آقای دکتر ، شما اونقدر سرتون شلوغه که وقت این جنگولک بازی ها رو ندارین .

قندک سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 13:47

ضمنا از راهنمایی و پیشنهادتون ممنونم. حتما این کاررا می کنم. سپاس

خواهش می کنم . کاری نبود.

مریم سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 14:10

سلام .
خواهش می کنم . منم ارغوانشو دوست دارم خصوصا با صدای علیرضا قربانی .
یه بار شنیده بودم سرطان دارن آقای ابتهاج . آره ؟

سلام
خیلی زیباست و خیلی غم انگیز ...

وای من ارغوان رو با صدای علیرضا قربانی نشنیدم !!!
رفتم که تهیه اش کنم

بله من هم شنیدم کمی کسالت دارند . من با دخترشون یلدا دوست هستم . یعنی ایشون یکی از دوستهای نزدیک پسرعموی من هستند در هامبورگ و من از طریق پسرعموم با ایشون دوست شدم (خانم یلدا ابتهاج) همیشه به صورت کلی حال پدرشون رو می پرسم ، هیچوقت در مورد بیماری ایشون از خانم یلدا سوال نکردم . ولی می تونم از پسرعموی خودم بپرسم .

پرنیان دل آرام چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:55

درود بر جناب مهر باران و بر پرنیان عزیز فتح باغ

چقدر این کامنتشونو دوست داشتم


زندگی برخی مثل رود است.... باید رونده باشد تا رود بنامیم...
زندگی برخی مثل دریا است... وسیع... عمیق... گاه آرام... گاه نا آرام...
زندگی برخی مثل کوه است... ثابت و برقرار و پابرجا...
زندگی برخی مثل پرنده است... بال می زند و پرواز میکنند...
زندگی برخی مثل گودالی مانده آب است... دلگیر و متعفن... سکون و سکوت...
...
من فکر می کنم زندگی آدمی... همه را دارد و هیچ ندارد...
می تواند گاهی رود باشد... گاهی کوه... پرواز کند.. معراج رود... و گاهی پایین پایین...
همه چیز به ما بر می گردد...
سخت است... سرنوشتی بلند داشته باشی... بال داشته باشی اما نتوانی بپری....
خوش به حال آدمهایی که روح بلندشان را با سختی های روزگار بلندتر و بلند تر می کنند...
...
باید بالاتر پرید که دیگر سنگریزه های مزاحمان
به بالهایمان نمی رسند...


خوش به حال آدم هایی که بالهایشان را به سمت آسمان پرواز می دهند ....

سلام پرنیان جون

بله کامنت خیلی قشنگی بود .
ای کاش سختی ها راه آسمان را نبندد ...

پرنیان دل آرام چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:59

من این شعر رو خیلی دوسش دارم

گذاشتمش تو یه فایلی جلوی چشمش و گاهی که می رم سروقتشو می خونمش
دلم خواست اینجا هم بنویسمش


پیش از آن‌که محبوب من شوی
نشسته بود پسر، روی جعبه‌اش با واکس
غریب بود، کسی را نداشت الا واکس
نشسته بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت
و گاه بغض صدا می‌شکست : «آقا واکس؟»
درست اول پائیز، هفت سالش بود
و روی جعبه‌ی مشقش نوشت :‌ بابا واکس...

غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید
و می‌زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
(سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش
نماز محضی از اعجاز فرچه‌ها با واکس)
برای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد
صدای خنده‌ی مرد و زنی که : «ها ها واکس-
چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد!»
(چه داستان عجیبی!)‌ بله،‌ در اینجا واکس-
پرید توی خیابان، پسر به دنبالش
صدای شیهه‌ی ماشین رسید، اما واکس-
یواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس...

غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید
و کفش‌های همه خورده بود گویا واکس
و کارخانه به کارش ادامه می‌داد و
هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس...
کسی میان خیابان سه بار "مادر!" گفت
و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتا واکس
صدای باد، خیابان، و جعبه‌ای پاره
نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس!

پوریا میررکنی


عذر می خوام برای پایان دلتنگ کننده ای که داشت

خدا کنه حقیقت نداشته باشه .

قندک چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:47

سلام و درود فراوان و تجدید عرض ارادت
متقابلا پیشاپیش فرارسیدن شب یلدا را به شما تبریک عرض می کنم امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذرد.

سلام عرض شد
خیلی ممنونم . به شما هم همینطور

قندک چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:49

میدونین تصویری که از شما و(ویس عزیز حتی) در ذهن من هست چه شکلی است؟ دقیقا شکل همین تصویری که در این پست گذاشته اید.حالا چقدر با واقعیت جور در می آید والله عالم!درود بر شما

والا نمی دونم چی بگم !



اینقدر غمگین ؟

فرزان چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 16:56 http://bimarz000.blogfa.com/

شعر زیباییه .باهات موافقم پرنیان جان_
درود..
همونطور که گفتی ..بنظر پیچیده می آد توضیح دادنش کمی..
اما قطعا انعکاس هر رفتاری در فضا میمونه ..
خاطرات خوب و بیاد موندنی بین دونفر معمولا با احساسی از عشق و دوست داشتن متفاوته از مشکلاتی که جنسشون سختیهای روزمره و آفریده ی خودِ انسانه و بٌعدی نداره)
وشاید علت ماندگاری بیشترش همین بٌعد وعمقِ عشقه__

سلام فرزان عزیز
من همیشه فکر میکنم این عشق ها و احساسات عمیق و اشکهاش و لبخندهاش و شادی هاش و ... وقتی آدمها می میرند چی می شه؟ این همه انرژی توی کائنات کجا می ره با مرگ آدمها؟

البته در مورد نیکی ها تکلیفش معلومه اما در مورد عشق ها همیشه برام جای سواله !

مرسی

فرخ (صادق) پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 01:33 http://dariyeh.blogsky.com

سناریوی خوب ، خوب است .... هوشمندانه نوشته شده و من نیز مشتاقم تا فیلم را ببینم . گاهی اوقات دو انسان حتی از دو سرزمین چنان یکدیگر را پیدا میکنند و چنان با هم در می آمیزند و به آرامش میرسند که شگفت آور است . من گاهی مطمئن میشوم که چنین کسانی را از روز ازل برای هم خلق کرده اند .
یکی از خوشبختیهای ما در زندگی این است که ، کسی را برای ادامه ی راه بیابیم که از روز ازل برای ما و ما برای او خلق شده ایم .... به نظرم اقبال و خواست الهی در این ماجرا بسیار دخیل اند .

سلام
به نظر من رابطه ی انسانها کمیتش مهم نیست ، کیفیتش مهمه. بعضی ها اونقدر روی هم و روی زندگی هم تاثیر می ذارن که حتی لازم نیست یک عمر در کنار هم باشند ، همون زمانها میشه تمام زندگی یک انسان و میشه عمر واقعی یک انسان .
گاهی یک دوست خوب میشه همه ی زندگی آدم میشه مادر ، خواهر ، برادر ، پدر و ..........

خلیل جمعه 1 دی 1391 ساعت 20:52 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

" به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار،
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز

با سپاس

به سان رود،
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند،
رونده باش .
امید هیچ معجزی ز مرده نیست،
زنده باش.

سلام و ممنون

قندک شنبه 2 دی 1391 ساعت 14:29

وای نه.خدا وکیلی منظورم از اون لحاظ نبود. چون من اصلا غمش را ندیدم خداگواهه.منظورم وقار خاصی بود که در چهره داشت. شرمنده.ببخشید.هی وااای من.

اشکالی نداره اصلا" ناراحت نشدم. من پیش خودم فکر کردم نکنه نوشته هام خیلی وقتها غمگین هستند و تصوری از یک زن غمگین از خودم ساختم .

اما خوب ممنونم به خاطر نوع نگاهتون به من .

هدی شنبه 2 دی 1391 ساعت 23:40 http://aftabgardantarin.blogfa.com

بگو پس حق دارم که وبلاگم رو در هر متن و هر دلنوشته و هر مرتبه تقدیم کنم به اون تنها کسی که همیشگی ترین تأثیر رو بر جهان بینی من گذاشت ...
کسانی هستن که میان سر راه تقدیر آدم تا برای همیشه هم مسیرمون بشن ... تا واقعا نگرشمون به دنیا رو عوض کنن حتی اگه خودشون متوجه نشن ...
کسانی هستن که هرچند معدود اما برای همیشه خلق شدن ... برای همیشه ...

آره حق داری .

بعضی ها هم با مرگ و رفتنشون خیلی چیزها رو به ما یاد می دن.
بعضی ها توی زندگی آدم هیچوقت نمی مونند ولی توی قلب ما همیشه ماندگارند. بعضی ها هم می مونند و لحظه ها رو سرشار از امید می کنند. آدمها فقط هستند که بر هم تاثیر بگذارند.

مریم یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 22:23 http://www.2377.blogfa.com

اِ چه خوب ! همین که با دخترشون دوست هستی .
خدا کنه که من اشتباه شنیده باشم !

ارغوانو شنیدی ؟ عالیه .
سلام و یلدا با تاخیر مبارک .

سلام مریم جون

ارغوان با صدای علیرضا قربانی رو نشنیدم .

ممنون . یلدا مبارک

هدی سه‌شنبه 5 دی 1391 ساعت 21:36 http://aftabgardantarin.blogfa.com

چرا تا نگم آپم سر نمی زنید بهمممممممممممم؟؟

ببخش من رو هدی جون .
آخه می دونی چیه؟ خیلی وقتها صفحه ی وبلاگت رو که با اپرا یا با گوگل باز میکنم باز نمی شه و فقط با اینترنت اکسپلورر باز می شه . من هم معمولا با اون دو براوزر کار می کنم . الان می یام

اما تو همیشه به من خبر بده وقتی آپ می کنی

شقایق جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 17:08

هاهاها. اینو دوستم گفت ببینم و دقیقا هم اینو گفت که شما گفتی! فیلم جدی جیم کری. منم دیدم. باحال بود.
اما اون دوستم غرق هست با دردهاش و البته حسرت هاش.

ای بابا بهش بگو یه فیلم تازه ی خوب ببینه شاید رسید به ساحل آرامش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد