فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

هدیه ای به وسعت یک قلب



وقتی می گویم دوستت دارم،
به دستانم نگاه نکن!
اینکه می گویند...
قلب هر انسانی به اندازۀ مشت خودش است،
حقیقت ندارد!
لااقل وقتی پای عشق در میان باشد،
محبت توی یک مشت جا نمی شود
امیر ساقریچی


قلب هنرپیشه ی جوانی که در این روزهای اخیر از دنیا رفت به یکی از آشنایان پیوند خورد. خدا را شکر حالش خوب است.  اما وقتی در چنین شرایطی هم هدیه دهنده را می شناسی و هم هدیه گیرنده، کمی پذیرش این قضیه دشوار می شود.  زنی جوان و زیبا که سرشار از زندگی بود ناگهان از دنیا می رود و مردی که مشتاق زندگیست و خانواده ی او مدتهاست نگران سلامتیش هستند با قلب او زنده می ماند. 

تصور کردم قلبی در سینه ی ما بتپد که متعلق به دیگریست. به انسانی با یک دنیا عشق و آرزو و امید. چه احساسی وجود خواهد داشت ؟   کمی سخت است!  

قلب به شکل یک 5 وارونه . عضوی که با یک هیجان آنچنان به تپش می افتد که فکر می کنی هر آن از توی دهانت به بیرون پرتاب می شود. قسمتی از وجود که وقتی می شکنی، صدای خرد شدن آن را با تمام وجودت می شنوی، وقتی دلتنگی احساس می کنی در ققسه ی سینه ات مچاله شده، با ترس ، با عشق ، با دوست داشتن ، با شنیدن یک صدای دوست داشتنی ، با دیدن سایه ی یک نفر، با استشماش بوی عطر تن یک آشنا، با پایان یافتن یک دلتنگی، با یک دیدار، با یک بوسه، با یک بغض، با گفتن یک جمله ی : دوستت دارم و ... شروع می کند به تپیدنهای عجیب ... 


آری !  از قلبهایمان خوب نگهداری کنیم شاید روزی در سینه ی دیگری تپید.  قلبی که آنقدر روح دارد که با هر تپشش، دنیایی از احساس را از آدمی به آدمی منتقل می کند. حتی در سکوت،  در فاصله،  در نگاهی در تلاش برای وانمود به یک بی تفاوتی ...

قلبها معجزه های بشریت هستند.  ابزاری برای رسیدن به تعالی، اوج، عظمت و بی وزنی ...

شاید بگوئی عشق، احمقانه ترین خودآزاری دنیاست. اما تا عشق نباشد دلتنگی نیست، تا دلتنگی نباشد، امید به دیداری نیست، تا امید به دیدار نباشد امید به فردائی نیست. 

و من میدانم فردا روزیست که در کنار هم قرار خواهیم گرفت. حتی اگر در دنیای دیگری باشد! 


...


اگر روزی قلب مرا خواستید هدیه بگیرید، یادتان باشد بارها با شنیدن صدائی، بانگاهی، با دلهره ای، با دیداری از سرعت مجاز خارج شده است، بدون آنکه مستوجب جریمه ای باشد ...

هزار بار شکسته است، با اندوهی، با نبودن، نداشتن، با سردی ها، با بی تفاوتی ها، با ستم ها، با بی عدالتی ها ، با قضاوتهاو بدون نیاز به وصله ای ... 

 

قلبی که از آن بسیار کار کشیده شده است ، اما سرشار از عشق است.

شاید هم به دردتان خورد... 


آرزو می کنم قلبتان سالم و تپنده همراه با شگرف ترین عشقها سالهای بسیاری در سینه تان بتپد. نه هدیه ای بگیرید و نه هدیه ای بدهید، ولی آرزو می کنم یک دنیا احساس ناب و تمام نشدنی از یک قلب مهربان، از انسانی دوست داشتنی برای تمام عمرتان هدیه بگیرید.  


نظرات 28 + ارسال نظر
خلیل جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 20:20 http://tarikhroz3.blogsky.com

سلام،

چه زیبا نوشتید. البته قلب مرکز تظاهر همه هیجان هاست نه مرکز تولید آنها.

سلام

ممنونم. حق با شماست.

اما تولیدش از کجاست؟! از روح ... روان ... از یک جائی که ما به آن اصطلاحا" می گوییم : دل

یک دوست جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 22:15


آینه هم شکایت دارد از من!
روی خوش می خواهد.
آینه جان:ندارم...ندارم...ندارم


هیچ گاه تنهاییت را به حراج نذار
فصلش که بشود
به قیمتش می خرند.



مگسی را کشتم/نه به این جرم که حیوان پلیدی است بد است/ونه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است/طفل معصوم به دور سر من می چرخید/به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم/ای دو صد نور به قبرش بارد/مگس خوبی بود.............من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم........!

زنده یاد : حسین پناهی






به ! سلام دوست عزیز
مسافرت خوش گذشت ؟ سفر قندهار که نبود احیانا" ؟

سوغات قشنگی آوردید. حسین پناهی این موجود تکرار نشدنی و خاص که هر جمله و یا شعری ازش می خوانم بلافاصله صدای کش دار با آن لهجه ی بامزه و اون قیافه ی در به داغون و مهربونش صاف می یاد جلوی نظرم.

هفت لایه زمین !
هفت پرده ی آسمان
همه جا
همه جا
همه جا توبودی و دلم را به بازی میگرفتی و نمی شناختمت !

....
به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بی کرانه را
جدی نگرفتم
حتی عشق را ... !

...
به صد مرگ سخت
به صد مرگ سخت تر
در زندگی لحظاتی هست
که به صد مرگ سخت تر می ارزند
خاطره ای شاید
رویائی
اتفاقی ...

...
بی هیچ دلیلی سرحالم
و از تصویر خودم در آینه
راضی به نظر می رسم
چشمهای قشنگی دارم
و موهایم هم بد نیست ...

من حسینم / پناهیم

ویس شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 00:13 http://lahzehayenab.blogsky.com

اولاً که به قول مهران مدیری : میشه بسه
چند پاراگراف آخر را گفتم.
راستی خدا عسل را بیامرزد و به این جوان هم طول عمر بدهد. واقعاً خیلی سخته که اطرافیان آدم رضایت به این کار بدهند. خیلی آدم باید آدم باشه تا این کارو بکنه.
همیشه فکر کردم که آیا این ماهیچه ی اندازه ی مشت من ، می تونه این همه شور و هیجان و تپیدن ها را تحمل کنه یا اینکه دل چیزی جدای از این قلب است. خیلی دنبالش گشتم . در تمهیدات عین القضات همدانی می گوید : در قلب نقطه ی سویدایی است که که چشمه ی جوشش عشق و عاطفه است. این نقطه ی سو یدا ، ارزش انسان است تا مرحله ی خلیفگی خدا بر زمین. زنده باد آن نقطه.

ای بابا! تا می یایم از این حرفها بزنیم همه میگن : بسه

میتونه تحمل کنه. بدن انسان مکانیزمهای عجیب و غریبی داره. لحظه هائی هست توی زندگی که ما به خودمون می گیم آیا می تونیم از این دقایق دشوار جان سالم به در ببریم ؟ ولی به در می بریم اگر چه خدا می دونه بر روی روان ما چه اثراتی باقی می مونه و چقدر آسیب می بینه.

طبق این گفته ی عین القضات دوست دارم یک روزی از خواهر این آقا سوال کنم آیا بعد از پیوندبه جز اثرات و تغییرات جسمانی، تغییراتی در خلق و خوی ایشون بوجود اومده ؟ قلب یک زن جوان و با احساس آیا می تونه در روان یک مرد ساکت و آرام تاثیر و یا باعث تغییرات روحی باشه؟

علی شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 11:14 http://aliyehami.blogfa.com/

با ما باشید [گل]

http://aliyehami.blogfa.com/

نوشته های پراکنده شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 12:42 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
خوندن نوشته های پر احساس شما همیشه لذت بخش بوده. وقتی اینقدر قشنگ جمله هاتون رو مینویسین و از احساستون میگید.
شاید بیشترین توجهی که به قلبم میکنم وقتیه که بهم میگن این غذا رو نخور واسه قلب خوب نیست.
امیدوارم سالیان سال قلبتون صحت و سلامت بطپه و بهترین استفاده هارو ازش ببرید
آپم. گرچه خجالت میکشم در مقابل آپ شما اسمشو آپ بذارم
شاد و پیروز باشید

سلام

ممنونم . از محبت شما ممنونم

چه قلب با شعوری داری ! آفرین بهش

حتما" می یام و می خونم . اختیار دارین من کلی چیزهای مختلف می تونم از شما یاد بگیرم همیشه .

Sina شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 15:06 http://1aramesh.mihanblog.com/

"شاید بگوئی عشق، احمقانه ترین خودآزاری دنیاست. اما تا عشق نباشد دلتنگی نیست، تا دلتنگی نباشد، امید به دیداری نیست، تا امید به دیدار نباشد امید به فردائی نیست.
و من میدانم فردا روزیست که در کنار هم قرار خواهیم گرفت. حتی اگر در دنیای دیگری باشد! "
.
.
.
با این جمله شَدید موافقم...

پست ارزشمند و دلنشینی بود... آدم دوس داره چند بار بخوندش...

می ارزه به رنج هاش ! مگه نه؟


مرسی دوست عزیز .

Sina شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 15:07 http://1aramesh.mihanblog.com/

این روزها که پشت سر میگذارم آسمان آنقدر زیبا شده که مرا سر به هوا کرده است
ماه آنچنان میدرخشد که شب و روزم را یکی کرده است
گریه که گاه چپ چپ نگاهم میکند و من مرموزانه لبخند به سویش نشانه میروم
رنگین کمان را کشیدم بر فرق آسمان
درخشش خورشید را پاشیدم بر روی زندگیم
پرنده ها را برای تمام عمرشان کوک کردم تا بخوانند
تا امروز را زندگی کنم . . .

اینها علامت عاشق بودنه. وقتی آسمان قشنگه وقتی ماه اونقدر می درخشه که آسمان سیاه نیست وقتی گربه ها دوست داشتنی می شن و ... یعتی عشق موج می زنه در ذره ذره احساس شما.

امروز توی باران آمدم خونه ، خدا رو زیر باران لمس کردم، حضورش اونقدر زنده بود که دلم می خواست می تونستم قطره های باران را درآغوش بگیرم. توی ماشین بودم ولی شیشه را کشیدم پائین و لذت دنیا رو بردم. فکر می کردم خدا چقدر غریب و تنهاست وقتی خوشحالیم اصلا" خدا رو فراموش می کنیم وقتی غمگینیم ، شاکی هستیم ازش. باران که می باره خدا می یاد می شینه روی گونه های من ... و من می فهمم چقدر عاشقشم، برای خیلی چیزها و برای داشتن احساسات خوب ...
شاید هیچ کس نفهمه این احساسات رو ولی اون که می دونه !

صادق (فرخ) شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 15:31 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... پرنیان عزیز امیدوارم تا سالهای دور پاینده و برقرار و تندرست باشی .
واقعیت آن است که من همیشه با پیوند اعضا مشکل داشته ام .
بارها به اطرافیانم گفته ام که اگر روزی دچار مرگ مغزی شدم ، میتوانید با اطمینان اعضای مرا ببخشید .
ولی خودم هیچ گاه نمی توانم خود را به این مطلب راضی کنم که عضوی از دیگران را بگیرم . قلب و سایر اعضای بدن هر کس به فراخور موقعیتها و تربیتی که در زندگی داشته است ، مشخصات و شرایطی دارد . در غالب اوقات پیوندها پس میزنند ... و من فکر میکنم شاید عضوی که از جای دیگری آمده است ، نمیتواند در آینده خود را با بدن جدید سازگار کند . باید قبول کرد که اگر روزی مغز کسی را به دیگری پیوند بزنند ، بسیاری از مسائل روحی و حافظه و تمایلات گیرنده دگرگون خواهد شد ... پس قلب و ریه و کبد و کلیه نیز از این قواعد مستثنی نیستند .
فقط میزان تاثیر گذاری آنها مانند مغز نیست . من بسیار تمایل دارم تا تسلیم سرنوشت خود باشم و نمیخواهم با علم و نبوغ پزشکان ، چند سال بیشتر زندگی کنم . تازه شاید هم گیرنده بعد از مدتی از وجود عضو یک متوفی در بدن خود احساس آرامش و راحتی نکند و به نوعی دچار عذاب وجدان نیز بشود . با این وجود باید به خواسته های مردم احترام گذاشت . من با تماشای فیلم "بودن یا نبودن" در سال 1378 با عسل بدیعی آشنا شدم . بازی درخشان وی که در نقش یک دختر ارمنی قرار داشت ، مرا تحت تاثیر قرار داد .
من فکر می کنم که آن نقش بهترین و زیباترین نقشی بوده که او در زندگی خود ایفا کرده است . البته پیوند اعضای او به افراد دیگر در حقیقت مکمل نقش ایشان در همان فیلم خواهد بود . خدایش بیامرزد !

واما در باره ی شما .... مطمئن باش که هیچ احدی نمیتواند با قلب شما زندگی کند . صبوری و گذشت و مراتب عاشقانه و زیبایی روح و شکیباییهای فرساینده ات ، در سیمای خودت معجزه هایی شیرین اند . آن قلب ، طاقت حسادتها و عصبانیتها را نخواهد داشت . شک ندارم که اگر روزی خدای ناخواسته قلب ات را به من پیوند بزنند ، شاید یکی دو روز دوام بیاورم و بیاورد .
عصبانیتهای دائمی من چنان قلب عزیزی را تکه تکه خواهد کرد . باز هم آرزوی سلامتی دارم برایتان و امیدورام که هیچ کس در مقام دهنده و یا گیرنده در بیمارستانهای ما نباشند .

سلام
ممنونم. شما هم همینطور
در مورد پیوند اعضاء ، دو نفر رو می شناسم که پیوند کلیه داشتند ، اوائل مشکلات زیاد داشتند ولی الان که یکی از اونا تقریبا" دو ساله که از پیوندش می گذره کاملا" حالش خوبه و به زندگی عادی برگشته و من خیلی خوشحالم که این آقا با سلامت به خانواده اش برگشته و زندگی می کنه. ضمن اینکه اعضائی که قراره بره زیر خاک و تجزیه بشه چه بهتر که در بدن کسی دیگر زنده بمونه و با زنده ماندن اون آدم ، تمام کسانی که دوستش دارند گرم باشند. این آقائی که قلب خانم بدیعی رو گرفته خدا رو شکر حالش خوبه (تا اونجائی که من خبر دارم) .
در مورد پیوند مغز که تا به حال چنین اتقاقی نیوفتاده . من یک فیلم دیدم شاید شما هم دیده باشید . یک فیلم هالیوودی بود و بسیار جالب و مدتها من رو تحت تاثیر قرار داده بود . آدمی که یک نفر دیگه شده بود و خانواده اش نمی تونستند با اون ارتباط برقرار کنند . درحقیقت یک نفر دیگه بود با جسم یک نفر دیگه . متاسفانه هر چی فکر میکنم اسم فیلم یادم نمی یاد که پیشنهاد کنم ببینید ، من این فیلم رو خیلی دوست داشتم.

از چشمان و نگاه عسل بدیعی همیشه خوشم می آمد ، نگاهش یک چیزی داشت که من را می گرفت . برای همین وقتی شنیدم مرگ مغزی شده کمی شوک شدم. خانم بدیعی تقریبا" یک سال پیش فرم اهداء عضو رو پر کرده بوده و من فکر میکنم آیا کسی به اون الهام کرده که باید این کار رو بکنه ؟ خیلی چیزها هست که از درک ما خارجه و همیشه یک علامت سوال در مقابل سوالهای ما باقی می مونه و از چیزهائی که فرا زمینی هست بی اطلاعیم . شاید یک الهام بوده ...

در مورد خودم این چیزهائی که نوشتید من را شرمنده کرد. ای کاش لیاقت این رو داشته باشم که تا زنده هستم به هر کسی که نیازمنده به هر شکلی که ممکنه ببخشم. یعنی امیدوارم خداوند این توفیق را بهم بده . چون بخشیدن و هدیه کردن هر چیزی یک لیاقت می خوادو یا یک توفیق که اول باید خداوند بخواد و بعد ما انسانها این رو ممکن کنیم.

شما هم انسان خوبی هستین . من مطمئنم

یک دوست شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 18:55

سلام پرنیان عزیز
سلام عزیزان پرنیان

چون گفتن این موضوعات میتواند آثار خوب و مثبتی داشته باشد خدمت شما عزیزان عرض می کنم و امیدوارم حمل بر خود ستایی نگذارید :
من حدود ۷ سال است که جزء اهدا کنندگان هستم و باور کنید از این بابت خیلی خیلی خیلی خوشحالم و بخودم میبالم که هنوز انسانم و میتوانم مثمر ثمر باشم و هر وقت که لباس هایم را عوض می کنم و ناچار میشوم تمام محتویات کتم را به کت دیگر منتقل نمایم از دیدن این کارت قدیمی و رنگ و رو رفته چقدر احساس قشنگی بهم دست میدهد
با خواندن پست جدید پرنیان عزیز قصد دارم بروم هم کارتم را الکترونیکی نمایم و هم در حد امکان به سایر دوستان و آشنایانم توصیه مراجعه و ثبت نام برای اهداء عضو نمایم
مجددا از نوشتن این موضوع عذرخواهی میکنم و صورت پرنیان عزیز را بخاطر انتخاب بموقع این پست میبوسم
موچ موچ موچ

سلام بر دوست عزیز من / دوست عزیز ما

تبریک می گم به شما برای این کار قشنگی که کردید. من چند بار با خانواده مطرح کردم یا استقبال نشد اصلا و یا با یک نگاه عاقل اندر سفیه مواجه شدم . چند بار فکر کردم بدون اطلاع کسی برم این کار رو انجام بدم ولی فکر کردم کار درستی نیست. به هر حال همینجوری به همه گفتم و تقریبا" همه می دونند اگر لازم باشه باید چیکار کنند تا من در آرامش باشم.

ممنونم برای محبت های گرم تو دوست عزیزم

همیشه سلامت باشی و هیچ وقت هیچ وقت و هرگز نیازی نباشه که نه عضوی بگیری و نه عضوی به کسی بدی . سالهای سال در سلامت کامل از زندگی لذت ببری . آمین

هدی شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 22:47 http://aftabgardantarin.blogfa.com

دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد

مجموعه ایست از رگ و اینجور چیـزها

سلام پرنیان عزیز
واقعا اون قلبی که حتی بعد از مرگ یک انسان هنوز هم می تونه ابعاد تازه ای از احساس رو در یک نفر دیگه زنده نگه داره باید خیلی خوش اقبال و دارای صاحبی خاص و آسمانی باشه ...

دعای آخر پستت رو برای خودت آرزو می کنم و برای همه اونها که به چنین دعایی نیازمند و مشتاقند ...

من که بی دعوت میام بانو
اما شما همیشه دعوتی ... خوشحال میشم ببینمت ...
(اینقدر دوست دارم یه بار بیام ببینم بدون اون که بیام بهت بگم آپم اومده باشی و بهم سرزده باشی)

سلام هدی عزیزم

امروز صبح اومدم وبلاگت رو سر زدم . معمولا" هر از گاهی به وبلاگ دوستان سر می زنم و اصلا" نیازی به دعوت نیست. اگر هم با خبرم می کنی خوشحال می شم که قابل می دونی من رو . از لطفت ممنونم
همیشه هم از خوندن مطالب بااحساست لذت بردم .

ممنونم برای کامنت خوبت و من هم آرزوی سلامتی برای تو و همه ی دوستان خوبم دارم. وقتی دوستهام خوشحالند و سلامت من هم خوشحالم

هاتف شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 23:37

این خیلی قشنگ بود که باید مواظب قلبمون باشیم...آدم رو بیشتر به این قضیه میرسونه که همه ما امانتیم و اعضا و جوارحمون هم به تبع ما پس مواظب همه جا و همه چیمون باشیم چون امانت بای برگرده ...

وقتی من یوگا می رفتم ، توی تمرین های یوگا مربی یا استاد دائما" تاکید می کرد که باید اعضاء بدنتون رو دوست داشته باشید و باهاشون ارتباط برقرار کنید . یک ربع آخر تمرین ها دراز می کشیم و در سکوت و آرامش به تک تک اعضاء بدن فکر میکنیم از نوک انگشتان پا شروع می شه تا به نوک انگشتان دست می رسه و ما باید تمرکز کنیم روی تک تک اعضاء بدن و تا عمق و رگ و ریشه هر عضو رو تجسم کنیم و با مهربانی بهش فکر کنیم . یک سری تمرینهائی هم داریم در یوگا که در همین رابطه هست و حالا من نمی دونم چطور باید توضیح بدم. تاکید می کنند تمرینهای سمت چپ بدن باید کاملا" برابر با تمرین های راست بدن باشه که به هیچ عضوی کوچکترین ظلمی نشه . بعد شما تصور کنید در زندگی عادی ما با بدن خود چه کارها که نمی کنیم و چه بلاهائی به سر خودمون نمی یاریم .

مریم شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 23:40 http://www.2377.blogfa.com

من آرزوم اینه که طوری بمیرم که بشه اعضامو اهدا کنن . که اونم لیاقت می خواد که من ندارم !
سلام خانومی . مثل همیشه خوب نوشتی . سلامت باشی انشالله.

خدا کنه عمر طولانی داشته باشی و سلامت باشی و دل خوش.

اما می تونی در رابطه با اهداء عضو فکر کنی و یا بری فرمهای مربوطه رو پر کنی و امضاء کنی. در تمام شهرها این مراکز وجود دارند.

ممنونم خانم معلم مهربون

آفتاب یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 09:56 http://aftab54.blogfa.com/

ان شاالله که صدو بیست سال زنده باشی نازنینم .

قلب تو که سرشار از مهر و محبته .

بیا قلب منو ببین پر از وصله پینه ست

هی می دوزمش و هی ....


ممنونم لیلا جون

قلبت از بس توش پر ازمهربونیه از این طرف و اون طرف زده بیرون

نیاز به دوختن نداره . قلب خودش خاصیت خود اصلاحی داره . گاهی باید فراموش کرد، گاهی باید فراموش نکرد ، هر چی بیشتر دوست داشته باشی بیشتر نیاز به ترمیم داره . اما آیا می شه درش رو بست و تعطیلش کرد؟!

ایرج میرزا یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 14:09

سلاااام

من نمرده قلبمو اهدا کردم . به هر کی که بخوادش
قلب خالی خالیش که فایده نداره . مهر و محبت رو به هم هدیه بدیم تا فرصتمون تموم نشده .
مهم نیست چقدر به عمرمون اضافه بشه ؛ مهم اینه که امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
ولی خدایی اگه کسی رو سراغ داشتی خواست عقل هدیه کنه ما هستیم

سلام ایرج میرزا عزیز

بدون محبت و مهر زندگی ممکنه ؟

در مورد عقل حالا شما گیرنده ای یا دهنده؟ خیلی مهمه

انشاالله که یه عالمه سال زنده باشی و سلامت

فرزان یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 16:59 http://sangava.blogfa.com/

این کار می تونه برای ما حسی از امید و عشق واز همه مهمتر رضایت قلبی مون قبل از مرگ رو بهمراه داشته باشه
درود به این هنرمند عاشق..روحش گرامی
ودرود به پرنیان عزیز__

سلام و درود به تو فرزان عزیز

سلام
منم کارت اهداء عضو دارم سال ۱۳۸۸ اقدام کردم و حدود ۴ سالی هست که عضو شده ام. امیدوارم روزی اعضای بدنم گره از کار انسانی وا کنه.
مرگ خانم بدیعی خیلی ناراحتم کرد و زمانی که اونشب تو سایت ها خبر رو داشتم میخوندم گریه ام گرفت! حسابی گریه کردم تا سبک شدم همینطور زمانی که جانیار عرب نیا (پسرش) تو مراسم خاک سپاری داشت صحبت میکرد
بعضی از اتفاقات رو نمیتونم تحمل کنم! یعنی . . . یعنی وقتی تو اون شرایط قرار میگیرم اصلا نمیتونم خودمو کنترل کنم! اصلا نمیتونم! مثل الآن که دیگه نمی تونم چیزی بنویسممممم . . . . . . .

سلام
ای وای متاسفم که ناراحت شدین. اتفاق غم انگیزی بود .

چه خوب که شما هم در این کار قشنگ شرکت کردین. امیدوارم هیچوقت نیاز به چنین کاری نباشه و عمری بسیار طولانی همراه با سلامتی داشته باشید.

قندک یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 21:02

سلام و درود فراوان بر شما. چقدر جالب. خوشحالم که آن عزیزتان زندگی دوباره خودرا مجددا بدست آورد. و خدا رحمت کند اهدا کننده را.دنیا مانند فرودگاهی بین المللی است مدام می آیند و می روند. استقبال کنندگان خوشخال و بدرقه کنندگان غمگین و گریان می شوند.ما هرچه برای ماندنش تلاش کردیم کاری از پیش نبردیم. چون تقدیر چنین بود.

سلام

خیلی برام جالب بود آمدن شما در این ساعت و این وقت. معمولا" هیچوقت این ساعتها توی نت نمی یاین. ممنونم که اومدین

من خودم این آقا رو از نزدیک ندیدم ولی با خواهرشون دوست هستم و اگرچه یک قسمت قضیه بسیار غم انگیزه ولی یک قسمت دیگه ش که جان انسانی نجات پیدا کرده خوشحال کننده ست. امیدوارم خدا به خانواده ی خانم بدیعی صبر بده .

بله زندگی یک سفر هست که ما همه مسافرانش هستیم و بالاخره یک روزی همه یک جائی همدیکر را خواهیم دید و لحظه ای خواهد رسید که کسانی که دلتنگشان هستیم به استقبال ما خواهند آمد . دقیقا" مثل همان فرودگاه بین المللی که شما فرمودید.

خدا مادر عزیزتان را رحمت کند و برای شما سختی این دوری و فراق را آسان کند.
الهی آمین

محمدی دوشنبه 26 فروردین 1392 ساعت 15:54 http://ham-bahar.blogfa.com

سلام
اگر نبود جلوه های زیبایی که رنگ و بویی از عشق دارد ، انصافا زندگی در دنیای بی خاصیت کنونی سخت و جانکاه می نمود . گاهی وقت ها همین کارهای زیباست که فضای سنگین زندگی را برایمان تلطیف می کند .
اقدام این خانم هنرمند از همان دست کارهای لطیف بود که باید آن را ارج نهاد

سلام
عطر گل ها معنا دار میشود، صدای پرندگان آهنگین می شود و هر چیزی ذات مقدس خود را می یابد ...

ممنونم

ونوس دوشنبه 26 فروردین 1392 ساعت 15:55 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام خانم
الهی برای توهم همین طور باشه بانو

سلام ونوس جون


مرسی عزیزم

raha چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 08:50

salam parniyan jan ....omidvaram hamishe ghalbet az eshgh labriz bashe va tanet salamt ....

سلام رها جون

مرسی عزیزم . تو هم همینطور

قندک چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 11:40

عرض سلام و و تجدید ارادت

سلام و بسیار بسیار ممنون برای محبت شما . لطف کردید

مسافرِ دنیا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 12:24 http://mosafere2nya.blogsky.com/

عرض ادب.
همراه شدن با قلبی که شکستنش اما با هم بند بندش را به هم گره زدو زندگی کرد راه دشواری ست. برایت از مهربانم میخواهم همیشه هوادارت باشد کنارت باشد. خود مرهم قلبت باشد. جان و دلت سلامت باد.

(پرنیان بانو، چقدر پستهای دلچسبی دارید. تازه پیداتون کردم، دوس ندارم از دستتون بدم... همیشه قلمتون سبز باشه.

راستی من اولین پستم رو گذاشتم، خوشحال میشم نظرتون رو بخونم.)

من نزدیک 6 یا 7 ساله کارت اهداء عضو دارم، امیدوارم این یکی مث بقیه مدارکم بدون استفاده نمونه ...

سلام دوست عزیز همراه شدن با یک قلب شکسته خالی از لطف نیست. چون صاحبش خیلی قدرشناس خواهد بود و ارزش
خوبی ها رو خیلی بیشتر میدونه
خوشحالم اینجا رو دوست داشتین من هم در اولین فرصت می یام می خونتون. الان در یک سفر کوتاهم و فقط فرصت دارم کامنت ها رو بخونم و جواب بدم. در اولین فرصت با کمال میل می خونمتون . امیدوارم سالهای سال سلامت باشید

فرینوش پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 10:05

.
.
.

یادم هست وقتی برای بار اول برگه ثبت نام برای اهدای عضو را از انجمنی خیریه گرفتم و برای امضای والدین به مادرم دادم، شوکه شد و گریه کرد و هیچ وقت آن برگه را به من پس نداد ...
چند سالی گذشت
می دانید که! گذر سالها عجیب ترین مرهم دل و ذهن آدم هاست
بعد از چند سال، در سایت اهدا عضو شدم
روزی که کارت اهدای عضوم را عمو پستچی آورد دم در خانه، خانه نبودم!
و مادرم آن را تحویل گرفته بود
بسته را بدون باز کردن گذاشته بود روی میز اتاقم
حرفی نزدیم در مورد آن ...
اما نگاهش، نگاه چند سال قبل نبود.
یک روز نشستیم خیلی حرف زدیم و در کمال ناباوری من، دیدم مادرم استدلال من را قبول دارد که اگر من نیازمند عضو باشم، آیا او انتظار ندارد خانواده ای که عزیزشان دچار مرگ مغزی شده، به زندگی من کمک کنند؟ پس بقیه هم حق دارند این زندگی بخشی را از من و ما انتظار داشته باشند.
و سکوت آن سالها در این مورد از بین رفت ...

حالا می دانم اما خیلی سخت است عزیزت، مهربانت، روی تخت باشد و تصمیم بگیری ببخشی اش

و شاید سخت تر باشد برای کسی که قلبی سراسر عشق، چشمی نیک بین، دلی آرام را به هدیه میگیرد ...

چقدر تناقض هست در این زندگی ...

:)

سلام فرنوش جون
برای یک مادر خیلی سخته پذیرش این کاری که تو کردی. مطمئن باش اون روزی که این کارت اومده منزل شما مامانت لحظات سختی رو گذرونده
همیشه و سالهای خیلی زیاد سلامت باشی از زندگی لذت ببری

مریم جمعه 30 فروردین 1392 ساعت 11:19 http://www.2377.blogfa.com

دارم عزیزم کارتشو . دو سه سال پیش از طریق ثبت نام اینترنتی تو سایت اهدا برام پست کردن در خونه . کارت داشتن یه چیزه این که طوری بمیری که کارت به دردت بخوره یه چیز !
سلام .

سلام مریم جون

چقدر خوب ، دوست های من در اینجا که اکثرا" کارت اهداء عضو دارند!!!

چقدر خوبه ...

انشاالله همیشه سلامت باشی با قلبی تپنده و لبریز از عشق

قندک شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 08:41

باسلام و درود فراوان
مشکل بزرگ اغلب ما همینه که از قلب هامون درست مواظبت نمی کنیم و مکافات دقیقا از همین نقطه شروع میشه. ای کاش می تونستیم.

سلام

زندگی پره از فراز و فرود و تنش ها و استرس ها واحساسات مختلف ... تمام اینها فشاری میشه بر روی قلب انسانها .

ممنونم از شما.

هجرانی شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 14:03 http://BADAME-TALKH.BLOGFA.COM

صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی بایستی
کافی ست کمی خسته شوی...
گروس عبدالملکیان

خیلی قشنگه . با ایستادنش قلبی می ایستد ...


ممنون

تنها جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 11:38

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفت وگو از مرگ انسانیت است.
____________________________________________
وقتی که قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،
وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌
و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند ...

وقتی احساس‌ میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ...

وقتی امیدها ته‌ میکشد
و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...

وقتی طاقتمان تمام‌ میشود
و تحمل مان‌ هیچ ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ که‌ تو
فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم
تو را گریه ‌میکنیم ...
و تو را نفس میکشیم ...

وقتی تو جواب ‌میدهی،
دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاک‌ میکنی ...
و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ...

گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی
و دل شکسته‌مان‌ را بند میزنی ...

سنگینی ها را برمیداری
و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...

بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ...

خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی،
و دعاهایمان‌ را مستجاب ...

آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛

قهرها را آشتی میدهی
و سخت‌ها را آسان
تلخ‌ها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشوند
و سیاهی‌ها سفید سفید ...

ممنون دوست،توی صحبت هات آرامش خاصی هست...
:)
خدایا تورا چ کسی در آغوش گرفته ک این چنین آرامی؟؟؟..

همیشه هم اشکال از بزرگی غصه ها نیست، اشکال از کوچکی قلبهای ماست. باید بزرگش کنیم

روزهای جمعه ، روزهای رسیدن به خونه ست. از صبح که بیدار می شم آروم آروم شروع میکنم و یکی از دوستنی ترین کارهای زندگی منه. تمیز کردن خونه به همراه یک موزیک ملایم . اما فقط یک روز در هفته . از اینکه دائم دستمال بگیرم دستم و این طرف و اون طرف را بسابم بیزارم.
اینها را گفتم که بدانی اگر کامنتهایت را زود جواب می دم به این دلیله که لپ تاپم رو میزارم روی کانتر آشپزخانه که برایم بنوازد و بخواند و هر موقع که موزیک را عوض می کنم قسمت نظرات وبلاگم را یک رفرش می کنم و متوجه می شوم کامنتی داشته ام . حوصله داشته باشم جواب می دهم ، نداشته باشم می ذارم سر فرصت ...

و الان حوصله دارم که به کامنت های تو جواب بدم اگر چه کارها تمام شد و یک لیوان چای منتظر منه!

روحم گاهی به شدت در تلاطمه. در قلیان و در بی قراری ، گاهی خیلی دلخورم ، گاهی خیلی غمگین و کمی ناامید ... اما اونقدر روی خودم کار می کنم و با خودم درگیر می شوم و قهر می کنم و آشتی تا به صلح و آرامش برسم.

می دونی ! من آدم خیلی خوشبختی هستم ، چون عاشقم ...

و این عشق از خدا سرچشمه میگیره تا می رسه به زمینی ها

و فقط این عشق من را آروم می کنه .
و به قول تو آغوش پر از آرامش خدا ...

شاید که لازم نبود اینقدر از خودم بنویسم .

اصلا" بیا یک لیوان چای تازه دم با آرامش بنوشیم تنها جان

تنها جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 13:05

من خیلی خوشحال میشم ک زود جواب میدی...
وخوشحال تر برای این ک خوشبختی و اولین آدم بزرگی هستی ک من اون روشادوآروم احساس میکنم :)
من:اهل ایرانم.
روزگارم بد نیست‌.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
((مادری دارم ، بهتر از برگ درخت‌.))
دوستانی ، بهتر از آب روان‌.
و خدایی که در این نزدیکی است‌:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب‌، روی قانون گیاه‌.
من مسلمانم‌.
قبله ام یک گل سرخ‌.
جانمازم چشمه‌، مهرم نور.
دشت سجاده من‌.

تواهل کجایی؟؟؟
شاعری؟؟

روزهای جمعه اگر کار خاصی پیش نیاد و مورد خاصی نباشه و مهمانی بازی هم درکار نباشه و قرار و مداری هم نباشه معمولا" در دسترس اینترنت هستم .

گاهی هم غمگینم ... گاهی هم بی قرار اگر غیر از این باشه که جای سوال داره دوست عزیزم!

تو هم با این مشخصاتی که از خودت گفتی آدم خوشبختی هستی

من اهل هرجائی که در اونجا به آرامش برسم

و شاعر نیستم ... هیچ چیز قابل توجهی هم نیستم .
یک دیوونه تمام عیار !

کاش اسمت رو عوض می کردی . تنها ؟!!! وقتی یه آغوش پر از آرامش داری دیگه این اسم معنائی نداره !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد