-
ای دریغ از ما اگرچون گل نرقصیم با نسیم!
جمعه 5 فروردین 1390 12:19
شاید زندگی همین باشد. سبز باید بود! ... خبر نوشت : اگر یهو رفتم و پیدام نشد، هستم! ممکنه دسترسی به اینترنت نداشته باشم! بعضی از دوستانم اینقدر لطف دارن که وقتی به سفر می رن خبر می دن گفتم من هم یکی از آداب قشنگ دوستی را مثل این عزیزانم به جا آورده باشم. بی ربط نوشت: گفت فرق رویا با آرزو چیست ؟ گفتم: آرزو یک حقیقت...
-
لبی به خنده باز کن ببین چگونه از گلی خزان ما بهار می شود ...
جمعه 27 اسفند 1389 21:14
چو چشم باز می کنی زمانه زیر و رو زمینه پُرنگار میشود زمین شکاف میخورد به دشت سبزه میزند هر آنچه مانده بود زیر خاک هر آنچه خفته بود زیر برف جوان و شستهرُفته آشکار میشود به تاج کوه ز گرمی نگاه آفتاب بلور برف آب میشود دهان درهها پر از سرود چشمهسار میشود نسیم هرزه پو به روی لالههای کوه کنار لانههای کبک فراز...
-
خواب ...
چهارشنبه 25 اسفند 1389 17:32
خوابهایم برای تو از این پس با چشمهای باز می خوابم از این جا به بعد چشمهایم از غروب نگاه های آشنا می آید از این جا به بعد که تو چترت را نو می کنی من از راههای پر از چتر رفته برمی گردم ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید از اینجا به هر کجا من بدون ساعت راه می روم بدون هر روز که صبح را از پنجره به عصر می برد و پای سکوت ماه...
-
خرگوش زیبای من ... (ما)!
دوشنبه 23 اسفند 1389 10:44
ورود سیاره زحل به برج میزان ظاهر شما را به نظر مسن تر می نمایاند . با کمی اضطراب و دلشوره، از کارهای دشواری که ممکن است در پیش داشته باشید. نگران نباشید، با نظم و تفکر و بدون شتابزدگی و با کمک نزدیکان موفق خواهید شد . باید از غوره های ترش ترسها، ترسهای بی دلیل ، حلواهای شیرین بسازید ...... متن بالا طالع من است (طالع...
-
روزی به نام «من»
جمعه 20 اسفند 1389 20:09
چه کسی بر اندامت چاقو کشید؟ چه کسی بر آن تبر زد؟ آیا برگهای ابریشمینت تاراج کولاک ها شدند؟ آیا بازوان ظریفت هیمه ی اجاق ها شدند؟ از طالع تلخت قهر کردی آیا ؟ کنده زیبای بی سر هر چند تو را از بلندی ها بر زمین زدند شکوه و زاری نکن نه نامها نه چاقوها و نه تبرهایشان هیچ کدام نمی ماند اما بلندی هائی که تو بر آنها زیستی...
-
یکی بود - یکی نبود
دوشنبه 16 اسفند 1389 22:07
مراقب قلب ها باشیم وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم و همچنان تنها می مانیم ... هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند. ژان پل سارتر پ ن : تا بوده ... داستانهای شرقی با این جمله شروع شده : یکی بود یکی نبود! وقتی همه ی داستانهایمان قرار است...
-
همیشه رفتن ... و انگار زندگی این است.
پنجشنبه 12 اسفند 1389 09:46
در اطاقم همه چیز چنان است که از اینجا میرفتی گلیمی که دوست داشتی هنوز بر زمین است و رد پای تو زیباترین نقشهای آن پنجره ها با همان پرده هاست که بود هنوز از همه چیز بوی دستهای تو را می شنوم تو نیستی و حرفی جز سکوت نیست. علی کمال آکار چند سالیست اسفند ماه که میشود می روم شهر کتاب فقط برای خریدن تقویم سال جدید. تقویم...
-
دنیای بیگانگی ها ... شاید!
یکشنبه 8 اسفند 1389 17:53
در انتهای هر سفر در آینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آینه به جز دو بیکرانه ی کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام، کجا ندیده ای مرا؟ حسین پناهی چقدر کار دارم ... باید خاطره ها را یکی یکی پاک کنم....
-
جشنواره موسیقی فجر
چهارشنبه 4 اسفند 1389 18:04
من به سیبی خشنودم و به بوئیدن یک بوته ی بابونه من به یک آینه یک بستگی پاک قناعت دارم این روزها چقدر یافتن یک سوژه ی خوشحال کننده و ابراز یک احساس شیرین کار دشواری شده است ! یا گم شده ایم در روزمرگی و یاغرق شده ایم در هر چیزی که رنگش چیزی تو مایه ی خاکستریست! و بالاخره یافتمش ... ارکستر سمفونیک تهران خدا را شکر که هنوز...
-
بوف تنهائی من!
یکشنبه 1 اسفند 1389 11:27
«در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درد های باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش امدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سیبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز...
-
تا شقایق هست زندگی باید کرد
چهارشنبه 27 بهمن 1389 17:26
مدتیست فکرهایم در هم و برهم شده اند و در ذهنم انگار که سگ می زند و گربه می رقصد! در آرزوی زندگی بدون خشونت ، دلم بال بال می زند. می پرسم آخـر بگو تا بدانم نفرین و خشم کدامــین سگ صرعی مست این ظلمت غرق خون و لجن را چونین پر از هول و تشویش کرده است؟ ای کاش می شد بدانیـــم ناگه غروب کدامین ستــاره ژرفای شب را چنین بیش...
-
عاقبت خط جاده پایان یافت ...
یکشنبه 24 بهمن 1389 07:51
بیست و چهارم بهمن مصادف است با سالگرد پرواز فروغ . در دی ماه همین سال به مناسبت سالروز تولدش پستی گذاشتم، اما فروغ فرخزاد آنقدر برای من جایگاه ویژه ای دارد که نمی توانم نسبت به سالروز پروازش بی تفاوت بگذرم. کسی که مثل هیچ کس نبود! و به گفته ی یکی از دوستانش تجسم آزادی بود، در محبس، اگر بتوانید حداکثر آزادی و حداکثر...
-
حقیقت دارد
پنجشنبه 21 بهمن 1389 10:29
حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می خواستم می خواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در آینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز...
-
نمایشنامه ای به سبک خودم! نمایشنامه ای که نامش را «زندگی» گذاشتم
یکشنبه 17 بهمن 1389 18:07
گاهی زندگی عجیب شبیه یک صحنه ی تاتر می شود. گاهی خیلی مضحک و گاهی تاتری با سبک ابزوردیسم! پرده اول : داری کلک می زنی ، یه جورائی یه وقتهائی یه کارهائی می کنی و وقتی به من داری یه جورائی کلک می زنی ، در همان حال ادعا می کنی دوستم داری و به دنبالش شاکی می شی که وقتی اینقدر دوستم داری من کم لطفم گاهی بهانه گیرم و بیشتر...
-
باران که می بارد ... چقدر دلها هوائی می شود!
چهارشنبه 13 بهمن 1389 08:05
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیا نمی خواهم شاعر باشی ، باران باش! همین برای هفت پشت روییدن گل کافی ست، چه سرخ،چه سبز و چه غنچه دیشب زدم به کوی و خیابان. آسمان می بارید و هر بار که بیشتر هوائی می شدم رو می کردم به سویش و می گفتم: مرسی آسمان ... مرسی برای سخاوت و مهربانیت. دیگر نگران چکمه های...
-
شاعر و فرشته
یکشنبه 10 بهمن 1389 17:31
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند، فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته. شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت : دیگر تمام شد. دیگر زندگی برای هردوتان دشوار می شود. زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فرشته ای...
-
چیزهائی برای نگفتن...
پنجشنبه 7 بهمن 1389 20:35
خانه ی من در خیابان فرعی در یکی از خیابانهای فرعیه یکی از خیابانهای اصلیست! مدتیست این خیابان فرعی را یک طرفه کرده اند. عرض این خیابان به حدیست که اگر یک ماشین در کنار آن پارک باشد، دو ماشین به سختی از کنار یکدیگر رد می شوند. با اینکه دو سال است که از یک طرفه شدن آن می گذرد خیلی از مردم هنوز متوجه نشده اند و یا خود را...
-
اگربه خانه من آمدی نیازبه چتر نیست! اینجا چیزی جزمهربانی نمیبارد
دوشنبه 4 بهمن 1389 16:15
در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند من از خوش باوری اینجا محبت آرزو کردم ... بگذار مردم هر چه هستند باشند، هر چه می خواهند باشند. «من» باید آنچیزی باشم که «باید» باشم! بگذار فکر کنم که خوش باورم، بگذار فکر کنند که خوش باورم، اما اصولم را فراموش نکنم! اصولی که خیلی رنج کشیده ام تا به آنها رسیدم. اگر بی تفاوت باشم...
-
همینجوری ...
شنبه 2 بهمن 1389 09:52
در من صدای تبر می آید/ آه انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج/... در من فریادهای درختیست خسته از میوه های تکراری/ من ماهی خسته از آبم... دیشب خواب دیدم دارم پرواز می کنم ... و آرزو کردم ای کاش هرگز بیدار نمی شدم! چقدر دلنشین بود حس پرواز. پرنده بودن از درخت بودن خیلی بهتر است. اگر چه گاهی حتی درخت بودن از آدم بودن...
-
تکرار و ... بیهودگی!
چهارشنبه 29 دی 1389 08:53
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست. عاشق کم است، سخن عاشقانه فراوان. عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را. از شباهت به تکرار می رسیم، از تکرار به عادت، از عادت به بیهودگی، از بیهودگی به خستگی و نفرت! نادر ابراهیمی ... همین!
-
وقتی امیدی به زمین نیست، به آسمان نگاه کن!
یکشنبه 26 دی 1389 19:42
کمی جلوتر من آن طرف امروز پیاده می شوم کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار کسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید از آن طرف کودکی و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار تو همان آشناترین صدای این حدودی که مرا میان مکث سفر به کودک ترین سایه ها می بری با دلم که هوای باغ کرده است با دلم که پی چند قدم...
-
آل استار
جمعه 24 دی 1389 13:27
از جائیکه از طرفداران کفشهای Converse All Star هستم ، زمانیکه وارد مراکز خرید کیش شدم اول سراغ نمایندگی آل استار را گرفتم که فروشنده ها می گفتند کفشهای آل استار نمایندگی خاصی ندارد اینجا . تا اینکه به یک فروشگاه بزرگ رسیدم که در یکی از قفسه هایش رنگهای مختلف آل استار را چیده بود. وقتی فروشنده که یک پسر جوان و بسیار...
-
سرود برف و باران است امشب
جمعه 24 دی 1389 01:04
هوا سرد است و برف آهسته بارد ز ابری ساکت و خاکستری رنگ زمین را بارش مثقال، مثقال فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ سرود کلبه ی بی روزن شب سرود برف و باران است امشب ولی از زوزه های باد پیداست که شب مهمان توفان است امشب دوان بر پرده های برفها، باد روان بر بالهای باد، باران درون کلبه ی بی روزن شب شب توفانی سرد زمستان ... یک روزی...
-
من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم ...
سهشنبه 21 دی 1389 17:37
این که از یک مسافرت اونم به این کوتاهی برگردیم و ببینیم چندین کامنت خصوصی و عمومی و ای میل های محبت آمیز ، تازه بعضی هاشون هم یک آهنگ خوشگل پیوستش شده و یا یک عکس و یا یک کلیپ، واسمون اومده خیلی خوشحال کننده ست! این بهانه ای بود که تشکر کنم از محبتهای شما. دوستان سوال کرده بودند کجا بودی؟ و یا به شکل دیگری گفتند: ما...
-
می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم
شنبه 18 دی 1389 11:54
بگو قطار بایستد بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند .بماند سوت بکشد ، بماند دیر برود ،بماند سوت بکشد ، برود دور شود بگو قطار بایستد ،دارم آرزو می کنم می خواهم از همین بین راه ،از همین جای هیچ کس نیست کمی از کناره ی دنیا راه بروم .از جاده های تنها ،که مردان بسیاری را گم کرد مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند و...
-
سوک سوک!
چهارشنبه 15 دی 1389 20:48
نه چراغی است در آن پایان، هر چه از دور نمایان است، شاید آن نقطه ی نورانی، چشم گرگان بیابان است ... بچه که بودیم وقتی چشم می ذاشتیم حتی اگه تا صد هم می شمردیم دوست هامون رو پیدا می کردیم. پشت دیواری، توی کمدی، زیر میزی یا پشت درختها. همین جا بود، همین نزدیکی ها، گاهی حتی صدای نفسهاشونو می شنیدیم. اصلا قایم می شدند که...
-
عنوانی برای این پست به ذهنم نرسید ... شاید این هم از خستگی ست!
دوشنبه 13 دی 1389 21:04
هیچوقت نگفته اند که به زور باید لبخند زد، بعضی وقتها باید تا نهایت آرامش گریست. شاید تبسمی که مهمان لبهایت می گردد زیباتر از رنگین کمان پس از باران باشد. بعضی گریستنها بدبختانه لبخندی هم به دنبال ندارد. آنچه می ماند گیجی ست و سرگردانی و خستگی! و این چشمها ... اشکالش این است که چشمها همیشه آدمی را رسوا می کنند. نه...
-
اشتباه می کنند بعضی ها که اشتباه نمی کنند، باید راه افتاد!
شنبه 11 دی 1389 08:48
می خواستم بمانم، رفتم می خواستم بروم، ماندم نه رفتن مهم بود و نه ماندن مهم من بودم که نبودم گروس عبدالملکیان گاهی آنقدر نیستم ، آنقدر گم شده ام که حتی دیگر نمی توانم بروم! گاهی عادت وادار به ماندن می کند. گاهی دوست داشتن آخرین دلیل ماندن است. اگر چه لحظاتی ست که ماندن ویرانیست. رفتن همیشه جسارت میخواهد، پس اول باید...
-
همیشه برای خودکشی زوداست.صبرکنیدشاهداوضاع بدترازاین هم خواهیدبود
چهارشنبه 8 دی 1389 10:19
نگران نباشید کسی قصد خودکشی ندارد! همیشه برای خودکشی زود است اگر کمی تامل کنیم بهانه های قشنگ تری هست برای این عمل احمقانه! دیروزم به معنای واقعی سیاه بود. نذاشتند که یک سه شنبه ی معمولی را طی کنم! به حد کافی خراب بودم که نتوانم به وبلاگ دوستان سر بزنم. دائما و با هر فرصتی به پنجره ی کنارم خیره بودم و به آسمان و...
-
سرت را که بالا بگیری یک آسمان پر از امید آن بالاست!
یکشنبه 5 دی 1389 17:10
دلتنگی خوشة انگور سیاه است لگدکوبش کن لگدکوبش کن بگذار ساعتی سربسته بماند مستت میکند اندوه شمس لنگرودی گاهی دلم میگیرد. نه از تنگی دنیا، نه از پوچی زندگی و نه از دنیائی که به آن تنهائی می گویند. دلم می گیرد از سردی، از فاصله ها،از بغض ها و از دور بودن آدمها از هم. به ستاره ای در آسمان نگاه می کنم و احساس می کنم با...