فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

وقتی امیدی به زمین نیست، به آسمان نگاه کن!

 

 

کمی جلوتر
من آن طرف امروز پیاده می شوم کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
کسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید
از آن طرف کودکی
و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد
کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
تو همان آشناترین صدای این حدودی
که مرا میان مکث سفر
به کودک ترین سایه ها می بری
با دلم که هوای باغ کرده است
با دلم که پی چند قدم شب زیر ماه می گردد
و مرامی نشیند
می نشینم و از یاد می روم
می نشینم و دنیا را فکر می کنم
آشناترین صدای این حدود پنجشنبه
کنار غربت راه و مسافران چشم خیس
دارم به ابتدای سفر می روم
به انتهای هر چه در پیش رو می رسم
گوش می کنی ؟
می خواهم از کنار همین پنجشنبه حرفی بزنم
حالا که دارم از یاد می روم
دارم سکوت می شوم
می خواهم آشناترین صدای این حدود تازه شوم
گوش می کنی؟
پیش روی سفر
بالای نزدیک پنجشنبه برف گرفته است
پیش روی سفر
تا نه این همه ناپیدا
تنها منم که آشناترین صدای این حدودم
تنها منم که آشناترین صدای هر حدودم
حالا هر چه باران است ، در من برف می شود
هر چه دریاست ، در من آبی
حالا هر چه پیری است ، در من کودک
هر چه ناپیدا ، در من پیدا
حالا هر چه هر روز و بعد از این
هر چه پیش رو
منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم
و پنجشنبه نزدیک من است
جهان را همین جا نگهدار
من پیاده می شوم.

هیوا مسیح

 

... 

وقتی امیدی به زمین نیست به آسمان نگاه کن، مطمئن باش کسی همیشه آنجا هست که به تو لبخند بزند.  

 

ستاره ها با من رازهائی دارند.  گام به گام به جلو قدم بر می دارم و بی پروا به آسمان خیره می شوم . گام به گام جلو می روم بدون هراس از افتادن از همانجا، از توی آسمان مخملین سیاه رنگ ، همانجائیکه کسی دارد به من لبخند می زند و به صدایش که از درون قلبم بر می خیزد گوش می سپارم  ... بدون ترس از افتادن. چقدر خوب است روی زمین راه رفتن و در آسمان بودن .  

«کسی»  هیچ کس نیست غیر از تو. تو وقتی باشی همه چیز ممکن می شود. تو باش تا بی صبرانه منتظر فرداهایم باشم و به شوق شبهای پرستاره اش صبور بمانم. وقتی از آنجائی که از زمین دوراست لبخند می زنی مرا می بری به انتهای شوق پرواز ... یا گاهی به صمیمیت های کودکیم، می بری به تمام پاکی ها به تمام رهائی ها.   

دیگر فهمیدم اگر در زمین نباشی در آسمان باید پیدایت کنم.  

بر روی فرش مخملین سیاه رنگت چه مهربان نشسته ای و مرا می نگری.  همین نگاهت برای من کافیست در این قحطی صمیمیت. دیگر بیش از این نمی خواهم ... گاهی یک نگاه هم مرهمی می شود بر تمام شوریدگی هایم.  یک نگاه مهربان و رفتن به ورای تمام جسمانیتم ... دور شدن از هر چه زمینیم.

و من می بینم لبخند و نگاهت را و این منم که می شنوم آوایت را. فقط من می بینم، من می شنوم، نه هیچ کس دیگر!
و این را تو خوب می فهمی. و صدای تپش قلبم را تو خوب می شنوی ...  

بگذار زمینی ها مرا به سخره بگیرند. آن لحظه که نباشم در میانشان هر چیزی بی اهمیت خواهد بود.   

نظرات 41 + ارسال نظر
آفتاب یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 20:25 http://aftab54.blogfa.com

گاهی به آسمان نگاه کن



سفره ات را بردار

برو در گوشه تاریک حیاط

ماه را شعله کن و در دل فانوس گذار

روشنی بخش به تاریکی خود از مهتاب



سفره ات را پهن کن

سربکش آب حیات

بخور از نان وجود که برساخته از گندم روح

بخور از نور گیاه

و از آن میوه که دل داد به باد



و سپس

آسمان را مهر کن

سجده کن بر نفس سبز گیاه

سجده کن بر لب پروانه که گرم است هنوز

سجده کن بر آواز

و به جای نفس گرم هوس

بر شیشه شبنم زده سرد نماز

راستی ،

نرود از یادت

لحظه ها را شکر کن



قطره های باران

آه ، قطره های باران

سفره ات را برگیر

بر لب پنجره بگذار و سپس

برو در خواب حیاط

و ببین رقص شقایق ها را از مستی آب

گوش کن آواز خدا را ز لبان باران

قطره ها را اشک کن و از آن

بالشی ساز و بنه زیر سر ماهی حوض



کم کمک گام بردار در خواب حیاط

و حواست باشد پا نگذاری بر سایه آب

یا که شاید ،

نکنی خشت ها را بیدار

بنشین بر لب تخت و سپس

تپش ثانیه ها را فال بگیر

و چه فالی

و چه فالی ، می دانم

« قرعه » را خرده مگیر



و بدان

که هرچند عظیم است و وسیع

باز هم « بار امانت نتوانست کشید »

پس قد برافراز ز سنگینی این بار گران

قند بردار از ظرف زمان و زین پس

با سرانگشت خیالت

قاصدک را وزن کن

و گاهی از سر شوق و غروری سرشار

به « آسمان »

نگاه کن

واااااای آفتاب عزیزم

چه شعری ... معرکه بود. با حال و هوایم چقدر جور است.
مرسی نازنینم.

آفتاب یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 20:31 http://aftab54.blogfa.com


سلام پرنیان عزیزم

هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن ...
دلت را روشن کن ... لبخند بزن به آسمون ...به وسعت دریا و بنگر زیبایی اش را ...نگاه کن .

همیشه این کار را می کنم. عاشق آسمانم...
و دوستدار پنجره هائی که وسعت آسمان را به رویم باز می کند.
منودور می کنه از زمین و هر چه زمینیست

مخصوصا شبها که ستاره ها را می شود به خوبی دید.

مرسی عزیزم

آفتاب یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 20:38 http://aftab54.blogfa.com

همین الان هم بر آسمون زیبای برفی رو نگاه کن !
خیلی زیباست ...

الان سرده ... آخه! اما فکر می کنم الان آسمان باید قرمز باشه و تماشائی. باشه شاید رفتم یا شاید از پنجره نگاهش کردم.

مسافر یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 21:51

گاه یک سنجاقک
به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر
می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک
همه معنی یک زندگی است

سلام پرنیان عزیز
خوشحالم که آسمان را انتخاب میکنی من دیشب فیلمی میدیدم که در یک صحنه آن هنرپیشه اصلی میگفت : هر کسی تو زندگیش خدا باشه ثروتمند تره
گاه یک سنجاقک
همه معنی یک زندگی است



بله ... گاهی یک سنجاقک همه معنی یک زندگیه.
و چقدر قشنگه هر روز آدم چشمهاشو باز کنه و ببینه سنجاقکی مطابق با یک قرارداد نا نوشته قراره بیاد و روی موهاش بشینه ...
عمیقا حس کردم این رو .
چه خوبه لحظاتی کنده شدن از واقعیت و رفتن به رویا. ممنونم که این حساس زیبا رو الان به من دادین.

خوب! ظاهرا اونقدر محو این کامنت شدم که یادم رفت سلام کنم.

سلام

کوروش دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 01:27 http://korosh7042.blogsky.com

تو از آسمان نیز فراتر رفته ای
دیگر برف را چه بهانه ای به آمدن

از هیوا مسیح این نگارنده ی کرد آوردی. ممنون به پاس زحمت تو مهربان هراز گاهی از اونیز داریم


باید پنجره را گشود رو به آسمان و انی را اگر در زمین که آنجا او را باید جست و به کیفیت رسید

دست مریزاد

سلام
ممنونم . این شعر هیوا مسیح رو خیلی دوست داشتم و با شما شریکش کردم.

مرسی

مهرباران دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 06:16 http://darya73.blogfa.com

نوشته ای ازیبا و از سر امید با همه ناامیدهای زمینی...
...
وای به روزی که آسمان نیز فراموشمان کند...

یعنی ممکنه یه روزی آسمان هم بی مهر بشه؟!
خیلی ممنون

آذرخش دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 08:19 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حالتون چطوره؟

چیزی ندارم بگم جز اینکه زیبا بود

روزگار بکام

سلام
مرسی آذرخش عزیز
خیلی لطف کردی. من هم همین آرزو را متقابلا برای شما دارم

رها دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 08:39

سلام عزیزم اسمان همیشه جایگاه ارامش و اسایش بوده نمیدونم چرا وقتی دلمون میگیره نا خوداگاه چشمهامون سمت اسمان میره ...امروز ۴ بار امدم که برایت بنویسم و هر بار نیمه کار شد و رفتم اما اهنگ ارامش بخش و اسمانی ات همچنان به گوش میرسید ...همیشه اسمانی باشی و اسمان مهربانی همراه تو

سلام رها جان
شاید به این دلیله که خدا رو وقتی گم می کنیم توی آسمونها دنبالش می گردیم و یا شاید به دنبال یک نجات دهنده ی آسمانی هستیم و یا شاید به یاد روح های ملکوتی چشم به آسمان می دوزیم و یا شاید زمین اونقدر کوچک و تنگ می شه که برای رهائی خود سر بر آسمان می بریم و ......... یا شاید دلخوشیم به لبخندی از داخل یک ستاره!

مرسی رها جان که با تمام مشغله ات باز هم دوست وفاداری هستی.

ز-حسین زاده دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 09:08 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . چقدر زیبا و دلنشین نوشته ای . واقعا به دلم نشست . امیدوارم این شعری که تقدیمت می کنم برایت تکراری نباشد:
در سکوت دلنشین نیمه شب
می گذشتیم از میان کوچه ها
رازگویان ، هردو غمگین ، هر دو شاد؛
هر دو بودیم از همه عالم جدا
تکیه بر بازوی من می داد ، گرم؛
شعله ور از سوز خواهشها تن اش
لرزشی برجان من می ریخت نرم،
ناز آن بازو به بازو رفتن اش
در دل من با همه افسردگی
موج می زد اشتیاقی دلنشین
در نگاهش با همه پرهیز و شرم،
موج می زد اشتیاقی آتشین
نسترنها از سر دیوارها
سرکشیدند از صدای پای ما
ماه می پایید از روی بام
عشق می جوشید در رگهای ما
هر نگه صد راز می گفتیم و باز ،
در تب ناگفته ها می سوختیم
تا میان کوچه ای با صد ملال
دست از آغوش هم برداشتیم
نسترنها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید
باز هنگام جدایی سر رسید
لرزش اشکی به چهر او دوید
تشنه ، تنها ، خسته جان ، آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی میخواستم دلخواه خویش

سلام جناب آقای حسین زاده عزیز
چه شعر عاشقانه ی زیبائی!

ممنونم از خواندنش لذت بردم
و همچنین باز هم برای محبتهای همیشگی شما خیلی خیلی ممنونم.

قندک دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 09:24 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بر پرنیان عزیز و مهربان
عجب شعری بود.ممنون
فقط به آسمان نگاه کن
روی زمین دیگر هیچ خبری نیست
هرچه هست آنجاست. آن بال

نگاه کن نگاه کن.ببین
خدا هم آنجا را برای حکمرانی اش انتخاب کرده است
و می خواهد
ترا هم باخود به آن بالا ها ببرد
بالا بالا بالاتر. باز هم بالاتر
به اوج. به بی نهایت
پس سبک شو
خالی شو.پروانه شو.پروانه شو
هرچه سنگین تر .به زمین پست وابسته تر
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو
درود بر شما

سلام جناب قندک عزیز
مدتهاست وابستگی هایم را به زمین از دست داده ام. و گاهی چقدر احساس سبکی می کنم. اگرچه همیشه یک اندوهی برایم به همراه دارد. ولی همین حال را ترجیح می دهم ... با تمام دلتنگی هایش.

در یکی از پستهایم هم قبلا نوشته ام :‌خدایا میوه ی کدام باغت را گاز بزنم تا از زمین رانده شوم؟!

مرسی و خوشحالم شعر رو دوست داشتید.

فریناز دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 09:25 http://delhayebarany.blogsky.com

آن لحظه که نباشم در میانشان هر چیزی بی اهمیت خواهد بود.
اگه آسمون و شب های پر از سکوت نبود...من حتی یه لحظه هم تاب زندگی رو نداشتم.....!!!!!

گاهی وقتها مخصوصا شبها وقتی به جائی می رم که می تونم قدم بزنم وآسمان رو نگاه کنم همانطور که به جلو می روم سرم به سمت آسمان است و غرق می شود در آسمانی ها . مردم شاید گاهی با تعجب نگاه کنند اما آن لحظه اصلا مهم نیست مردم چطور نگاه می کنند، آن لحظه حال من برایم از هر چیزی مهمتر است!

فریناز دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 11:39 http://delhayebarany.blogsky.com

پس شما هم میدونی آسمون چه حسی به آدم میده....
نمی دونم چرا ولی آسمون خیلی آروم تر از زمینه...شاید چون توی اوجه....شاید...

کاش آسمون هم حسهای منو بفهمه ...
هر چیزی که از زمین دور باشه و هر چقدر دور تر باشه خیلی آرومه. تمام این هیاهو مربوط به زمینه فقط. خاک، آب و هر چیزی که از ماده باشه وابستگی ایجاد می کنه و وابستگی هاست که مانع رها شدنهاست.

ویس دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 12:42 http://lahzehayenab.blogsky.com

فارغ از تمام کلمات زیبای عارفانه،ویا شعر های عاشقانه،بیرون از تمام کلیشه های اوراد سفارش شده ،تو را دوست دارم از ته قلبم.ووقتی یواشکی توی تنهاییام باهات حرف می زنم حریر نرم آغوشت را لمس می کنم .دوستت دارم چون تویی.خدای خوبم.


اون هم حتما تو رو خیلی دوست داره.

فرید دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 13:35

سلام
*******
خیلی خیلی دوست دارم بدونی که پیشت احساس می کنم که خود خودم هستم...
صاف و ساده....
عین کف دست....
عین هموم روزی که من رو آفریدی و به سبب اختیارم خواستم که بیام توی این دنیای پر آشوب و دغدغه...
عین همون روزایی که وقتی ازت دور می شدم و طعم تجربه ام رو می چشیدم و تو عاشقانه نگام می کردی و می خوندیم که برگردم....
وقتی پیشت هستم اونقدر بال و حال دارم که هیچ وقت دوست ندارم روی پاهای خودم راه برم....
اونقدر بچه میشم که حرف های قلمبه سلمبه یادم میره و ساده ساده باهات حرف می زنم....
مثل اون موقع ها که هنوز این واژه های عجیب و غریب اختراع نشده بود و آدم ها مجبور نبودن برای فهموندن یه حس ساده بهم، کلمه های بزرگ و کوچیک رو بهم بچسبونن و با ادا اطفار و هزار زحمت به یکی بگن "دوستت دارم..." وقتی کسی رو دوست دارن بتونن با تمام وجود دوستش داشته باشن و توش محو بشن....
دوستت دارم ...اونقدر که وقتی پیشت هستم دیگه نیستم...
میشم عین خودت....
میرم تو تمام تار و پودت و رنگ خودت میشم....
می خوام برگردم.... برای همیشه.... کمکم کن.... کمک می کنی؟!...خداجونم... آخرشی.... ممنونم....
*****
دلم براش تنگ شده بود.... ببخشید!



که وقتی بهت نزدیک میشم، می بینم تو مثل خودمی.... اون خود خوب حقیقیم

سلام فرید عزیز
خوب مثل همیشه یک معاشقه ی زیبای شما با خدای بزرگتون!

خدا رو درون خود دیدن و خود را در خدا دیدن.
گاهی وقتها بعضی آدمها هم باعث می شن خیلی به خدا نزدیک بشیم و خدا رو توی قلبمون با تمام وجود احساس کنیم. اون آدمها هدیه ی های ناب خدا هستند.

مرسی

فرخ دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 14:15 http://chakhan-2.blogsky.com

بله در زمین خبری نیست!! اما در این وضع ُ نگریستن به آسمان دلتنگی میاورد! پرنیان عزیز خود بهتر میدانی که ما ز بالاییم و بالا میرویم... پس طبیعی خوهد بود که دلتنگ شویم ... به نظرم باید کمتر به آسمان متوجه باشیم ... زندگی با همه ی نیازهایش ما را چنین میخواهد.. باید خرید کرد ُ باید ساخت و فروخت و پول دراورد و رنج برد و .... در این حال اگر بخواهی زیاد متوجه آسمان باشی
افسرده خواهی شد ... شعر هیوا نیز بسیار زیبا بود
اما در دنیای ما چطور به کار میاید؟؟

گاهی وقتها در کنار زندگی نگاهی به آسمان انداختن هم بی لطف نیست.
و گرنه زندگی که به طور معمول در جریان خودش همواره جاریست. من از هر نوع افسردگی بیزارم و از آدمهای دائما غمگین ، همیشه دلخور. اینهائی که می نویسم احساسات درونی و گاه به گاهم هستند. معتقدم خداوند لبها رو داده برای خلق زیباترین لبخندها.

مرسی فرخ عزیز

آرمین دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 19:06 http://armingashangeh.blogfa.com

بنام و یاری اهورامزدا

به نام خداوند جان خرد . کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداند نام و خداوند جای . خداوند روزی ده رهنما
خداوند کیوان و گردان سپهر . فروزنده ماه و ناهید و مهر

با درود به تمامی دوستان در بروز رسانی امروز خوز خود درباره (( داد و دهش در فرهنگ زرتشتیان )) مطالب نوشته ام که امیدوارم که همچون گذشته با دقت تمام خوانده و دیدگاه خود را در مورد آن بیان نمایید.

واما در مورد دوستانی که پیشنهاد میدهند که قالب تارنمای خود را با قالبی درگر جابجا کنم چون که زمینه آن تیره است و خواندن مطالب دشوار است باید بگویم که شور بختانه روزهاست که به دنبال قالبی میگردم با زمینه روشن و بودن نشانه هایی از ایران ( آثار باستانی ایرانی ، فروهر و ... ) علائمی که به موضوعات بروز رسانی من مرتبط باشد اما هنوز موفق نشدم چون بجز سه یا چهار نمونه تکراری چیز دیگری نیافتم.
اما قالبهایی با زمینهای رومانتیک و متفرقه بسیار است و علت آن را نمیدانم که سازندگان قالبها به این زیبایی چرا قالب های که در آن نشانی از ایران باشد نمیسازند. به امید اینکه اینگونه قالبها هم افزایش یابد.

چشم براه دیدگاههای زیبای شما دوستان هستم
روزگار بر همگان خوش باد
[گل]

آفتاب دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 19:57 http://aftab54.blogfa.com

سلام نازنینم خوبی ؟
رفتی دیشب آسمون رو نگاه کنی یا سرد بود هوا ؟
اینجا که انقدر سرده مخصوصا که ما نزدیک کوهیم ...
خوندی چی برای آدم برفی نوشته بودم ؟!

سلام آفتاب جان
آره رفتم . اما بیرون نه! من اینجا الان تمام شوفاژها باز، شومینه باز و دو تا لباس گرم زمستانی روی هم پوشیدم اما دستهام باز سرده!!!
جرات می خواد رفتن بیرون توی این هوا. یا اینکه چهار ساعت طول می کشه که من هفصد دست لباس روی هم بپوشم برم یه کم بیرون توی فضای باز!
اما از پشت پنجره آسمان رو نگاه کردم حدسم درست بود آسمان دیشب دلبرانه شده بود و پیراهن قرمز به تن کرده بود.
خوندمش الان . اووووووووووووووه یه خانواده متولد شدند به دستهای توانای سرکار خانم! یه عکس ازشون بنداز بذار توی وبلاگت اگه دوست داشتی.
حیفه این همه زحمت کشیدی. اگه من از سرما می میرم اون بی زبانها از گرما خیلی زود می میرن.
راستی چرا اینقدر هوا سرده؟! یا این منم که غیرعادی سردمه؟!

آفتاب دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 20:23 http://aftab54.blogfa.com

آفتاب که شده ظهر سرو کله شون بهم ریخته شده ...باید ببرمشون آرایشگاه میزامپیلی کنن !!
بعد که از آرایشگاه آوردمشون میارم عکسشون رو تو وبلاگ میذارم


هوا بخاطر برف خوشگل و زیبا سرده نازنین .
کاش مداد جادو داشتیم !...

گرچه زلف سرکش او سرکشی از سرگذاشت
کاکل او فتنه ها در زیر سردارد هنوز

ببرشون یه براشینگ خوشگل. یه فیکساتور هم بزن که دیگه زلفشون سرکشی نکنند!!

بیتابانه منتظرم ببینمشون این مخلوقات زیبا رویه پریشان زلف را!

اگه برف بباره که اینقدر هوا سرد نیست . برف نمی باره که داریم منجمد میشیم. یعنی من ... من دارم منجمد میشم. اما راستش الان کنار شومینه کم کم دارم می پزم!

محسن دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 20:30

....همسایه ی ماه سلام..........

به زمین نگاه میکردم
وقتی نگاهم به اسمان رسید
چهل ساله شدم
بدون اینکه بفهم کیستم!؟ اهل کجایم !؟ ودرکجای زمینم

چهل ساله شدم
به جفای زمین
و به قهر اسمان
وبه دریغ چشمانت که از من
پوشاندی ..

چهل بهار چهل تابستان چهل پاییز و چهل زمستان
اه چه زمان خسته ی
خدای من
اگر ترا نداشتم
روزگار کدامین نقشش را برایم اینه می کرد
چه بی امید
چه بی شوق
قایقی شکسته را مانم
در برکه ای که مانداب است
افسوس که ( زمان ) من
خسته تر ازمن است
و نیاز من خسته تر از ( زمان ) من
بی تعارف
چهل ساله شده ام

نگاه کن به باغچه ی همسایه
نرگس ها اواز میخوانند در خنکای خورشید
ولی باغچه من
پر شده ازبرگ های ریز ریز پاییز

مو های سفیدم در غبار اینه
می زند بیرون
میانسالی من است
باید که جشن بگیرند
اب وگلاب واینه وشانه
حالا که عشق سراغم امد
افسوس

چهل ساله شده ام
بی حیایی را می بینی
زمستان تلخ
عاشق بهار شده
و پاییز از تابستان ابستن

ای وای برزمین!

به اسمان نگاه میکنم
و نگاهم به خداییست
که می کند مدام پادرمیانی

باور کنید با این جفنگیات
چهل ساله شده ام چهل ساله...
۲۶ زمستان ۶۹ (محسن )

همسا یه ی ماه از دل نوشته ات را خواندم و رفتم تا نا کجا اباد این دل نوشته زمستانی چه خوب چه بد تقدیم.
ماه نشین ماه باشید در همه ایام.روز و روزگار بکام.


زمستان 69 ....

عشق در 40 سالگی شاید یکی از قشنگترین نوع عشق است. و حتی تجسم باغچه ی آن 40 ساله که پر شده از نرگس های آوازه خوان و عطر پیچ های امین الدوله (اخه من خیلی دوست دارم این پیچ های امین الدوله را).
چه چیزی قشنگ تر از زمستانی که بهار شود؟ بگذار زمان بگذرد چه اهمیت دارد. مهم این است که در آسمان باشی و به زمین نگاه کنی. مهم باغچه است که سرشار از عطر شکوفه های زندگیست. مهم قلبیست که هر زمان درعشق می تپد جوانتر خواهد شد.

خوب شعر خیلی تاثیر گذاری بود. یعنی منو تحت تاثیر قرار داد.

در مورد اون چیزی که تصمیم داشتید انجامش بدید اگر خواستید با کمال میل کمکتان می کنم. البته حتما خودتان استادید

مرسی ... خیلی ممنونم

ضمنا" این شعر آقای گروس عبدالمکیان را برایتان می نویسم که بی ربط نیست به شعر زیبای شما :

اگر شعر های من زیباست
دلیلش آن است
که تو زیبایی.
حالا
هی بیا و بگو
چنین است و چنان است.
اصلاً
مهم نیست
تو چند ساله باشی
من همسن و سال تو هستم
مهم نیست
خانه ات کجا باشد
برای یافتنت کافی است
چشم هایم را ببندم .
خلاصه بگویم
حالا
هر قفلی که می خواهد
به درگاه خانه ات باشد
عشق پیچکی است
که دیوار نمی شناسد

کوروش دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 23:02 http://korosh7042.blogsky.com

سلام

یک زن دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 23:03

دلم در حسرت یک تکه از این آسمان مرد
پر از پروازم اما بالهایم ناتوانند.
پرنیان عزیزسلام
امیدوارم خوب باشی. نوشته ات رو خیلی دوست داشتم.

سلام عزیزم
سرت رو بالا بگیری یک آسمان بی انتها بالای سرت می بینی. آسمانی آبی و بی انتها و وسیع. یک کم کافیست هوائی شوی!
گاهی باید از زمین جدا شد تا هوای پاک در روحت جاری گردد.

خیلی مراقب خودت باش . نبودی دلم برایت تنگ شده بود

حسین.ر سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 00:29 http://entegham.persianblog.ir

و چه کنیم که مجبور به زیستن بر روی زمینیم/ اسمان بار.................. مطلب زیبایی بود . ممنون اگر سر بزنی وچیزی بنویسی/
خدا حفظت کنه/

تا هستیم باید زندگی کنیم. اما گاهی می شود دل را به آسمان سپرد.
ممنون

محسن سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 01:04

همسا یه ی ماه باز سلام
از کامنت بسیار زیبایتان لذت بردم ورفتم به سالهای 69 تا 70 با ان خاطرهای شیرین وفراموش نشدنی
دستتان گرم که از دل مینویسید و بردل می نشیند انچه می گوید از شعر بسیار زیبایی که فرستادید عجیب خوشم امد بسیار بامسما بود ودلنشین .سپاسگزارم برای این همه قبول زحمت.
همیشه ماه نشین باشید. محسن

سلام
دوستی دارم که همیشه به من می گوید اگر کسی حتی دو سال هم در زندگیش با تمام سالهایش فرق داشته باشد این خودش خوشبختیست، بعضی وقتها بعضی آدمها حتی همان دو سال را هم ندارند همه ی سالهایشان عین هم است.
خوشحالم که دوستش داشتید. شعر شما ناخودآگاه این شعر را به ذهنم آورد.

همیشه شاد باشید و سلامت

مهرباران سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 07:15 http://darya73.blogfa.com

در هر حال چه من برف باشم چه تو برف باشی، من آن زمستانی خواهم بود که بدون تو برهوتی سرد و فارغ از هر زیبائیم!
...
زیباست... ممنون

سلام
خیلی لطف دارین. من هم ممنون

اعظم سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 08:36

سلام پرنیان عزیزم
صبحت بخیر. امیدوارم روز خوبی داشته باشی. دوستت دارم وهمیشه به یادتم.

سلام خانم خوشگل
مرسی برای مهربونیهات.
روز خیلی خیلی خوبی داشته باشی

قندک سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 09:31 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بر پرنیان عزیز. بله طبق معمول هم شعررا دوست داشتم هم عکس را.
خب راستش باید بگم مهم اینه که آدم چیزی را دوست داشته باشد. آن وقت اگر زشت هم باشد در نظر او زیباست. اگر غم انگیز هم باشد آن غم نوعی تسلای خاطر است. این غم غم دوست داشتنی ای می تونه باشه. بی سبب شاعر نگفت غمت در نهانخانه دل نشیند. درود

سلام جناب قندک عزیز
ممنون . خوشحالم که دوست داشتید.

دقیقا همینطوره. ممکنه یه نفر رو که خیلی دوست داریم اگه یه وقتهائی با خیلی های دیگه که اطرافمون هستند مقایسه اش می کنیم شایداز نظر ظاهر اونائی دیگه بهتر هم باشند اما اونی که ما دوستش داریم از هر لحاظ برای ما شماره اوله (یا به قول غربی ها nomber one). همه چیز بر میگرده به ارتباط قلبها با همدیگه. و همون آدم حتی غمش هم یه جورائی یه وقتهائی شیرین میشه.

محسن سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 11:20

پرنیان عز یز دیشب این شعرمن بعد از خواندن مطلب زیبای شما همینطور به ذهنم امد و تند تند تایپ کردم وتاریخ را بجای ۸۹ زدم ۶۹ فقط خواستم در جریان باشی از لطف ومحبت وکمکی که میکنید سپاسگزارم ودست یاریتان را برای ان کارمی فشارم.

سلام
چه جالب! می دونید؟ همین اشتباه تایپی شما منو برد به سال ۶۹ و دقیقه ای داشتم به زمستان ۶۹ فکر میکردم که در چه حالی بودم و چیکار میکردم. مدتیه تاریخها خیلی برام مهم شدند. سالها برام خیلی مهم شدند و هر کسی که از گذشته اش می نویسه ناخودآگاه خودم رو توی اون سالها تصور می کنم.

پس این شعر جدیده.
فقط تنها اشکالی که وجود داره اینه که من نمی تونم توی بلاگ اسکای کامنتهای دوستان رو تغییر یا ویرایش بدم. یعنی بلاگ اسکای این امکان رو نداره.

Mw سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 12:28 http://www.mw7.blogfa.com

چه سبز بود حست...
+گام به گام هم قدم نفس هایت شدم برای در آغوش گرفتن ستاره هایمان...
لبخدن بزن،،
تا سحر چند قدم بیش نمانده...

مرسی برای همراهیت دوست عزیز

احسان سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 14:14 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام

میله بدون پرچم سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 15:25

سلام

سلام

پاییزطلایی سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 17:16


دعوت نامه:

طرح خرید لباس عید برای کودکان محک

http://www.mahak-charity.org/shadi.php

ممنون از اطلاع رسانی

برزین سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 18:16 http://naiestan1.blogsky.com

سلام پرنیان عزیز
آسمان سنگ صبور همه ی دلهای گرفته و تنگ است . این روزها دلم یک آسمان پاک و بی ابر می خواهد آسمانی به پاکی چشمهای عاشقان .

آسمانی به پاکی چشمهای عاشقان ...
و نه به غمگینی همان چشمها!

چیزی که این روزها نداریم . آسمان ما یا ابریست یا آلوده!

مرسی

آفتاب سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 18:29 http://aftab54.blogfa.com

سلام از ماست خانوم...
ماهم به همراه یک لبخند مو نا لیــــــــــــــــــزا !!

دوست داشتیم ... لبخندتان را

آفتاب سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 18:41 http://aftab54.blogfa.com

متشکریم که از این لبخند ما خوشتان آمد والا حضرت ...
((تعظیم کردیم ))

ای وای !
خجالت کشیدیم

آفتاب سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 18:50 http://aftab54.blogfa.com

خوااااااهش می کنیم چرا والاحضرت ؟!
ما بسیار خوشحالیم از اینکه از لبخند مونالیزا خوشتان آمد ...

لبخند زکوند شما نیز بسیار زیبا بود ...شاد شدیم !

مرسی
دلبرانه تر از این آیکون دیگه پیدا نکردم. حالا تو فکر کن که من خیلی دلبرم الان! بله.

آفتاب سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 18:59 http://aftab54.blogfa.com

دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم دلبر کم

مرسی عزیزم
همه ی این کارها رو کردم که اینو بشنوم

منم دوووووو دوستت دارم آفتاب گرم و مهربان من.

یک زن سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 20:27

یکهو دلم هوات رو کرد عزیزم.

مرسی اعظم عزیزم


دلهای بزرگند که همیشه هوائی می شن

و ... دل به دل راه داره

سجاد اسکندری سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 22:43 http://www.1920.blogsky.com

از این سرگیجه های بین زمین آسمان خسته شده ام

گاهی پیش می یاد. خیلی بهش توجه نکن

پاییزطلایی سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 23:54

ببخشین اینجا وبلاگ است یا جیگرکی پرنیان و آفتاب و...!

می دانید که ما ملیتمان اقتضا میکند حسودی را!

ولی به دور از شوخی کلی ذوق میکنیم وقتی میبینیم شادی و دوستی دوستان بهتر از آب روان را...

ای بابا! چرا حسودی؟!‌

اعظم چهارشنبه 29 دی 1389 ساعت 08:30

پرنیان عزیز سلام
اومدم اینجا صبح بخیری بگم و هوای تازه کنم که دیدم آقایون حسودی می کنند.
عزیز دلم صبح چهارشنبه ات بخیر وامیدوارم آخرین روز کاری این هفته واین ماه رو به خوبی سپری کنی. دوستت دارم خیلی زیاد.

سلام اعظم جان
خوش اومدی عزیزم .
ایشون شوخی می کنند. من هم که از جواب نمی مونم

نه واقعا ایشون از دوستای خوب و مهربان هستند و شوخی می کنند.

من هم برات بهترینها رو آرزو می کنم . امیدوارم شاد شاد باشی ...

بانوی ماه یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 15:59

خیلی قشنگ بود...
بس بسیار
ممنون

بانوی ماه که اسم بسیار زیبائی داری ... من آدرس وبلاگ شما را ندارم . یا شاید الان توی ذهنم نیست.

به هر حال ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد