فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

عنوانی برای این پست به ذهنم نرسید ... شاید این هم از خستگی ست!


هیچوقت نگفته اند که به زور باید لبخند زد،  بعضی وقتها باید تا نهایت آرامش  گریست. شاید  تبسمی که مهمان لبهایت می گردد زیباتر از رنگین کمان پس از باران باشد.  


بعضی گریستنها بدبختانه لبخندی هم به دنبال ندارد. آنچه می ماند گیجی ست و سرگردانی و خستگی! 

و این چشمها ... اشکالش این است که چشمها همیشه آدمی را رسوا می کنند.  نه میگذارند رنجت بماند در گوشه ای از صندوقچه ی دلت نه میگذارند شادیت باشد یک جائی پنهان برای خودت!  

 

بیشتر وقتها دلت نمی خواهد اشکهایت را کسی ببیند، اما گاهی هم تعجب می کنی که هیچکس نمی پرسد «گریه کردی»؟! ... خجالت نکش هر موقع دلت خواست کنار من گریه کن، من همراه خوبی هستم همیشه برای یک دل تنگ و چشمهائی که  بارانیست!  


 

پ ن :‌ نفهمیدم که چرا گفته شده «مرد که گریه نمی کنه»! یعنی گریه سهم زنان است؟ 

نظرات 47 + ارسال نظر
اعظم دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 21:10

انگار منتظر تلنگری بودم که گریه کنم. اشکم دراومد.

آخی! عزیزم ...
واقعا نمی دونم چی بگم! هر چی که خواستم بنویسم در جواب کامنتت دیدم سکوت بهتر از هر جوابیست! اشکهاتو پاک کن نازنین!
و به زندگی بخند تا خجالت بکشه.

اعظم دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 22:08

حالا که یکم بهترم اومدم بگم واسه قلب قندک عکس امروزت این مدلی شد؟

کلی خندیدم به کامنتت ...

حریر دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 22:47

سلام پرنیان عزیز
منم باهات موافقم که چشمها دروغ نمیگن
از توی چشم آدمها میشه عشق رو دید میشه تنفر رو دید حتی بی تفاوتی رو میشه دید
چشمها با احساس آدم حرف می زنند
انگار یه امانت از دل آدم رو حمل می کنند
گاهی اونقدر این صندوقچه که میگی لبریز میشه که حتی از دیده شدن هم هراسی نیست
می دونی چرا مرد گریه نمیکنه؟
چون احساسشون ضعیفه
میگن مردها همه غصه هاشونو تو خودشون می ریزند اما من قبول ندارم و به نظرم احساس لطیف زنها رو ندارند
پاینده باشی دوست من

سلام حریر جان
چشمها برای خودشان داستانی دارند. چونکه دریچه ی قلب هستند پس صادق تر از زبانند.

در مورد گریستن آقایان نمیشه در مورد همه یک نسخه پیچید. من گریه ی مردانی را دیده ام که قلبم در سینه لرزیده است. آنقدر که برایم دردناک بوده .

مرسی عزیزم امیدوارم همیشه شاد باشی و صندوقچه ی قلبت لبریز از عشق باشد و سرور

کوروش دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 23:08 http://korosh7042.blogsky.com

دیگر نیازی به بارش آسمانی نیست
وقتی که در زمین اینهمه باران چشم می بارد
در غرب (و در گذشته در ایران) خانه هائی است که بی پناهان و بقول انان کارتن خوابها را در شبهای سرد سر پناه می شود د ر ایران به نوانخانه معروف بود
گویا نت این روز ها شده نوانخانه

سلام کوروش عزیز
این روزها بهانه برای گریستن زیاد است. صحنه هائی که این روزها زیاد می بینیم دلایل خوبی دارند . خیلی حرفها هست برای گفتن . اما گفتنش فایده ای ندارد تمام چیزهائیست که همه می دانیم.

فرخ دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 23:16 http://chakhan-2.blogsky.com

گریه برای مردها هم هست ... دیگر مثل گذشته ها رایج نیست که مردان در پنهان اشک بریزند ... و البته هیچ دردی بالاتر از آن نیست که در این دنیا گریه مردی را ببینی ... آن وقت یقین کن که او در خود شکسته است....ممنونم

و برای من چقدر تلخ و غیر قابل تحمل است دیدن اشکهای مردانه.

فرقی نمی کند البته گریستن آدمها تماشایش دل می خواهد که من یکی دلش را ندارم و پا به پای آن شخص اشک می ریزم !

میله بدون پرچم دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 23:38

سلام
مرد گریه نمی کند...مرد زار می زند!

سلام
پس چقدر این جمله مزخرف است که ... «مرد که گریه نمی کنه»!!!

آرمین سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 01:16 http://armingashangeh.blogfa.com

بنام اهورامزدا
(( ای مزدای بهترین به سوی من آی وخود را به من بنمای تا در پرتو راستی و اندیشه نیک سخنان خود را نیز بیرون از انجمن مغان به گوش دیگران برسانم.
گاتها سروده 6 بند 7 ))
با درود به شما دوست نیک سرشت
تارنمای من با نوشتاری در مورد (( نور وآتش در مذهب اشوزرتشت )) به روز می باشد چون بایسته دیدم که در مورد آن بنویسم و ابهاماتی که گروهی در مورد عزیزان زرتشتی دارند و میپندارند که آنها آتش را میپرستند برطرف گردد.
امیدوارم که نخست با دقت بخوانید و در پایان دیدگاه خودرا نیز در مورد این نوشتار بازگو نمایید تا راه نمای من در بروز رسانیهای آینده باشد.
همه کسانی که این دعوت نامه را میخوانند به تارنمای من دعوت هستند چون و با آغوشی باز پذیرای دیدگاهها زیبای شما هستم.
شاد زی و شادی گستر باش
اهورامزدا از شما خشنود باد

[گل]

سلام . حتما می خوانم

ویس سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 01:50 http://lahzehayenab.blogsky.com

این روزا در مناسبت های مختلف که باید بخندی یا گریه کنی ،اگر این دو کار را بجا انجام ندی کلی حرف پشت سرت می زنند.هیچوقت چنین چیزی را باور نمی کردم که خنده و گریه هم کلیشه ای باشد.همسر دوستم فوت کرده بود واو پهلوی من خیلی گریه کرد ولی گفت جلوی مردم باید خودم را کنترل کنم تا مردم ناراحت نشوند،وکلی بر ایش داستان درست کردند که چرا کم گریه کرده است.ومن مات مانده بودم چی بگم!

زندگی دیگه به راستی شده صحنه ی نمایش. همه برای هم یک فیلم خوب بازی کنند تا با تشویق تماشاچیان روبرو شوند

البته اگر اطرافیان این خانم کمی شعور داشتند از دستان لرزان و صدای لرزان ایشان به عمق رنجهایش واقف می شدند. متاسفم برای مردمی که فقط نشسته اند تا دیگران را مورد قضاوتهای سطحی خود قرار دهند. و یک نفر را سوژه کنند برای حرفهای مفت و بی ارزش خود.

هادی امیری سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 08:12 http://darya73.blogfa.com

امان از گریه های بی امان که جانت را صیقل میدهند...
درود بر شما

آنقدر که دیگر جانی برایت نمی ماند ...

درود متقابل

آذرخش سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 08:23 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
متاسفانه اینقدر این حرف رو از بچگی به گوش ما خوندن که جرات نداریم گریه کنیم و از این نعمت بی بهره هستیم
مدتی پیش به این نتیجه رسیدم که شما خانوم ها از این بابت خیلی راحت تر هستین و با گریه خودتونو سبک می کنین
امیدوارم هیچوقت چشمات بجز با اشک شوق و شادی تر نشه
موفق و شاد باشی

سلام آذرخش عزیز
ممنونم از احوالپرسیت.
ما خانم ها هم در تلاشیم که کسی اشکهایمان را نبیند. قدر این اشکها خیلی بیشتر از آن است که به نمایش گذاشته شود.
در خلوت خود و یا گاهی ماشین را بر می داریم و می زنیم به اتوبانها و ...

ممنونم و من هم امیدوارم هیچوقت بهانه ای برای گریستن وجود نداشته باشد مگر شادی

فرید سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:11

گاهی وقتی چیزی به ذهن آدم نمی رسه... از خستگی نیست
از بی ذهنی ست....
از اینکه شاید کلبه پر مهمان همیشگی خاطر، گاهی خیلی کم مشتری می شود و ....
آنگاه واژه کم می آوری برای گفتن آنچه می خواهی....
و فقط نگاه می کنی به نقطه ای دور... آنقدر دور که نمی دانی کجاست... اما دوستش داری و آرام می گیری....
وقتی واژه کم می آوری....
وقتی می بینی همه هر چه هستی و می دانی کمست....
وقتی تمام می شوی از خودت....
آنگاه ناگهان و بی اختیار اشک هایت سرازیر می شود....
وقتی آنقدر می فهمی، که نمی دانی چه باید بکنی....
وقتی آنقدر کوچک می شوی که در خودت جا نمی شوی....
وقتی آنقدر دور می شوی و دورت می کنند که همه غریبه می شوند....
وقتی آنقدر نزدیک می شوی که نمی بینی دیدنی ها را....
وقتی شیشه تابلو بودنت، با سنگ های خودی و بی خودی می شکنند....
وقتی داری از همه چیز تهی می شوی....
آهسته آهسته می گریی...
بلند بلند خالی می شوی و ....
آرام آرام، آرام می گیری....
می گریی... در آستان جانان....
در غروب دلتنگ جدایی....
مرد و زن معنی ندارد...
پیکره انسان می گرید.... اما نه از سر ناامیدی.... که از سر شوق و نیاز به رهایی....
نیاز به پرواز از همه دونی ها به همه بلندی ها....
به همه زیبایی ها....
گریه کن.... بلند بلند... آنگونه که خدایت صدای گرایه ات را بشنود و آرامت کند....

سلام
ای کاش چاره ای می شد یافت برای این بی ذهنی!

کاش یک دریچه باز می شد برای فرار ...
قشنگ بود و تعجب می کنم گاهی وقتها چقدر حس ها به هم نزدیکند!
بدون هیچ دلیل خاصی!

ممنون

قندک سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:14 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام ودرود. خب به نظر بنده این ها نتیجه غروری بیجاست بجا مانده از روزگاری دور. روزگاری که پدر در خیابان جلو می رفت و همسر با بچه ای به بغل و یکی دو تا هم دست در دست پشت سر مرد حرکت می کردند. و مرد بد می دانست که بچه خود را بغل بگیرد و کمی از زحمت همسر بکاهد. غرور و تعصب بی جا. وما هنوز گه گاه به کول می کشیم این ارثسه های زشت را به ناچار.

سلام جناب قندک عزیز

من گاها هنوز هم این جمله را از دهان بعضی از پدر و مادرها می شنوم. و جملات مشابه دیگری که مردانه گی پسر بچه هایشان را به آنان دائما ثابت می کنند!
خوب این نشان دهنده ی نوعی فرهنگ خاصی است.

قندک سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:20 http://ghandakmirza.blogfa.com

من امروز با این عکس چکار کنم؟چی بگم؟انگشتش دارد می سوزد بیچاره اما فکر هرگونه مجالی را از او گرفته و سلب کرده.پدرجان بیا بیرون انگشتت سوخت مثل دلت!و سیگارت خاکستر شد مثل روزگارت مثل موهایت.به چی زل زده ای میان این همه خاکستر پدر آمرزیده؟!این همه فکر کردی کجا را گرفتی و چه تاجی بر سرت نهادند و چه دردی از دردهایت دوا کردند؟!

جناب قندک
کامنت دومی از بالا را بخوانید در ارتباط با شما نوشته شده از طرف دوست عزیزم اعظم .
ایشان فکر کردند به خاطر حفظ سلامتی شما من این عکس را اینبار گذاشتم!‌ ولی الان به این نتیجه رسیدم که این عکس سلامتی شما را بیشتر به خطر می اندازد!

ققنوس خیس سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:45

چشمها واقعن بیشتر اوقات آدم رو لو می دن !!
در مورد این جمله ی مردها گریه نمی کنند ، یک مقاله نوشته ام ...
سلام به پرنیان مهربان

سلام ققنوس عزیز
چشمها واقعا بیشتر اوقات آدم رو لو می دن!!
آره لو می دن

مقاله اش رو برام بفرست بخونم ببینم این آقایانی که گریه نمی کنند پس بالاخره چیکار می کنند!!!

ممنونم ققنوس عزیز

ققنوس خیس سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:47

جمله ی میله هم قابل توجه است !!
به گریه کردن یک مرد آن ور گوشی
به شعر خواندن تا صبح بی هم آغوشی
............

چه شعری نوشتی ققنوس عزیز!!!
دلم گرفت یهو !

پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:36

سلاملیکم!
نبینم خستگیت رو پهلوووون!
میدونم همش از دلتنگی ندیدن دوستانه!!!

نگران نباش
من!
غروب که برسه...برمیگردم!
نمیبینی آسمون رو؟!

پهلوون ؟؟؟!!!
با من بودید اونوقت؟

علیک سلاملیکم!
رسیدن به خیر! شما مگه ستاره اید که غروب بر می گردید؟!
آسمان رو می بینیم ... خورشید گرفتگی رو هم دیدیم. البته هشدار دادند به خورشید نگاه نکنیم وگرنه ممکنه این شکلی بشیم!

اعظم سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 14:05

سلام عزیز دلم
خوبی عزیزم؟خسته نباشی. از صبح تو فکرت بودم وقت نشد بیام.
این قندک کلا هر عکسی بذاری بهش گیر میده. پس پست بعدی یکی از اون خوشگلاش رو بذار.
می بوسمت.

سلام عزیزم
مرسی که به یادم هستی

نه دیگه متوجه نشدی! جناب قندک عزیز همون عکس خوشگلا رو دوست دارن.
من هم برای خشنودی ایشون و همه ی دوستان باز هم از اون خوشگلاش می ذارم.

احسان سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 16:49 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام جان گرامی، کاشف این عبارت که " مرد که گریه نمیکنه" شاید تا اون لحظه ، زنی گریان را ندیده بود که چگونه از نامرادی های روزگار ضجه می زد. خودش بوده ودنیای مرد سالارانه اش.به قول مصطفی مستور در یکی از داستان هاش" کسی که هفته ای یکی دوبار گریه نکنه ؛ حتما مشکل داره ". واما گریستن از نوع مردانه که خود درمانی ست برای درد های پنهانی که گاه هرگز کسی را برای شنیدن آن نمی یابی که درآن لحظه ،جاری شدن سیلاب اشک ، زمان ومکان را نمی شناسد.
شاید هیچ گریستنی ، زخمش به اندازه ی در درون گریه کردن کاری نباشد.آن هنگام که به دنبال پناهی برای گریه کردن می گردی. و یا دلت برای گریستن از ته دل در فراق عزیزانت تنگ شده که شبی تا سحررا در تنهایی گریه را ساز کنی .....

سلام احسان عزیز
چقدر احساس خوبی دارم وقتی می بینم آقایان اطرافم افکار روشن و زیبائی دارند. چقدر زیبا نگاه می کنند به «انسان» بدون در نظر گرفتن جنسیت!

و اگر هم جنسیتی نگاه می کنند نگرشی فارغ از هر گونه بغض است .
در مورد آقایان متوجه شدم که کمتر عادت به درد دل کردن برای دوستی نزدیک دارند. برعکس خانمها که همیشه و در هر مقطعی دوستی بسیار نزدیک دارند که خصوصی ترین مسائل زندگی خود را و درد و رنجها و شادی های خصوصیشان را برایش بگویند و به همین دلیل است که خانمها مقاوم تر می شوند در مقابل مشکلات. اگر دقت کرده باشید سکته در اقایان بیشتر اتفاق می افتد تا در خانمها تصور من این است همین درد دل کردنها و گفتن و شنیدنها باعث سبکی میگردد ولی آقایان خیلی دیر به کسی اعتماد می کنند واصولا در رابطه با مطرح کردن مسائل درونی خود با کسی دیگر زیاد راحت نیستند. و اگر جائی اشکهایشان را ببینیم متوجه می شویم این دیگر نهایت برون ریزی احساساتشان است و برای همین تحملش کمی سخت می شود.
مرسی دوست عزیز و مهربان

پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 16:54

معلومه که شما پهلوان هستید! تابلوه!
ولی راجع به ستاره بودن بعضیا...
فکر نمیکنم
حداکثر چراغ موشی شاید!

معلومه؟ واقعا؟

بعضی ها خیلی خوب می تونند در آسمان کسان دیگری ستاره باشند و بدرخشند و شب های ظلمانیش را زیبائیش بخشند.

البته شمع هم خوبه! شاعرانه ست

Mw سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 17:03 http://www.mw7.blogfa.com

چشم عنصری ِ که هیچ وقت دروغ نمی گه،موافقم باهات...
چرا،مرد گریه می کنه، ولی نه برای خالی شدن...
+نگاه

سلام دوست عزیز
مدتها بود اینجا نیامده بودید.
به هر حال ممنونم و خوش آمدید.

خوب اگر برای خالی شدن گریه نمی کنه پس چرا گریه می کنه؟

کوروش سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 19:39 http://korosh7042.blogsky.com

پرنیان نازنین
آمدم تا باز نگاهی به این تصویر هزاران گفتار بیاندازم

چه انتخاب زیبائی

سلام کوروش عزیز
نگاهش پر است از یک حزن ... آدمی را تحت تاثیر قرار می دهد.

ممنونم از توجهتون به تصویر و لطفی که همیشه دارید.

پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 19:42

میگم این عکسه چقدر شبیه ۵۰ سال دیگه ی منه!
یعنی من آخر پیری سیگاری میشم! وای!!!!

حالا سیگار باشه فقط اشکال نداره!
میشه بگید چطوری آدم میتونه 50 سال دیگه اش رو ببینه ؟
دوست دارم ببینم 50 سال دیگه چه شکلی می شم!

فتح باغ سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 21:03

به ماهان عزیز
برای کامنتتان بسیار سپاسگزارم.
و برای تک تک کلماتتان و برای احساستان احترام بسیار قائلم.

ممنون

پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 22:19

۵۰ سال دیگه؟!؟!
شما؟!!
اجازه بدین محاسبه کنم:
۸۰+۵۰ می شود........اووووووووووووه!
اونموقع دیگه حتما تکنولوژی پیشرفت کرده عکس فرشته ها رو روی هوا هم میگیرن!

واقعا چطور دلتون می یاد یه خانوم 130 ساله رو بکشین ؟

محمود سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 22:21 http://paieze89.blogfa.com

گریه سهم دل تنگه...
مرد و زنش فرق نمیکنه!
یادش به خیر یه دوستی از قول پدرش میگفت:
آدم چند وقت که گریه نمیکنه،خطرناک میشه!
راست میگفت..
من هزاربار تجربه اش کردم!

بله کاملا یادمه
اون دوست رو و اون جمله اش رو

مازیار چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 05:44 http://andisheye-mazyar.blogfa.com/Profile/

سلام
عجب پست جالبی بود
این عکس منو مدتها غرق خودش کرد
بدرود

سلام
ممنونم دوست عزیز
لطف کردید

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 08:43

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است

به خیسی ِ چمدانی که عازم ِ سفر است

من از نگاه ِ کلاغی که رفت فهمیدم

که سرنوشت ِ درختان ِ باغ مان تبر است

...

قسم به این همه که در سرم مدام شده

قسم به من، به همین شاعر ِ تمام شده

قسم به این شب و این شعرهای ِ خط خطی ام

دوباره بر می گردم به شهر ِ لعنتی ام
...

قندک چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 08:46 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان. صبح بارانی و با طراوتتان بخیر و شادکامی. چقدر خیابانها امروز با طراوت و عالی شده بود. صبح زود در تاریک و روشنی هوا داشتم کناره پارک ملت را طی می کردم بسی لذت بردم از این حال و هوا.

سلام جناب قندک عزیز
که صبح های ما را منور می فرمائید ...
دقیقا من هم امروز همین احساس رو داشتم.
داشتم وارد ساختمان محل کارم می شدم زمستان را کاملا احساس کردم سرمای دلچسب (البته با یک عالمه لباس گرم!!!) هوای ابری و مه آلود و خیابانهای خیس و یک نفس عمیق و یک احساس خوب ...

قندک چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 08:50 http://ghandakmirza.blogfa.com

اعظم خانم؟!!!!!دست شما درد نکنه!!!

هرکی تا حالا گریه یه مردو ندیده الان بیاد اینجا و خوب تما شاش کنه.ببین ببین این گریه یه مرده.....اوهو اوهو اوهو.هیچم عیب نمی دونم هوارتا دیگه هم بخواهید اوهو اوهو می کنم اونم بدون دستمال!چی؟ اینها اشک نیست؟ پس چیست؟ نم بارون؟ ای وای پاک آبرو حیثیتمون رفت...

ای بابا! حالا اشکال نداره... مرد که گریه نمی کنه!!!!!!

فرینوش چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 10:11 http://www.saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

گریه، سهم زنان نیست

گریه، بخشی از زندگی انسان است ...

...

نرگس چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 10:43 http://w-infinite.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
من هر روز حداقل یکبار حتما به دوستام سر میزنم و نوشته هاشونو میخونم فقط ممکنه کامنت نزارم
خیلی زیبا مینویسید
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام نرگس جان
ممنونم ازت . پس بی سر و صدا می یای و می ری؟!‌

قندک چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:43 http://ghandakmirza.blogfa.com

استفتاء از سرکار علیه پرینان خانم عزیز لطفا تکیف را روشن بفرمایید که بالاخره مرد ها مجاز به گریه کردن می باشند که یا خیر؟
البته دیگر بزرگان فرموده اند گاهی خنده گاهی گریه بهتر می باشد و بهتر جواب می دهد و مرد و زنش هم تفاوت نمی کند. برای هردو مجرب است انشاالله تعالی!نظر حضرتعالی شرط است. من الله التوفیق وعلیه التکلان الاحقر قندک میرزا

ما که از اول هم گفتیم راحت باشید هر چقدر دلتون می خواد گریه کنید و ما اصولا همراهیمان خوب است در چنین شرایط و پا به پای شما خواهیم گریست!!!

و تازه آقای قمیشی هم می گن گریه کن گریه قشنگه ... گریه سهم دل تنگه ...

اون جمله رو فقط واسه ی دلداری و قوت قلب بهتون گفته بودیم در کامنت قبلی!

اعظم چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:49

سلام عزیزم
امیدورام امروز خوب وشاد باشی.

به قندک: من که به نفع شما حرف زدم. به پرنیان جون گفتم یکی از اون خوشگلا بذاره تو پستهای آینده اش.

سلام عزیزم
مرسی . تو خوبی؟ جات یه جورائی خالیه ها !!!

جناب قندک عزیز
ملاحظه فرمودید؟ دوستای من چقدر هواتونو دارند؟؟

قندک چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:52 http://ghandakmirza.blogfa.com

می گویند. من البته نگفته ام گردن بنده نگذارید لطفا. می گویند آن روزگاران که اتوبوس های واحد مختلط بود و اسلام زن و مرد هنوز مثل امروز جدا سازی نشده بود زن و مرد با هم برروی یک صندلی نشسته بودند و زن به کودکی دوساله که در بغل داشت می خواست بزور سیر بدهد و بچه هم شیطنت می کرد و نمی خورد. مادر یواشکی به بچه گفت نخوری میدم به آقا بخوره. مردک بولوتوثش قوی بود شنید وایستگاه خودش پیاده نشد چند ایستگاه هم گذشت و خبری نشد. طلقتش طاق شد و پرسید خانم تکلیف مارا روشن کن. بمانیم یا نه؟!

مرررررررررسی
بفرما! حالا هی بگیم تفکیک جنسیتی یعنی اهانت به زنان!
حالا خوب شد؟ همه که جنبه ندارند...

اصلا اون کسی که طرح تفکیک زن و مرد را در مجامع عمومی و وسایل نقلیه عمومی و ... ریخته از اول فکر همین جا رو کرده بوده خوب!

ضمنا کامنت بالائی رو هم ملاحظه بفرمائید بی ارتباط با حضرتعالی نیست!

محمد چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:54 http://mohamed.blogsky.com/

به نطر من خیییلی از مردای جامعه ی من مظلومن.تو این جامعه ی خاصی که ما داریم له میشن.بهشون هم یاد دادن مرد که گریه نمیکنه!
بگذریم.
من به عنوان یه مثلا مرد رااحت گریه میکنم.مثلا ممکنه با دیدن یه فیلم یا داشتن یه حس اشکم دربیاد.اما اکثرا جلوی کسی نیست.ولی خب خییلی هم پیش اومده پسرم اشکم رو دیده.اومده بغلم.اینجوری بهش یاد میدم که بریز دور این مزخرفات رو.هر وقت خواستی گریه کن.هررر وقت خواستی.بغض نکن.اشک بریز و برو تا آخر احساس.

تا حالا زیر بارون گریه کردی؟

محمد عزیز کلا آدمهای جامعه ی ما خیلی مظلومند!

چقدر خوب که هیچوقت به پسرت نگفتی مرد که گریه نمی کنه.

زیر بارون ... ؟ آره
و یادآوریش باز هم اشکهام رو در آورد ...

مرسی محمد عزیز امیدوارم بیشتر وقتها بخندی و شاد باشی

ز-حسین زاده چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 13:01 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. چه کسی گفته که مرد گریه نمی کنه ؟؟؟ ! علی ( ع) هم گریه می کرد. به قول دکتر شریعتی (ره) گریه مرد یعنی فاجعه ! در گریه مرد علاوه بر عواطف و احساسات انسانی که زن و مرد هردو در آن شریک هستند چیز دیگری نیز هست که نامی برایش پیدا نمی کنم. همان که او را وامی دارد گریه اش را از دیده ی زن و فرزندان اش مخفی نگه دارد. همان چیزی که آنقدر گریه اش را در سینه اش حبس می کند که گاهی روح اش را با اولین حق حق گریه از جسم رنجور اش بیرون کند . ...

سلام
چقدر من رو یاد پدرم انداختین ...

ممنونم آقای حسین زاده عزیز

پاییزطلایی چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 13:02

سلام
روز بارانی شما به خیر و نیکی...

سلام
خوب این کامنت شما باعث شد بپرم جلوی پنجره و ببینم آیا هنوز باران می باره یانه! نه ... نمی باره هوا هم پر شده از معجونی از مه و دود . برج میلاد هم یک هاله ای ازش پیداست.
... و از باران هم خبری نیست!

اما اگر سمت شما بارانیست ... روز بارانیتون خوش.

آفتاب چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 13:22 http://aftab54.blogfa.com

سلاااام پرنیان خوب و عزیز✿

گریه نشان تولد و مرگ آدمیست ...
در مواردی که مرد گریه می کند ببین چقدر عرصه براش تنگ شده که اشک میریزد...خیلی سخته !
البته در مواردی در جامعه ما اینجور تعبیر میشه گریه نکردن از ویژگی های مرد بودن و البته غرور مردونگی ست !!!!

پرنیان " آرزویم این است نتراود اشک از چشم تو هرگز، مگر از شوق زیاد " ❤

سلام آفتاب جان
یه تعدادی هم هستند اطرافمون که خیلی دیر گریه می کنند. می دونی! بیشتر ترجیح می دن آدمهای عصبانی باشند تا آدمهای غمگین.
و ترجیح می دن گریه ی بقیه رو در بیارن به جای اینکه خودشون گریه کنند!!!

مرسی عزیزم . من هم همینطور ❤ ❤ ❤
بله! این هم قلبهای من واسه ی تو دوست مهربون.

Mw چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 14:02 http://www.mw7.blogfa.com

برای حسی که بیانش سخت ِ...!

این چه حسی می تونه باشه که اینقدر مبهمه ...

نمی دونم شاید خیلی مردونه ست و ما از درکش عاجزیم!

مرسی

ز-حسین زاده چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 14:19 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. پس بیشتر به یاد پدر پدرانمان باشیم :
پدر یعنی: دستی که زِبْر است

امّا مهربانیِ نامحدودی دارد

پدر یعنی: بوی سیگار و بوی دود و بوی عرق کار

پدر یعنی: آغوشی برای آرامشِ شب‌های ما

پدر یعنی: کـارِ مُمتَد و بی‌وقفه

پدر یعنی: توکّل بر خدا

پدر یعنی: گریه برای امام‌حسین

پدر یعنی: نمازِ سرِ وقت

پدر یعنی: شنیدنِ تمامِ شکایت‌ها

پدر یعنی: یک دست کت‌وشلوار شبِ عید

پدر یعنی: یک سکه‌ی دو ریالیِ روزانه

پدر یعنی: وعده‌ی دوچرخه برای تابستان

پدر یعنی: یک بغل هندوانه در ظهر‌های گرم

پدر یعنی: خدای روی زمین برای مادر

پدر یعنی: وقار و شمرده شمرده حرف زدن

پدر یعنی: کم‌غذاترین عضوِ خانواده‌ای پنج‌نفره

پدر یعنی: خوشرویی و لبخند

پدر یعنی: مردی با یک شالِ سبز

پدر یعنی: مردی که زانوی شلوارش وصله دارد

و یقه‌ی کتش نخ‌نما شده

پدر یعنی: یک کیفِ چرمی برای اوّلِ مهر

پدر یعنی: چکمه‌های پلاستیکی زمستان…






در این زمستان

هوای گورستان

سرد است

خاکِ گورستان

سرد است

پدر در چه جای سردی

خانه گزیده است!

و خاک، او را چه گرم

در آغوش گرفته است!

پدر من فوت کرده است. خدا رفتگان شما را بیامرزد.

مرسی آقای حسین زاده که باعث شدید عمیقا یادش کنم و قطره اشکی نثارش کنم ...

خدا رحمت کنه پدر شما رو هم.

مومو چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 14:25 http://mo-mo.blogsky.com

این قدر این زن های ایران ناز مرد ها رو می کشند که دیگه جایی برا گریه کردنشون نمی مونه!!!
از بس ما زن ها نمونه ایم!!!!

سلام موموجان

شانس بیاری از بین این دوستان من (آقایان) کسی بهت اعتراض نکنه!!!

پاییزطلایی چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 17:48

آری ای دوست
سمت ما
همیشه بارانی است...

باران به خاطر طبع لطیفش خیلی دوست داشتنیه
باران خیلی معرکه ست ...

پاییزطلایی چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 21:36

مرسی برای این تفاهم

محسن شنبه 18 دی 1389 ساعت 11:20

امان از این چشمها
ای کاش جلادان در چشم قربانی خود خیره نمی شدند.
ای کاش شکارچی موقع شلیک چشمانش را می بست وصید به چشمان شکارچی اش خیره نمی ماند.
ای کاش خوردن کاهو از کباب تیهو اسان تر بود و بریان شدن سیب زمینی ازبی جان شدن یک مرغابی راحتر
دیگر چه کسی به ما پرواز خواهد اموخت مایی که نگاه های مهربانمان را از هم دریغ میکنیم.
پرنیان عزیز حاشا نمکنم که زین پرده درشدم .از چشم ها گفتی وشاپرک خیالمان را به گوشه ها کشاندی سطرهای عمیقی بود امیدم این است که انسان ها درمقابل دل یک دیگر زانو بزنند نه درمقابل چشمان هم هرچند بقول شما چشم ها حقیقت گو ترین عضو انسان هستند.
اما کلام اخر هروقت گریه مردی را میخواهید ببینید از کهن ترین درخت یک باغ سوال کنید زیرا درختان گریه های بسیاری از مردان رادیده اند.ولی جای شکرش باقیست که راز نگه دارند .درود وصد بدرود

سلام
شما که اینقدر زیبا احساساتتون رو بیان می کنید حیف است که وبلاگ ندارید!

اگه جلاد به چشمان قربانی خود خیره می شد که نمی توانست یک جلاد باشد! یا یک شکارچی ... شکارچی باشد!

پس درختها راز دار آقایان هستند! دلم هیچوقت نمی خواد گریه ی هیچ مردی را ببینم ... حتی ظالمترین شان!

ممنون ... قشنگ بود این کامنت

شبنم دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 20:42 http://shabnambahar.blogfa.com

درود پرنیان جان

شاید یکی از صفتهاییکه خوشحالم به ما زنها دادن همین گریه کردن باشه..حداقل اینجا میتونیم خالی کنیم بغضهای فروخورده زندگی را

سلام عزیزم
آره گاهی از انفجارها جلوگیری میکنه .

سجاد اسکندری جمعه 24 دی 1389 ساعت 01:26 http://www.1920.blogsky.com

عکسایی که انتخاب کردی خستگی چشو می گیره
ای ول

لطف داری دوست عزیز

پژمان شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 21:32 http://www.silentcompanion.blogfa.com

بیشتر وقتها دلت نمی خواهد اشکهایت را کسی ببیند، اما گاهی هم تعجب می کنی که هیچکس نمی پرسد «گریه کردی»؟! ... خجالت نکش هر موقع دلت خواست کنار من گریه کن، من همراه خوبی هستم همیشه برای یک دل تنگ و چشمهائی که بارانیست! .....
و من گریه کردم....

کار خوبی کردی .
کار خوبی کردی که خجالت نکشیدی .
من هم گاهی خجالت نمی کشم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد