فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

همیشه برای خودکشی زوداست.صبرکنیدشاهداوضاع بدترازاین هم خواهیدبود

 

 

 

نگران نباشید کسی قصد خودکشی ندارد!  همیشه برای خودکشی زود است اگر کمی تامل کنیم بهانه های قشنگ تری هست برای این عمل احمقانه!‌ 

دیروزم به معنای واقعی سیاه بود. نذاشتند  که یک سه شنبه ی معمولی را طی کنم! 

 

به حد کافی خراب بودم که نتوانم به وبلاگ دوستان سر بزنم. دائما و با هر فرصتی به پنجره ی کنارم خیره بودم و به آسمان و وسعتش و بلندیش فکر می کردم !   

اگر چه بعداظهر شیرینم را مدیون دوست نازنینم هستم.

  

اما امروز روز دیگریست باید یه رنگ دیگری بزنم بر آن.  رنگ صورتی چطور است؟  آسمان هم با تمام آلودگی هایش امروز برایم قشنگ تر است. 

 

پ ن : خدا را سپاس که هیچ کس هرگز نمی تواند رویاهایم را تغییر دهد.  

پ ن : امروز تولد فروغ است. تولدش بر تمام دوستدارانش مبارک باد. 

 

آن روز که دستهای تو ویران شدند باد می آمد   

ستاره های عزیز  

ستاره های مقوائی عزیز 

وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می گیرد 

دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟ 

ما مثل مرده ای هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه  

خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد 

من سردم است  

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد 

ای یار!  ای یگانه ترین یار «آن شراب مگر چند ساله بود؟» 

نگاه کن که در اینجا  

زمان چه وزنی دارد 

و ماهیان چگونه گوشت  های مرا می جوند  ... 

 روحش شاد.

 

 

نظرات 32 + ارسال نظر
نگار چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 10:35 http://negarname.blogfa.com/

سه شنبه ها و چهارشنبه ها و باقی شنبه ها....
همه شان را خراب کرده اند
رنگ صورتی را بپاشان بر دفتر زندگی ات....
فروغ نازنین
خوب شد یادمان آوردی

شکر خدا پنج شنبه ها را نگفتی!
دلم می سوزد پنج شنبه ام را کسی خراب کند.

هر روز صبح رنگ صورتی را می پاشم بر همان روزم ولی بعضی از این روزها سرشان را می اندازند پائین و می آیند و با اون کفشهای گلی شان ویرانش می کنند و به گند می کشانندش!

یک زن چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 11:11

عزیز دلم امیدوارم روزهات هر روز خوش رنگتر و زیباتر باشه. دیروزمنم اصلا حالم خوب نبود.
پ. ن اولی خیلی عالیه
پ.ن دومی منم تولد فروغ رو به همه ی دوستدارانش و پرنیان عزیزم تبریک می گم.
دستهایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم می دانم

ای وای چرا ؟!

نذاشتند؟!

مرسی عزیزم امروز اگه فرصتی بشه شاید بتونم برم ظهیر الدوله سری بر مزارش بزنم ... امیدوارم بشه

فرید چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 11:30

سلام
همه امروزها همیشه زمانی برای بهتر بودن هستند...
همیشه امروزست به شرطی که برای امروز از دیروز انتظار نکشیم و از فردا برایش پیغام نفرستیم...
اگر امروزتان خوب است دعا می کنم همیشه تان، امروز باشد....
یا حق

سلام
قبول دارم . اما گاهی وقتها انتظار برای بعضی فرداها خیلی شیرین است. حتی شیرین تر از خود همان فردا!

مرسی برای دعای خوبتان البته امیدوارم امروز روز خوبی باشد هنوز ظهر هم نشده!

یک زن چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 11:35

اگه رفتی جای من رو هم خیلی خالی کن.
منم اگه واسم جور بشه شاید ۲۴ بهمن بیام برم سرمزارش.

درتهران معمولا نمی شه به طور قطع و یقین چیزی را پیش بینی کرد.
در یک زمان یک سری عوامل باید جور دربیان با هم!

به به چه خوب!

احسان چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 14:17 http://www.bojnourdan.blogfa.com

پرنیان عزیز باز هم در حال رفتن هستم تا یکشنبه. ما چون آدمای مرده پرستی هستیم ، تو ذهنم برای مرگ فروغ چیزایی رو یادداشت کردم . روز تولد زنی آزاده که بی پروا می سرود ، به شما هم مبارک

امیدوارم این بار هم خوش بگذرد ... حسابی!

آنقدر که مرگ تاثیر گذار است تولد نیست! واقعیتیست ...

زنی که بی پروا سرود و بی پروا زیست با تمام رنجهایش .

ممنونم و سفر به خیر.

ققنوس خیس چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 17:53

سبز خواهم شد ، میدانم !
تولدش مبارک .
درباره ی خودکشی هم نظر خاصی ندارم ، ولی نظرات زیادی رو خوندم درباره ی خودکشی!
ولی چرا سه شنبه ی بدی داشتی دوست عزیز ؟ مشکلی که پیش نیومده خدای نکرده ؟

سلام ققنوس عزیز

خودکشی نظرات خیلی مختلفی می تونه داشته باشه ولی فکر نمی کنم کسی باشه که هیچوقت بهش فکر نکرده باشه به هر حال همه یک بار هم که شده بهش فکر کردند.

خوبیش اینه که می گذره ... همه چیز می گذره. همانطور که چیزهای خوب ماندگار نیست بدی ها هم می گذره ... اما بدی ها تاثیرش ماندگارتره.

حرفهای تلخ، رفتارهائی که خوب نیستند همه اینها می گذرند ولی گاهی هرگز فراموش نمی شوند. اگر فرض رو بر این بذاریم که خورد شدن اعصاب و شکستن دل مشکل خاصی نیست ، پس شاید مشکل خاصی پیش نیومده بود!!!
به هر حال مرسی از احوالپرسیت دوست خوبم.

رها چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 19:35

سلام عزیزم ..تولد فروغ مبارک و اما خودکشی ..نمیدانم ...!!!!!به قول مادر بزرگم همیشه روی زمین بهتر تا زیر زمین ...

سلام رها جان
مادر بزرگت چه جمله ی جالبی گفتند.
اما می دانی! سن هرچه بالاتر می رود دلبستگی به زندگی بیشتر می شود.

آفتاب چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 20:26 http://aftab54.blogfa.com

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور...

روحش شاد

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها ...

مرسی

کوروش چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 21:07 http://korosh7042.blogsky.com

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار .حسد می برم به تو

کم پیدائی ات کاملا تو چشم بود. اگرچه خود شاید چند روزی نباشم
ولی ندیدن یاران نگرانم می کند
ولی با شروع پستت نگرانی ام افزوده شد. گفتم شاید خاطره ای تلخ که منجر به شادی نجات حیاتی بوده را خواهم خواند
به فروغ عزیز رسیدی چه زیبا هم قلمفرسائی کردی
پارادکس زیبا ئی بود
عشق من فروغ
هم شاعر دلخواه است و هم نام ثمره حیاتم که مایه حیاتم نیز

کوروش عزیز از توجه شما به خودم بسیار سپاسگزارم و مسرور.

زندگی ست دیگر. مشکل از ماست که هیچوقت آنطور که لازم است پوست کلفت نمی شویم. و با تلخی ها می شکنیم .

برای آقایانی که از دوستداران فروغ هستند بسیار احترام قائلم.
اطرافم مردانی را دیده ام که واکنش های متعصبانه و دور از منطق نسبت به این شاعر عزیز نشان می دهند. باز هم نسبت به چند سال قبل خیلی بهتر شده است یادم می آید یک زمانی کتاب فروغ را در محل کارم جلد می کردم که کسی متوجه نشود چه کتابی در دستم است. اگر چه امروز هم به شکلی دیگر حذفش کردند اما فروغ همیشه و در هر زمان عاشقان خودش را خواهد داشت.

خیلی ممنونم از لطفتان

و خدا نگهدار فروغتان باشد.

پاییزطلایی چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 22:30

سلام
اوه!!!!!!!!!! چقدر عقب افتاده بودم!
رسیدم به این پست عاقبت!
و چه پست شیرینی...برعکس اون چند تا پستهای دلتنگ و البته قشنگ و صادق...مثل همیشه!!!

خدا را سپاس و چقدر خوشحالم که هیچ کس هرگز نمی تواند رویاهایتان را تغییر دهد...
خدا رو شکر که بهترین امروز و فردا و فرداها...

سلام
و رسیدن به خیر

ممنونم .

فرخ پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 00:11 http://chakhan-2.blogsky.com

من سالهاست که به خودکشی علاقه و گرایش دارم...
منتظرم تا قدری شهامت بیایم و وارد گود شوم! بنظرم هیجان زیادی خواهد داشت. کاری هم به اوضاع ندارم... بد باشد یا خوب ... باید خود را کشت و رفت!! هر قدر زودتر ، بهتر!!
بهای قبر همینطور دارد تصاعدی بالا میرود .... اگر چند سال قبل خودم را کشته بودم ، خیلی ارزانتر بود هزینه مراسم تدفینم!

نگران قیمت قبر نباشید بهای آن را که دیگر شما نباید پرداخت کنید!
اما بعد از رفتن ما تکلیف کسانی که دوستمان دارند ... خیلی دوستمان دارد چه می شود؟ برویم و رهایشان کنیم با درد و رنجشان به حال خود؟

یک زمانی یک دوستی داشتم که خودسوزی کرد و بعد از یک هفته درد و رنج از دنیا رفت و من سوختن مادرش را هم دیدم ، این دیگر غیر قابل تحمل بود.

زندگی چیزی ندارد که چنگی به دل بزند. حداقل دستش برای من یکی که رو شده است. اما من فکر می کنم زمان رفتن خودش باید برسد .

امیدوارم زنده باشید و در زنده بودن شاد و امیدوار و لبریز از عشق.

ایمان ... پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 00:13 http://www.iman4363.blogfa.com

ز-حسین زاده پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 07:58 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. همیشه بهانه های زیبایی هم برای زنده ماندن هست. تولد دوست ارجمندتان فروغ خانم هم مبارک.
بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند ، تا آیندگان ندانند که
بی عرضگان این برهه از تاریخ ، ما بوده ایم . !!! ( زنده یاد گلسرخی)

سلام
حال شما؟
جمله ی زیبائی آوردین که خیلی حرف برای گفتن دارد.
ممنونم

آفتاب پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 12:26 http://aftab54.blogfa.com





سلام

... پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 12:58

سلام پرنیان عزیز
سالها قبل یکی از آشنایان فرزندش به خاطر خواندن کتابهای صادق هدایت و افسردگی در خواب خودکشی کرد.
اون پسر از خانواده بسیار بالا و با امکانات بود ...
متاسفانه بعد از مرگ این پسر که دانشجو نیز بود اطرافیان وی به شدت آسیب دیدند و مادر و پدر این پسر عذاب وجدان به خاطر اینکه نتونستند به موقع اقدام کنند ...
خانواده وی از هر چی قشر فرهنگ و کتاب بود به شدت متنفر شدند چون عزیزشون رو از دست داده بودند.
این از نظر من رد شده است که برای فرار از زندگی دست به چنین کاری زد !

((اگه دوست داشتی خصوصیش کن ))

سلام
ترجیح دادم خصوصیش نکنم!

فکر می کنم اکثر خودکشی ها یک تصمیم آنی ست. لحظه ای که احساس، منطق را کاملا مغلوب کرده .
و بدتر از همه وضعیت اونائیه که بعد از مرگ شخص می مانند و تا آخر عمر رنج می کشن.
نمی دانم هیچوقت توی این شرایط قرار نگرفتم که بطور قطع و یقین در موردش اظهار نظر کنم. اما زندگی یک خاصیت عجیبی که داره وقتی انسانها احساس می کنند دیگه جدی جدی دارن باهاش خداحافظی می کنند به آن دلبسته تر می شوند.
مثل بیماران سرطانی که با تمام این رنج و درد و خستگی ها حاضرند تمام روشهای درمانی وحشتناک رو تحمل کنند تا دوباره به زندگی عادی برگردند.

اعظم پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 13:02

سلام عزیز دلم بهتری؟ از دیروز همه اش به فکرتم.

سلام اعظم عزیزم
آره عزیزم خوبم و آرام ممنونم که به یادم هستی و نگرانم.
امیدوارم تو هم روز خیلی خوبی داشته باشی .

مریم پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 15:31 http://www.2377.blogfa.com

همین دو روز پیش بود که می گفت می خوام خودمو بکشم ! تحمل ندارم خسته شدم ! منصرف شد خوشبختانه !

خوبی امروز ؟ خوب باش.

خیلی ها از این حرفها می زنند. اما یه وقتهائی یکدفعه یکی هم عمل می کنه!!!
یه همکار دارم هر چند وقت یک بار می گه این بار دیگه خودم رو می کشم اما فردا صبح باز می بینیم اومد سرکار!!!

مرسی عزیزم خوبم .

اقدس خانوم پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 18:08 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

فروغ ...فروغ ...فروغ

بله .............................. فروغ

مومو پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 19:14 http://mo-mo.blogsky.com

باز خوب است که از پنجره ی شما آسمان دیده می شود!!

دلم پنجره ی رو به آسمان می خواهد!
سپاس که پاسبان آرزو هایت هستی.
ولادت فروغ هم...

راستی شعر شمس در پست قبلی را باز خواندم!
چقدر به دلم می نشیند!
انگار وصف حال من و این روز هاست!
باز موسیقی متن وبلاگت من را برد جایی دورتر...

متاسفانه قرار است ساختمان عوض شود و من پنجره ام را از دست بدهم!
همین است دیگر! زندگی هر چیزی را که دوست داشه باشی از تو خواهد گرفت. این هم یکی دیگر از نامردی هایش است!

شعر شمس ... هم آره . چون وصف حالم بود.

مرسی موموجان

یک زن پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 21:00

پرنیان مهربونم ممنون واسه ی کامنت کامل وزیبات.
مراقب خودت باش. دوستت دارم.

خواهش می کنم عزیزم ... مرسی برای دنیای مهربانیت.

فرخ پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 23:56 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام ... من حتی بعد از مرگ نیز نگران بازماندگان خواهم بود و برای همین از قیمت بالای قبور در عصر حاضر گله کردم ....
غیر ازاینها و بدون شوخی باید پذیرفت که این روزها برای کسی که مرده ، دیگر مثل سابق از ته دل غصه نمیخورند!!

سلام
بستگی به نوع رابطه ها داره. بعضی رفتنها می سوزونه آدمی رو. و اگر امید بسته باشیم به گذشت زمان و عادت به نداشتن و نبودن گاهی وقتها همین امید میشه یک امید واهی و زمان هم هیچ چیزی را حل نمی کنه.
بعضی از دست دادنها غیر قابل جبرانه ...

پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست

کوروش جمعه 10 دی 1389 ساعت 00:16 http://korosh7042.blogsky.com

مثلی محلی داریم که می گوید
ادم رک گو ته کلاهش پاره است
فروغ چون از احساسش عریان سخن گفت
و برخلاف جریان رود شنا کرد و معشوقش را مرد و نه طبق عادت مالوف تاریخ ادبیات ما زن تصویر نکرد و...
منفور حتی همان زیر شکم پرستان مدعی قرار گرفت
ولی ماندگارشد به دو دلیل یکی همان که گفتم و به عصیانی برخواست بر علیه دیوارهای تزویر
و دیگر همپیمان با نیما حتی فراتر احساس را فدای لکنتی و سکته ای احتمالی در شعر نکرد

ممنونم از محبتت نازنین

بله اصلا همین جسارت هایش از او یک اسطوره ساخت. اگرچه زمانی که زنده بود تنهائی های زیادی را تحمل کرد و همچنین درد و رنج ... چندین بار هم دست به خودکشی زد چندین بار سر از آسایشگاه روانی درآورد. اما بعد از مرگ یک اسطوره شد حتی اگر درست و حسابی زندگی نکرد!

من هم ممنونم

میله بدون پرچم جمعه 10 دی 1389 ساعت 06:56

سلام پرنیان عزیز
با صبر کردن موافقم!!
همیشه دلایل بهتر در راهند!
....
تولد فروغ بر شما هم مبارک
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می گیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد؟

سلام

جهان پر از صدای گامهای مردمانیست که همانطور که تو را می بوسند طناب دار تو را در ذهن خود می بافند ...

ممنونم

فصل خیس حیات جمعه 10 دی 1389 ساعت 11:20

محبت بفرمایید یک کامنت برای من بگذارید ...صواب دارد

به! دوستان قدیمی ...

چشم.

ما را خودکشی نمودند!!!

جالب بود.
واقعا" .

رها جمعه 10 دی 1389 ساعت 21:06

سلام عزیزم شب ات بخیر و خوشی...

سلام رها جان

ممنونم و روز تو هم خوش

مسافر جمعه 10 دی 1389 ساعت 23:54

سلام شب شما بخیر
واقعاّ که داشتن دوست بمفهوم واقعی کلمه چقدر غنیمت است بقول معروف :

« بعضی ها وارد زندگی ما میشوند و خیلی سریع میروند
بعضی برای مدتی می مانند روی قلب ما رد پا باقی میگذارند
و ما دیگر هیچ گاه هما ن که بودیم نیستیم »

و بقول مولانا

« بعضی که سلام دهند و از سلام ایشان بوی دود آید
و بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی عود می آید »

باید بدانیم که دنیا پر از آدما متفاوت است آدما مهربان و آدم های نامهربان آدم های خوب و آدم های بد ولی ما نباید از آدم های بد و نامهربان ناراحت و عصبانی و دلگیر شویم چون آنان نتوانسته اند گوهر زیبای مهربانی و عشق و محبت را در خود بیدار کنند و با آنها زندگی نمایند بقول سهراب عزیز:

به تماشا سوگند....
و به آغاز کلام ....
آفتابی لب درگاه شماست!
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد !

از عارفی پرسیدند محبت را نشان چیست؟ گفت :

آن که به نیکویی زیادت نشود و به جفا نقصان نگیرد !

و اگر اینگونه باشیم قلب انسان ها موطن ما میگردد وبقول ان فرزانه « موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای ف نشانی نیست
موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند »
دوستی دارم که میگوید « هر گاه به کسی که به نوعی در باره ی ما بدی روا داشته است خوب نگاه گنید ُ فرشته ای را می بینیم که در وجودش سقوط کرده است »
بنابراین برای تمامی آنهایی که شنبه ها و یکشنبه ها و دوشنبه ها و سه شنبه ها و چهارشنبه ها و پنجشنبه ها و جمعه ها مارا می آزارند با صدای بلند میگویم « ما شما را می بخشیم »
آری پرنیان عزیز که قلبت از اینهمه آزار ها ریش شده است ُ باید همه اینها را همیشه و هر لحظه ببخشی

دیروز تو گذشت
دیشب تو گذشت
امروز تو گذشت
آیا در میان این همه گذشت
تو هم میگذری؟

شب بخیر ایام بگام

سلام
مرسی برای این کامنت زیباتون

وقتی دردناک است که نمی دانی با این آدمهای نامهربان باید چه کنی! ولی چقدر قشنگ گفتید: آدمهای نامهربان نتوانسته اند گوهر زیبای مهربانی و عشق و محبت را در خود بیدار کنند. اینها باعث می شوند که از اصل خود و از اعتقادات انسانی خود دور شویم و هاله های اطرافمان کدر و تیره شوند. ای کاش می فهمیدند چقدر زندگی گذراست...
از اون کامنتهائی ست که بارها می خوانمش.

این روزها خیلی خسته ام .

ممنونم

ویس شنبه 11 دی 1389 ساعت 01:17 http://lahzehayenab.blogsky.com

اینک منم زنی تنها بر آستان فصلی سرد.یادش گرامی.اما در باره خودکشی گفتی یاد ۲سال پیش افتادم حتما خودت هم خوندی.دختر وپسری که عاشق هم بودند.وخانواده هایشان مخالف بودند رفتند که از ساختمان آلومینیم بپرند پایین و خود کشی کنند اول دختر خانوم خودش را پرت کرد ولی آقا پسر پشیمان شد ونپرید.حواسمون باشه اول ما نپریم.

اما اگر نظر من رو بخوای من می گم باید اول بپریم!
اون پسری که ماند دیگه می تونه زندگی کنه؟!

اعظم شنبه 11 دی 1389 ساعت 08:32

سلام عزیز دلم
بهتری؟ امیدوارم هفته ی خوبی داشته باشی.

سلام عزیزم
سعی می کنم خوب باشم. مرسی تو هم همینطور

ویس شنبه 11 دی 1389 ساعت 17:02 http://lahzehayenab.blogsky.com

حتما می تونه زندگی کنی.اگر احساس اون دختر را داشت می پرید.می ره ودوباره مخ یکی دیگه رو می زنه .مطمئنم..

آره ... به این قسمتش فکر نکرده بودم. دنیای ما پر شده از نامردیها.

محسن یکشنبه 12 دی 1389 ساعت 11:58

دوست عزیز حال ماهم خراب بود.خراب خراب کاش میشد جرعه ی نوشید وچشمها را بست وبا الست دوباره چشم گشود.
حال ماهم خراب است .خراب خراب

چقدر این کامنت واقعی بود یا به قول فرید عزیز حقیقی بود!!!

حقیقت هم که معمولا تلخ است! قلبم فشرده شد ... کاش معجزه ای رویاها، همان رویاهائی که خیلی هم دور از واقعیت نبوده اند را به حقیقت مبدل می کرد!

در عوض حال ما خوب است ... اما تو باور نکن!!!

سجاد اسکندری جمعه 24 دی 1389 ساعت 01:27 http://www.1920.blogsky.com

من با اجازه لینکتون می کنم

خواهش می کنم لطف می کنید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد