فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم


 

 

بگو قطار بایستد

 

بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند .بماند سوت بکشد ،

 

بماند دیر برود ،بماند سوت بکشد ، برود دور شود

 

بگو قطار بایستد ،دارم آرزو می کنم

 

می خواهم از همین بین راه ،از همین جای هیچ کس نیست

 

کمی از کناره ی دنیا راه بروم .از جاده های تنها ،که مردان بسیاری را گم کرد

 

مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید

 

می خواهم سوت بزنم ، بمانم زود بروم ، سوت بزنم ، دور شوم

 

کمی از این همه صندلی های پر دود ،کمی از این همه چشم و عینک های سیاه

 

می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم

 

می خواهم در ماه ترین ایستگاه زمین ،در محرم ترین ساعات ماه گریه کنم

 

می خواهم کمی دورتر از شما ،کمی نزدیک تر به ماه بمیرم 

هیوا مسیح


قلبی که به اندازه ی یک مشت است اما به وسعت آسمان و زمین خدا،  می تواند به اندازه ی یک آسمان لبریز از عشق باشد و یا به اندازه ی زمین خدا دلتنگ!      گاهی به انسانهائی فکر میکنم که در محرم ترین ساعات عشق گریستند و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید! 

 
دو سه روزی در سفرم و هرجا که بتوانم و هر زمان که امکانش باشد به اینجا سر خواهم زد.  
  

می خواهم از همین بین راه ،از همین جای هیچ کس نیست

 

کمی از کناره ی دنیا راه بروم .از جاده های تنها ،که مردان بسیاری را گم کرد

 

مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید

 
 یقینا اگر دسترسی به نت نداشته باشم دلم برای همه شما تنگ می شود.  


بعد نوشت: هنوز هیچ چی نشده دلم براتون تنگ شد!  لپ تاپ چهار کیلوئیم رو هم می برم !!!
بعد نوشت :  برگشتم و با حجم عظیمی از مهربانی روبرو شدم... مهربانی های شما!  
به یادتان بودم ... به یاد تک تک دوستان خوبم اینجا و می دانستم که چقدر شما را کم دارم.         دوستانی که سوغات خواستند آدرس بدن با پیک بفرستم خدمتشون! 
  
نظرات 52 + ارسال نظر
یک زن شنبه 18 دی 1389 ساعت 12:04

پرنیان عزیز
خوش بگذره امیدوارم سفر خوبی داشته باشی وخستگی هات کمتر بشه . دلم برای خودت ونوشته هات تنگ میشه.
شعر و نوشته ها هم عالی بود. الان اداره ام و گرفتار دوباره میام می نویسم.
می بوسمت.

من که نمی رم باز سرو کله ام پیدا میشه ... مطمئن باش!

هر جا که بری بالاخره یه اینترنتی پیدا میشه!

مرسی عزیزم

ویس شنبه 18 دی 1389 ساعت 12:24 http://lahzehayenab.blogsky.com

عزیزم سفرت به خیر.چشم به راهت می مانم./تو را من چشم در راهم شباهنگام که می پیچد برشاخ تلاجن سایه ها نقش سیاهی/خوش بگذرون.هر چند که کوتاه است.در ضمن از انتخاب شعر هیوا مسیح هم ممنون.شعراش را دوست دارم.

دلم برات تنگ شد

مهرباران شنبه 18 دی 1389 ساعت 12:37

سفر بخیر و سلامت...
سوغاتی فراموش نشه...

مرسی .
سفارش بدین در حد توان حتما اوامرات اجرا خواهد شد.

هر چی دوست دارین بگین براتون بیارم ....

قندک شنبه 18 دی 1389 ساعت 12:53 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز و مهربان. کوتاهی بنده را به بزرگواری خود ببخشایید عزیز.

سلام جناب قندک عزیز
ما اینجا عادت داریم اگه دو روز از کسی بی خبر بمانیم نگرانش شویم!!!
دست خودمان نیست ... عادت است

قندک شنبه 18 دی 1389 ساعت 12:57 http://ghandakmirza.blogfa.com

آقا جون مادرت بگو قطار بایستد. این بنده خدا تنهاست ما بریم پیشش.بگو قطار بایستد در این بهترین ساکت ترین مکان. ما می خواهیم برویم پیش ایشان تنها نماند خوبیت ندارد.بگو قطار بایستد در این بهترین و اه ترین مکان ما می خواهیم الان به ماه برسیم. چه ماهی منتظر ماست اکنون. خودش به ما دست تکان داد. نگهدار لامصب می خوام پیاده شم. مجبورم نکن ترمزشو بکشم جریمه شم بدم!!!! حیفه از دست میره داغ به دلم می مونه. نگهدار جون مادرت!!!

شاید دلش بخواد تنها باشه!
خوب ... خوب بهش می گم نگه داره ... اگه حرف ما جائی حساب بشه!

آذرخش شنبه 18 دی 1389 ساعت 13:36 http://azymusic.persianblog.ir/

سفر بهت خوش بگذره
جای منم خالی کن
سوغاتی هم فراموش نشه
روزهای خوبی داشته باشی

مرسی آذرخش عزیز ... حتما جای تو و همه ی دوستان خوب را ...
سوغاتی هر جی خواستی بگو ... در حد توان ، بر روی چشم.

قندک شنبه 18 دی 1389 ساعت 13:49 http://ghandakmirza.blogfa.com

شما می خواهید بروید؟!!!

قربان کجا بریم از اینجا بهتر؟ امشب توی هتل منو در جوار اینترنت خواهید دید! حالا می گید نه نگاه کنید!

البته قول نمی دما!

فرخ شنبه 18 دی 1389 ساعت 14:06 http://chakhan-2.blogsky.com

می روی و گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
سفر بخیر پرنیان عزیز

سلام فرخ عزیز
می بینی ؟ حالا که ما داریم می ریم از تهران بیرون، تیتر اول همشهری نوشته هوای چند روز آینده توام با بارندگی فراوان میباشد!

مدتیه با برف میانه ای ندارم. اما اگر باران بارید دلم می سوزه.
نوش جان تمام شهروندان تهرانی .

ممنون

آفتاب شنبه 18 دی 1389 ساعت 14:17 http://aftab54.blogfa.com

سلام
خوبی ؟
؟!
صبر کن منم دارم میام ...
......................................................................

پرنیان عزیز منم دلم می خواد سوت بزنم ...
برم کنار دریا با اون نسیم دل انگیزش از ته دل سوت بزنم ...
گاهی از اینکه بزرگ شدیم خجالت می کشیم با دل مون کنار بیایم و کاری رو که دل می خواد انجام بدیم ...
حرف دل گاهی اونقدر سنگینی می کنه که برای بیرون ریختنش دنبال سنگ صبوری می گردی که آرومت کنه ...
سفر خوش عزیزم

سلام آفتاب جونم
می آئی ؟ بدو منتظرت می مونم ... زود باش که جا نمونیم!

می رم کنار دریا و سوت می زنم ... اگه نیومدی به جای تو هم سوت می زنم ...

من سنگ صبورم شما ها هستین. برای اینه که دل کندن ازتون برام سخته.

مرسی عزیزم

فرید شنبه 18 دی 1389 ساعت 14:31

سلام
سفر درس های بزرگی به آدم می دهد...
یادش می دهد دل بکند از هر آنچه بود در جهت رسیدن به همه آنچه ارزش رسیدن دارد....
یادش می دهد برود وقتی تمام خواسته ها رنگ بودن می دهد....
یادش می دهد بلند آواز بخواند.... چون کسی با نگاهش آشنا نیست در جاهای دیگر...
بلند حرف بزند چونکه گوش ها نمی شاسندش...
بلند خودش باشد... چون خیلی وقت ها آدم می هراسد از دیدن خودش و سفر آغاز نهراسیدن است از همه چیز....
سفر به یادمان می اندازد چگونه دل ببندیم و به چه...
یادمان می دهد چه بی مقدار بود چه چیزها و چه وزنی دارند بعضی چیزها...
سفر آغاز خیلی چیزهاست.... اگر آدم بخواهد....
سفرتان خوش... امیدوارم همیشه، حتی وقتی هستید در سفر باشید... سفری در درون خودتان، به همه تعالی ها و رسیدن ها... به همه زیبایی ها....
و در آخر شعری از قیصر عزیز...
***
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
...
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
...
****
یا حق

فرید عزیز
داشتم کامپیوترم رو خاموش می کردم که کامنت شما رسید. دلم نیومد نخونمش و تاملی روش نکنم. می دونستم خیلی حرفها داره برام. ممنونم
این سفر من اونقدر کوتاه که نرفته باید برگردم اما هر چه که در رابطه با سفر نوشتید ... بسیار زیبا بودند و در ذهنم مرورشان می کنم.

ممنونم

و از شعر زیبای شاعر محبوبتان هم سپاسگزار ... خیلی زیباست.

احسان شنبه 18 دی 1389 ساعت 14:38 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام خانم پرنیان
من اگر جای شما بودم در این چند روزه، لپ تاب که نمی بردم بماند ، حتی در ساعاتی از روز گوشی رو هم خاموش می کردم .اصلا تصور کنید برگشته ایم به 20 سال قبل که از آرامش بیشتری برخوردار بودیم و این همه اضطراب با ما همراه نبود.حالا که رفتید اجازه بدین این بیت رو هم از طرف همه ی دوستان، تقدیمتان کنم.
می روی تا در پیت شور و شری ماند به جا؟

عاشقی دیوانه با چشم تری ماند به جا؟


سلام احسان عزیز
لپ تاپی که بردم فقط بار سنگینی بود که با خودم کشیدم. فرصتی نماند که بتوانم سری به وبلاگم بزنم یا اصلا سراغی از نت بگیرم.

از شعر زیبایتان ممنونم و در مقابلش فقط می توانم سکوت کنم.
اینقدر شرمنده ام از مهربانی هایتان که زبانم قاصر است برای پاسخ.

مریم شنبه 18 دی 1389 ساعت 14:42 http://www.2377.blogfa.com

خوش بگذره بهت.
چقدر من هم سفر می خوام !

ممنونم عزیزم
من هم آرزو می کنم یک مسافرت خوب به زودی در پیش رو داشته باشی.

کوروش شنبه 18 دی 1389 ساعت 14:45 http://korosh7042.blogsky.com

سفر خوش پرنیان عزیز
برو از این نامحرمی ها را گریز از سر ناگزیری است
هرچه می خواهد دلت سوت را در آسمان صاف کناره ی دنیا چون فریاد برآر
ما که فریاد کردیم اگرچه بی تاثیر
درود بر تو که هرجا هستی دلت اینجاست

مرسی کوروش عزیز

سفر گاهی نجات دهنده ست. از محبتتان بسیار ممنونم
و ای کاش حرفی، کلمه ای ... چیزی پیدا می کردم برای بیان احساسم برای قدردانی .

برزین شنبه 18 دی 1389 ساعت 16:47 http://naiestan1.blogsky.com

سلام
اول از همه این شعر معروف تداعی می شود که :
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست ......

و اما در مورد این مطلب چیزی یادم آمد .
روزی در کلاس تشریح ، استاد ، جسد مردی حدودا چهل ساله را تشریح می کرد . قلبش را در آورد و آن را درون مشتش بالا گرفته بود تا با برشی بر آن ، رگ های داخلیش را تشریح کند . در حالی که همه چهارچشمی متوجه مباحث استاد بودند من همچنان چشم بر قلب دوخته بودم و در حالی که قطرات خون را که از روی دستکش سفید استاد سر می خورد و می چکید نظاره می کردم به تنها چیزی که نمی اندیشیدم مباحث علمی بود . با خودم فکر می کردم آیا این قلب در روزگاری که می تپید برای کسی هم دلتنگ شده بود ؟!

سلام برزین عزیز

مطمئنم اگر من هم جای شما بودم به همین چیزی که شما فکر می کردید، فکر می کردم.
انسانها را فقط در چهار چوب احساساتشان می بینم

و ممنونم از شعر زیبایتان و سپاسگزار برای محبتتان.

محسن شنبه 18 دی 1389 ساعت 17:02

...........( بمان که ماندنت ارزوی ماست ).............
نه رفتنت ارزوی ماست نه ماندنت گفتگوی ما
( ماه )را بهانه ی شب ودریا کرده ای
با ( ماه )سخن از جان دنیا کرده ای
سوت قطار ورفتننش به دور دست
گویی با همه خسته دلی دنیا راقفس ما کرده ای
اغاز رفتنت سوت بودو
پایان رفتنت سوت
سفرت سلامت ای دوست
حالا که خانه را پاتوق دنیا کرده ای
پرنیان عزیز امروز سه اثر زیبا ودلنشین از شما خوندم ولذت بردم متن تقدیم شده نه شعر است ونه نثر پس خورده نگیرید
فتح باغ برایم جایست میان امدن ورفتن. بهتر بگویم به نوشته هایت عادت کردیم به علف ها به دریا به جاده حتی به برفهای بی جان سلام مارا برسان راستی جنگل یادت نرود. بدرود.

سلام محسن عزیز
چقدر این شعر قشنگ بود. واقعا میگم.

حیف نیست وبلاگ ندارین؟ با این همه احساس قشنگی که دارید و بیان عالی؟

از محبتتان خیلی ممنونم. و از داشتن دوستانی مثل شما افتخار می کنم.

محمد شنبه 18 دی 1389 ساعت 19:12 http://mohamed.blogsky.com/

سفر خوش بگذره.
بی زحمت آدرس این قطار و اون ایستگاه رو بدین یه تک پا مزاحم شیم.منم میخوام سوت بزنم.قول میدم تنهاییتون خراب نشه.بی صدا میام و بی صدا میرم.انگار اصلا هیچوقت اونجا نیومدم.قوول.

سلام محمد عزیز
راستش من با هواپیما رفتم. اگرچه با انالله رفتم و با انالله برگشتم... اما بالاخره دوباره برگشتم!

اما ماه ترین ایستگاه رو پیدا کردم اگرچه قطاری نبود که سوت بکشد، اما من بودم و رساترین سوت دنیا را برای تمام انسانهای تنها از ته دلم کشیدم!‌

یک زن شنبه 18 دی 1389 ساعت 22:01

چقدراینترنت و وبلاگستان سوت وکور.دلم برات تنگ شد.
خوش بگذره عزیز دلم.

سلام عزیزم
خیلی یادت کردم .
برای تمام مهربانی هایت یک کلمه ی «ممنون» خیلی کم است. می دانم.... اما ممنون!

نرگس یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 09:14 http://w-infinite.blogsky.com

خوش بگذرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررره

مرسی عزیزم ...
خیلی خیلی ممنونم

مذاب ها یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 10:09 http://mozabha.blogsky.com

سلام پرنیان عزیز
تو هم هر کجا که باشی دل ما برایت تنگ میشود...
برای نوشته هایت که از مهر و صفا خدایند....
برای کلام های آکنده از صمیمیتت....
روزهای شاد و آرامبخشی را برایت آرزو مندم.

سلام

ممنونم و خیلی خوشحالم که اینجا اینقدر دنیائی از مهر هست اگرچه بیشتر وقتها کم می یارم برای پاسخ!

باز هم ممنونم ازتون و من هم متقابلا یک دنیا آرزوی خوب برایتان دارم.

دوست قدیمی... یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 12:33

هر جا باشی
همراهتم مسافر...
رفاقت ما تا نداره!
ثابت میکنم!

من عاشق رفاقتهائی هستم که «تا» نداره.

مرسی دوست همیشگی من.

یک زن یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 15:21

سلام
انگار به اینترنت دسترسی نداری. امیدوارم خوب باشی.
دلم برات تنگ شده.

سلام دوست عزیز و مهربانم
به اینترنت دسترسی داشتم ولی متاسفانه فرصتی نبود. زمان می دوید و من هم به دنبالش!‌

به یادت بودم و من هم دلم برایت تنگ شده بود.

کوروش یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 21:18 http://korosh7042.blogsky.com

سفر خوش وبی خطر نازنین

مرسی کوروش عزیز ... خیلی خیلی ممنون

یک زن دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 08:21

امروزم که نیستی. خوش بگذره عزیزم.

اما دیگه امروز هستم!

قندک دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 08:35 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز. در آنجا به شما خوش می گذرد؟ اوضاع رو به راه است؟ والله بابام جان دروغ چرا ما هرچی زل زدیم شما نیومدی. ظاهرا بیش از حد بشما خوش گذشته خدا را شکر!
مواظب خودتون باشید سرما نخورید.

سلام جناب قندک عزیز
خوش گذشت واقعا جای تمام دوستان خالی بود
از لطف و محبتتان بسیار سپاسگزارم . اما تهران عجیب سرد شده ها!

قندک دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 08:38 http://ghandakmirza.blogfa.com

آیا الان در آن جا می توانید به آسودگی سوت بزنید؟!
کسی سوتان را پاسخ می دهد آیا؟
بسوت ای دل
بسوت ای دل
که سوتت عالمی دارد

بله بله می شد سوت زد ... در ماه ترین ایستگاه دنیا. بهترین سوت دنیا!

اما کسی را ندیدم که پاسخم را بدهد!‌ مهم فرصتی بود که یافتم برای سوت زدن!‌

رها دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 09:09

سلام امدم که فقط سلامی کنم برمیگردم میخونمت ...

مرسی رها جان لطف کردی و سلام به روی ماهت

قندک دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 09:22 http://ghandakmirza.blogfa.com

به چه چیز اینگونه نگران چشم دوخته ای از آن سوی حصارها؟چه چیز اینگونه سخت پریشان و نگرانت کرده ای آهوی رمیده وحشی؟!( طبق معمول با عکس نجوا می کنم)

راحت باشین جناب قندک اینجا متعلق به خودتان است.

آفتاب دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 10:59 http://aftab54.blogfa.com

کجایی ؟!


نکنه رفتی به جزایر قناری !!!!



جزیره بود اما نه جزیره ای از مجموع الجزایر قناری. انشاءالله اگر توفیقی باشد شاید روزی سر از جزایر قناری هم دراوردیم.

جای شما بسیار خالی بود.

دوست دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 17:49

کجایی خانوم سوتی؟!!
دلمون تنگ شده واسه سوک سوکات!

وقتی نیستی
انگار یه چیز بارون لنگ میزنه!

جات خالی نمیدونم کجایی
ولی اینجا آی میباره!
آی میباره...

خوش باشی عزیز

چقدر من این کامنت رو دوست داشتم


مرسی

آرمین دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 20:46 http://armingashangeh.blogfa.com

به خشنودی اهورامزدا
با درود
بنام آنکه و ستایش کتاب است چراغ راه دینش آفتاب است

مهین دستور دربار خدائی شرف بخش نژاد آریائی

دوتا گردیده چرخ پیر را پشت پی پوزش به پیش نام زرتشت

به زیر سایه نامش توانی رسی از نو بدور باستانی

چو من گر دوست داری کشور خویش ستایش بایدت پیغمبر خویش

بچشم عقل این دین را فروغ است که این بنیان کن دیو دروغ است

چو دین کردارش و گفتارو پندار نکو شد بهتر از آن دین مپندار

بدنیا بس همین یک افتخارم که یک ایرانی والا تبارم


چکامه از: زنده یاد عارف قزوینی

یکی از موارد مهمی که نویسندگان گاه ندانسته و تحقیق نکرده وگاه دانسته واز روی کین به ایرانیان نسبت میدهند ( ازدواج با محارم ) میباشد. که من در بروز رسانی امروز خود و با بهره گیری از منابع قابل استناد در مورد ازدواج در ایران و شکلهای گوناگون آن توضیحاتی داده ام که امیدوارم با دقت تمام این مطالب را بخوانید و بعد دیدگاههای زیبای خود را بنگارید. چون وقتی میگویند ایرانی در زمان ... ازدواج با محارم داشتند شامل همه ما میشود و باید اطلاعاتی داشته باشیم که بتوانیم توضیح دهیم.
درپایان پوزش من رو به خاطر طولانی بودن این مطالب بپزیرید چون این مطلب رو نمیتونستم در دوبخس جداگانه بنویسم

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
ایدون باد
[گل]

اعظم دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 21:49

من بیشتر ...

کوروش سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 02:05 http://korosh7042.blogsky.com

یادت نره به جای من سوتی بزن
همچون فریاد نازنین فریاد



یادم نرفت! از همه ی شما در خلوت ترین ساعات و امن ترین ایستگاه یاد کردم.

ز-حسین زاده سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 08:56 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. کمی تامل کن . اینجا ، کنج این خرابه ، دلی است پر از وصله ، وصله هایی از جنس انسانها ، آنقدر وصله دارد که دیگر خودش نیست ، از بس که خواسته همه انسانها را دوست بداره ، از هر کودک و پیر و جوانی یک تکه یادگاری گرفته و به خودش بسته ، حالا دیگه قبول نداره که این تکه ها وصله هستند ، چون همه را از یه جنس می دونه و مجموع همه را خودش ، برای قطار آهنی چه فرقی می کنه که کجا رو ایستگاه اش قرار بدیم ؟ ایستگاه ها را ما باید بشناسیم و تعیین کنیم. همینجا توقف کن ، مردی اینجاست که داره گریه می کنه ، .... لحظه ای اینجا توقف کن... سفر به سلامت

چقدر این دل برایم آشناست.
به مرد بگوئید گریه نکند. من طاقت دیدن گریه ها را ندارم مخصوصا گریه مردانی که دلشان پر شده از وصله هائی از جنس انسان

ممنون

قندک سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 10:26 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود. میگن از دل برود هرآنکه از دیده رود! حکایت شماست. قولهایتان را فراموش کردید. گرچه تحمل نت بوک ۴ کیلویی را هم بر خود هموار و با خود برده اید!!!واگر برگشتید و مارا ندیدید.....

جناب قندک عزیز
به یادتان بودم ... من وقتی کسی رفت در دلم به این سادگی بیرون نمی رود. حتی اگر از دیده برود. با تمام کمبود خوابی که داشتم و با اینکه همکارانم دائما در کنارم بودند ولی بر خودم واجب دونستم تک تک کامنتها رو با دقت بخونمشون و جواب بدم.

و چقدر از بودن شما ها خوشحالم...
مرسی از اینکه در زندگی من هستید ... شما و بقیه ی دوستان خوب.

اعظم سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 10:52

سلام عزیز دلم
وای هر روز دوبار میامدم اینجا دلم برات یک ذره شده بود. چقدر اینجا سوت وکور بود. خوشحالم که برگشتی.

مرسی عزیزم
من هم شماها رو گم کرده بودم. خوشحالم که باز درهای مهربانی شما به رویم باز شده.

آصف سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 11:00 http://SEDAYE-DARYA.BLOGFA.COM

خدایا ممنونم بخاطر نعماتت!!!
سلام
با این عنوان حضور دوباره تو،دوست خوبم را خواستارم
با امتنان[گل]

سلام آصف عزیز

قندک سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 11:03 http://ghandakmirza.blogfa.com

درود فراوان بر شما دوست عزیز و بزرگوار.

سلام قربان
خوب چشم ما رو دور می بینین و با این خانم ها گپ می زنینا!

این خانم ها که عکس هاشون توی وبلاگ منه رو می گم!

فیروزه سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 12:02

میگم ها چرا لب تاپت اینقدر سنگینه؟
تازه شم جذبه کدومه؟؟؟ پدرسوختگی رو داری؟
پیش خودمان بماند این برف وبوران واقعا کولاک را کم داشت که به تو رسید
منکه دو روزه زندانی شدم....ولی عجب برفیه؟
آخرش!!!! بجای جعبه مخملی بود دیگه؟؟؟

واسه اینکه سونی وایو به اندازه ی یک وزنه ی صد کیلوئی ماشاالله فقط وزن داره!!!

برف بارید و شما لذتش رو بردین سوز سرماش رسید به من. البته گوارای وجودتون هر کسی بهم زنگ می زد و با خوشحالی می گفت داره آسمان می تپه من هم خوشحال می شدم. اما از سرما بیزارم چی کار کنم آخه؟!‌

تو چرا زندانی شدی؟ نکنه خدای نکرده سرما خوردی؟ دست و پات که آسیب ندیده ؟ البته من برفی نمی بینم که زورش به دست و پای کسی رسیده باشه و آسیبی رسونده باشه!

منظورت از اخرش چی بود؟ همون که به جای جعبه مخملی بود؟ مسافرت رو می گی؟

مهرباران سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 12:42

درود...
همین که به سلامتی برگشتید... خدا رو شکر می کنیم... این روزها که هوا هم بهتر شده...
البته وقتی ندونیم کجا رفتین... چی باید سوغات بخواهیم:)
سلامت باشید همیشه
ممنون

سلام آقای امیری عزیز

ممنونم . این روزها وقتی قصد سفر می کنیم قبل از آن حتما باید یک وصیت نامه بنویسیم ... با این اوضاع پروازها!

در پست بعدی حتما در مورد سفرم می نویسم... اینقدر که دوستانم اینجا لطف داشته اند در این چند روز به من!

من هم ممنونم ازتون و برایتان آرزوهای خوب خوب دارم

آفتاب سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 13:25 http://aftab54.blogfa.com

سلاااااام پرنیان گل سفرخوش ...
رفتی سوت بزنی بجای من ؟!

اگه هنوز سوت نزدی می خوام بگم آرزو داشتم در کودکی یکبار هم که شده ((ووووزلا)) نمی دونم اسمش رو درست گفتم یا نه بزنم می دونی کدوما رو میگم که!
از اون شیپور هایی که تو ورزشگاه ها می زنند وقتی فوتبال بازی می کنند
اگه تونستی از اونا برام بزن

سلام آفتاب جون
سوت هم زدم به جای همه شما سوت زدم.

نمی دونم اون شیپورها اسمش چیه اما می دونم چه صداااااااااااائی داره!
ولی یه جائی رفتم موسیقی زنده بود اون آقائی که می خوند گفتش می خوام سوت بزنین و جیغ برننین . من هم توی دلم گفتم : من اصلا این بار اومدم سوت بزنم!
اگر چه به خاطر حضور همراهانم مودب نشستم و از این حرکات محیرالعقول ازم سر نزد اما توی دلم یه عالمه سوت زدم!

احسان سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 13:57 http://www.bojnourdan.blogfa.com

پرنیان عزیز سلام ، حضور دوباره ی شما آن هم همراه با سلامتی ، بهترین هدیه برای کسانی ست که با شما در این صفحه انس گرفته اند. این جمله رو هم از طرف دوستی هدیه می کنم که با طرحی از چهره ی شما نجوا می کند
به کجا می نگری ؛
به چه می اندیشی
به کدامین غم پنهان، تن تو در رنج است.
تو به ما گو که درون کومه؛ به چه می اندیشی؟

چرا اشکهام جاری شدند با خوندن کامنت شما ؟؟؟

نمی دونم! می دونم البته ...

مرسی احسان عزیز ... مرسی

الان اگه همکارام ببینن منو می گن بی شک این خانوم دیوونه شده تا الان داشت می گفت و می خندید چی شد یهو هواش بارونی شد؟

نمی دونم چطور باید ممنون همه ی دوستام باشم؟!

آفتاب سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 14:12 http://aftab54.blogfa.com

اما من میزینم ووووزلا !

می دونی کجا میزنم ؟!

وقتی فوتبال شروع میشه میشینم جلوی تلویزیون تا گل میزنن
ووووزلا میزنم !
کلی هم ذوق مرگ میشم ....
الان هم که تو اومدی داشتم دنبال ووووزلا میگشتم تا بزنم
میدونی که جرا ...

شوخی می کنی؟ توی خونه؟ جلوی تلویزیون ؟؟؟

ولی چقدر خونه شما زمان فوتبال هیجان انگیز می شه!!!

نمی دونم چرا لابد سوغاتی می خوای تو هم ! آره ؟؟؟

آفتاب سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 14:23 http://aftab54.blogfa.com

ووووزلا رو زمانی که خیلی شاد و خوشحال میشیم میزنیم

مثل فوتبال تا گل می زنند شیپور ووووزلا رو میزنن...

من بخاطر چی برای تو ووووزلا میزنم!!!؟

چون که خوشحالم به سلامت برگشتی عزیزم

به این خاطر بود ....

وای مرسی باورم نمی شه کسی به خاطر برگشتن من ووووووووووزلا
بزنه ... الانه که دچار خودشیفتگی بشم!!! نه من با جنبه ام.

فقط خیلی خیلی خوشحال می شم.

مریم سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 14:24 http://www.2377.blogfa.com

من اصلا نمی دانم کجا بودی !
چیزی مونده از سوغاتی ها آیا !!!؟؟؟ ما هم می خواهیم خواهر !

سوغاتی هم برای شما هست. یک سوغات کوچولو در مقابل این دوستی های بزرگ که قابل نیست.

قندک سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 14:37 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام ودرود و عرض خیر مقدم. میگم خوب شد این وسیله ای که من توش بودم گفتم نگهداره میخوام پیاده بشم برم در آن پرچین قطار بود و هواپیما نبود! بخیر گذشت.البته برای ما

سلام مجدد جناب قندک عزیز
مثل من که صدبار تا حالا به این دنیا گفتم نگه داره ... بابا می خوام پیاده شم! اما گوش نمی ده.

این روزا سفرهای داخلی با هواپیما یک دل شیر می خواد.
مرگ خیلی وحشتناکیه مردن توسط سقوط هواپیما. من فکر می کنم تا طرف بیاد و بمیره تمام گناهاش بخشیده می شه اونقدر که زجرآوره!‌

میله بدون پرچم سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 15:21

سلام
سفر خوش بگذره
دور از ما سوت بلبلی می زنی!!

سلام
تموم شد قربان مختصر بود و مفید
برگشتیم به کاشانه
...

بلد نیستم سوت بلبلی ... دیگه خیلی مردونه ست این سوت بلبلی!!!

دوست قدیمی... سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 16:11

سووووووت

نه صوت!

تا کسی ندیده درستش کردم

مرسی از دوست قدیمی

راستیا ! حالا چرا صوت؟!
اینا علائم چی می تونن باشن؟ پیری؟ آلزایمری؟ داغونی؟
بی خیال! حالا که به لطف دوستان درستش کردیم

دوست قدیمی... سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 19:40

علامت هیچکدوم!

نشونه ی خودخواهی دوست قدیمیه که نباید جلوی جمع خطای دوستش رو بگه!

من البته قصدم فقط شوخی بود بخدا...مث همیشه!

کار خوبی کردین. من کلی به اشتباه خودم خندیدم!
اینجا من با دوستام از این حرفها ندارم که!

فریناز چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 17:27 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام پرنیان خانوم.خوبین؟
دوست دارم بشین دوست من...میاین؟منو به عنوان دوستتون قبول میکنین؟
بیاین پیشم ....خونمو گلبارون کنین با قدماتون

سلام
میام پیشت. مرسی عزیزم

فریناز چهارشنبه 22 دی 1389 ساعت 18:01 http://delhayebarany.blogsky.com

ممنون که اومدین پیشم...
اگه دوست دارین دوست باشیم بگین تا لینکتون کنم....

دوستتون دارم پرنیان جون

مرسی عزیزم
دختر به این مهربونی رو حتما باید باهاش دوست شد.

خوشحال می شم بیای جزو دوستان خوبم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد