فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

حقیقت دارد

حقیقت دارد  
تو را دوست دارم  
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
احمدرضا احمدى


چه تنگ است  ... تنفس عشق در این لباس چه سخت است . چرا پوست مرا کوچکتر ار روحم بافتی؟ چرا برای اقیانوس قلبم خط پایان نکشیدی؟   


به من می گوئی چشمانت سگ دارد،  می گیرد آدمی را !  و من به تو می گویم وقتی که می روم در دنیای پاک دوستی ماندن دیگر  دشوار است . باید کند از زمین و از زمان . این «من» دیگر حتی تحمل خودش را هم ندارد . خاصیت دوست داشتن این است. خاصیت دوست داشتن رها شدن و رسیدن به خداست. و می گویم ببین، نگاه کن به عمق این  چشمها ... چشمها دریچه ی قلب است . تو از چشمانم به قلبم می رسی که دیگر  به سادگی یارای رفتنت نیست!  و من به تو می گویم : در لحظات دوست داشتن است که بودن معنا می یابد برای من ، بودن و سپس کندن و رفتن! ... و تو باز هم نمی توانی درک کنی و مبهوتی فقط در آنچه در چشمانم هست و آنچه که تو را گرفته است.   

دوست داشتنم مرا می برد تا هفت شهر عشق و تو هرگز نمی دانی که چه راه دشواری دارد این هفت شهر عشق و نمی بینی ویرانی مرا ، سوختن مرا ، پوست انداختن مرا ... تو فقط مبهوتی در چشمان من!      گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد / گفتا اگر که دانی هم اوت رهبر آید ...

نظرات 29 + ارسال نظر
آذرخش پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 12:12 http://azymusic.persianblog.ir/

در این موارد من همیشه مبهوتم

سلام پرنیان خانم
حال شما؟
ممنون از حضور و کامنتت

مثل همیشه زیبا و دلنشین
خصوصا با حسن ختام حافظ

مبهوت چشمهایش ؟!

ممنونم آذرخش عزیز

کوروش پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 12:20

بانو به سیر سلوک رسیده ای
سیمرغ می شوی در این قرن پرهیاهو به قاف امال
الان که در تهرانم بیشتر درک می کنم که چگونه می شود اینهمه لطافت را حفظ کرد ؟که دلی بارانی را هراز گاهی به لطافت احساس
قلقک داد.
مهر نهان .یارای رفتن را به چالش میکشد. ولغات را شستشوی میدهد.
نگاهی به عمق چشمها .از فراموش نشدنها گفتن . راه دشوار است و پرسنگلاخ . تو خود رهبری گر اوت همره اید

احساسی بود ... احساسی هست و ناگهان غلیان می کند در تمام این هیاهوها ...
چیزی که هست نمی شود مانع جریانش شد.

به تهران خوش آمدید. و خوش بگذره در این شهر آهن و سیمان و همراهش احساس و عشق و دردهای نهان و شهر هزاران افسانه ... که هر گوشه گوشه اش داستانهائی دارد برای خود... و من این شهر را چقدر دوست دارم.

مهرباران پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 13:14 http://darya73.blogfa.com

سلاممم....
به به... به به... لذت بردم... حالم رو خیلی عوض کرد... در این ۵ شنبه ای دلگیر... ممنون... سپاس این قلم...

سلام
خدا رو شکر!

خوشحال شدم.

و ممنون

الهام تفرشی پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 19:16 http://elitata86.blogfa.com

تقدیم به تو
و نوشته هات


بر جاده لمیده باده در دست ، سفر
این مست تر از مست تر از مست -سفر-
کی از دل بی نوای ما می گذرد؟!
وقتی که نماز را شکسته است سفر

"میلاد عرفانپور"


سلام پرنیان عزیزم

داشتم میخوندمت و دلم خواست بهت بگم که :

الهی که دلت همیشه آباد....


جان رفته ولی زخم جفایت نرود
تاثیر طلسم چشم هایت نرود
فرشی زدل شکسته انداخته ام
آهسته بیا شیشه به پایت نرود

ممنونم الهام عزیز و برای قلب پاک و دعای زیبات سپاسگزار .

فرخ پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 20:47 http://chakhan-2.blogsky.com

برای احساسی که دلیل این نوشته شده ، بسی احترام قائلم

و من هم برای شما دوست عزیز بسیار احترام قائلم.

فرید پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 20:54

سلام
برای دوست داشتن، بهانه ای کافیست...
می یابیش.... قول می دهم کافی ست که بهانه داشته باشی تا دل بکنی از همه دوستی ها ... و دل ببندی بر محبتش...
آرام آرام رنگ او را می گیری و بدت می آید از همرنگ شدن... چون بهانه به دستت نمی دهد که کافی باشد برای همه کاستی های محتاج همراه شدن...
می فهمی باید رنگ ببازی.... مهر بورزی.... آنقدر بروی که ماندن یادت برود... آنقدر بی رنگ شوی که هیچ نبینی.... هیچ نبینندت....
آنوقت عاشق شده ای.... آنوقت تکلیفت سکوت ست و کندن...
آنوقت او می آید.... آرام آرام با او می شوی... در او غرق می شوی... چون او می شوی...

سلام فرید عزیز
من فکر می کنم بهترین بهانه برای دوست داشتن، خود دوست داشتن است. و اینکه آرام آرام رنگ او را میگیری و بدت می آید از همرنگ شدن چون بهانه به دستت نمی دهد ... این را خیلی قبول دارم.
و بقیه ی جملاتتان را نیز خیلی دوست داشتم ...

مرسی

باران پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 22:11 http://paieze89.blogfa.com

آری!

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران...



سلام...

فقط به خاطر کلمه ی «باران»؟!!

سلام

باران پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 22:47

نه!

به خاطر اینکه پرنیان هستی شما!

معنای کلمه ی راست ِ پرنیان..

مررررررررررسی ... به همین غلیظی و به همین بلندی

ویس جمعه 22 بهمن 1389 ساعت 13:14

درد بی عشقی ،علاجش آتش است.هر کداممان شمعی بر جسد بی عشق خود می شویم تا بسوزانیم کدورت بی مهری را و نهایت آنچه باقی می ماند،وجود ماندگار آتشی است که از این ببعد روشن می کند تمام زوایای هستی مان را.همیشه در روشنای مهر بمان.عزیزم

از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم ...
مرسی عزیزم

باران جمعه 22 بهمن 1389 ساعت 13:30

ســـــــــــــــــــــــلام

امـــــــــــــــــــــــــــــــروز...

ای روز بارانی!

چه روز معرکه ای خدا برایمان ساخته .... ممنونم ازش

آفتاب جمعه 22 بهمن 1389 ساعت 14:54 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیزم
درد عشقی کشیدم که نپرس !!!!
از دوست داشتن ها ...از محبت ها...از این پست بسیار زیبا ...
این آیکون لازم بود مگه نه ؟! ((❤))

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر/ کنایتی ست که از روزگار هجران گفت ...

سلام عزیزم
نیستیا !

هر جا هستی سالم و سرحال و شاد باشی .
این قلب چقدر خوشگله!
لازم بود

شبنم شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 10:21 http://shabnambahar.blogfa.com

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد / گفتا اگر که دانی هم اوت رهبر آید ...

گفتم زمهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید ..............

باران شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 11:44

سلام

سلام . احوال شما ؟

. شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 12:20

فوق العاده بود

مرسی ولی جناب نقطه! شما؟

باران شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 12:40

چرا؟!!!!!!!!!!!!!

چی چرا؟؟؟؟؟؟؟!

کوروش شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 13:07 http://korosh7042.blogsky.com

نهان ادمیان را نمیتوان دیدن
و این موهبتی است.

سلام بانو
بله اهن و دود
با خود می اندیشیدم که
به کجا چنین شتابان؟

همه با هم بیگانه
از کنار هم سرد و ساکت و کور می گذرند
اونجا پی بردم که گلستانم اگرچه برف اندوه دارد
ولی به معنای واقعی
زیستگاه دوست داشتنی است


سلام کوروش عزیز
چقدر خوبه که هر کسی هرجائی که زندگی می کنه اونجا رو بهترین مکان برای زندگی بدونه. اینجوری خیلی قدرش رو بیشتر می دونه.
من یک بار بیشتر به استان گلستان نیامدم و یادم می یاد که در گرگان یک جنگل معروفی بود که الان اسمش اصلا یادم نیست شاید چناران ... دقیقا نمی دونم یک ناهار خوردم .
اما تهران هم با همه این چیزها که گفتین خالی از زیبائی نیست. گاهی دوستهائی توش پیدا می شن که نمی تونی لنگه شون رو توی هیچ جای دنیا پیدا کنی. تهران شهر خاطره هاست. هر کوچه و خیابانش می تونه یک خاطره ی ارزشمند رو برات زنده کنه. برای من که اینجوره ...
شلوغیش رو هم دوست دارم . من کلا از سکوت و انزوا و خلوتی بیزارم همیشه دوست دارم آمد و رفت آدمها و شور زندگی رو ببینم و احساس کنم و تهران اینجوریه.

مهرباران شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 13:22 http://darya73.blogfa.com

سلام...
همیجا لازم می دانم از لطف باران مهربان در معرفی وبلاگ شما بهم تشکر فراوان کنم... اینجا همیشه پر از نوشتنهای زیباست...

سلام
خیلی لطف دارید شما. شرمنده کردید منو
باران جزو اولین دوستان وبلاگی من هست و البته جزو بهترین ها.

قندک شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 13:50 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود. ببینم الان مضنه لغات صید شده دریایی چندمی باشد؟ کلهم صید امروز را چند می فروشید؟بگذارید دوریال هم گیر ما واسطه ها بیاید.ضمنا مطمئنید صید مخصوص هفت شهر می باشد دیگه؟

سلام جناب قندک عزیز
فکر می کنم بسیار قیمتی ست . اصلا نمی شود قیمت برایش گذاشت! بهای بدست آوردنش سنگین بوده است!‌
مثل یک مروارید بی همتا داخل یک صدف در قعر اقیانوس ...
(چون عاشق مرواریدم! )

حالا شما هم هی سر به سر ما بگذارید!‌

باران شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 13:58

ای بابا!

سپاس

جناب دکتر امیری

پرنیان مهربان



آخی چه قرمز شدند این باران عزیز ما!

باران شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 14:37

خداییش هم رنگ قرمز نمیاد به ما اصلا!
همون آبی بهتره!

یعنی خدای نکرده کبود بشید؟

آفتاب شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 16:01 http://aftab54.blogfa.com/

سلاااااام پرنیان من ...پرنیان خودم ...
من هسسسسسسسسسستم
نگین نیستیا !!!

سلام آفتاب جون
خوشحالم که هسسسسسسسسستی عزیزم !

محسن شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 17:50

چنانت دوست می دارم که گر روزی فراغ افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
( سعدی )
زندگی بی عشق چه معنی میدهد دوست داشتن بهترین بهانه برای زندگیست وعشق اسانترین واژه برای تعریف صد حیف که نمی توانیم انگونه که دل می خواهد عاشق باشیم
پرنیان عزیز دل نوشته هایت مدتی است بوی غم گرفته ما که خود بخود خرابیم حال خراب دوستان بیشتر رنجمان می دهد.
می دانم این قفس برای امثال تو کوچک است و تنگ ولی چه می شود کرد با یک شمع دنیا روشن نمی شود.
نالهایت دل می سوزاند وسطرهای کلماتت همچون اخگران در دل تاریکی همه جا می پاشد.
خون دل مخوری بانو وروحت را می فرسایی ول کن این زمانه لاکردار را بی راهه می راند.تو که راه را مشناسی در کلماتت خستگی موج می زند هر چند باور نداری خسته ای همسایه /انکه عمق چشم ها را نمی فهمد/او که معنی زیرباران انتظار رانم فهمد/کسی که اغاز سفر ویک چمدان را نمی فهمد/انتظارت چیست ؟!ترا درک کند.
یادم باشد در مجالی دیگربرایت قصه ای بگویم از این دل نوشته ات
شبان اهسته می نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هرکه در عالم رسید اواز پنهانم
دمی بادوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من ازادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم (سعدی)

دل شاد باشی و ماه نشین /همسایه.........محسن.......

گفتم که بر خیالت راه سفر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید...

سلام محسن عزیز
آدمها ابعاد مختلف دارند. گاهی شادند گاهی غمگین ... گاهی دلخورند گاهی دوستدار ... گاهی ساکتند و گاهی پر شر و شور.
من هم مثل همه ی آدمهای دیگر .
اما من فکر می کنم می داند ... می فهمد ... همه اینها را می فهمد ... همان که از دوست داشتنش از خود جدا می شوم ، می کنم ، می روم به هفت شهر عشق ...

فقط گاهی خستگیست در کنار چیزهای دیگر. خستگی از تنگی و کوچکی این پوست برای روحی که به زور در آن جای گرفته.
و ممنونم برای مهربانی های شما و می مانم منتظر برای خواندن قصه ی شما.

آفتاب شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 19:12 http://aftab54.blogfa.com/

درسته برف اومده اما این شعر بارانی به نظرم زیبا اومد چون باران را دوست داری ...

.
.
.
زیر باران بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم

عادت کهنه را به هم بزنیم

و ز باران، کمی بیاموزیم

که بباریم و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر، ولی همه جا

عالمی را به چهره نم بزنیم

سخن از عشق، خود به خود زیباست

سخن عاشقانه ای به هم بزنیم

قلم زندگی به دل است

زندگی را بیا رقم بزنیم

سالکم قطره ها در انتظار تواند

زیر باران بیا قدم بزنیم

سلام آفتاب عزیزم
می دانم با اینکه باران رو زیاد دوست نداری و آفتاب رو همیشه ترجیح می دی پس با ارسال این شعر باید خیلی خیلی ازت ممنون باشم.
خیلی قشنگ بود و سه بار پشت سر هم خواندمش و لذت بردم. مخصوصا که آفتاب عزیزم برایم فرستاده.

ولی جالبه ها! باران میباره بعد تبدیل میشه به یک بارش برف آرام ... بعد یهو تند میشه . صبح ساعت هشت رفتم زیر آسمان و یک ربعی توی برف قدم زدم سفید سفید شده بودم دو سه ساعت بعد شد ابر و بعد هم آفتاب و ... الان هم خبر از بیرون ندارم آسمان در چه حالیه!
این آسمان هم شده مثل ما! هر لحظه یک حالیه.

شعرت خوشگل بود خیلی

آفتاب شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 19:28 http://aftab54.blogfa.com/

منم امروز احساس خوبی داشتم
با اینکه ماشین صبح بندری میزد تو خیابون ولی همین رقص زیباشو هم دوست داشتم البته برای اولین بار ...
باران را به خاطر خاطرات کودکی دوست ندارم ...جایی زندگی می کردیم (به اجبار )که همیشه باران می آمد و من همیشه از پشت پنجره به بیرون نگاه می کردم تا ببینم کی باران بند میاد اما به خاطر موقعیت جغرافیایی که اون شهر داشت مدام می بارید و می بارید ومن خیلی دلم می گرفت ...ولی الان می بینم خیلی ها مشتاق دیدن باران هستند!
شاید هم به خاطر این اسم وبم را آفتاب گذاشتم .

خوشحالم که امروز بارش آسمان حس خوبی بهت داد.
رانندگی توی برف خیلی وحشتناکه! پر از استرس و دلهره.
الان متوجه شدم چرا هوای آفتابی رو بیشتر دوست داری.

[ بدون نام ] شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 20:42

سلام همسایه

حقیقت دارد ...خسته ی بانو ؟
حقیقت دارد!!
خورشید بی سخاوتترین روزگارش را می گذراند
اهالی خاکستری زمین
لایه لایه
در پسمانده های نور
افتاب می گیرند
ژنده پوشان زمین
عشق را به تمسخر گرفته اند
تکه نانی می خواهند
در برابر دل....در برابر چشم
حقیقت دارد بانو !؟
شنیده ام دیگر تحمل خویشتنت نیست
راست می گویی چه کس می تواند
تحمل کند ویرانی اش را
ولی بانو
تو که ابر بودی وباران
بی منت می باریدی
وبی زحمت می رویدی
چه کس خواب ابریشمیت را پریشان می کند
پروانه
چه کسی در برکه ات تن ناپاک می شورد
وداستانت را وارونه می خواند
کلک می زند
دروغ می گوید
ونامه های بی امضا می نویسد
حقیقت دارد خسته ای بانو..!!؟
اشک هایت را جمع کن
وقتی ماه بیرون امد
به چشمه بگو
برایت تیله های اورده ام که قیمتی است
چشمه قدر اشک هایت را می داند
و قدر پاهایت را
دگر چکمه های چرمی ات کهنه شده اند
پاهای خسته ات را درزلال چشمه ارامش ده
وبه روبرو نگاه کن....یکی دارد ترا نگاه می کند
یکی ترا می شناسد
ومی داند
برای روزهای بارانی کوچه ات به چتر نیازی نیست
در چمدانش مهربانی حبس کرده
واز راه می اید
وقتی به تو رسید
دیگرتکرار وبیهودگی می رود
برایت بال های می اورد
وشعر های که مزه عشق می دهد
می داندخانه ات در یک خیابان فرعی
حاصل از یک خیابان اصلی است
وقتی به تو رسید
به اسمان نگاه کن
جوابش را بده
انجا یکی بیش از خودت دوستت دارد...

پرنیان عزیز بعد از جواب زیبایت این نثر همینطور امد حتی غلط گیری نکردم چون می ترسم کلمات ذهنم را دوباره بهم بزنند از کامنت های زیبایت تشکر می کنم وقصه ی را که قول دادم برایت می نویسم...دل خوشی ات ارزوی همه ی ماست.
............محسن.......

من همیشه به آسمان نگاه می کنم همسایه عزیز.
.
.
.
.
جالبه! چقدر نوشته های منو با دقت میخونید!
در مقابل این کامنت زیبا ... «متعجبم»!
ممنون کلمه ی کمیست برای نوشته های شما. می بخشید حتما مرا!

سلام مهربان سلام پرنیان عزیزم
چقدر این نوشته هات رنگ حقیقی داره یه وقتایی اونقدر به ظاهر و به هر چی که آدم و از خود واقعیش دور می کنه توجه می کنن که کم کم خودتم یادت می ره خودتم محو تماشای خودت می شی و همون وقته که تمام باورهای قلبیت یکی یکی ترکت می کنن
کنار دل آرامم مهمان باشید دستهای خدا انتظارتان را می کشد

سلام پرنیان دل آرام عزیز

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

باران یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 00:48

یکی میگه بارون خوبه!
یکی میگه بده!
یکی میگه قرمزه!
یکی میگه آبیه!

ما که آخرش نفهمیدیم
بالاخره لیلی...!
والا!!!

من می گم باران خوبه ...
من می گم باران هزاران رنگ از رنگهای زیبای خدا...
من می گم لیلی زن بود!

خوبه ؟

سحر یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 00:49 http://saharstar1.blogfa.com

سلام...خوبی آبجی؟!
خیلی قشنگ بود ...دیگه حرفی برای گفتن نمونده!:-)

سلام .
ممنونم سحر جان

میله بدون پرچم یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 08:10

سلام
آنقدر بمیرم تا زنده شوم

سلام حسین آقای عزیز
ممنون از تائیدتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد