فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

سرت را که بالا بگیری یک آسمان پر از امید آن بالاست!

 

 

  

دلتنگی
خوشة انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت می‌کند اندوه
شمس لنگرودی 

گاهی دلم میگیرد. نه از تنگی دنیا، نه از پوچی زندگی و نه از دنیائی که به آن تنهائی می گویند. 

دلم می گیرد از سردی، از فاصله ها،‌از بغض ها و از دور بودن آدمها از هم. 

 

به ستاره ای در آسمان نگاه می کنم و احساس می کنم  با هر چشمکش کسی دارد از آنجا به من لبخند می زند و  گرم می شوم.  

 

روی زمین چیزی به اسم جاذبه،‌آدمها را گرفته است. جذب شده اند به این دنیائی که یک مشت خاک است. اما آسمان حرف دیگری برای گفتن دارد. آسمان وسیع است مثل دل خوبها و بلند است و غیر قابل دسترسی مثل تمام خوبها. 

 

آسمان پر است از ستاره و هر ستاره را که نگاه می کنی انگار یکی دارد از توی آن  به تو لبخند می زند. اما روی زمین دور لبها مین گذاری شده است و آدمهایش وحشت دارند از لبخند زدن! 

این را که دیگر شاعر می گوید!‌ و شاعر ترس دارد از انفجار این مین ها و من قبل از این به دنبال پاسخ این سوالم بودم که چرا آدمها این روزها اینقدر کم لبخند می زنند؟!  

 

صحبت از گنجشکیست که آنقدر روی سیم برق نشسته که طفلک دیگر از شاخه ی درخت می ترسد و صحبت از زنبورهائی هستند که بر روی گلهای سمی می نشینند و ما کاممان شیرین می شود از شهدشان.    

اما من لبخند می زنم به همه ی آدمهای دور وبرم، حتی اگر از تمام فاصله ها قلبم فشرده باشد.  

حتی اگر مینهای اطراف لبهایم منفجر شوند!

 

بگذار بگذرد... شاید که  ما بندگان مقرب درگاه الهی هستیم!  شاید باید آنقدر رنج بکشیم که جزو متعالی ترین روحهای تاریخ بشریت گردیم!  

 

نگاه می کنم به ستاره ... دارد چشمک می زند!



پ ن : مدتیست در اتوبانها یک تابلو تبلیغاتی به چشم می خورد که بر روی آن نوشته شده است:  پشت هر لبخند زیبا یک مسواک خوب میباشد!

نتیجه گیری نهائی : اشکال از مسواک است. اورال بی هم اورال بی های قدیم! 

پ ن : قول می دهم پست بعدی از دلتنگی نباشد ... قول می دهم! 

نظرات 31 + ارسال نظر
فرید یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 17:38

کار آسمان از آن اول اول ها هم همین بوده....
انگار همه آدم ها.... کوچک و بزرگ.... شاعر و عارف..... فیلسوف و عالم... وقتی که به تنگ می آمدند از این دنیای خاکی.... از این حصار تو در توی تن.... به آن پناه می آوردند.... به آن می نگریستند و ....
انگار امیدی در آن نهفته و لابلای چشمک ستاره های بازیگوش و عشوه گرش سری نهان بوده که همه آن سر را به سر ذوق و شوق خود می یافتند....
چه رازی دارد این گنبد کبود که شب و روزش سخت دلربایی می کند ازین آدمیان خاک گرفته آسمان ندیده...!
از پرنده گرفته تا درخت همه روی به سویش دارند....
حتی خدا هم خودش را لایش پیچیده.... سال های سالست که از آن بیرون نمی آید...
به گمانم رمز دلربایی این فراخ دامن گلدار هستی، ابهام و دوریش باشد....
شاید اگر آنقدر نزدیک بود که هر روز می دیدیش....
هر روز آنرا به ریه هایت فرو می کردی....
هر روز با صدایش بلند می شدی و با نجوایش می خفتی...
هر روز جواب سوال هایت را می داد....
هر روز....
دیگر اینگونه مامن تنهاییت نبود.... چون بود
دیگر خلوتت را با آن شریک نمی کردی... چون مقابلت بود
دیگر نمی گفتی نکفتنی ایت را چون لبخند و اخمش را شاید جور دیگری تعبیر می کردی....
افسوس که این بشر خاک گرفته، چگونه دور پرستی می کند...
غافل ازینکه آسمان دل ما، پر گنجشکانی ست که در آن بال زنان در سفرند...
پر مرغانی که سر طعمه ندارند و به تک گفته ما خشنودند
پر ز ماه و خورشید.... نور ... زیبایی
آسمان نگاه پدر که چه زیبا همیشه برایم دور بود....
نوازش مادر که چه مهری داشت مثل خورشید....
آسمان همه آدم ها.... که به اندازه کل هستی... زیبایند...
اگر ما مرغ پرواز در آن باشیم....
اگر ما بیکرانگی شان را با قدرت پروازمان بسنجیم....
اگر طعمه دون زنده ماندن، مرغ ماهیخوار نگاه مان را با چشم بربستن از آسمان، به آب وابسته و خار نسازد....
آی آسمان... آی تمام زیبایی ها... تو چقدر به من نزدیکی و من چقدر از تو دور....
------------------------
ببخشید! درد دلم خیلی طولانی شد.... انگار منتظر بودم یکی از آسمان بگه....
نوشته تان لبریزم کرد.... ممنونم.....
عبارت " مین کنار لب ها" تا ابد درخاطرم خواهد ماند....
برقرار باشید و آسمانی...

سلام
مثل همیشه زیبا و خواندنی.
آسمان دوست داشتنیست به خاطر بی انتها بودنش، به خاطر گسترده گیش به خاطر سخاوتش. چون وقتی به آن نگاه می کنیم یاد کوچکی خودمان می افتیم. شبهایش پر است از افسانه با آن پارچه ی مخملین مشکی زیبایش که ستاره ها در آن چه دلبری هائی که نمی کنند... آسمان را دوست داریم چون از زمین و زمینیان خیلی دور است. آسمان را دوست داریم چون هر کسی که می رود می گوئیم رفت به آسمانها ...

و من همیشه به دنبال جائی هستم که پنجره ای داشته باشد رو به آسمان ... خوشبختانه محل کارم که ساعتهای زیادی را در آن سپری می کنم میزم درست زیر یک پنجره بزرگ در طبقات خیلی بالا در یک ساختمان است و من گاهی دنیائی دارم با آسمانم...

و من هم ممنونم برای محبتهای خوب شما و برای کامنتهای زیبای شما .

ققنوس خیس یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 17:56 http://ghoghnoos77.blogsky.com

بنده با افتخار همشهری شمس لنگرودی محسوب می شوم. انتخاب زیبایی بود از شمس. گاهی بسیار به شعرهایش نزدیک می شوم ، البته فقط گاهی ...
________

آسمان جاذبه دارد نه زمین !
نوشته هایت مثل همیشه در حال و هوای خاصی است ، خاص و برای این روزهای دنیایی که می بینم کمی سخت است باور آن حال و هوا !
ممنون از اینکه همیشه می گذاری احساست هوایی بخورد.
_________
تابلوهای جدیدی که در شهر تهران نصب شده و این روزها می شود ... تقریبن روح جدیدی را بر شهر حاکم کرده است ... تفکر تقریبن مدرن قالیباف در این قحط الرجال قابل ستایش است !!
این روزها در در و دیوار شهر کمتر از آن جمله های تکراری و نامفهوم برای این زمان و جامعه ی ما خبری می شود !!

تبریک می گویم به آقای شمس لنگرودی که همشهری نازنینی مثل شما دارند!
آسمانی ها جاذبه ی آسمان را می فهمند و زمینی ها جاذبه ی زمین را.

چرا سخت است باورش ققنوس عزیز؟ به من نمی آید از دلتنگی ها بگویم؟

البته این جمله های آخریت رو دو سه روز پیش داشتم بهش فکر میکردم. و نهایتا به این نتیجه رسیدم که شاید ایشان دارن کمی دلبری می کنند!
البته ناگفته نماند که مشاورشان همسرشان می باشد و خانمها هم که اصولا باسلیقه هستند!

ممنونم ازت ققنوس عزیز

آفتاب یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 21:10 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیزم .
آنکه به درگاه خدا مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند .
گاهی هر چقدر هم مسواک می زنی ولی سیاهی دندان باز هم نمایان است ...
ما هر چقدر هم بخواهیم آدمهایی را که مثل جرم دندان هستند با مسواک پاک کنیم ولی باز هم از جای دیگری مشکل پیدا می کند ...
نمونه اش را در اطرافمون می بینیم چگونه اند !
یاد گرفته ایم با دوستان مروت با دشمنان مدارا ...

سلام آفتاب جان
قبول دارم تمام حرفهایت را. بعضی ها روح و روانشان خیلی نیاز به صیقل دارد. اما نه تنها خود را پالایش نمی کنند که جرم روی جرم لایه لایه هر روز ضخیم تر می گردد.

مرسی

ایلیا یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 21:27

نمی توانید!
لطقا قول ندهید که نمی شود!
این را از خواندن پست هایتان می گویم،از یک سال پیش تا کنون!

ممنونم که باغ بزرگی را در این دنیای کوچک مجازی فتح کرده ای!

سلام ایلیا عزیز
ممنونم از این احساس همدردیت. برای نوشتن هر چیزی غیراز دلتنگی باید زمینه ی وجود داشته باشد وگرنه تظاهر به خوشحالی میگردد. و من اینجا همیشه صادق بوده ام و همیشه «خودم» بوده ام.

از لطفت نسبت به من ممنونم ازت و برایت شادی های بی انتها آرزو می کنم.

برزین یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 21:43 http://naiestan1.blogsky.com

از همین تابلو که مهر سوداگری را بر لبخند آدمها نشانده می توان فهمید که در شهر چه خبر است ! چرا نباید دلتنگ بود وقتی دنیا به روی کاسبکاران لبخند می زند و دل های سودایی عاشقان را از بوی گل و ریحان محروم می کند .

یادت به خیر سعدی شیرین سخن :

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابان‌ها

هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها

هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها

سلام برزین عزیز
و هر روز یک اتفاق تازه، یک بهانه ی تازه برای دلتنگی ها و خستگی ها.
کاسبکارها که تحت هر شرایطی شاکین! وقتی می ری خرید یه لیست میذارن جلوت که ببینید! این نرخ خود کالا این سهم مالیات بر ارزش افزوده و این هم با کمال تاسف هزینه ی حمل که از این به بعد به عهده ی خریدار است و برای اینکه قائله را تمام کنی میگی خیلی خوب آقا بده برم جنسم رو دیرم شده ...

نذاشتند زندگی کنیم.

از شعر زیبائی که نوشتید ممنون

کوروش یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 22:59 http://korosh7042.blogsky.com

دلتنگی هایت را هم دوست دارم.
چقدر تعابیر و تشبیه هایت زیباست
اما روی زمین دور لبها مین گذاری شده است و آدمهایش وحشت دارند از لبخند زدن!
روزی اگر کسی خواست که بگویم دلتنگی ام از چیست حتم بدان کپی این نوشتار را به او خواهم داد

لطف دارید کوروش عزیز شما استاد من هستید.

ممنون

میله بدون پرچم دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 01:05

سلام
اول از همه یاد شازده کوچولو افتادم که البته کاملاٌ با ربط است
بعد یاد یک ایمیل افتادم که اخیراٌ رسیده بود از شاعری ناشناس که خوش سروده بود به طنز:
در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت
درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست

مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند
احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست

فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه
هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت

"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند
ویران شود هر آنجا ، غوغـــــای بچه ها نیســــت

تـــــاوان دیـــــــدن تو ، سنگینتر از جریمه است
من زوجم و تو فردی ، این شهر جــــای ما نیست


سلامت باشی

سلام
بعد از سالها که دوباره شازده کوچولو رو خوندم خیلی احساس خوبی داشتم. برداشتهای ما در سنین مختلف از کتابها متفاوت است. شاید در نوجوانی و جوانی برداشتی به شکل دیگری داشته باشد و در میانسالی خیلی عمیق تر است. هر گاه به آسمان و به ستاره ای نگاه می کنم ناخودآگاه لبخند می زنم در پاسخ لبخندی که شاید ... باشد!
در آسمانها پر است از رمز و راز ...

این شعر هم برای من ای میلش امده بود هر کسی که گفته قشنگ گفته.

مرسی

فرخ دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 01:09 http://chakhan-2.blogsky.com

پرنیان عزیز آسمان هم آسمانهای قدیم! امروز آسمان بخیل و تنگ نظر است.. از بارش باران و برف دریغ میکند و منتظرمان نگه میدارد و به این همه آرزوی بارانی بی توجه است...
راست گفتی .. اما برای امروز نبود انگار این کلمات و واژه ها!!
نمیدانم ... من دیرگاهی ست که آسمانی نیستم و به زمین نگاه میکنم. مثل همان اورال بی که خوش گفتی .. اورال بی هم اورال بی قدیمی اسمان هم آسمان قدیم قدیما

سلام فرخ عزیز
گاهی فکر می کنم خدا هم از دست ما خسته شده و یکجوری اعتراضش را دارد آشکار میکند. اما «ما» چه گناهی کرده ایم. که هر دو طرف قضیه را باخته ایم.
من با تمام بی معرفتی های آسمان باز هم با عشق به آن نگاه می کنم و از زمین و جاذبه هایش بیزارم. هر چه باشد «آسمان» است.
ممنونم

آفتاب دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 08:10 http://aftab54.blogfa.com/

از کجای این زمین مرا نظاره میکنی که چشم من پر ازنگاه بی ریای توست تو از کجای این زمان مرا اشاره می کنی که راه من پر از نشان و ردّ پای توست تو از کجای متن گل مرا نشانه می روی که قلب من پر ازشکوفۀ خیال توست تو از کجای نغمه ها مرا ترانه می شوی که ساز من پر از صدای خوش نوای توست تو از کجای هر کجا مرا کنایه می زنی : که خوب خوب من توئی ، دلم پر از وفای توست

این شعر خیلی خیلی قشنگت اشکم رو دراورد.
این روزها یه کم دیوانه شده ام ...
خیلی قشنگه ... مرسی عزیزم

ققنوس خیس دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 09:59

ممنون از لطفت دوست من ...
منظورم این بود که این جور احساس ها دیگه تو دنیای واقعی کمیاب شده ...
جدای دلبری ، قالیباق فکر تقریبن مدرنی داره ! زمانی که تو نیروی انتظامی هم بود ، اولین بار واژه ی پلیس رو استفاده کرد ، پلیس ها رو شیک پوش کرد ، ماشین های پلیس رو نو کرد و ... کلن از کل اصلاحات دلمان را باید به مدرنیزاسیون نصفه و نیمه خوش کینم دیگه ! چاره چیه ؟!

خواهش میکنم

برای همینه که دردناک میشه. یک حال و هوای درونی که هرگز هم نمی خواهی خودت را به کسی ثابت کنی. حاضر هم نیستی هیچوقت خودت رو عوض کنی.
به هر حال این سفر باید یه جوری طی بشه تا بالاخره به خط پایان برسیم. خدا را شکر که خط پایانی هست و این برای من بزرگترین امید برای طی کردن این مسیر شده. و هر گاه به یاد سوت داور می افتم از ته دلم شاد می شم. اینها نشان دهنده ی افسردگی نیست اینها واقعیتند ققنوس عزیز ... واقعیت!

و اما در مورد جناب قالیباف: اگر چه اعتماد کردن کمی دشوار شده. اما ما سعی می کنیم مثبت اندیش باشیم . طفلکی ما که دلمان به چه چیزهائی باید خوش باشد!
دستش درد نکند باز هم یک رنگ و آبی داد به این شهر آهن و فولاد و دود گرفته. اما اگر من مشاورش می شدم یک عکسی شبیه همین عکس که توی همین پست گذاشتم می ذاشتم البته با یک لبخند شیرین واسه تبلیغ مسواک رویال نه عکس اون آقای خشن و نچسب رو با اون لبخند دلبرانه اش. در نتیجه فردایش اخراج می شدم و می نشستم در خانه و از صبح تا شب کانال من و تو یک رو نگاه می کردم و جدول حل می کردم و تخمه می خوردم !!!

حریر دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 10:01 http://harirestan.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز
خیلی زیبا نوشتی از دلتنگی هایی که امروزه خیلیها دچارشند
با همه تلخیهاش تهش یه شیرینی پر درد داره
که اونم حس مشترکیه که بین ما آدماست
همه می دونند این دلتنگیه چیه
اما ای کاش بود علاجی...
پاینده باشی دوست من

سلام حریر جان
ممنونم از لطفت . اما من به تو می گویم نگران مین ها نباش و تو همیشه لبخندت را بزن!

موفق باشی عزیزم

قندک دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 10:57 http://ghandakmirza.blogfa.com

ای وااای. من هم که مثل شما فکر می کنم؟ یعنی چه؟
ببخشید سلام.صبح عالی متعالی. خب احساس من و خیلی ها حتی شما اینه که ما داریم به خاطر ظواهر دنیا کم کم خدارو از یاد می بریم و اوهم داره اروم اروم از ما دور میشه. دور شدن او مصادف با دلتنگی ها و بهونه های مختلف ما.افسوس که نمی دونیم چرا؟به من بگو چرا؟

بچه بودم از یکی از همین خیابونهای تهران رد می شدم یک تبیلغ روی دیوار همیشه نظرمو به خودش جلب می کرد و من خیلی ازش خوشم می اومد. یک دختر زیبا ی خارجی در حال خنده بود و دندانهای زیبا و سفیدی داشت .زیر عکس نوشته بود:
بیناکا سوپر فرش< اون وقت ها نمی دونستم سوپر فرش یعنی چی. فرش را فرش می خواندم ولی فرشی در عکس نمی دیدم نمی دیدم . تنها یک عدد مسواک و خمیر دندان بود!
عجب عکس زیبایی؟! بیناکارو نگفتم مال شما رو گفتم. کلی نگاش کردم .مثل همون قدیمها!ممنون که به فکر چشم ما هم هستید.

سلام جناب قندک
ممنونم از لطف همیشگی شما.

ببینم آیا ایمانتان به باد نرفت چشمتان در آن دوران کودکی پاک افتاد به این صور قبیحه؟؟؟؟
چقدر بامزه fresh رو فرش می خوندین! این تبلیغ زیبا اونقدر موثر بوده که سالهای سال توی ذهن شما مونده حتی با جملاتش.

حالا امروز اگه یه تابلو تبلیغاتی بذارن سه روز دیگه همه یادشون رفته از بس کلیشه ای شده و مطابق با سلایق خودشون و یک دنیا محدودیت برای یک تبلیغ.
من یک تابلوئی در رابطه با عاشورا در اتوبان مدرس دیدم که یک زمینه سرمه ای داشت و رویش نوشته شده بود حسین در حین سادگی فوق العاده زیبا بود اگر رد شدید از آنجا مسیر شمال به جنوب نرسیده به ظفر ببینیدش . هر بار که از کنارش رد می شوم به طراح آن آفرین میگویم.

و در کنارش چند وقت پیش یک تابلو در رابطه با تبلیغ پوشک بچه دیدم که عکس یه آقائی بود و یک بچه! حالا نقش مادر این وسط چیه؟ اصلا مادر بچه کجاست الان؟ احتمالا اون موقع رفته بوده دستهاش رو بشوره.
کلا با «زن» مشکل دارن.

قندک دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 11:01 http://ghandakmirza.blogfa.com

داشتم باخودم فکر می کردم که اگر الان بچه بودم آیا به این عکس بیشتر توجه می کردم یا به اون عکس دختر خارجی که داشت می خندید؟با خودم گفتم مطمئنا به اون عکس. ولی چرا حالا سلیقه ام عوض شده و از این بیشتر خوشم اومده؟ جل الخالق سلایق هم مطابق سن تغییر پذیرند!خوشا به حال کودکی و سادگی

خوب طبیعیه که با بالا رفتن سن سلایق تغییر کنند. اگر نکند جای تعجب است. برای همینه که گاهی در درک جوانتر ها کمی به استیصال می رسیم. در واقع همه یه جورائی حق دارند.

قندک دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 11:08 http://ghandakmirza.blogfa.com

حقا که آخوند زاده هستم به جان خودم. منبر میرم دیگه ولکن معامله نیستم .جو جمعیت می گیردم و دلم نمیخواد بیام پایین.
میگم زمان بچگی ما بااینکه اتوبان و خیابون زیاد نبود و چندتایی مثل همین انقلاب و جمهوری یا شاهرضا معروف بودند. اما بیشتر تبلیغات هم روی دیوارهای بلند همین خیابونا جلب نظر می کردند. بخصوص شبها.یکی از اونا که دل منو خیلی آب می کرد تصویر شیشه زیبای کانادادرای بود که یک نی توش و یه لب بالای نی بود. نوشابه پرتغالی کم کم از طریق نی خالی و تموم می شد و دوباره و فوری پر می شد. من عاشق دیدن این تبلیغ بودم.

خواهش می کنم. لذت می بردم از خوندن کامنتهاتون
الان هم یه جائی یه سایه گمرنگی از تبلیغ کانادادرای روی یه دیواری مونده نمی دونم کجا دیدم اما الان که گفتین یادم اومد.
تبلیغ تلویزیون بلر یادتونه بلر بود یا شابلورنس نمی دونم همون که با لهجه ی اصفهانی می خوند ؟ یا تبلیغ پلوپز توشیبا؟
.

رها دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 11:13

سلام عزیزم ..کاش این اسمان بی انتها کمی ما زمینی ها را در خودش جا میدادتا این پستی زمینی بودن درگیرمان نکند کاش کمی میتوانستم پرواز کنم ..تا کمی بالاتر اززمین ...

سلام رها جان
آره ... ای کاش!

مرسی

مسی دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 12:30 http://masihane2009.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز
متن بسیار زیبایی بود
الان آدمها فقط شمایل شدند انگار
شمایل هایی بی روح که حتی سلام رو دریغ می کنن و از محبت هم می ترسند در حالی که بهش نیاز دارند...
شاد باشی

سلام دوست عزیز
شاید هم آدمها دیگه حوصله ندارند به چیزهای خوب فکر کنند.

ممنونم از لطفتان و سپاسگزار برای نظر خوبتان

مومو دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 17:10 http://mo-mo.blogsky.com

چقدر همه ی کامنت های شما طولانیه!
آدم شرمنده می شه از نظر کوتاهی که می خواد بذاره!!!

برای شما آرزوی زیباترین لبخند ها بدن انفجار هیچ مینی می کنم!
و دلتنگی ما آدم ها رو می سازه...
اگر دلتنگ نشیم قلب هامون عادت می کنن به یکنواخت زدن و روزمرگی...

عزیزم کامنتهای یک جمله ای هم برای من خواندنی هستند.
ممنونم از دعای خوبت. قبول دارم جمله ی آخرت رو. اما هر چیزی به اندازه اش خوبه!

مرسی موموجان

هستی دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 18:29

ستاره ها معدن عشق اند. بی دریغ به ما لبخند می زنند . حتی اگر آسمانی نباشیم برما می تابند و دلگرممان می کنند. پرنیان عزیز این روزا آدمها از سلام کردن هم می ترسند چه برسه به لبخند زدن.

سلام هستی جان
خوش آمدی.
تمام آسمانیها خصلتشان این است! بی دریغ اند و وسیع ...

محسن دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 18:41

خانم پرنیان عزیز بطور اتفاقی با وبلاگتان اشنا شدم بی شک قلم توانایی دارید واگر همین طور حرفه ای قلم بزنید می توان شما را درقله ادبیات معاصر ایران نظاره گر بود.بخواندن این متن حس نوستالژیک عجیبی درونم قوت گرفت وکودکی هایم به نوعی تصویر شد.دلتنگی های ادمها زخمهای کهنه ایست که دیگر رنگ باخته وحتی از کدورت خارج شده دست مریزاد.

سلام محسن عزیز
نه بابا! من کجا و آن کجا!
شما خیلی لطف دارید اینجا هر چه که نوشته می شود حرفهای دل من است . فقط خیلی صادقانه است. همین!

باز هم ممنونم از نظر پر لطفتان و خوشحالم که اینجا را دوست داشتید.
ای کاش آدرس وبلاگتان را می گذاشتید.

احسان سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 00:00 http://www.bojnourdan.blogfa.com

سلام ، دلتنگی شاید سهمی ست از دنیایی مادی برای کسانی که لبانی خاموش و سری پر از اندیشه دارند.گرامی بداریم سخن شاعر سال های دور را
« در میان من و تو فاصله هاست
کاش می توانستی تو به لبخندی این فاصله را برداری »

دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمان ها آبی،

- پر مرغان صداقت آبی ست-

سلام
روحش شاد حمید مصدق

ممنونم

ویس سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 09:37 http://lahzehayenab.blogsky.com

فکر می کردم به سمت پنجره ای می روم،هر روز پنجره کوچکتر و کوچکتر شد.تا اینکه دیگر پنجره ای نبود،آنچه ماند دیوار بود ودیوار.وزمان که گذشت ،سکوت بود و سکوت،تنهایی و تنهایی،ودیوارها هر لحظه نزدیکتر و نزدیکتر.ومن در بغض این روزها خیلی دلتنگم.هم برای تو.هم برای خودم

خاکستری ... سیاه !

آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه انچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماند...

قندک سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 14:50 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام و عرض ادب . امیدوارم حالتون خوب باشه

سلام و درود فراوان

ممنونم از احوالپرسی شما.
می گذرد جناب قندک عزیز ...

بی یار سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 20:10 http://www.talkhkade.blogfa.com/

شعر شنس عزیز همه حرف ها را زد...مرسی.

پیروز باشی

سلام
گرفتید آنچه که باید میگرفتید.

بی یار سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 20:12 http://www.talkhkade.blogfa.com/

تصحیح کامنت قبلی:
شمس عزیز نه شنس عزیز!

پیروز باشی

متوجه شدم ولی باز هم ممنون
موفق باشید

کوروش سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 20:24 http://korosh7042.blogsky.com

سلام کوروش عزیز
مرسی برای لطف و محبتتان

یک زن سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 20:28

سلام خوبی عزیزم؟
دلم برات تنگ شده.

سلام
از بس که دلت بزرگه ... مرسی عزیزم

اعظم چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 09:06

سلام عزیز دلم امیدوارم روز خوبی داشته باشی.

سلام اعظم جان

من هم همینطور ... امیدوارم روز خیلی خیلی قشنگی در پیش رو داشته باشی.

قندک چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 10:31 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام .صبحتان بخیر و ایامتان بکام. یک شاعر گمنام بنام فرشته خانم چنین سروده است:
سالـها در پی عشقی نـگران می گذرم

بی خیر ساعت و اما به زمان می گذرم

سالـها بوی خوش عشق نفسگیرم کرد
از کـنار گـل و ریـحان نفسـان می گذرم

از هوس بازی و عشق دگران می ترسم

از کـنار می و میـخانـه چـنان می گــذرم

از شب تار و دل سوته دلان می نالم

از در بـاز و گـل کـوزه گـران می گـذرم

با نگاهی به گذشته من از آن یگذشتم

بـا شتــاب قــــدم و اسب دوان، می گــذرم

با لب سوخته ای همچو لب تشنه لبان

از سـر چــشمـه آب دگــران می گـــذرم

با تـــو ای هـمـــدمم ای خــورشیـــــدم

از کنـــار مه و مهتـــاب عیان می گـذرم

با تو ای هستی من از همگان دل کندم

بی تو ای مستی من از دو جهان می گذرم

درود

سلام قندک عزیز
شعر خیلی قشنگی بود مرسی

اما بوی دلتنگیش مشامم را پر کرد. شما هم دلتنگید؟

قندک چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 12:45 http://ghandakmirza.blogfa.com

خب راستش نمیشه در برابر سئوال شما مقاومت کرد.بله همینطوره اما من سعی می کنم بزنم بی بی خیالی و خل خل مآب بازی و اینها . چند سال پیش رفته بودم پیش دکتر قلب گفت بد نیست یه دکتر مغز و اعصاب هم ترو ببینه. مام بچه حرف شنو رفتیم .نوار مغز گرفت و نگاهی به من کرد و باتعب پرسید تو با این مغزت چیکار کردی؟ چراانقدر داغونه؟ گفتم دکتر جان من اتفاقا آدم آرومو ساکتی هستم. گفت نه ساکتی دلیل بر آرامش داشتن نیست. تو دردرونت غوغاست آوت پوت نداری در واقع و همین باعث میشه تو مغزت ترافیک شدید ایجاد بشه.
گاهی لازمه که آدم بره جایی و فریاد بکشه. این دیوانگی نیست.این که مدام کاری کنی که همه بگویند چه آدم خوبی چه کارمند خوبی چه شهروند خوبی جز اینکه به خودت ضربه می زنی کار دیگه نمی کنی... خلاصه اما هرکاری کردم حرفهای دکتررا جامع عمل بپوشونم نشد که نشد.ببخشید سرتونو درد آوردم

اونقدر که بیماری های روحی لطمه به آدمها می زنند بیماری های جسمی نمی زنند. این روزها در ایران من هیچ کس را نمی بینم که رضایت خاطری داشته باشد. همه آدمها مچاله شده اند و مسائل جامعه تاثیر مستقیم می ذاره بر جو خانوادگی و دائما کشمکش ها و بحث های مختلف و در نتیجه خستگی های روحی متعددایجاد می کنه.
می دونم که چقدر سخته در عین حال همه ی آدمهای دور و بر رو از خودمون راضی نگهداریم همیشه بالاخره یک نفر شاکیه!

نمی دانم شاید خودتان این کار را می کنید. اما در غیر اینصورت شنا یا بدمینتون و یا تنیس را بذارید جزو برنامه ی هفتگی تون. ورزش خیلی موثر خواهد بود برای تغییر روحیه.
متاسفانه روزگاریست که خندیدن را هم بر ما حرام کرده اند.
و آدمها چقدر با هم نامهربان شده اند.

مواظب سلامتیتون باشید مطمئنم که خیلی ها به شما وابسته هستند .

پاییزطلایی چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 22:27

نگاه می کنم به ستاره ... دارد چشمک می زند!

یک نفر دارد از آن جا لبخند می زند...

پاییزطلایی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:40

لبــــــــــــــــــخند....

چقدر خوب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد