فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

یکی بود - یکی نبود

 

 

مراقب قلب ها باشیم

وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم  

 

وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم

و همچنان تنها می مانیم ...

هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند.     
ژان پل سارتر    

  

 


پ ن : تا بوده ... داستانهای شرقی با این جمله شروع شده : یکی بود یکی نبود!  وقتی همه ی داستانهایمان قرار است با این جمله شروع شود، پس چرا گاهی خود به پیشواز این واقعیت می رویم؟!  هیچ وقت شده که یکی باشد یکی هم باشد ؟  تا آخرـ آخر هم باشد؟  

نظرات 34 + ارسال نظر
فریناز دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 22:14 http://delhayebarany.blogsky.com

فکر نمی کنم جور دیگری بوده باشه
همیشه همینطور بوده
انگار فکر میکنیم تا همیشه وقت داریم برای تاختن!!!


سلام پرنیان عزیز

منم یه جورایی این سوالو دارم تو آپ جدیدم

خوشحال میشم بیای و جواب بدی

ممنون

سلام فریناز عزیزم
می یام حتما پیشت.

کوروش دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 22:29 http://korosh7042.blogsky.com

درود بر پرنیان عزیز
شرقیان به رقیق بودن قلب و احساس معروفند
واگر چنین که شمامی گوئی بود . اینهمه اثار ماندگار نداشتیم
اگرچه سخت است و تلخ
ولی باید پذیرفت
سرنوشت ماست. که گویا تغییر پذیر هم نیست
می شکنیم گوئی جامی بی ارزش

سلام کوروش عزیز
عشق محدود به سرزمین و محدوده ی خاصی نمی شود. مگر رومئو و ژولیت نداریم ما؟ اما به قول شما شرقیان به رقیق بودن قلب و احساس معروفند.
من دوست داشتم آدمها قدر لحظه های با هم بودن را بیشتر می دانستند. قدر یک نگاه ... نگاهی که سرشار از احساس است.
کسی که عاشق است از لحظه لحظه های با معشوق بودن استفاده می کند اما آیا معشوق هم همینطور؟ اگر استفاده نکند اوست که باارزش ترین لحظه هایش را از دست داده است.
گاهی با بی مهری ها یک احساس ناب تبدیل می شود به بی تفاوتی و بعد به مرور زمان به نفرت !‌خیلی ساده.
ممنونم از نظر خوبتان

آفتاب دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 22:41 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان من
همیشه قصه مادربزرگ ها درست بود ..
یکی بود
یکی نبود ..
زمانی که تنها می شویم می فهمیم که این قصه ها درست بود ..

سلام آفتاب جان
انگار که قانون دوست داشتن همینه!
یا با مرگ و جدائی و یا با بی مهری ها می رسیم به : یکی بود - یکی نبود

فریناز دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 22:42

ممنون پرنیان جان

ولی فقط همین کافی نیست

باور ما+ظرفیت طرف مقابل

باید هر دوتاش تقویت بشه

مگه نه؟جوابتونو دادم خانومی

باور ما یعنی باور من - باور تو - باور او . یعنی باور همه ی ما
یعنی شاید این «اوست» که باور نکرده .

ممنونم عزیزم

آفتاب دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 22:44 http://aftab54.blogfa.com/

دل که رنجید از کسی ، خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است .



کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد .

حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است .

دل شکسته را نمی توان دوباره بند زد ..
پس مراقب دلهای دور و بر مون باشیم تا مبادا ترکی بر دارد

دقیقا! یک رابطه مثل یک کریستال قیمتی و بارارزشه اما کافی در اثر یک سهل انگاری از دستت بیافته روی زمین و تکه ای از آن کنده بشه . دیگه هرگز مثل اول نخواهد شد.
یکی از بستگان من علاقه ی زیادی به سنگهای طبیعی و قیمتی داره. وقتی سنگهاش رو می یاره که نگاه کنه و یا نشون بده مواظبه که از دستش روی زمین نیافته چون سنگ کوچکی که مثلا دومیلیون تومان خریده اگر گوشه اش بپره دیگه ۵۰۰ هزار تومان هم ارزش نداره . این درست مثل یک رابطه ست.

شبنم دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 23:23 http://shabnambahar.blogfa.com

یکی بود...
یکی شد...
یکی موند..
یکی مرد...
میدونی پرنیان جان..اگر اون یکی بیاد و موندگار بشه اونوقت قصه ها تموم میشن...

من هم به این واقعیت رسیدم . اما چقدر تلخه.
همیشه با رفتن یک نفر یک عشق به جاودانگی می رسه.

سجاد اسکندری دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 23:38 http://www.1920.blogsky.co

اینو خوب گفته بود
دلم گرفت
می خوام اینجا نباشم الان

کجا نباشی ؟ وبلاگ من نباشی ؟!‌

فرخ سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 00:16 http://chakhan-2.blogsky.com

عالی بود ... سلام
انسانها هر قدر متمدن تر میشوند ، امکانات و تجهیزات بیشتری را برای محافظت از اموال و ثروت خویش تدارک میبینند.
اما در طول تاریخ وسیله ای نساختند تا با آن بتوانند از دوستیها پاسداری کنند . گویی این دوستیها ثروت نیست و ارزشی ندارد .
راست گفت سارتر و چقدر من این مرد را دوست میدارم!

سلام
ممنونم فرخ عزیز خیلی لطف داری
دوستیها پاسداری نمیشه چون گاهی وقتها آدمها وقتی از کسی می شنوند که می گه : دوستت دارم ، فکر می کنند دیگه مالک اون آدم و تمام احساساتش شدند و دیگه خیالشون راحته که هر جور دلشون بخواد می تونند بتازونند. اما فکر نمی کنند این دوست داشتن نیاز به شارژ شدن داره نیاز به ماندگاری داره نیاز به پررنگ تر شدن داره.
وقتی کسی به من میگه دوستت دارم مسئولیتم زیاد می شه چون اون آدم یه جورائی روی من سرمایه گذاری عاطفی کرده نباید به ورطه ی ورشکستگی برسونمش . ای کاش باورهامون رو قوی کنیم همونطور که برای یکی از دوستان نوشتم توی یک کامنت باید باور کنیم که همه ی ما میرا هستیم همه ی ما رهگذریم از کنار هم حیفه که قدر لحظات خوب با هم بودن را ندونیم لحظاتی که گاهی هرگز تکرار نخواهند شد.
دلم برای احساسی می سوزه برای احساس عاشقانه ای که تبدیل می شه به آتش فشانی از نفرت ... چه فرصتهائی از دست می روند.

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 00:28

آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند
همان جایی که گفتند:  یکی بود و یکی نبود

با آرزوی دل آرام برای مهربان ترین پرنیان

مرسی پرنیان عزیزم
دلم برای آهنگ آرام بخش و زیبای وبلاگت و برای وبلاگت تنگ شده.

رها سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 01:25

امیدوارم روزی باشه که یکی باشه کی دیگه هم باشه ..!!!!

شاید توی دنیای خاکی امکانش نباشه .
تجربه که اینو ثابت کرده به آدمها ولی من هم امیدوارم.

یک زن سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 09:41

پرنیان مهربون تا بوده همین بوده . نمی دونم مادر بزرگها این رو حس کردند و اول داستانهاشون آوردند یا اینکه انقدر تو داستانها شنیدیم که تو ناخودآگاهمون بودنمون وابسته به نبودن دیگری شده. کاش قدر روزهای بودنمون ورابطه هامون رو بیشتر میدونستیم وتا وقتی اون دیگری بود، بودیم. کاش می فهمیدیم رابطه ها احتیاج به مراقبت دارند و همیشه از بودن همدیگه انقدر مطمئن نبودیم.
پرنیان دوست داشتنی ممنون که هستی

مرسی عزیزم
من از خودم خیلی راضی هستم. چون قدر لحظه لحظه های دوست داشتنم رو داشتم ، بلعیدمشون، با اون لحظه ها به اوج رسیدم و خیلی بهشون بها دادم.
اما خوب! با حقیقت یکی بود یکی نبود دیگه نمی شه کاری کرد!
خیلی لطف داری . امیدوارم همیشه از دوست داشتنهات لذت ببری . لذتی با کمترین رنج.

قندک سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 10:12 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بر پرنیان عزیز که پرنیان وار می نویسد.چقدر زیبا گفته سارتر.درود به روانش و درود بر شما بخاطر حسن سلیقه و انتخابتان
بله تا بوده چنین بود بعدش را نمیدانم چه خواهد شد

سلام قندک عزیز
بعدش هم همین است فکر نمی کنم قرار باشد اتفاق بخصوصی بیافتد.

و ممنون ...

ز- حسین زاده سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 10:58 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام .
این نوشته ی خوب و نیز کامنت زیبایتان را مقدمه قرار داده و این مطلب را به عرض تان می رسانم :
شاید بارها این داستان را شنیده باشید، ولی نتیجه اخلاقی این داستان، بسیار مهم و گرانبهاست، پس بدون شک ارزش یکبار دیگر خواندن را خواهد داشت.
اگر یک قورباغه تیزهوش و شاد را بردارید و داخل یک ظرف آب جوش بیندازید، قورباغه چکار می کند؟ بیرون می پرد! در واقع قورباغه فورا” به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست و باید برود! حالا اگر همین قورباغه را بردارید و داخل یک ظرف آب سرد بیندازید و بعد ظرف را روی اجاق بگذارید و به تدریج به آن حرارت بدهید، قورباغه چکار می کند؟ استراحت می کند… بله دقیقا”… چند دقیقه بعد به خودش می گوید: ظاهرا” آب گرم شده است و تا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است…!

نتیجه اخلاقی داستان:
زندگی به تدریج اتفاق می افتد، ما هم می توانیم مثل قورباغه داستانمان بی خیال باشیم و وقت را از دست بدهیم و ناگهان ببینیم کار از کار گذشته است! همه ما باید نسبت به جریانات زندگیمان آگاه و بیدار باشیم.
متاسفانه ما کم کم به این روزمرگی های بیهوده افتاده و خود را با این محیط بسیار بد عادت داده ایم !

سلام جناب آقای حسین زاده
فرمایش شما کاملا درست است . روزمرگی ها دارد می برد ما را با خودش. و آنقدر غرق در چیزهای بی ارزش و مادی زندگی شده ایم که خیلی چیزهای مهم دارد فراموش می شود. بدتر ازهمه عادت است. عادت به وضعیت های موجود . من دائما با خودم در تلاشم و این جمله مدام تکرار می شود : یه کاری باید بکنم! برای خودم و برای اینکه غرق نشوم در آب سردی که کم کم دارد گرم می شود و در نهایت تجزیه ام خواهد کرد.

فیروزه سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 12:46

سلاممممممممممممممممم
میدونی فکر میکنم دلیل حسم و یا حسهایمان تو اتکا به چشم نهفته است.....نمیدونم اما هر وقت به خودم اتکا میکنم دیگه آزادانه میپرم و دلم هم برای کسی تنگ نمیشه چون دل خیلیها برای اونهایی که میگفتند بدون فلانی میمره ، نمرده و داره ....نه درست نیست چون بد یاد گرفتیم نقش بازی کنیم پس شاید هست اما نباید به زبان بیاد .دارم قصه هامو با یکی توم بود و یکی بیرونم بود شروع میکنم. هر وقت با هم قهر میکنند اونیکه باید باشد دیگه نیست .....هذیانمو ببخش تو فصل شوریدگیم

معلومه! شوریدگی رو می گم!

سلام فیروزه جون ( به همان گرمی سلام خودت)
هر چی هست از درون همون خودـ ماست. همین خود باعث می شه نپریم یا بپریم و ... .
نمی میره ! اما زنده هم بمونه دیگه آدم قبلی نیست. خیلی تغییر می کنه و یه آدم دیگه میشه. بعد از لایه لایه پوست انداختن یه چیزدیگه ... یه موجود دیگه .
نقش بازی کردن هم گاهی بد نیست! بذار همه همین زن خندان و شیطون و سرحال رو ببینند. این شکل آدم رو دیگران خیلی بیشتر می پسندند
اونقدر که گاهی خودمون هم باورمون بشه خنده هامون رو !!!

باران سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 15:07

"هیچ وقت شده که یکی باشد یکی هم باشد ؟ تا آخرـ آخر هم باشد؟ "

بله
بلـــه
بلـــــه
بلــــــــه
بلـــــــــــه
.............


امیدوارم و از ته دل دعا می کنم ... از ته دل!

مریم چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 01:37 http://www.2377.blogfa.com

غیر از خدا هیج کس نبود!

پس در واقع هیج کس نبود... فقط خدا بود و خدا!!!

میله بدون پرچم چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 09:51

سلام
واقعاً باید مراقب سوراخ های روی قلب باشیم!

بله

سلام

باران چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 10:32

ســــــــــــــــلام!

غیبت دارین ها؟!!!

سلام
ولی مون بیاد قبوله ؟

آذرخش چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 11:32 http://azymusic.persianblog.ir/

امان از دست این جانور دو پا و این دور و تسلسل،واقعا همینطوره.
سلام
حال شما؟
خوبید؟
ممنون که اومدین به وبلاگم و کامنت گذاشتین
مایه افتخاره
ببخشید دیر رسیدم خدمتتون. مهمون شهرتون بودم.نمایشگاه فن بازار. یه دستگاه اختراعی داشتم که اورده بودم نمایشگاه
خوش بگذره و خوش باشید

سلام به دوست عزیز مخترع
تبریک می گم به آذرخش عزیز .

امیدوارم بدون مشکل کارهایتان انجام شده باشد در این صورت شیرینی فراموش نشود لطفا!‌
خیلی لطف داری آذرخش عزیز

باران چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 11:45

روز جهانی بزرگداشت مقام زن بر همه! مبارکباد...

" و خداوند زن را آفرید تا هیچ مردی به مرگ طبیعی نمیرد! " سوره سکته،آیه دق!

واقعا مرسی تبریکتون معرکه بود !

جالب است که همین الان ... درست چند ثانیه قبل از اینکه وارد وبلاگم بشم و کامنت شما رو بخونم کتابی داشتم مطالعه می کردم که این جمله آخرین جمله ای بود که خواندم :
بدون زنان هیچ انقلابی پیروز نمی شود. شاید زنان از نظر جسمی ضعیف تر از مردان باشند اما از نظر روحی نیروئی صد برابر مردان دارند!

صفحه ی۳۹ کتاب جنس ضعیف (گزارشی از وضعیت زنان در جهان) نوشته ی اوریانا فالاچی .
فقط بلد نیستند دق بدن . خیلی کارهای دیگه هم بلدند! پس مواظب خودتون باشید

فرید چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 16:31 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
روز جهانی دیروزتون مبارک!
تا بوده همین بوده ولی امیدوارم همین طوری نمونه!
راستش دنیای ما آدم ها دنیای غریبیه! برای لحظه های با هم بودنمون ارجی قائل نیستیم.... همیشه یا توی خاطره هامونیم و یا توی آینده و برنامه ریزی براش....
توی دوستی هامون
توی ازدواح مون
توی بچه بزرگ کردن مون
توی کار کردنمون
توی خودشناسی مون
و خلاصه همه جا...
گاهی وقت ها که نه، همیشه نغمه سهراب رو زمزمه می کنم:" زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است..."
با هم بودن... با هم ماندن و با هم رفتن....
واژه هایی غریب شده اند در دنیای پر از تکثر امروزی...
غریب اما قریب!
به امیدوصل حقیقی مدام برای همگان
یاحق

سلام
بسیار سپاسگزار برای تبریکتان.
لحظاتی بودند که می خواستم محکم بگیرمشان که نروند که تمام نشوند . اما وقتی قدر لحظات حال را هم داشته باشیم بعدها خیلی دلتنگشان خواهیم بود.
در عین حال خیلی خوشحالیم که چقدر در آنها زندگی کرده ایم.
هر جور که باشیم انگار زندگی غریب است!
گاهی با کسانی که دوستشان دارم مثلا در حال قدم زدن هستم در دل می گویم قدر این لحظه را بدانم شاید فرداها ، این لحظات جزو زیباترین خاطراتم باشند و همراهانم هرگز نمی دانند من به چه دارم فکر میکنم.
کلا آدم احساساتی بودن هم مشکلات خودش را دارد!!!
از کامنت خوبتان ممنونم و ... به امید وصل حقیقی .


از این به بعد این حق ماست که بی ملال زندگی کنیم
از این به بعد این حق ماست که بی مضایقه دوست بداریم
...
نفس بکش
زندگی کن
دوست بدار
آنها که چپ و راست
از مشق جریمه سخن می گفتند
گورشان را گم کرده
رفته اند
دارند به دیر و زود کیفر کلمات خود می رسند
سید علی صالحی

بی یار چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 17:33

"هیچ وقت شده که یکی باشد یکی هم باشد ؟ تا آخرـ آخر هم باشد؟"...
عجب جمله معرکه ای بود...معرکه...

پیروز باشی

سلام دوست عزیز
ممنونم و همواره موفق باشید.

دانیال چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 22:18 http://www.danyal.ir

خود به خود با خواندن این پست یاد این بیت افتادم :
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم ....
.....
تا هستیم قدر شناس مهربانی هایتان خواهم بود !

سلام
شعر زیبائی بود. ممنونم . من هم قدرشناس الطاف شما هستم.

باران پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 00:04

این اوریانا فالاچی
کلن با ما بده!

نه بابا! چیکار به شما داره؟
یه کار تحقیقاتی کرده بوده . واقعیت تلخه؟

کوروش(وبلاگ سخن کوروش) پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 01:27 http://korosh7042.blogsky.com

پرنیان عزیز
درود بر تو

خواستن و دل دادن و دلباختن
ودل شکستن
را من هرگز در محدوده ی جنسیت نمی نگرم
اگرچه شاید (وحتما)در نوشتارم، مخاطب زن است
ولی فقط عرض می کنم زن و نه زنان
چرا که جنسیت . کیفیت نه آورده و نه از دست داده
بله در ادبیات مردانه ی ما مخاطب عاطفی شعرای ما معشوق زن بوده و جفا و بیوفائی را به او منسوب
ولی در همان مورد هم مظهر عشق را او تصور کرده


جای دیگر هم گفته ام
من روز زن را تبریک نمی گویم
فقط آرزوی روزی نزدیک رادارم تا رفع تبعیض را تبریک بگویم

سلام کوروش عزیز
ممنونم . من هم امیدوارم در تمام گوشه گوشه ی دنیا انسانها در صلح و آرامش و برابری زندگی کنند فارغ از تمام ابعاد جنسیتی.
لطف کردید.

آفتاب پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 07:57 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان من
روز خودمون مبارک !

سلام آفتاب جان
چقدر خوشحالم که پنج شنبه ها رو دوست داری.
روزای خوبی اند ...
اگر بگذارند!

پنج شنبه ات خوش

آفتاب پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 08:07 http://aftab54.blogfa.com/


درسته عزیزم
خصوصا اینکه من امروز خونه موندم تا خااااانه تکانی کنم

وی ی ی ی ی ی
خانه تکانی ؟!

حیف شد پس ... اشکال نداره عوضش بعدش حسابی لذت تمیزیش رو می بری

بیام کمک ؟ بریم به جنگ تمام آلودگی ها ؟

آفتاب پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 08:51 http://aftab54.blogfa.com/

ممنون عزیزم از همراهیت برای خانه تکانی
اما خودمم دارم دور خودم می چرخم !
نمی دونم از کجا شرع کنم !!

از دلت شروع کن

آفتاب پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 09:02 http://aftab54.blogfa.com/

خدا کنه بتونم از دلم شروع کنم !

موفق باشی عزیزم ...

دانیال پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 11:01 http://www.danyal.ir

مهارت عاشقی ، دستاویز کلامتان است مثل همیشه !

در زیر این نیلی سپهر بی کرانه
چندان که یارا داشتم در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته ، شاید خفته ای را
درچهار سوی این جهان بیدار کردم
فریدون مشیری

مرسی دانیال عزیز

حریر پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 11:52 http://harirestan.blogfa.com

سلام پرنیان جان
تا حالا دیدی یکی باشه اون یکی هم باشه؟
معمولا یکی بود اون یکی بدجوری نبود
اصلا اگر هر دو می بودند که یه جای کار ایراد داشت
پرنیان دلم میگیره از این دنیا با این قانونهای بدون ثبت اما واقعیش
یاد جمله یکی بود اون یکی بد جوری نبود دلم براش تنگ شده بود دنیا
از اینکه همیشه یکی از اون دونفر باید تو حسرت باشه ...
هنوز نفهمیدم قشنگی این دنیا کجاست؟

سلام حریر جان

عشق می خواد خودش را ثابت کنه اینجوری !
گاهی درد - رنج - تنهائی و اشک ها خود_ عشقه.
همین عشقها قشنگی دنیاست حتی اگر تلخ باشن. میشه تلخ هم قشنگ باشه.
قشنگی دنیا نگاه عاشقانه ی یک مادر به فرزندشه ، بی تابی عاشق برای معشوقشه. بغضهای پنهان پدری برای فرزندشه. بوسه های مهر فرزندی بر دستان پدر و مادرشه. تپش قلبهاست برای همدیگه و ...
گاهی وقتها هم :
قشنگی دنیا اونجائیه که وقتی می بینی یک نفر نفس آخرش رو می کشه لبخند رضایت روی لبهاش خشک می شه و روحش پرواز می کنه سوی ملکوت. اینجا به نظر من دنیا یک لحظه خیلی قشنگ می شه.

جامعه وفیلم پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 18:18 http://mavafilm.blogfa.com/

زیبا بود .هم جمله سارتر وهم اشاره به آغاز..

ممنونم دوست عزیز . لطف کردی

فرخ جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 18:27 http://chakhan-2.blogsky.com

سکوت چند روزه ی تو علامت درگیری قلب است با یاد آن سفرکرده؟؟ عزیزی که باید میرفت ُ رفت؟؟
اگر چنین است که .... نمیدانم چه باید گفت؟؟

سلام فرخ عزیز
مرسی ... واقعا ممنونم
خوشبختانه حداکثر تا یک سال آینده ایشون هستند در ایران.

گاهی تمام گفتن ها در نگفتن خلاصه می شود. یه وقتهائی یه جورائی آدم توی خودش کپ می کنه پشت یک دنیا حرف!

ویس جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 23:54

اگر همه یکی ها بمانند وهیچکی نبود نشود دیگه دنیا جا نداره.تازه شاید همه از این همه همیشه بودن خسته بشن.پس بهتره یکی باشه یکی نباشه

بهتر که نیست . شاید راه دیگه ای نیست که بهتر از این باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد