فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

بوف تنهائی من!

 
«در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درد های باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش امدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سیبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند.»

۲۸ بهمن سالروزتولد  صادق هدایت ، نویسنده مترجم و روشنفکر ایرانی بود.

صادق هدایت متولد: ۲۸ بهمن ۱۲۸۱  در تهران، و مرگ : در۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس.    
هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. برترین اثر وی رمان «بوف کور» است که آن را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند.   
   
«من همان قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.»

«از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.» 
 
پ ن : دوست داشتم در سالروز تولدش از این نویسنده یادی کرده باشم. روزهائی بوده اند که به این نویسنده ی بزرگ فکر کرده ام. به عادتهایش، به رفتارهایش و شرایط خانوادگیش و تحت تاثیرش قرار گرفته ام. چند سال پیش که کتاب «آشنائی با صادق هدایت» نوشته ی م. فرزانه را خواندم، حقیقتا آن روزها با او زندگی می کردم آنقدر که مرا بارها کشاند به کافه نادری، می رفتم که فقط حضور صادق هدایت را در آنجا تجسم و احساس کنم. انگار بر روی نیمکتی در گوشه ی باغ (جایگاه همیشگی اش) نشسته بود و به من لبخند می زد. 
زمانی که کتاب «فوائد گیاهخواری» را خواندم از تصور گوشتخواری حالت مشمئز وحشتناکی به من دست داده بود.  
هدایت از آن دسته نویسندگانیست که در کنار طرفدارانش، مخالفانش هم گاهی زیاد به چشم می آیند و به نظر می رسد دلیل آن، خودکشی هدایت بوده است. اما هرگز نمی توان در مورد خودکشی انسانها هیچ نظر صحیحی به طور قطع، ارائه داد. خودکشی فعلی است که در شرایط خاص انجام میگیرد و اگر کسی توانست خود را کاملا جای آن شخص و در شرایط خاص آن فرد قرار دهد آنوقت شاید بتواند اظهار نظر قابل توجهی ابراز نماید. 
«... این احساس از دیر زمانی در من پیدا شده بود که زنده زنده تجزیه می شدم. نه تنها جسمم، بلکه روحم همیشه با قلبم متناقض بود و با هم سازش نداشتند. همیشه یک نوع فسخ و تجزیه غریبی را طی می کردم ... قسمتی از بوف کور.»  
 
یادش گرامی
 

نظرات 38 + ارسال نظر
باران یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 15:25

این پست مثلا شاد بود؟!

سلام ولی
همیشه!

شادیمون نمی یاد خوب!

سلام

باران یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 16:09

میدونین که ما اصولا حرف حساب...!

.
.
.

دوباره سلام

ایام بر شما مبارک...[گل]

آخ جون! فردا هم که تعطیله که باز...

سلام
خوشحالم که برای تعطیلی فردا بسیار مسرورید! عید شما هم مبارک .

امیدوارم تعطیلات حسابی خوش بگذره.

یک زن یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 16:39

((ما بین چندین میلیون آدم مثل این بود که در قایق شکسته ای نشسته ام و در میان دریا گم شده ام.حس می کردم که مرا با افتضاح از جامعه آدمها بیرون کرده اند.میدیدم که برای زندگی ساخته نشدم.))
پرنیان عزیزم ممنون برای پست عالیت من این مرد ونوشته هاش روچقدر دوست دارم. محصل بودم که با کتابهاش آشنا شدم . پدرم با اینکه تموم کتابهاش رو داشت ولی اون موقع دوست نداشت من بخوانمشون ومن هم یواشکی همه رو می خواندم. بعضی از کتابهاش رو چندین بار خواندم و چقدر کامل به حقایق غیر قابل انکار زندگی ما انسانها اشاره می کرد. داستانهای تلخ و واقعیش رو همیشه دوست داشته ودارم.
یادش گرامی.

سلام عزیزم
ممنونم از نظر خوبت . آره معمولا کتابهای صادق هدایت هم از اون کتابهای ممنوعه بود که گاهی میبایست یواشکی خوندشون.

lilita یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 17:26 http://lilitaa.blogsky.com/

این روزها همه جا حرف از این مرد بزرگه! خوبه که حالا بعد از اینمه سال قدرشو میدونیم نه؟

خوشحالم از آشناییت

ممنونم . خوش آمدی دوست عزیز

آفتاب یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 18:08 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان من

سلام آفتاب عزیزم
خوبی ؟

نازنین یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 18:21

سلام
با اینکه تمامی دوستان وبلاگی از ایشون به نیکی می نویسند اما من هنوز نمی تونم خاطره یکی از جوانان بستگانم رو که تک فرزند بود فراموش کنم با اینکه سالیان سال گذشته و با اینکه از خانواده بسیار فرهیخته ای بود ...به خاطر خواندن کتابهای ایشان خود کشی کرد و پایین نوشته اش نوشت تقدیم به صادق هدایت !
...
ببخش منو ولی خاطره اش یادم نمیره
باور کن برای تمامی بستگان من تلخ بود حتی الان که سالها گذشته !

سلام عزیزم
نظرت برام بسیار قابل احترامه . اما ای کاش می شد فهمید چرا این جوان به این تصمیم رسیده و چطور کتابهای صادق هدایت مشوق او شده برای این تصمیم تلخ .
واقعا متاسفم . و به خانواده و وابستگان این جوان فکر می کنم که چی کشیده اند!

مرسی از کامنتت

سینی یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 21:12 http://www.silentboy2.mihanblog.com

سلام وبلاگت خیلی قشنگه با مطالبت هم خیلی حال کردم اگه به منم سر بزنی و نظرتو بزاری ممنون میشم

سلام دوست عزیز
چشم حتما می یام و ممنونم

احسان یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 22:41 http://www.bojnourdan blogfa.com

سلامُ؛ صادق هدایت از جمله کسانی ست که از ابتدای حضورش در عرصه ی نویسندگی ، دوستان و مخالفانی جدی برای خود دست وپا کرده. مبارزه ی با سنت ها ی دست و پاگیر اجتماعی ، از جمله انگیزه های او در صنعت داستان نویسی بود که زمینه ی بروز مخالفت را با خودش دامن می زد. اما از یاد نبریم که او و جمالزاده ، پایه گذاران داستان نویسی مدرن در ایران بوده اند.

از نظر خوبتون ممنونم. صادق هدایت اگر در نوشته هایش می بینیم خودش را بسیار دست کم می گرفت شاید نمی دانست روزی یکی از نامی ان بزرگ ایران خواهد شد.

احسان یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 22:48 http://www.bojnourdan blogfa.com

خانم پرنیان سلام ؛در قسمت تماس با من ؛ پس از نوشتن ؛متن ارسال نمی شود. لطفا راهنمایی کنید

سلام
آدرس ای میلتان را حتما باید درج کنید و کد را که بزنید ثبت و ارسال خواهد شد.
شاید به دلیل سرعت پائین نت در این روزها باشد. اگر باز هم نتوانستید به من اطلاع دهید تا آدرسی به شما بدهم.

پرنیان - دل آرام دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 00:48

سلام
یادمه توی دانشگاه یه دو واحدی داشتیم که باید با تحقیق در مورد نویسنده ها پاسش می کردیم هیچ وقت جلسه ی بحث در مورد صادق هدایتو از یاد نمی برم اینقدر که شخصیت این آدم برام جالب بود و ارزشمند
داستانکاشو دارم و مدام می خونمشون

ممنون پرنیان عزیز که یادشونو زنده نگه داشتید
هر چند آدم هایی مثل هدایت در نبض تاریخ مدام می زنند و حس می شوند

سلام پرنیان عزیز
ممنونم از نظر خوبت. جمله ی آخرت خیلی قشنگ بود.

پرنیان - دل آرام دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 00:49

عیب نداره
بخند پرنیان زندگی ه دیگه
بیا الکی بخند اما از ته دل بخند
http://far1par2fidoo3.blogfa.com/

ممنونم ازت عزیزم ... دیروز صدای تیراندازی از فاصله های دور اجازه نمی داد زیاد به خنده فکر کنم .
نگران بودم. از محبتت ممنونم عزیزم

لینکت رو باز کردم که بخونم می دانم که زیباست بعد نظرم رو میگم در موردش . مرسی

کوروش دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 01:01 http://korosh7042.blogsky.com

درودبر بانو مهربان که به جای ما تاریخ ننوشته در تقویم را می نگرد و یاد اور نام آوران است
من نیز بارها بوف کور را خواندم. هرچه می خواندم کمتر به نتیجه میرسیدم .
اگرچ در سن کم از بین ما رفت ولی نابغه بود
چگونه کسی که مازیار را کفت و وندیداد را سگ ولگرد. حاج اقا و علویه خانم را
نتوانم بفهمم !
دو قسمت بترتیب خواندم نشد.قسمت دوم وبعد اول
باز هم نشد!!!!!

تا بار آخر بعد از شنیدن نظرات دکتر اجودانی . خواندمش
دنیائی دیگر به رویم گشوده
دیگر زن اثیری برایم ناشناس نبود. پیرمردخنزر پنزری که ایات قران از لای دندانهای کثیفش بیرون میامد و قصاب و...
بویژه که صادق هدایت عاشق ایران بود و میشد گفت شیره ی جانش شد بوف کور

سلام کوروش عزیز
«داستان یک روح» هم شرح مفصلی از بوف کور دارد. نوشته ی سیروس شمیسا.
دو خطی از آن را اینجا می آورم برایتان :
داستان بوف کور ماجرای انسان و درون انسان است . روحش ، منتهی روح را اگر بخواهیم تصور کنیم باید مجسم کنیم یعنی جسم دار (روح هم می تواند جسم داشته باشد :بدن مثالی لینگاسریرا. این است که روح به صورت زن اثیری که صاحب بدن و فعل است نمود شده است ....

ممنونم از نظرتون و تشکر از لطف همیشگی تان

محمد دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 05:16 http://mohamed.blogsky.com

ازونجاییکه اصصلا طاقت روبرو شدن با وااقعیت تلخ رو ندارم هییچوقت جرات نکردم کتابای هدایت رو کامل بخونم... به شدت وااقعی هستن داستاناش و من رو میترسونن.

یادش گرامی...

محمد عزیز از دید دیگه ای بهش نگاه کن. یک سری دریچه ها رو به روی آدم باز می کنه.

ممنونم ازت

فریناز دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 10:35

سلام پرنیان جان
عیدتون مبارک
امروز ولادته
مبارک
مبارک
مبارک


سلام فریناز جان
عید تو هم مبارک . مرسی عزیزم

روی ماه خداوند را ببوس دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 11:37 http://saraab2012.blogfa.com

سلام
من و هدایت هر دو بهمنی هستیم
اما از شهر من تا ساختمان شماره 37 کوی شامپیونه پاریس
فرسنگها راهه!!!
دوست می دارمش به بانگ بلندددددددددد!

سلام
حال شما چطوره؟ خیلی کم پیدائین این روزها!

الان که صادق هدایت با ما فاصله ای نداره! روحش کنار ماست. مانند تمام رفته گان.

ممنونم

ویس دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 12:02

بیا بریم تا می خوریم/شراب ملک ری خوریم/حالا نخوریم کی بخوریم//هدایت در نثر کاری را که نیما درشعر کرد ،انجام داد.مشکل ما این است که حتی به نحوه مردن آدما هم کار داریم.او هم مثل فروغ،متهم است به صداقت.واقعا صادق بودن خیلی شهامت می خواهد.اگر من می روم کتاب های هدایت را می خوانم بهتر است که نوع نگاه و نحوه اندیشه و فلسفه فکری او را هم بشناسم.برم کافکا را هم بخوانم.در هر حال ممنون از یادآوری نامش.او در تاریخ ادبیات ایران ماندنی است چه بخواهند ،چه نخواهند.

ای مرگ! تو فرستاده ی سوگواری نیستی
تو درمان دلهای پژمرده ای (صادق هدایت)

ممنونم از نظر خوبت ویس عزیز

کوروش دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 15:42 http://korosh7042.blogsky.com

بانو نقد و یا بهتر است بگویم تفسیر شمیسا را خوانده ام
ولی اجودانی نگاهی دیگرم داد
دو قسمت داستان و دوزن و.... را به دو بخش تاریخ ایران
قبل و بعد از اسلام تقسیم می کند
زنی پاک در قسمت اول و در دوم به قصاب و پیرمرد ...
و همانطور که عارض شدم با توجه به اینکه هدایت شاخص فعالیت و ذوق و علمش به تاریخ پیش از اسلام بوده
به گمانم بیشتر درک می شود
البته چون غزلیات حافظ است
که هرکسی توان ان دارد که تعبیری داشته باشد

درود بر تو بانوی گرامی

من آجودانی را نخوانده ام. ولی به قول شما ... و به گفته ی مولانا
هر کسی از ظن خود شد یار من.

از توضیحات شما ممنونم . لطف کردید

یک زن دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 18:47

پرنیان مهربونم همیشه غروب روز تعطیل که میشه من ودل گرفته ام مهمون تو و وبلاگت میشم. دوستت دارم عزیز دلم.

سلام عزیزم
مرسی که اومدی اینجا تا شاید دلتنگی هات برطرف بشن.
امیدوارم شب خوبی باشه امشب برات

من هم دوستت دارم عزیزم.

فرخ دوشنبه 2 اسفند 1389 ساعت 19:05 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام . . . چه حسن تصادفی؟ همین چند دقیقه پیش از ماجرای خودکشی نوشتم توی وبلاگم ... شما هم که تایید فرمودی و خدا رو شکر! از اینها گذشته باید بگم من همیشه و به خصوص در روزهای ابری و سرد حتما هدایت رو به خاطر میآرم . شاید تصاویری که او از دوره نوجوانی برام ساخته ، ابری و گرفته است ...
از دوم سوم راهنمایی شیفته اش شدم و تقریبا همه ی کتابهاش رو همون موقع خوندم . یادمه این کار رو در خفا انجام میدادم .
چون خودکشی هدایت باعث میشد تا خانواده ها از هدایت بترسند ... مبادا که بچه شون رو تحت تاثیر قرار بده و خودشون رو بکشند .

سلام
واااااای نه من تائید نمی کنم!
همیشه می گویم کسی که دست به خودکشی می زند ای کاش لحظاتی به چهره ی کسانی که دوستش دارند فکر کند. آیا راضی خواهد بود دنیائی از رنج را با رفتن خودش برای دیگران باقی بگذارد؟
اما هرگز هم به قضاوت کسی که خودکشی کرده است نمی شینم. فکر می کنم چه لحظات سختی را گذرانده که از جانش گذشته. اصلا نحوه ی مردن هم خودش وحشتناک است. مثلا خودسوزی یا پرت شدن از ساختمانهای چند طبقه ... خیلی و حشتناک است.
بله کتابهای هدایت جزو کتابهای ممنوعه بود. یک دختر نوجوانی از بستگان من چند ماه پیش کتاب فوائد گیاهخواریش را خواند تا یک ماه لب به گوشت نزد!!! تصمیم گرفته بود گیاه خوار شود اما بعد از یک ماه به این نتیجه رسید که همان گوشتخوار باقی بماند!!! ولی در کل نویسنده ی منحصر به فردیست . من که خیلی دوستش دارم.

باران سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 00:30 http://paieze89.blogfa.com

...

روشن است آن خانه گویی آن ِ کیست
ما غلام خانه های روشنیم...

روز باران است و ما جو می کنیم ...

احسان سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 00:31 http://http:/bojnourdan blogfa.com

قبل از این که حاج صمد فوت کند، داش آکل را وکیل وصی خود کرده بود که پس از گذشت مدتی ، با دیدن مرجان دختر حاج صمد ، دلباخته ی اوشد . درحالی که مرام لوطی گری او هزگز اجازه ی چنین کاری را نمی داد و حرف از عشق به مرجان را با تنها همدمش که طوطی اش بود می زد.در آخرین لحظات زندگی اش که با دشنه ی دشمنی دیرین زخم برداشته بود، طوطی را به مرجان سپردند که با دیدن او، طوطی این جمله را تکرار کرد :مرجان ، عشق تو مرا کشت. ( از فیلم داش آکل ،نوشته ی زنده یاد هدایت)

مرسی برای این متن بسیار قشنگی که آوردین.
یکی از بهترین انتخاب ها بود.

مهرباران سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 07:39 http://darya73.blogfa.com

سلام... ایام عید بر شما مبارک...
این جمله ای که اول متن نوشتین خیلی حس عجیبی به من میده... هر وقت که اونو سالها میخونم... هدایت قطعا بکی از بزرگتریم نویسندگان معاصر ایران بوده... با اینکه البته من خیلی ازش نخوندم... به هر حال از شما ممنونم که این روزها رو یادآوری میکنید...
در پناه حق

سلام
عید شما هم مبارک
انگار که همه ی آدمها زخمهائی دارند که در نهانخانه ی دلشان برای همیشه خانه کرده است. دردهائی که گفتنی نیست .
لطف کردید و ممنونم

آسمان سیاه است سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 08:50 http://www.danyal.ir

از صادق که بگذریم ، صادقانه لینکتان کردم و گر هنوز ما را قابل میدانید ، خوشحال میشوم شما هم به رسم جاری ....
قربان مهربانی هایت دانیال

سلام دانیال عزیز
حتما این کار رو می کنم . و خیلی هم ممنونم ازت
اگر چه سر یه چیزهائی با هم تفاهم نداشتیم!!! به یاد دارید که حتما ؟! ...
من خیلی سگها رو دوست دارم . اما شما نه!
حالا این که شوخی بود البته !‌

ولی می دونی چیه؟ اگه بخوام جدی تر بگم :‌اینجا جائی هست که آدمها با روح همدیگه کار دارند نه با موقعیت، جنس و حتی اعتقاد!
من برای اعتقادات شما احترام قائلم. هر انسانی تا زمانیکه آسیبی به همنوع خودش نرسونه مختاره که به هر چیزی که اون رو به آرامش می رسونه و یا اون رو به خدا نزدیک می کنه معتقد باشه.
و وقتی شما باز هم آمدید اینجا و اظهار لطف داشتید متوجه شدم چقدر روشن فکر می کنید.
و خوشحالم که دوست خوبی مثل شما دارم.
برایتان بهترین ها رو آرزو می کنم.
به امید روزی که همه با هر اعتقادی که داریم ، در کنار هم با صلح و آرامش و احترام متقابل زندگی کنیم. و راهی باشد برای همه ی ما که به خداوند متعال هر لحظه نزدیک و نزدیکتر شویم .
برایتان بهترین ها رو آرزو می کنم.

فرزاد سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 09:14 http://far1par2fidoo3.blogfa.com

سلام
روحش شاد.
هر کس تا جایی که به کس دیگه ای اسیب نزنه زندگی و مرگش به خودش مربوطه
ممنون که بهم سر زدی
لینکت میکنم

سلام فرزاد عزیز
به جمله ی شما معتقدم . اما آیا می شود کسی با مرگ اختیاری خود آسیبی به هیچ کس نرساند؟ همیشه هستند کسانی که دوستمان بدارند. حتی اگر فکر کنیم که اینطور نیست. خیلی از آدمها از مرگ دیگری به شدت می شکنند.
خیلی لطف کردی ... و خیلی ممنونم

دانیال سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 09:33 http://www.danyal.ir

دقیقا به خاطر همین دیدگاه و ‌إنجذاب روحیتان هست که هستم
تاکید برا اشتراکات راهگشای مباحث آتی خواهد بود ...

خواهش می کنم و ممنونم .

آذرخش سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 09:46 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام دوست عزیز
از این پستت خیلی خوشم اومد. چون هدایت و کتابهاش مهمترین علاقمندی من تو زندگی هستن
من اولین بار زمان کنکور با نوشته هاش آشنا شدم. یه شب از شبهای قبل از کنکور برای رفع خستگی رفتم سراغ یکی از کتابهاش و خیلی مجذوب داستانش شدم. این شد که شبهای بعد بجای درس خوندن کتاب های هدایت می خوندم...
اتفاقا امروز که عنوان پستت رو دیدم به ذهنم اومد که به عنوان کامنت همون جمله معروف کتاب بوف کور رو بنویسم که دیدم خودت نوشتی
بهرحال در مورد صادق هدایت همه جوره پایه هستم
من گاهی فکر می کنم که بعید نیست صادق رو کشته باشن. کسی که این همه نوشته و داستان از خودش بجا گذاشته بعیده که...
پیشنهاد می کنم حالا که هدایت رو دوست داری یه سری هم به نوشته های صادق چوبک بزنی
موفق و شاد باشی

سلام آذرخش عزیز
خیلی خوشحالم که با این پست احساس نزدیکی کردی
همیشه مرگ صادق هدایت در نقطه ی ابهام باقی ماند. مثل خیلی از مرگهای دیگر! اما یه چیزی که در مورد آدمها خیلی متوجه شده ام این بود که گاهی وقتها و بعضی از آدمها وقتی خیلی می فهمند و خیلی آگاه می شن یا قاطی می کنند یا خودشون رو از بین می برن.
از صادق چوبک سه چهار سال پیش یک کتابی خوانده بودم ولی بیشتر نه. حتما در فرصتهای پیش آمده سراغ او هم خواهم رفت.

خیلی لطف کردی ممنونم

آصف سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 12:16 http://sedaye-darya.blogfa.com

گاهی روزهایی میاد که باخود می اندیشم که .....
همیشه مواظب خودت باش پرنیان عزیز...
بای

سلام
چطوری آصف عزیز . خیلی وقت بود خبری ازت نبود.
ممنونم شما هم مواظب خودت باش ...

قندک سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 14:27 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام ودرود بی پایان بر پرنیان عزیز و مهربان. خدایش رحمت کند. چه انتخاب خوبی کردی. دست مریزاد. او از همان درد مندانی بود که چون نتوانست با حکام جائر بجنگد تصمیم گرفت به زندگی خودش پایان دهد. آدم وقتی دستش به ظالم نرسد به خودش که می رسد لااقل؟!روحش شاد

سلام جناب قندک عزیز
مرسی از لطف شما. خوشحالم خوشتان آمد.

قندک سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 14:28 http://ghandakmirza.blogfa.com

باور نمی کنید که ناباورانه مطلب را ارسال کردم چون نمی شد. الان که شد کلی ذوق کردم. سپاس. امیدوارم این هم بشود و رویم را زمین نزند

این روزها اینترنت خیلی مشکل دارد. شرمنده که به زحمت افتادید.
من هم خوشحال شدم که موفق شدید.

آزاد سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 19:43 http://pirahan.blogsky.com

سلام
چه نگاه مشترکی داریم من و تو !
در بین نویسندگان معاصر کسی به اندازه هدایت مرا تحت تاثیر قرار نداده است البته این تاثیر به مفهوم این نیست که من هم خودکشی کنم .
ویژگی بارز هدایت نگاه تیز بین او به روابط تودرتوی اجتماع است به نحوی که دردها را به خوبی درک کرده و آن را بیان می کند . اگر بگویم که هدایت حداقل یک قرن از جامعه و زمان خود جلو بود سخن گزافی نگفته ام . وقتی توپ مرواری او را میخوانی انگار هدایت 30 سال زندگی در سایه حکومت دینی را تجربه کرده است . هیچ نویسنده ای مثل هدایت مرام و منش لوطی ها و عیاران جامعه ما را آن گونه که او داش آکل را ترسیم می کند تبیین نکرده است و ....
به نظرم هدایت نابغه ای بود و رفت و می توان او را مصداق این شعر دانست که :
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

سلام آزاد عزیز
یک انسان خاص خودش بود. با حالتها و روحیات مخصوص به خود.
وقتی زندگینامه اش را خواندم برایم آدم بسیار جالبی بود حالا گذشته از آثارش که هر کدام حرفی برای خود دارد. داستان دو خواهر که الان اسمش یادم نیست شما هم یکبار در یکی از وبلاگهایتان آوردید ... چقدر داستان جالبی بود و یا همان توپ مرواری و بسیاری دیگه.

هدایت هم مثل فروغ در اوج رفت. شاید برای خودشان بهتر شد. نمی دانم ... مثلا الان که ابراهیم گلستان زنده است مردم چه تاجی به سرش زده اند و یا سیمین بهبهانی یا سیمین دانشور و خیلی از هنرمندان بزرگ دیگر .
نمی دانم این که گفتم فقط یک احساس بود نه یک اعتقاد!

ممنونم

باران سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 20:51

سلاملیکم..

روز باران است و ...

کلی ذوق کردیم!

سلام
خدا کند که هر روز ، روز باران باشد و شما همواره در ذوق باشید.

رها چهارشنبه 4 اسفند 1389 ساعت 06:39

سلام پرنیان جان ...ممنون از یاداوریت ...هدایت یکی از بزرگترین و گم نامترین بزرگان این سرزمین است که ان گونه که باید ...قدردانیش نکردند ..ممنون از یاد اوریت ...

سلام رها جان
ممنونم برای نظر خوبت . امیدوارم روز خوبی داشته باشی

ز- حسین زاده چهارشنبه 4 اسفند 1389 ساعت 09:06 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . یادش گرامی باد و شما در پناه حق پاینده و برقرار باشید.

سلام جناب آقای حسین زاده
ممنونم از توجه شما و برایتان روز بسیار خوبی آرزو می کنم.
لطف کردید.

فرید چهارشنبه 4 اسفند 1389 ساعت 10:51 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
ما آدم ها به خیلی چیزها عادت داریم...
به تفسیر رنگ گل، عادت داریم ما آدم ها... در حالیکه رنگ هیچ گلی قابل تفسیر نیست
به شرح حال و خواندن تاریخ عادت داریم... در حالیکه هیچ تاریخی بار حقایق پشت واقعیت ها را به تصویر نکشیده است...
به گفتن خیلی چیزها عادت داریم... در حالیکه سکوت مان، گاهی بار هزار حرف ناگفته را سبک می کند
به کشتن لحظه ها عادت داریم... در حالیکه قربانی زمان، هر لحظه خون از گلویش می پراکند نه به او، که به بعدیش که قرارست ذبح کنیم، می نگریم
به عادت کردن عادت کرده ایم ما آدم ها
به قضاوت کردن
به نفی کردن
به لجن کشیدن افکار متفاوت با ما
به خوابیدن و بیدار شدن
به همه خوبی ها و بدی ها بدجوری عادت کرده ایم ما آدم ها....
هدایت، به من یاد داد، به چیزی عادت نکنم...چه خوب باشد و چه بد....
ممنون که به یادمان آوردید این روز را...
تا شاید بتوان، دمی از باتلاق رنگ زمانه، آستین دلمان را بیرون بکشیم....
یاحق

سلام
راستش وقتی نیامدید یک لحظه فکر کردم از مخالفان هدایت هستید!
احساسم بود و شما دیگر می دانید که من چقدر در ابراز احساساتم صادقم!
اما این فکری بود که یک لحظه آمد و رفت!
اگر هم مخالفش بودید من ناراحت نمی شدم! برایم جالب بود فقط!
همیشه می گویم و همیشه معتقدم برای اعتقادات دیگران باید احترام قائل بود. تعصبی هم روی هدایت ندارم . تعصبی روی هیچ چیزی ندارم به جز خشونت و زورگوئی و خودخواهی!‌ دلم می خواهد یک روزی در دنیائی باشم که خالی باشد از این چیزها.
محبت باشد و انسانیت و درستی ...
می شود آیا؟!‌

از عادتها گفتید و مثل همیشه زیبا ... اما نگرانم!‌ نگرانم برای خودم که انگار ... که شاید ... دارم عادت می کنم به بدی ها! دارم عادت می کنم که هر روز به بهانه ای قلبم بشکند و دائما در درون خودم به مبارزه ام با این عادت زشت!

ممنونم

پری چهره کاتب چهارشنبه 4 اسفند 1389 ساعت 14:00 http://www.babaee1.persianblog.ir

هی رفیق سلام
ممنون بخاطر یاداوری بسیار بجایت هرچند من با تاخیر خواندمش
منو فیلتر کردن آدرس تازه رو واست گذاشتم
برقرار باشی

سلام
ای وای! چرا آخه؟ چرا نداره که ...
ممنونم و موفق باشی .

فیروزه چهارشنبه 4 اسفند 1389 ساعت 16:38

راستش من طرفدار هیچکس نیستم اما به نو آوران وبزرگان احترام میگذارم...صادق را خواندم اما .....زیاد باهاش حال نکردم .بخصوص که با نزدیکانی که دیگر پیر شدن نیز .....ولی تو همیشه از این کاره بکن تا بیشتر دوستت داشته باشیم با وفای قدرشناس!!! چرا دیپلماسی؟؟؟؟؟ عزیزکم مجبورم با همه جدا از خودم رفتار کنمهمه را هم دوست دارم ...اما عاشق نشدم آرزو دارم خدا این رویش را نشانم بدهد اما او عشق واقعی را در دلم کاشت ...به نظرم اصلا آموزندگی ندارد چون تا حالا نتوانستم جز در بیان شرایط آن را انتقال دهممسخره ام میکنند که هنوز نداری وداری لاف میزنیاما عشق را به خود خدا دیدم وداشتم ولی عاشق نبودم جز ..... من عاشق عاشق شدنم

البته شما خودت استادی! اگر چه موفق نشدم اون چیزی رو که یک روزی بهم معرفی کردی پیدا کنم!

آموزندگی دارد فیروزه جان. مگه تجربه کردی؟
ضمنا همیشه از عشق زمینی به عشق الهی می رسی. و بعد معشوق زمینیت را گاهی حتی فراموش می کنی و می بینی که چقدر عاشق عشق هستی و غرق در عشق الهی .

این رشته سر دراز دارد ......................

مرسی . اما وبلاگت رو درست نکرده بودیا!

هنوز با سرگردانی این کرسر بخت برگشته آخر یافتمش آنچه را که میخواستم. اشکال ندارد ... جوینده یابنده است!
چه می شود گفت

فرزاد پنج‌شنبه 5 اسفند 1389 ساعت 11:50

اهنگو نتونستم دانلود کنم

شاید بهتر باشه با اینترنت اکسپلورر باز کنید وبلاگ منو . احتمالا باز بشه

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 5 اسفند 1389 ساعت 17:48

سلام پرنیان عزیز
پست خوبی بود... واقعاً یادش گرامی
البته من فکر نمی کنم خودکشی اون عزیز دوست نازنینمان را بشود گذاشت به پای هدایت خوانی... ممکن است در این زمینه تاثیری داشته ولی ریشه ها جای دیگریست... این همه آدم زنده که هدایت خوانده اند گواه مسئله است مگر اینکه ما درست نخوانده باشیم
....
به قول اخوان :
از این دشت غبار آلود کوچیدست
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیدست
هنوز از خویش پرسم گاه؛آه
چه میدیدست آن غمناک روی جاده نمناک

سلام حسین آقا عزیز
ممنونم .
من هم با شما هم عقیده ام ، ریشه ها جای دیگریست.
چقدر این شعر زیبا بود ... مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد