-
قلبم مال تو!
دوشنبه 20 تیر 1390 07:25
بسیار ناچیزم ... کوچکترین نقطه در کل هستی ! از خود گفتن کار آسانی نیست.عزیزانم گاهی خیلی بهتر قضاوت می کنند. همانم که هستم ، نافهمیدنی، مثل هر اتفاق ...! میتوانستم هر چیز دیگری باشم غیر از این! پرنده ای مهاجر که دلبستگی هایش با تغییرات فصول بی رنگ شود، و باهر وزش باد سردی به راحتی کنده شودو عزم سفر کند، بدون هیچ تعلق...
-
حال من خوب است ... تو باور کن!
پنجشنبه 16 تیر 1390 12:50
در برابر این همه ستاره عریان این همه باران بی سوال یا چند آسمان بلند و چند ترانه از خواب کودکی تو حاضری باز آوازی از همان پسین پُر بوسه بخوانی ؟ در مسابقه ی سنگ پرانی روی یک برکه ، سنگی پرتاب کردم و مستقیم خورد بر سر یک ماهی و در بهت و ناباوریم ماهی کوچک صاف و مستقیم آمد روی آب! انگار که سالها مرده بود! ... با اشک و...
-
کاشکی آینهای بود درون بین که در او خویش را میدیدیم ...
سهشنبه 14 تیر 1390 09:57
می بافم ... رشته های زندگیم را ، هر روز و هر لحظه! گاهی میان یک کلاف سر در گم گیج می زنم! گاهی با رشته هایم یک شال زیبا مملو از رنگهای شاد می بافم که در سرمای جانفرسای زندگی گرمابخشم باشد. و انعکاس رنگهای زیبایش در صورتم گونه هایم را گلگون نماید و چشمانم سرشار از درخشش امید و عشق گردد. دستانم خسته است از بافتن، اما...
-
در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم ...
یکشنبه 12 تیر 1390 09:33
در جستجوی قطعه ای ازآسمان پهناور هستم که از تراکم اندیشه های پست تهی باشد. تصور می کنم اگر بشه خدا رو رنگی براش تعیین کرد، سرشار از رنگهای شاد و زیباست، پر از نور ... اونقدر که چشمان زمینی من قادر به نگریستن به این همه نور و زیبائی نیست. وقتی خالق متعال من، خالق تمام رنگهای قشنگ روی زمین است برای من پوشیدن لباسهای...
-
پرنده باش ...
چهارشنبه 8 تیر 1390 11:18
زخم هایم بهترین چیزی است که زندگی به من داده است , زیرا هر کدام آن نشانه ی گامی به پیش است . رومن رولان «جان شیفته» و «ژان کریستف» بدون شک بهترین رمانهائی بوده اند که تا به امروز خوانده ام. گذشته از جریان داستانها ، همیشه روح نویسنده مرا به دنبال خود می کشاند و در آن لحظات آرزو می کردم ای کاش کنارم بود و سوالهای بی...
-
کنار حوصله ام بنشین!
شنبه 4 تیر 1390 10:32
کنار حوصله ام بنشین بنشین مرا به شط غزل بنشان بنشان مرا به منظره ی عشق بنشان مرا به منظره ی باران بنشان مرا به منظره ی رویش من سبز می شوم ستاره های کلامت را در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار بر من ببار تا که برویم بهاروار چشم از تو بود و عشق بچرخانم بر حول این مدار محمد رضاعبدالملکیان خدا شونه هامونو... فقط واسه اینکه...
-
میدانی؟ اسم تو واژه های تماما؛ ...
سهشنبه 31 خرداد 1390 11:50
نگاه کن! چیزی عوض نشده فقط من قد کشیدم ، و چند تا خط کوچولو کنار چشمهام به چشم می خوره که اینها هم فقط به اندازه ی «یک خط» از رنجهائی که کشیدم حرف می زنه! نگاه کن! من هنوز همون دختر کوچولوی توام که وقتی از مدرسه می اومد خونه خستگی هاش رو می ذاشت روی زانوی تو و به خواب می رفت و تو مثل همیشه باید خستگی هاش رو به دوش می...
-
بیائی ابر می شوم ...
یکشنبه 29 خرداد 1390 20:09
کسالت مانند ریسمانی به گردن من می آویزد و به خشونت بار ترین شکل مرا بر روی زمین به دنبال خود می کشاند ... به آرامی این ریسمان را از دور گردن خود باز می کنم و به تمام دوستی های ناب لبخند می زنم . به دوست که گاه و بیگاه با یادی مرا از فرو رفتن باز می دارد. و ایمان می آورم به سپیدی لحظه ها . قدر دوست داشتنها را می دانم...
-
باز هم می خواهم از زندگی بگویم ...
چهارشنبه 25 خرداد 1390 20:54
گاهی این زندگی مرا گیج می کند . نمی دانم در کجای زندگیم هستم. در راس آن یا در وسط آن. زندگی یک نمایش است و من انگار در گوشه کنار زندگیم یک نقش کوچکی بازی می کنم و این دیگران هستند که نقش های اصلی را به عهده گرفته اند. همه بازیگران نمایش هستیم و این دیگران هستند که مرا با خود به بازی می گیرند بدون آنکه اراده ای داشته...
-
یه چیزهائی خیلی مهمه !
یکشنبه 22 خرداد 1390 15:55
می دونی! امروز صبح که از خواب بیدار شدم بر خلاف بعضی روزها که فکر می کردم خوب امروز هم مثل دیروز مثل پریروز مثل صد روز و دویست روز پیشه، به خودم گفتم نه امروز مثل بعضی روزهای دیگه ست ... آره! امروز حتما یک روز قشنگیه ... بعدش در طی روز به این نتیجه رسیدم که خیلی مهم نیست که شبکه ی داخلی محل کارت از صبح قطع شده و تمام...
-
دوست کوچولو
پنجشنبه 19 خرداد 1390 11:01
وقتی می گوید دوستت دارم می دانم که دوستم دارد بی هیچ تعارفی! وقتی می گوید تو خیلی خوشگلی مطمئنا" این مهربانیم است که بر دلش نشسته است . وقتی می نشیند کنارم و دستانش را در دستانم می گذارد از این همه عشق معصومانه نمی دانم باید چه کار کنم دستانش را آرام به طرف لبانم می برم و بر آن بوسه می زنم . آنقدر معصومیت در...
-
می شود با هر چه آشناست آشناتر شد ...
یکشنبه 15 خرداد 1390 18:45
می شود باز با بعضی از همین دلخوشی های ساده زندگی ها کرد. مثلا با آواز بی منظور باد رفت یک طرفی ترانه ی آسانی را به یاد آورد. می شود با هر چه آشناست آشناتر شد چمدانی کوچک خیالی روشن راهی معلوم بعد هم هوای رفتن به جائی دور می شود باز کسی را دید سیگاری کشید صحبتی کرد ... سید علی صالحی پ ن : دو روز مسافرت کوتاه اما خوب به...
-
امروز یه روز دیگه ست ...
سهشنبه 10 خرداد 1390 10:29
همه ی ما فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم که جهان را، بی جهت ، یک جور عجیبی جدی گرفته ایم. جدی گرفتم . دیروز زندگی را خیلی جدی گرفتم ... پریروز هم یه کمی جدی گرفتم. اشکالی نداره دلتنگی ها هم حق دارن گاهی سرریز بشن. گاهی وقتها هم حق داریم دلخور باشیم! اما امروز یک روز دیگه ست ... صبح با صدای زیبای چند نوع پرنده در...
-
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
جمعه 6 خرداد 1390 16:28
امشب فهمیدم که تو هستی ، مث یه قطره زندگی که از هیچ چکیده باشه! با چشای باز ، تو تاریکی مطلق دراز کشیده بودم که یهو اطمینان بودنت جرفه زد . آره تو اونجا بودی ... توئی که دست سرنوشت از هیچ جدات کرده و به بطن من چسبونده تت. همیشه منتنظرت بودمو هیچ وقت آمادگی پذیرائی ازتو رو نداشتم. مدام این سوال ترسناک برام پیش اومد که...
-
روز زن
سهشنبه 3 خرداد 1390 11:32
فکر می کنم در یک سال گذشته این سومین باریست که روزی به نام زن نامیده شده است. هر بار به دلیلی! باشد! چه اشکال دارد بگذار سه روز در سال به نام من نامیده شود به هر دلیلی ! به خودم کمی بیشتر توجه می کنم. به جسم زنانه ام که از ظرافت بیشتری به نسبت یک مرد برخوردار است. به توانائی های جسمانیم که همیشه ضعیف تر ا ز یک مرد...
-
زندگی ... سعی کردم قصه ای بلند را تا حد امکان کوتاهش کنم!
یکشنبه 1 خرداد 1390 21:29
مرا از نعره ی سرخ واقعیت مترسان من به زمزمه ی آبی حقیقت رویا گوش سپرده ام مرا از تماشای هشدار آینه مترسان من و آینه با هم پیر می شویم من سپید می شوم او سیاه . هر موی سپید یادگاریست از یک تجربه گران. اما می دانم که پنهان کردنشان دلیل بر ترس نیست. شاید می خواهم گرانی تجربه هایم برای خودم محفوظ بماند. شناسنامه ام را مرور...
-
هنوز فرصتها باقیست
شنبه 31 اردیبهشت 1390 08:29
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند . و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد یکی دو روزی دائما این شعر را مرور می کردم . راستش یکی دو روز آخر هفته روزهای خستگی بودند. خدا نکند که...
-
همونائی که دوست تر داریم!
دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 08:28
من آدمها رو دوست دارم ... اما بعضی هاشون رو دوست تر دارم! همونائی که وقتی کنارت هستند احساس می کنی الان تموم دنیا باهاته. همونائی که وقتی حرف می زنند هیچوقت خسته نمی شی و دلت می خواد یک سوال رو صد بار بپرسی ازشون تا مجبور بشن صدبار جوابت رو بدن و تو فقط به صداشون فکر کنی! همونائی که وقتی می خندن انگار تمام دنیا داره...
-
چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچهای غربت ؟
شنبه 24 اردیبهشت 1390 09:40
چند روز پیش از کنار گلدانهائی که در حال خشک شدن بودند در پارکینک ساختمان مسکونیم می گذشتم یکی از آنها را از خاک بیرون کشیدم و در نهایت ناامیدی گذاشتم در آب. هر روز نگاهش می کنم و هر روز با دو برگ باقیمانده اش حرف میزنم . می خواهم که برگردد به زندگی . دو سه روزیست می بینم ریشه کرده . همان گیاهی که قرار بود سرایدار آن...
-
من از مصاحبت آفتاب می آیم ...
سهشنبه 20 اردیبهشت 1390 11:08
اگر روز بیست ویکم اردیبهشت , نیم ساعت پیش از طلوع آفتاب به شرق آسمان نگاه کنید , زهره و مشتری را میبینید که با حضور مریخ و عطارد با همدیگر ملاقات میکنند , اما یک افسانه قدیمی محلی میگوید : زهره ومشتری این دو عاشق دیرینه همدیگر هستند و ماهها در اسمان به دنبال همدیگر میگردند و وقتی همدیگر را پیدا کردند پیش از انکه به هم...
-
از من تا تو راهی نیست ... کلمات همیشه فاصله ها را کمرنگ می کنند
پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 23:10
من از راهی دور برای خواندنِ خواب های تو آمده ام من از راهی دور برای گفتن از گریه های خویش. راهی نیست، در دست افشانیِ حروف باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم، من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم سید علی صالحی پ ن : انگیزه ی نوشتن این پست فقط دلتنگی ام بود برای شما دوستان خوبم! این شعر آقای صالحی هم تقدیم به شما! اما حالا...
-
من فقط می بخشم ... اما فراموش نمی کنم!
دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 19:25
زندگی گریزی دائمی ست که حتی به تو فرصت نمی دهد تا بفهمی از چه می گریزی! فرانتس کافکا به گفته ی نیچه دائما می رقصم که زمین نخورم! و تجسم زندگی من همواره با یادآوری این جمله ی نیچه همراه است . تا اینکه دوستی زنگ می زند و می پرسد: چطوری ؟ و من ناگهان و بدون اینکه حتی تصورش را کرده باشم مانند بمب منفجر می شوم و اشکهایم بی...
-
دریا دریا مهربانیت را می خواهم ... برای درختان ، تا بهار بیاید!
پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 08:21
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت رو می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی ست نازنین روزگار غریبی ست ... شاملو ا ما من به تو می گویم به هر کسی که دوستش می داری بگو دوستت می دارم بگذار اگر دهانت را بوئیدند، بوی خوش دوستی مستشان کند. و اگر دلت را پوئیدند، از گرمای عشق، انجماد وجودشان شاید...
-
رنجهای بزرگ انسانی ، روح را پالایش می دهد.
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 11:06
به صلیب هم کشیده شدی مسیح باش نه مترسک جالیز بعضی رنجها در زندگی جزو افتخارات ما می شوند و هر بار یاد سوختن ها می افتیم حتی شاید در نهانگاه دل خود احساس رضایت کنیم. و در آن لحظات به بیهوده گی زندگی بی ایمان می گردیم. یادآوریش برای من بغض و اشک به همراه دارد اما بدون لبخند هم نیست! متعجب می شوم که چقدر قوی بوده ام!...
-
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
جمعه 2 اردیبهشت 1390 23:06
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد و خاصیت عشق این است کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو...
-
رویاهای من
سهشنبه 30 فروردین 1390 11:06
وقتی با رویا زندگی می کنی احتمالش زیاد است که مورد انتقاد قرار بگیری. معمولا انتظاراطرافیان از من نگاه واقع بینانه به زندگیست. اما من می دانم روزی که رویاهایم را از دست دهم خواهم مرد. وقتی تلخی های زندگی می خواهد مرا از پای در آورد می دانم که باید بیشتر ایستادگی کنم و بیشتر به رویاهایم بپردازم . چه اهمیت دارد چه روزی...
-
مهم نیست چه روزی از هفته است . مهم دلهایمان است!
پنجشنبه 25 فروردین 1390 11:29
این روزها که می گذرد ، هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا می زند آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز ناگزیر که می آید روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند تا سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببینند...
-
امروز
دوشنبه 22 فروردین 1390 08:54
تاب می خورد دلم و گاهی که خیلی بالا می رود، می لرزد! تاب است دیگر هویتش، رفتن و آمدن بی تابی هایش هم قشنگ است . هویت من با دوست داشتن هایم معنا می یابد. در دوستی هاست که درمی یابم آبتنی کردن در عطر و نوشیدن نور چه لذت بخش است و در می یابم در مقابل عظمت دوست داشتن من چقدر حقیرم. گاهی دلم می خواهد پشت پا بزنم به قوانینم...
-
من را در من معنا کن!
چهارشنبه 17 فروردین 1390 12:07
هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید هر چه دیوار از جا خواهم برکند من گره خواهم زد چشمان را با خورشید دل ها را باعشق سهراب ما گریه می کنیم نه به خاطر اینکه ضعیف هستیم.بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده ایم. من آنچه می بینند نیستم. آنچه می بینند لباسی ست که برای مقابله با تهاجم سوالات و نگاه کنجکاو و زبان سخن گوی...
-
بیا تا برایت بگویم ...
جمعه 12 فروردین 1390 00:41
می آئی کنار همین بوته ی تشنه لحظه ای بنشینیم و آفتاب را جشن بگیریم ؟ می آئی آمدن ستاره ها را با چشمهای من بنگری؟ بیا تا برایت بگویم انتهای تشنگی کجاست ! تا عشق را نشانت دهم کنار همین بوته ی اسپند زیر پای خورشید حرفی ... اگر بزنی باران می بارد ... یک دنیا حرف دارم برای گفتن و یک دنیا حرف هم برای نگفتن! که ارزش خیلی از...