فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

می شود با هر چه آشناست آشناتر شد ...


می شود باز 

با بعضی از همین دلخوشی های ساده 

زندگی ها کرد.

مثلا با آواز بی منظور باد رفت یک طرفی

ترانه ی آسانی را به یاد آورد. می شود با هر چه آشناست 

آشناتر شد 

چمدانی کوچک

خیالی روشن 

راهی معلوم

بعد هم هوای رفتن به جائی دور 

می شود باز کسی را دید

سیگاری کشید 

صحبتی کرد ...

سید علی صالحی




پ ن : دو روز مسافرت کوتاه اما خوب به گیلان .تصویر بالا مزرعه ی برنج در روستائی در گیلان

پ ن : خدایا بیا پائین ، یک استکان ... نه تو بزرگی یک لیوان چای مهمان من 

بیا چند کلمه حرف حساب بزنیم ... 



نظرات 49 + ارسال نظر
احسان یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 19:12 http://http:/www.bojnourdan blogfa.com

خانم پرنیان سلام
امید که تعطیلات خوبی را پشت سر گذاشته باشید.
گیلان سرزمین رنگ ها و رنج ها؛ سرزمین زنان خستگی ناپذیر در میان شالی زارها و مزارع چای. و سیم خارداری که به چشم فرو می رود ." حاصل مزرعه ی سوخته برگم از توست"

سلام احسان عزیز
دقیقا ... سرزمین رنگها و رنجها! زنان زحمتکش روستائی که دستهایشان پینه بسته ی کار بود و زحمت و وقتی ازشان سوال می کردم می دیدم چقدر به کارشان عشق می ورزند . غروب خسته و کوفته اما پر از انرژی می آمدند کنارم می نشستند و برایم شعرهای گیلکی می خواندند.

فکر کنم توی پستم تغییراتی دادم که بعد از آمدن شما بود. شعر آقای صالحی را به آن اضافه کردم.

ممنونم از کامنت زیبایتان

مسافر یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 19:40

با سلام و خیر مقدم که بالاخره از تعطیلات باز گشتید
من هم معتقدم که با خیلی چیز ها و بهانه کوچک می توانیم زندگی را برنگ دیگری ببینیم -و شاید این تنهاترین راه باشد بقول شاعر:
می توان با یک نم باران عشق
هر کویر تشنه را سیراب کرد

می توان با یک نگاه پر ز مهر
عشق را در هر کناری باب کرد

می توان با آرزوی وصل یار
شام های تیره را مهتاب کرد

می توان در شوق دیدار گلی
غنچه های بوسه را بی تاب کرد

می توان در بوی یاس و نسترن
ازدحام درد را نایاب کرد

می توان از مهربانی تو گفت
کنج دل را تا سحر محراب کرد

آری می توان شام های تیره را مهتاب کرد/می توان با یک نم باران عشق و با یک نگاه مهربان/ جویبار بسته راباز و عشق را در هر کجای این جهان منتشر کرد
در شوق دیدار یک شاخه گل /می توانیم غنچه های بوسه مان را نثار همه کنیم
می توانیم با بوی یاس و نسترن / هر دردی را درمان کنیم

و بقول و عقیده شاعر : وقتی از مهربانی تو و او و ما گفتگو هست /هر کنجی محراب است و سوز سحر /و عاشقانه ئیکه نصیب هر کسی نمیشود
پس پرنیان عزیز
نم عشق
کویر تشنه
نگاه پرز مهر
آرزوی وصل
شام های تیره
شوق دیدار گل
غنچه های بی تاب
بوی یاس و نسترن
مهربانی تو و او و ما
کنج دل
سحر
و محراب
پاداش چه کسانی است بغیر از تو و دوستانت که به بوی یاسی کوچک / می بخشید دار و ندارتان را/و پاس میدارید عشق تان را

پس ایام به کام
با یک شاخه رز

سلام مسافر عزیز
سفر خیلی خوبست . آدم را از خیلی چیزها حتی شده موقتی دور می کند. مخصوصا طبیعت زیبا که نه تنها آزاری ندارد بلکه روح آدمی را صفا می بخشد (بگذریم از پشه های وحشتناک شمال کشور!!!)
من در این سفر زندگی روستائی شمال کشور رو از نزدیک دیدم و در کنارشان نشستم و برخاستم . شاید اولین تجربه بود و چقدر شیرین.
با دختر بچه ی 4-5 ساله ای دوست شدم با لهجه ی بسیار شیرین گیلکی با موهای روشن و چشمهای روشن و خوشگل. و الان که یادش می کنم دلم برایش خیلی تنگ می شود. می خواستم عکسش را اینجا بذارم ... شاید گذاشتم.

ممنونم از گل رز زیبایتان .

ویس یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 21:07

خیلی قشنگه این شالیزار.ولی بوی شالیزار را هم کاش میشد یه کاریش کرد.جات خالی بود .خوشحالم که به بهشت ایران رفتی و تنی سبک کردی هرچند ترافیک جاده خسته کننده بوده.

اتفاقا من هم جات رو هر دقیقه خالی می کردم. ترافیک جاده خسته کننده بود کمی، ولی ارزش رفتن داشت.
ممنونم عزیز دلم .

دانیال یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 21:29 http://www.danyal.ir

داماد ما هم از خطه گیلان است ، و خودمان هم ساکن مازندران ، شما هم تشریف بیاورید این ورا ، مازندران یک چیز دیگس !

واقعا؟
آخه جنگ بین مازندرانی ها و گیلانی که تا اونجائی که من می دونم پایان ناپذیره !!! چطوری با هم کنار می یاین شما ؟
اما من رئیسم مازندرانیه ... من و بقیه ی دوستان رو که یه جورائی دیووووووووووووووووووووووووووونه کرده! و به شدت هم با گیلانی ها بده . از اینجا بود که من متوجه جنگ بین مازندرانی ها و گیلانی ها شدم.
دانیال عزیز تعارف اومد نیومد داره ها ! یه وقت دیدی پررو پررو راهمون یه روز کج کردیم به سمت مازندران ها!

گذشته از تمام این شوخی ها خیلی خیلی ممنونم . از تعارف شما هم سپاسگزار.

مسافر یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 21:57

پ ن : خدایا بیا پائین ، یک استکان ... نه تو بزرگی یک لیوان چای مهمان من

بیا چند کلمه حرف حساب بزنیم ...

پرنیان عزیز
اگر چه دلم نمی خواد لذت تعطیلات شمال کشور را از شما بگیرم ولی با عرض معذرت میخواستم بگویم که : خدایا نیا پائین تر..... لطفا؛ بروید بالا و در جایگاه اصلی تان قرار بگیرید

ببینید در جوامع غربی و بقول امروزی ها- پیشرفته - خدا خیلی بالاست و در زندگی روز مره این جوامع خیلی حضور ندارد و ظاهرا؛ فقط برای مراسم کلیسا و امثالهم حضور دارد و جامعه تقریبا؛ انسان محور هستند نه خدا محور
در این جوامع صنعت و تکنولوژی فرصت کمتری به حضور خدا میدهد و برای همین دسترسی به خدا خیلی مشکل و سخت شده است و بقول عقلا - خدا خیلی از مردم فاصله دارد و دیده نمی شود-
اما در جوامع شرقی و بقول امروزی ها -توسعه نیافته یا در حال توسعه - خدا خیلی زمینی شده است و خیلی پائین آمده است و تقریبا؛ مثل مردم شده است / این کار را نکن خدا بدش میاد/ اگه این کار رو بکنی خدا باهات قهر میکنه / این حلاله چون خدا گفته/ این حرامه چون خدا میخواد/ اگه این کا رو بکنی خدا میندازد تو جهنم / اگه..................... می بینی با خدا چه کرده ایم؟؟؟!!!
باز هم بقول عقلا - خدا اینجا خیلی از جایگاهش آمده پائین و برای همین باید بخدا بگوئیم ؛ قربونت خدا جون یه کمی برو بالاتر تا شان و شئونت حفظ شود - العیاذ با.... و بخشش از او بخاطر این بی ادبی حقیر
خوب پرنیان عزیز
حالا دلت میخواد با خدا یه استکان چای یا یک لیوان چای بخوری؟ اینقدر زمینی اش بکنی؟ که هر کاری رو به او نسبت بدهند؟؟
یادت میاد شعری از زنده یاد سلمان برایت خواندم که خدا را چه زیبا میدید؟ او در باره خدا می گفت :
...................

گاهی که معین نیست

مثل یک پیچک خودمانی

از پنجره می آیی

و جای شعرهای من می نشینی

و من هیچ کلمه ندارم

چشمهایم

از بصیرتی آکنده می شود

که منتهای تکامل یک چشم است


همخانه ام می گوید:

صفات ثبوتیه کدامند؟

من می گویم:

باز چه بوی خوشی

اینجا را فرا گرفته است!



گاهی آنقدر واقعیت داری

که پیشانی ام

به یک تکه ابر سجده می برد

به یک درخت خیره می شوم

از سنگها توقع دارم

مهربانی را

باران بر کتفم می بارد

دستهایم هوا را در آغوش می گیرد

شادی

پایین تر از این مرتبه است

که بگویم چقدر

گاهی آنقدر واقعیت داری

که من

صدای فرو ریختن

شانه های سنگی شیطان را می شنوم

و تعجب نمی کنم

اگر ببینم ماه

با بچه های کوهستان

گل گاوزبان می چیند!



سلام
اینائی که گاهی وقتها اینجوری می نویسم من بهش می گم شوخی نوشت با خدا. خدا اونقدر بزرگه که نیازی نیست با من بشینه یه لیوان چائی بخوره . اون توی قلب منه و عشقش توی رگهای من جاریه . وقتی که غمگینم وقتی گرفتارم همیشه به اون تکیه می کنم و همیشه امیدم به اونه . گاهی وقتها در بدترین شرایط حمایتم کرده و الان که زمان گذشته می فهمم چطور هوای منو در بعضی از شرایط داشته . گاهی وقتها از ته دلم بهش می گم روی ماهت رو می بوسم ... در شرایطی که می دونم روئی نداره ... خدا رو همیشه یک پارچه نور تجسمش می کنم یک پارچه نوری که سرشار از مهربانی و بخششه .
با عشق به خدا می شود به عشق زمینی دست یافت و با عشق زمینیست که خدا را عاشق تر می شوم.
هر کسی یه جوری با خدای خودش ارتباط برقرار می کنه . گاهی وقتها من شوخی هم باهاش می کنم و می دونم که دلخور نمی شه .

ممنونم از کامنت خوبتون

فریناز یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 22:03

خدایا بیا پایین
این نمی شه که تو اون بالا نشستی و مشکلات بزرگ ما رو کوچیک میبینی!

واسه من یه تیکه ابر بیار یه تیکه تگرگ ، دلم آتیش گرفته دلم داره میسوزه دلم یخ میخواد دلم تگرگ میخواد
دوست داشتی واسه تو چایی میریزم اما تو برام یخ بیار بارون بیار تگرگ بیار...

خدایا قول میدم امشب تا صبح منتظرت بمونم.قول میدم وقتی اومدی دیگه جواب گوشی و اس ام اس هامو ندم
قول میدم وقتی اومدی تمام متنامو که واسه تو نوشتم بهت نشون بدم.اصلا قول میدم از اون لواشکای مخصوصم که به هیچ کی نمی دم به تو بدم

فقط
واسه دل من
یه تیکه یخ آسمونی بیار

=====================

پرنیان جون این دفه شما یه جمله نوشتی من برات یه پست...

خدا الان داره مهربانانه نگات می کنه واسه ی این عاشقانه هائی که بهش گفتی.
خدا کنارته ... مطمئنم که تو رو می بینه . اون تیکه یخ آسمونی رو که ازش می خوای هر موقع که لازم بدونه وقتش رسیده حتما بهت می رسونه.
منتها ما آدمها صبرمون به اندازه ی صبر خدا نیست.
خدا بهت لبخند می زنه و می گه عزیزم حرفات رو می شنوم .
دوستش داشته باش تا آرامش داشته باشی . اون نیاز به دوست داشتن من و تو نداره . ما هستیم که نیازمند دوست داشتنش هستیم.

ببخشید رفتم بالای منبر . احساسم بود که نوشتم ...

فریناز یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 22:05 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام پرنیان جون
راستی عکستون رو دوست داشتم

کاش این سیم های خاردار تو دست کسی نره



سلام فریناز جونم .
کسی شیطونی نکنه سیم خاردار ها هم توی دستش نمی ره.

یکتا یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 23:08

خیلی خوشحالم که وبلاگت و پیدا کردم...
زیبا مینویسی و نکته دار..
به وقتش سعی میکنم همه پستات و بخونم

آدرستون رو قبلا داشتم ؟؟؟ نداشتما!
ممنونم دوست عزیز . لطف می کنی .

سایه یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 23:17 http://shadowplay.blogsky.com/

زیباست عزیزم ... ممنون

من هم ممنونم سایه عزیز .

احسان دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 00:14 http://http:/www.bojnourdan blogfa.com

خانم پرنیان
گیلان را با نام ترانه های وصفی عاشقانه هم می توان شناخت.
رعنا که چشم بر در ؛ به بازگشت میرزا چشم دوخت و هزاران لیلی و جوان عاشق که سوگوار عشق از دست رفته ی خود بودند و عاشقانی که صدایشان طنین انداز جنگل های سبز آن خطه شد. گیلان؛ نماد هایی را درخود پرورانده که یاد وخاطره ی آن ها؛ هرگز فراموش نخواهد شد.

سلام احسان عزیز
اتفاقا یکی از آهنگهای رعنا رو دوست عزیز جناب آقای امیری یک بار گذاشتند در وبلاگشان.
در مورد همین رعناکه فرمودید ،وقتی داستانش رو شنیدم هم برایم جالب بود و هم ناراحت کننده و این چه داستانی بوده است که تا این حد ماندگار شد.

آهنگهای گیلکی رو خیلی دوست دارم مخصوصا آهنگهائی که مرحوم احمد آشور پور خوانده اند .

ممنونم از کامنت خوبتون

کوروش دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 02:47 http://korosh7042.blogsky.com/

وای پرنیان جان چه عکس زیبائی
آفرین
و من همان گل هرزم که دلم می خواهد از سیم خار دار بگذرم.

می توان پروانه شد


می توان در بستری خاموش
لحظه ها را جان سپرد.
می توان با آسمان در یک جناق
روزهای پر شکوه را باز برد.


می توان آرام و لول
زندگی را همچو کرمی
پیش برد.
می توان از پیله ها دل کند و زود
سوختن پروانه سان
اندیشه های ِ خویش برد.


در وسیع، دنیای ِرویا های دور
همچنان یک شاپرک،پرواز کرد
می شود ققنوس وار ، از خاک ِ خویش
زندگی را ، با سلام آغاز کرد.


با درودی ،با سلام
بستر از پژمرده گی ها دور کرد.
می شود پیراهن شب درید
قلب را در دخمه اش ،پر نور کرد.

می گشایم روی را ، بر پرتوی از عشق
تا کشم مهمان ، دیرین را در آن آغو ش
زندگی ، آن زندگی را دوست می دارم
که نسازد ، عشق را خاموش

1377

سلام کوروش عزیز
گلی که از سیم خاردار می خواهد خود را برهاند که هرز نیست شاید آزاده است.

و شما هم چه شعر قشنگی سرودین.

ممنونم ...

پرنیان دل آرام دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 09:25

یکی هست اینجا که وقتی میام می بینم دوباره دلش و به تصویر کشیده دلم می خواد تا آخر دنیا وایسم و نگفته هاشو بخونم
یکی که زمان برام ثابت وای می ایسته تا خوب نگاش کنم
یکی که دلم می خواد پرنیان صداش کنم

دلم برات قد ابرای بهار تنگ شده بود

سلام
چطوری عزیزم ؟
می دونی ... دلم برات تنگ شده بود. وقتی آدما می رن مسافرت هر چقدر هم بهشون خوش بگذره ته دلشون یه چیزائی همیشه کمه.
تو هم جزو اونا بودی .

و چقدر خوشبختیه که آدم کسی رو داشته باشه که بخواد تا آخر دنیا وایسه و نگفته هاشو بخونه . کسی رو داشته باشه که می گه دل بزرگش قد ابرای بهاری واسش تنگ شده بوده .
و من الان چقدر خوشبختم.

آذرخش دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 09:50 http://azymusic.persianblog.ir/

شما همیشه حرف حسابی می زنید

سلام پرنیان عزیز
خوبید؟
خوشحالم میشنوم خوش گذشته
عکسی که گذاشتی خیلی قشنگه
همیشه روزهای خوبی داشته باشی و خوش بگذره

سلام آذرخش عزیز
شما هم همیشه حرفهای خوب به من می زنید.

ممنونم . خوشحالم که دوست داشتی.

بی یار دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 09:51

زدی تو خال پرنیان عزیز...این شعر سید رو فوق العاده دوست دارم...
می شود؟...می شود؟...آنقدر تکرار می کنم تا بشود..
سپاس برای حس خوبی که از این پست گرفتم...

پیروز باشی

چه عالی !
خیلی خوشحالم .
می شود ... می شود . آنقدر تکرار کن تا بالاخره بشود

من هم ممنونم از حس خوبی که از کامنتت گرفتم.

مهرباران دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 11:12 http://darya73.blogfa.com

سلام... به به... چه شعری ... چه عکسی... چه سفری...
به به..
حق با شماست... میشه ساده بود و لذت برد...
شاد و سلامت باشید..
...
پ.ن.: استان گیلان محدوده استحفاظی ماست... :))

سلام
شما که همیشه به نوشته های اینجا لطف دارین و این برای من چیز غریبی نیست. اما این بار یک حس ناسیونالیستی هم توش به چشم می خوره

قربان این محدوده استحفاظی تون خیلی زیباست ها!

باران دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 12:29

سلاممممملیکم!
رسیدن بخیر قربان!
خوش تشریف آوردین...

به! سلام
ممنوووووون

این خوش تشریف آوردین اصطلاح وطنیه ؟

فرید دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 13:04 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
مهمانی با خدا!
خوشا به سعادت تان که خدای تان را این گونه دعوت می کنید.
حتم دارم که خدای مهربان، این دعوت عاشقانه را خواهد پذیرفت... حتا اگر استکان را لیوان نمی کردید.... راستی...
" ... تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی همت کن
... و بگو ماهی ها، حوض شان بی آب است....."
(سهراب)
ممنونم

سلام فرید عزیز
گاهی وقتها طبیعت زیبا ما رو به خدا نزدیکتر می کنه . در من که تاثیر داره وقتی این همه لطافت و این همه زیبائی و این همه نظم رو می بینم برای داشتن این خدای بزرگ احساس غرور می کنم.

شما هم تشریف بیاورید به این مهمانی باصفا و بی ریا

فتح باب دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 13:49

سلام و درود.امروز بلاگفا با من سر ناساز گاری دارد گویا
خوشا به حالتان که به شمال رفتید و شمالیدید.حتما جای ما را هم خالیدید؟و در مزارع برنج شالیدید و امواج دریا را حالیدید.ماشینتان را که بجایی نمالیدید؟
راستی بالا تصویر نوشته اید می شود با هرچه آشناست آشناتر شد. خب ماجرای این سیم خاردار پس چه می شود؟!همواره امثال همین خارهاهستند که مانع آشناتر شدن می شوند!



شعرتون عجب شعری بود والا!

درسته گاهی وقتها یه سیم های خارداری هست که مانع رسیدن آدمها به خواسته هاشون میشه و یا مانع رهائیشون از بندها می شه ...

امروز اینترنت خیلی مشکل داره فقط بلاگفا نیست .
به هر حال ممنونم که با این سرعت دربه داغون نت به من سرزدید.

آفتاب دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 15:52 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز من
رسیدن بخیر .. خوش گذشت ان شاالله ؟
منطقه ممنوعه بوده اونجا ؟!
ما دیدیم مترسک میذارن نه سیم خاردار ××××!!
خدای نکرده مگه مین کاشته بودن بجای چای ؟

سلام آفتاب جان
ممنونم . جای شما خالی ...
خوب ! لابد فکر کردند کار از محکم کاری عیب نمی کنه!
مترسکهاشون رو طوری درست کرده بودند که من که آدم بودم می ترسیدم ازشون چه برسه به پرندگان !

غریبه دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 21:05 http://feelingofburn.persianblog.ir

میشود باز کسی را دید
سیگاری کشید
صحبتی کرد

بله می شود ...

فرخ دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 21:08 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام کاش نام روستا را نیز مینوشتید و حدود جغرافیایی اش را معرفی میکردید ... هر چه باشد بنده اهل گیلانم و باید آمار شما را داشته باشم یا نه؟؟
شرط می بندم جاهای بهشتی این مرزو بوم را ندیده اید ...
به هر حال امیدوارم که خوش گذشته باشد

سلام
یکی از روستاهای سیاهکل بود. اتفاقا یادتان کردم ... وقتی که از رشت عبور می کردم.
فرخ عزیز شرط نبسته برنده شدید. زیرا حتی دیلمان را که قصد دیدن داشتیم به دلیل شلوغی و ترافیک منصرف شدیم و من یکی از آرزوهایم این است که جاهای بهشتی گیلان را ببینم و میان زیبائی طبیعت بکر و بی نظیر آن ساعاتی گم شوم و بعد از هر منظره ای یک عکس یادگاری داشته باشم.
خیلی خوش گذشت ... ممنون

خلیل دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 22:25 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

حالی کردید و خستگی را بدور. گواریتان باد.

سلام
خیلی ممنونم . شما هم لطف کردید .

ایرج میرزا دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 23:15

سلام
این پستت بد جور بد آموزی داره هاااا
سیگارم شد دلخوشی
امروز سیگار فردا کراک
خدا تو رو میشناسه نمیاد پایین باهات چای بخوره دیگه . بنده خدا میترسه چیز خورش کنی


خدای من ... مردم از خنده!

خوب آقای صالحی شاید دلش می خواد سیگار بکشه .
خیلی کامنت بامزه ای بود. مررررررسی

کوروش دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 23:29 http://korosh7042.blogsky.com/

درود بر بانوی پرنیان خیال من
کجاها که من را نبردی بخصوص وقتیکه در ان سالها چقدر تلاش می کردم
اسامی زیاد کاراکترهای ژان کریستف رو حفظ کنم تقریبا جلد اول را تمام کردم تا بفهمم بقول خودمان کی به کی !!!
و جان شیفته . که هنوز مانندش ندیده ام . یاد زمانی که این نویسنده ی بزرگ فرانسوی به علت نزدیکی اندیشه هایمان بت بود و به آذین هم ترجمه انها را انجام داده بود بت تر
و چه زیبا گفتی که شاید روحیه لطیف دخترانه(فقط اصطلاح منظورم است) در من نیز حاصل آن زمانها باشد.
وقتی که به جای گل محمد در کلیدر با کارکتر زن همراهی میکنم .وقتی که پا به پای مادر در اثر پرل باک قدم میزنم
و...
ولی حالا نسل جدید ما آیا چه اندوخته ای دارد؟
پرحرفی کردم
ممنونم از همراهی ات مهربان
راستی کامنتت را دیر پاسخ گفتم شرمنده.

سلام کوروش عزیز
چه خوب پس رسیده بود.
عاشق ژان کریستفم . باهاش زندگی کردم . یادمه جلد اول و دومش رو با مرگ خوندم صد بار می خواستم کتاب رو بذارم کنار ولی احترامی که برای رومن رولان قائل بودم این اجازه رو بهم نمی داد اما جلد سوم و چهارمش شد جزئی از زندگیم ... معرکه بود.
جان شیفته رو هم که تمام کردم یک هفته اشک می ریختم.
پس شما هم خوندین هر دو رو . چه خوب .
لطف کردید .

رها سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 08:38

سلام عزیزم ...رسیدن بخیر ..خوش بحالت دلم برای گیلان خیلی تنگ شده هر چند که به کالیفرنیا میگویند بهشت روی زمین از سرسبزی و زیبایی اما هیچ جای دنیا شمال خودمان نمیشود ...:):):)

سلام رها جان
وطن یه چیز دیگه ست . وقتی که توی خونه های روستائیان می ری و با دنیای مهربانیشون و مهمانوازیشون روبرو می شی (با توجه به فقر مالی شدیدی که بعضی ازاونا دارن) احساس می کنی وطن یه چیز دیگه ست .
اما خوب من کالیفرنیا رو هم دوست دارم ببینم ... دروغ چرا !

ممنونم . امیدوارم به زودی بتونی بیای و از دیدن مناظر زیبا و مردم مهربانش لذت ببری .

فرینوش سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 10:52 http://www.saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

اگر کمی سرش شلوغ باشد
اگر من را بفرستد
می نشینی تا با هم چای بخوریم
لابلای عطر شالی زار

؟!

...

چرا که نه ؟! با کمال میل

باران سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 15:54

می شود باز
می شود
می شود
به خدا که می شود
همیشه
همیشه
همیشه...

سلام عرض شد قربان ... رسیدن به خیر

باران سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 16:24

دوباره شروع شد مکالمه ی شما با خدا؟!!

دوباره شروع شد ...

آفتاب سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 18:35 http://aftab54.blogfa.com/

سلاممممممم پرنیان عزیز من
روزت بخیر و خوشی
بیا ببین این باران چی میگه !!

سلام آفتاب عزیزم
می یام ببینم چی می گه آخه این باران عزیز

میله بدون پرچم سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 19:56

سلام
سیگار را می شود کشید
و به صحبت ادامه داد
خدایا گوش شنوا را برسان

سلام
واقعا"! قشنگ بود ... گوش شنوا رو برسون خدا جون

پژمان سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 20:32 http://silentcompanion.blogfa.com

می توان گوشه ی یک کافه نشست
با درختان جهان زمزمه داشت
رودها را به خیابان طلبید....
.
.
.
مثل همیشه زیبا بود.

مرسی پژمان عزیز . لطف کردی

غریبه سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 22:20 http://feelingofburn.persianblog.ir

هنوز 3 هفته نمیگذره از اون روزی که خدا اومد نشست با هم چای نوشیدیم . جای شما خالی

واقعا" ؟ چه عالی چه لحظه هائی ...

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 23:08

دلم می خواست این و برای عزیز مهربونی بزارم که مهربونیاش بوی حضور خدا رو برام می دن



من از تو میمردم

اما تو زندگانی من بودی



تو با من میرفتی

تو در من میخواندی

وقتی که من خیابانها را ..... بی هیچ مقصدی می پیمودم





تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق را

به صبح پنجره دعوت میکردی

وقتی که شب مکرر میشد



وقتی که شب تمام نمیشد

تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق را

به صبح پنجره دعوت میکردی



تو با چراغهایت میآمدی به کوچهء ما

تو با چراغهایت میآمدی

وقتی که بچه ها میرفتند

و خوشه های اقاقی میخوابیدند

و من در آینه تنها میماندم

تو با چراغهایت می آمدی ....



تو دستهایت را میبخشیدی ..... تو چشمهایت را میبخشیدی

تو مهربانیت را می بخشیدی ....

و وقتی که من گرسنه بودم

تو زندگانیت را میبخشیدی

تو مثل نور سخی بودی



تو لاله ها را میچیدی ... و گیسوانم را میپوشاندی

وقتی که گیسوان من از عریانی میلرزیدند

تو لاله ها را میچیدی





وقتی که من دیگر

چیزی نداشتم که بگویم و گوش میدادی



به خون من که ناله کنان میرفت

و عشق من که گریه کنان میمرد



تو گوش میدادی

اما مرا نمی دیدی

" فروغ فرخ زاد "

سلام عزیز دلم
چی بگم بهت عزیزم ؟ چی بگم که شایسته ی این همه مهر باشه. می گم خیلی خوشحالم ... و خیلی دوستت دارم .

خیلی این شعر فروغ رو دوست دارم و با اینکه دورم شلوغ بود سه با ر خواندمش ...
مرسی

فریناز سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 23:51

سلام پرنیان جون
اومدم بگم دلم میخواد مثل عکس پایینیتون روی یه عالمه گل روزها بخوابم

سلام عزیزم
خوب کردی اومدی ... امیدوارم یه روزی این اتفاق برات بیوفته و یاد من هم بکنی ... البته !

آفتاب چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 00:24 http://aftab54.blogfa.com/

کامنت آخری پست قبلی رو نخوندی !!
چی بگم !

حیف که خیلی سرم شلوغه الان ... و گرنه

هیچی !

نرگس چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 09:30 http://w-infinite.blogsky.com/

سلام

سلام نرگس جان
امیدوارم خوب باشی

آذرخش چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 13:05 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام بر پرنیان گرامی
حال شما؟
امروز اومدم که بگم آپ جدید گذاشتم.احتمالا از اون مدل آهنگهاس که شما خوشتون میاد
و اینکه بگم فردا پنجشنبه دوست داشتنی میرسه و من اداره نیستم که بهتون مژده رسیدنش رو بدم
آخر هفته خوبی داشته باشید و خوش بگذره
موفق و شاد باشید

سلام آذرخش عزیز
ممنونم .
مرسی برای یادآوری پنج شنبه ... همیشه خوشحالم می کنی با این محبتت.

الان می یام ببینم چی گذاشتی که من دوست دارم

قندک چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 13:25

سلام و درود بر پرنیان عزیز.شاعر البته باکمی دستکاری فیزیکی می فرماید: این مردمان که بینی مشتی زر پرستند. بیرون ز زر پرستان مشتی خرپرستند. بیرون ز خر پرستان مشتی سفر پرستند.مارا به کیسه زر نیست.اندر طویله خر نیست. سرمایه جز سفرنیست!!!

شاعر بنده خدا گفته بود هنر اما اینجا به دلیل موضوعیت شده سفر.ببخشید دیگه!

سلام جناب قندک عزیز
اول فکر کردم این هم از سروده های خود شماست !
مرسی

کوروش چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 14:42 http://korosh7042.blogsky.com/

پرنیان عزیز
من تو هم در خواندن ژان کریستف مشکل من رو داشتی
جالب بود برام
یادم میاد به مسئول فنی ام اون زمان که بهش می گفتم کتاب قعطی بود بهم معرفی کردی
دقیقا همان گفت که هردو کردیم
3و4 شده بود خواب و خوراکم
ولی از لیست جلد اول یاد م نمی رود
فلانی =معلم فلان ساز
بهمانی= مسخدمه ...

یاد ان روزها بخیر

سلام کوروش عزیز
چه جالب! باز هم گاهی وسوسه می شوم دوباره این کتاب را دستم بگیرم ولی از همان دو جلد اولش می ترسم .

مرسی

چکاله چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 14:57 http://chekale.persianblog.ir

مثلا با آواز بی منظور باد رفت یک طرفی...قشنگ بود پری جان..همیشه به سفر
راستش به سختی نظر گذاشتم برای وبلاگت ..الان چند روزه نظراتت باز نمیشه برام..

سلام عزیزم
می دونم ... اینترنت این روزها خیلی مسئله دار شده . و من ممنونم با اینکه سخت بوده ولی باز هم اومدی .

آفتاب چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 15:21 http://aftab54.blogfa.com/

سلامممم

سلام به روی ماهت

آفتاب چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 17:57 http://aftab54.blogfa.com/

پرنیان جون فردا شب ، شب آرزوهاست .. منم دعا کن ..لیله الرغائبه .

چشم عزیزم اگه قابل باشم .

حریر چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 21:21 http://harirestan.blogfa.com

سلام پرنیان جان
عکست قشنگ بود
همینطور شعرت
خوشحالم که سفر رفتی و بهت خوش گذاشته
به نظر من خدا اونقدر بزرگه که تو پارچ هم براش چای بریزی بازم کمه
چه صمیمانه دعوتش کردی به مناظره...
اومد؟

آره اومد حریر جان ... بارها اومده ...
سلام
مرسی عزیزم

غریبه چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 21:43

دیروز سیگاری کشیدم

یعنی سیگار رو این بار باید به فال نیک گرفت ؟؟؟؟!!!!
اگر چه سیگار چیز خوبی نیست ... اما می شود گاهی وقتها خوشحال شد.
الان باید خوشحال بشم ؟؟؟؟؟

کوروش پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 01:19 http://korosh7042.blogsky.com/

سلام کوروش عزیز ... مرسی
امیدوارم شب خیلی خوبی بوده باشه براتون و تعطیلی آخر هفته ی خوبی داشته باشید .

سایه پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 08:55 http://shadowplay.blogsky.com/

سلام پرنیان عزیز


روز خوبی داشته باشی خانومی

سلام سایه جون
مرسی عزیزم . تو هم همینطور

فریناز پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 08:57 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام پرنیان جون
امروز خیلی ذوق دارم
امشب شب آرزو هاست
پارسال یه آرزویی کردم که یه کم پس و پیش بهش رسیدم امسال ولی میترسم
یه آرزویی میخوام بکنم که میتزسم....

پرنیان جون تو وبم همه آرزوهاشون رو میگن

شده رگبار آرزوها

امشب منو هم یادتون نره ها

از راه دور میبوووووووووووسمتون
یه عالمه هم آرزوی خوبی و سلامتی وعاقبت به خیری براتون دارم

سلام فریناز جون
از صمیم دلم می خوام به همه ی آرزوهائی که مصلحت زندگیته برسی.
آرزوهائی که تو رو به اوج برسونند و موفقیت تو رو به همراه داشته باشن.

من هم میبوسمت . روز آرزوهات خوش ...

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 10:49

ای ذات مقدس و پاک
ای روشن کننده ی صبح های امید
و ای آرامش بخش دل های بی قرار

به تمام خوبی هایت سوگند باران عشق بر سرمان فرود آور
و امشب را بیش از همیشه روزگارانی که برایمان ساحل آرامش بوده ای - باش
باش و بمان و رهایمان مکن

امضا: پرنیان - دل آرام

آمین یا رب العالمین .

غریبه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 14:46

سیگار یادآور بدترین خاطرات . . . آره من که به فال نیک گرفتم

امیدوارم همه چیز براتون رو به خوبی پیش بره . خیلی زود و خیلی غیر منتظره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد