فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

باز هم می خواهم از زندگی بگویم ...

 

گاهی این زندگی مرا گیج می کند . نمی دانم در کجای زندگیم هستم. در راس آن یا در وسط آن.  زندگی یک نمایش است  و من  انگار در گوشه کنار زندگیم یک نقش کوچکی بازی می کنم و این دیگران هستند که نقش های اصلی را به عهده گرفته اند. همه بازیگران نمایش هستیم و این دیگران هستند که مرا با خود به بازی می گیرند  بدون آنکه اراده ای داشته باشم در آن.  آدمهایش می آیند و من وابسته می شوم می روند و من در خود فرو می روم و این ادامه دارد ... نه انتخاب آدمها به طور کامل به اختیار من است نه مدت ماندنشان و نه رفتن و نرفتنشان. فقط می دانم که باید آماده باشم برای هر آمدنی و پس از آن هر لحظه برای رفتنی.  می دانم که از هیچ رفتنی از خداوند نباید سوال کنم : «چرا؟». فقط می توانم اشکهائی بریزم برای این در خود فرو رفتنهای مکرر ... اگر چه هیچ پاداشی بابت این اشکها به من داده نخواهد شد فقط شاید کمی آرامم کند.  


صحنه ی نمایش تشکیل شده از یک مسیر پلکانی پر پیچ و خم دستانم را به حفاظ می گیریم تا زمین نخورم. اگر این اتفاق رخ دهد  مجبورم باز پله های بیشتری را برای رسیدن به بالا طی کنم و تماشاچیانم نشسته اند و تمام خطوط صورت مرا زیر نظر گرفته اند ... وقتی می خندم وقتی می گریم وقتی شادمانه هر دوپله را یکی به بالا می روم و زمانیکه چهره در هم خسته و ناامید با نفسی خسته خود را از پلکان کشان کشان به بالا می رسانم.  

آنان مرا هر لحظه قضاوت می کنند.  قضاوت آنان همیشه برایم مهم نخواهد بود. زیرا گاهی شاید آگاهانه باشد اما بسیاری از مواقع از روی ناآگاهیست و قضاوت خالی از هر آگاهی ذره ای برایم ارزش نخواهد داشت .  همیشه یک بازیگر خوب می تواند در مورد یک بازی ، خوب قضاوت کند! همان تماشاچی خوب برای من  مهم است.  تماشاچی که خودش بازیگر خوبیست.


ارائه یک بازی خوب ... تا در پایان نمایش با چشمانی اشکبار از شادی به تماشاچیانی که برایم دست می زنند بگویم : متشکرم ... حتی اگر دیگر آنان قادر نباشند مرا ببینند. 


این شعر نیست، آتش خاموش معبدیست

این شعر نیست ، زندگی گنگ رنگ هاست 

گر شعر بود ، درد مرا فاش نمی نمود 

گر شعر بود ، تیغ به زخمم نمی کشید ... 



پ ن :  پدر همون کسی هست که لرزش دستش دیگه چیزی از چای تو استکان باقی نگذاشته ولی بهت می گه به من تکیه کن و تو انگار به کوه تکیه کردی . 

روز پدر به همه ی پدرهای خوب مبارک و اون پدرهای خوبی هم که نیستند روحشون شاد. 

نظرات 45 + ارسال نظر
هیچ چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 21:09 http://mindzeinab2009.blogsky.com

زندگی ابتنی در حوضچه اکنون است ...اری زندگی یک بازی ..به تعبیر زیبای لسان الغیب :در پس پرده طوطی صفتم داشته اند هر چه استاد ازل گفت بگو می گویم
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم ...

ممنونم .

فریناز چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 21:14

وقتی زندگیه الانمو با رمانی که میخوانم وفق میدم با هر شخصیتش یه جای زندگی ایستادم!
حس میکنم االان همون اوایلشم که تازه خورشیدو دیده تازه فهمیده جنسیتش چیه!تازه داره حس میکنه میشه روزا به امید خورشید هم چشماتو باز کنی...

ولی وقتی به یکی از هم دانشکده ای هام که یه سال از من بزرگ تره و چند روز پیش فوت کرد نگاه میکنم!میترسم ...حس میکنم پس منم آخر زندگیمم...

میام اینجا میبینم شما که خیلی بیشتر از منه سنتون میگین هنوز نمیدونینی کجای زندگی تونین!شاید حتی اوایلش باشین!

اونوقت روحیه میگیرم و الان میتونم با یه انرژیه بیشتری امشبو راحت بخوابم
مرسی پرنیان جون
شما یه هدیه این واقعا
از طرف خدا

فریناز عزیزم حالا حالا هاخیلی فرصت داری برای بالا رفتن این پله های پر پیچ و خم. خیلی آدمها خواهند اومد توی زندگیت که شاید ماندگارتر باشند و سالهای سال بمونند شاید هم به خواست خداوند زود از تو دور بشن.
آدمهائی که وقتی هستند و یا حتی اگر روزی نباشن برای زنده بودنت و برای تجربه های زیبائی که با اونها در زندگی داشتی خدا رو شکر می کنی.

متاسفم برای هم دانشکده ایت امیدوارم خداوند به خانواده اش صبر بده که بتونند رفتن عزیزشون رو تحمل کنند.

زندگی تو یک زندگی منحصر به خودته . با هیچ کس چه در دنیای واقعی چه در داستانها مقایسه نکن . فقط سعی کن همیشه یک بازی خوب ارائه بدی.

من هم ازت ممنونم عزیزم

یک زن چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 21:46

پرنیان جون خیلی با حرفات احساس نزدیکی کردم ولی یکی از نقص های بزرگ شخصیتی من اینه که ناخداگاه قضاوت آدما برام خیلی مهم میشه و باعث بهم ریختنم میشه. هر چی سعی می کنم برام مهم نباشه ولی تاثیرش رو می گذاره. ولی گاهی یک دفعه می بینم وسط یک بازیم و برام درست عمل کردن سخت میشه. امیدوارم همیشه شاد و پر امید باشی.

اگه اطمینان داشته باشی به درستی کارت دیگه قضاوت دیگران نباید برات مهم باشه.
شاید گاهی احساس می کنی یک جائی از کارت اشتباه بوده اونوقت قضاوت دیگران هم ممکنه برات مهم بشه. نمی دونم ... شاید.

مرسی عزیزم . من هم برات بهترین ها رو توی زندگیت آرزو می کنم.

باران چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 22:08

..

زندگی زیباست
ای
زیبا پسند..

سلام پرنیان زنده اندیش
همیشه برای ما از زندگی بگو..

سلام باران عزیز
مرسی ...
گاهی وقتها تلخ می شه ها!

ایرج چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 23:52

زندگی رو از ماه یاد بگیریم
هر سی شبانه روز فقط یک شب ( یه سکانس کوچیک ) بهش ( کلوز آپ) فرصت میدن تمام رخ جلوه کنه . تازه اگه اونم خورشید بزاره و خسوف نشه . بقیه ماه یا نصف صورتش نیست یا کلا تو حاشیه است .صورتش پر از آبله است . قرنهاست داره از اون بالا تلخیها و دردهای مردم روی زمین رو می بینه .مثل خورشید جاش روز روشن نیست . خلوت و تاریکی و تنهائیه شبه . با وجود همه اینها همیشه ظاهرش شاده .
ماه همیشه ماهه
ماه باشی بانو

هیچوقت ماه رو اینحوری ندیده بودم .
طفلکی ماه!

مرسی ... قشنگ بود.

باران پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 12:02

تلخشم دوست میداریم!!!!
مثل
شکلات تلخ فرانسوی!
.
.
سلام
صبح شما به خیر و شادمانی

تلخش شکلاتی نیست آخه ، باران عزیز!

سلام
و ... ممنون

روی ماه... پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 13:21

دیروز خیام رو می خوندم همین ها رو می گفت
امروز داشتم سروده ی یغما گلرویی رو می خوندم اون هم همین حرفها رو می زد...
کودک فردا هم اگه به حرف بیاد همین ها رو خواهد گفت...
هریک به زبانی!
نه تنها در این سرا بلکه در سرای کامو و کافکا و سارتر هم این حرف ها جاریه...
پس یه ذره انسانیت رو رعایت کنیم تا به دور و تسلسل لعبتکان گرفتار نشیم و مجبور نباشیم در هر دریچه ای با یک نقاب سرک بکشیم و ناخنکی به هر آنچه هست بزنیم...
بی ربط بود اما "بود"./
بگذریم./

بی ربط هم نبود . یک قسمتی از تمام اینها بود.
انسانیت هم این روزها مثل دل خوش سهراب شده ...

ای کاش آدمها دانه های دلشان پیدا باشد ...
ممنون

آفتاب پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 16:01 http://aftab54.blogfa.com/

سلام عزیزم
خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون رو .. این عزیزان نعمتهایی هستند که وقتی در کنارمون هستند باید بیشتر قدرشون رو بدونیم ..اتفاقا داشتم ایمیلی که در مورد پدر فرستاده بودی نگاه می کردم نازنین .

سلام آفتاب عزیزم
ممنونم امیدوارم تمام پدر و مادرهائی که در قید حیات هستند سلامت باشن و برقرار .
لطف کردی .
ای میلیهای قدیمی رو چند بار می بینی ؟!!

آفتاب پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 16:25

مطالب و چیزهایی رو خیلی دوست دارم سعی می کنم مرورشون کنم

کار خوبی می کنی ...

احسان پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 16:53 http://WWW.BOJNOURDAN blogfa.com

خانم پرنیان سلام
" زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست " اما گاه " مرغ درمانده به شب گمراهیم. وکمتر روزی بوده که کسی با
چشم تری سربربالین مگذارد.
یاد و خاطره ی همه ی مردانی که روزی فقط پدربوده اندو دیگر با ما نیستند، گرامی باد.

سلام احسان عزیز
انگار که به تعداد آدمهای روی زمین رنج وجود داره ... نه! خیلی بیشتر .

خداوند رحمت کنه پدر بزرگوارتون رو .
این روزها خیلی جای خالیشون بیشتر احساس می شه .
آدم دلش می خواد دستهای پرمهرشون رو ببوسه و بگه چقدر دوستشون داره و بگه زندگی بدون اونا خیلی کم داره .

این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش می کنم؟

باران پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 19:00

ا ِ !!!
عجیبه ها!!!!
هر چی من میگم هی شما مخالفت میکنی چرا؟!!

رو دنده ی چپم آخه !

رویا پرداز پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 19:46 http://royayeparvaz.blogfa.com

فوق العاده هست.
التماس دعا

ممنونم
محتاجم ... اما چشم.

باران پنج‌شنبه 26 خرداد 1390 ساعت 21:20

اوه!!!!
این عکسه رو من تازه دیدمش!!!!
چقدرم چیزه..

طوریشه ؟

احسان جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 01:41 http://WWW.BOJNOURDAN blogfa.com

خانم پرنیان سلام ، برای بانو نوشتم پدرو مادرها می آیند که بروند و هر یک از خود، نشان هایی برای ما به یادگار بگذارند.
آثاری محو ناشدنی در پیکرو روحمان که با زخمی عمیق از نبودنشان همراه می شود. وآن گاه که آخرین فرزند باشی و سال ها با آن ها زندگی کنی و ناگهان تنها بمانی.
یاد و نام همه ی عزیران سفرکرده گرامی باد.

سلام احسان عزیز
بله ... دقیقا . آثاری محو ناشدنی در پیکر و روحمان
چه جالب شما هم فرزند آخر هستین ... درست مثل من.
و همیشه آخری هاانگار خیلی نزدیک تر می شن به پدر و مادر و یا برعکس پدر و مادر خیلی نزدیک می شن به آخری ها.

خدا رحمت کنه پدر شما رو. امیدوارم روحشون در شادی مطلق به سر ببره. و دعای خیرشون همیشه همراه شما باشه .

باران جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 02:34

سلام!
صبح بخیر..

ولی شب به خیرا!!!
آخه ما تازه رفتیم خوابیدم ساعت دو ونیم صبح !
الان صبحمون شروع شده ... پس صبح به خیر

آفتاب جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 07:29 http://aftab54.blogfa.com/

سلام صبح آدینه پرنیان من بخیر و خوشی ..
بی خود نیست این جناب باران از تصویر خوششون اومده !


فوق العادس !
راست میگه چقدر چیز میزه !

سلام آفتاب جون
دوستش داشتی ؟خوشحالم عزیزم .
توی ابرها داره کیف می کنه واسه ی خودش ...

باران جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 14:03

این یه دفعه رو با آفتاب بانو
استثنا موافقم!!!
.
.
سلام به همگی..
آدینه خوش

الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی شکر

سلام

ویس جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 14:04

کامنت من کجاستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

نمی دونم !!!

پرنیان - دل آرام جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 18:12

بی بهانه ترین سلام عاشقانه
برای تو خوب مهربان


زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی ی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
، راز بزرگی است که در ما جاریست
فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
درک همین اکنون است
شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری

عاشق این بی بهانه ترین سلام عاشقانه ام

...

مرسی پرنیان عزیزم . هر چقدر هم بخوانم باز هم دوستش دارم .


زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

پرنیان - دل آرام جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 19:08

خانوووووووووم شما اینجا گل ندارین؟
براتون بزاریم یه عالم

تازشم دل آراممون براتون دلش تنگ شده

چرا گل دارم ... یکیشون پرنیانی که دلش آروومه .

مرسی عزیزم . آروم باشه دلت همیشه ...

ز- حسین زاده جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 20:04 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام . در مقابل نوشته های خوب و پرمعنای دوستان گلی مثل شما واقعا کم میارم . و برای همین است که از نوشتن خداحافظی کرده ام تا از مطالب زیبای شما بیشترین استفاده راببرم. حقیقتا در مقابل شما دوست عزیزم مطلبی برای گفتن و نوشتن پیدا نمی کنم. مطالبتان بسیار شیرین و پر از معانی و حکمت است.بهترینها را برای شما آرزو دارم.

سلام جناب آقای حسین زاده
از مطالب زیبا و مفید و علمی شما همیشه استفاده می کردم . متاسفم که نمی نویسید . امیدوارم در این مورد تجدید نظر بفرمائید.
از نظر پر لطفتون سپاسگزارم و خوشحالم که نوشته هایم برایتان قابل خواندن هستند.

باران جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 21:22

اوووووووووووووه!
نیگا کن چقدرم پرنیانا قربون صدقه ی هم میرن حالا!!
چطوره اسم وبلاگ رو عوض کنید بذارین جیگرکی پرنیان ها!!!
میخواهین رای گیری کنیم اصلن
دموکراسی بیچاره هم دلش نسوزه؟!!!

ای بابا!
گیس و گول همدیگه رو بکنند خوبه ؟!! خوشحال می شین ؟
رائ گیری کنین ! من کلا دموکراتم .

ویس جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 23:14

بهتر است روی صحنه هر بازیگری نقشش را خوب بازی کند.ولی می دانی که اینطور نیست .خیلی ها از زیرکار در می روند . تو باید بار آنها را هم به دوش بکشی.وبعضی اوقات نقش خوب تو را خراب می کنند.ویا خسته ات می کنند.ویا تمام سعی تو را نقش بر آب می کنند.به امید روزی که همه بازیگرانی ماهر در ایفای نقش زندگی باشیم.

امیدی هم هست ؟!
دقیقا مثل یک فیلم یا یک تئاتره که بازیکن های بد ، بازی بازیکن های خوب رو هم خراب می کنند. در زندگی واقعی هم همینه.

ممنونم ویس عزیزم

باران شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 00:24

با کندن گیس و گول موافقم ۱۰۰۰۰۰ درصد!

واقعا؟!

باران شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 01:18

...

و خداوند روح پدر بزرگوارتون رو قرین رحمت بی انتهاش بکنه..

میدونم که جاشون توو بهشت برین هست با این فرزند مهربون و پاکدلشون..

ممنونم باران عزیز .
خدا سایه پدر و مادرتون رو بر سر شما حفظ کنه سالهای سال ...

بهارِآرزو شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 09:44 http://www.bahar-e-arezoo.blogfa.com

سلام بانو !

یاد آهنگ سیاوش قمیشی عزیزم افتادم ...

روز همه پدر ها مبارک .../

سلام بانوی بهار
سیاوش قمیشی آهنگهای خیلی قشنگی خونده اخیرا. توی یوتیوپ من گوش کردم.
قبلا زیاد خوشم نمی اومد ازش ولی مدتیه خیلی دوستش دارم ... شاید دلیلی داره !

مرسی

رها شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 10:42

سلام عزیزم
زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست .....
کاش بتونیم محکم و استوار از این پلهای زندگی بریم بالا ...ممنون از متن زیبا تون

سلام رها جان
امیدوارم ...
خیلی لطف کردی ... و من هم ممنونم

رویا پرداز شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 12:36 http://royayeparvaz.blogfa.com

ممنون از لطفتون
خوب باشید

آذرخش شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 13:14 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام پرنیان عزیز
خوبی؟
تعطیلات خوش گذشت؟؟
منم خوبم
امروز از صبح خیلی کار داشتم و نتونستم زودتر بیام
صبح اومدم و مطلبت رو خوندم اما فرصت کامنت گذاشتن نبود
مثل همیشه نوشته ی خوبی بود و تاثیر گذار
من که دیگه خسته شده ام از فکر کردن به رفتن ها و اضطراب بودن ها.گاهی اینقدر درگیر این مسئله میشم که از لذت زندگی عقب می افتم.
روز و روزگار خوش

سلام آذرخش عزیز
ممنونم . بد نبود
خوشحالم که خوبی .
گاهی وقتها هم برعکس اضطراب رفتن ها و فکر بودن ها ...
امیدوارم این دغدغه های مخرب و پوچ از زندگی همه یه روزی دور بشه.

مرسی ... خیلی لطف کردی .

فرخ شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 13:28 http://chakhan-2.blogsky.com

بله ما بازیگرانی در صحنه ی زندگی هستیم . اما عده ای از بازیگرها میرن و یه کارگردان ضعیف رو انتخاب میکنند و با اون در نمایش هنرنمایی میکنند . چه بسا بازیگرانی هوشمند و توانا در این صحنه با ضعفهای بسیار حاضر بشن . . چون کارگردان شون نتونسته نقش خوب و فیلمنامه ای عالی رو در اختیارشون بذاره و از همه مهمتر نتونسته از اونها در صحنه بازی بگیره ...
کیارستمی استاد بازی گرفتن از آدمهاییه که هیچ درکی از بازیگری ندارند . اما آیا بقیه کارگردانها مثل اون هستند؟
پرنیان عزیز پرنیان عزیز اگه میتونی کارگردانت رو عوض کن ... به نظرم تو استحقاق این رو داری که بهترین دیالوگها رو بگی و عالیترین نقشها رو بازی کنی ... حیفه در این صحنه نقش اول رو نداشته باشی .... این نظر من بود !

مرسی فرخ عزیز
نمی دونم چطور باید تشکر کنم .
اما گاهی نمی شه کارگردان و یا کارگردانها رو به سادگی عوض کرد. باید موند و یک بازی خوب ارائه داد. درست مثل یک کارگردان معمولی که یک بازیکن با بازی معرکه اش می تونه یک فیلم قابل توجهی ارائه بده. البته بازیکنان بد بازی خوب یک بازیکن رو هم به شدت خراب می کنند.
البته شما استادید در این زمینه و نظر شما کاملا کارشناسانه ست و قابل احترام .
ضمنا از کارگردانی نام بردید که من فیلمهاش رو به محض اینکه به دستم برسه سریع نگاه می کنم . کیارستمی هم کارگردان بسیار خوبیه هم عکاس خوب.
فیلم شیرین رو اگه دیده باشید هنرپیشه ای نداره که قدرت مانور زیادی داشته باشن توی فیلم و دوربین فقط روی چهره ها می چرخه ولی همین سبک ساده و دیالوگ های بی نظیر میخکوب می کنه آدم رو پای فیلم و در آخر این من هستم که اشکهام رو پاک می کنم و می گم ... کیارستمیه دیگه!!!
ای کاش کارگردانهای زندگی ما هم کسانی مثل کیارستمی باشن که بتونن خلاقیت های زیادی به خرج بدن و تماشاگران رو میخکوب بازی ها کنن ...

فتح باب شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 13:49

سلام و درود. ممنونم به نوبه خود. همه آنچه را که گفتی بخشی از زندگی من و توست.بخشی اززندگی ماست. افرادی که کارشان آسه برو آسه بیاست.کسانی که فوق فوقش زورشان یا به پدر ومادرشان می رسد ویا به بچه هایشان . در همین حد.نقش شان هم همینطور فقط در حیطه خانواده دور می زنند. شاید اگر بخواهیم با پیامبران مقایسه شان کنیم بگویم آن دسته از پیامبرانی که موظف بودند فقط خانواده خود را راهنمایی و هداییت کنند و بیش آز آن از ایشان توقعی نبود.پس بار شان هم سبک بود.

سلام
حال شما ؟ امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه ...
فکر کنم کل زندگی ماست ... . بازی در بازی و همینطور ادامه داره تا ...
و من تصور می کنم اگه گاهی وقتها خودمون رو هم بتونیم هدایت کنیم خیلی هنر کردیم .
ممنونم از نظر خوبتون

باران شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 18:23

سلام و عصر به خیر
خسته نباسید..

سلام قربان
مرسی سلامت باشید

دانی شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 18:31 http://d.blogsky.com

خواندیم و از نگاه شما و مخاطبین گرامی لذت بردیم
و محض خالی نبودن عریضه این صفحه را خط خطی نمودیم
ببخشایید

محبت فرمودید .

رها یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 09:39

سلام روز خوش بانو ...

سلام رها جان
روز و شب شما هم خوش ... مرررررسی خیلی لطف کردی

پرنیان - دل آرام یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 09:39

طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار باز آید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند

سلام
ممنون عزیز
کاش اینطور بود که برام نوشتی

سلام پرنیان عزیز
همیشه منتظر غیر منتظره ها باش . گاهی غیر منتظره ها اون چیزی که تو فکرش رو می کردی نیست ... اصلا یه چیز دیگه ست . اما فوق العاده ست .

غریبه یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 12:09 http://feelingofburn.persianblog.ir

می دونی این پ ن که مینویسی رو من نه پا نوشت فرض میکنم و نه پی نوشت . پرنیان نوشت فرض می کنم . خیلی فکر کردم . منم همین حس رو دارم اما انگار که از پله ها پائین میام . بالا رفتنی در کار نیست .

اگه رنجهات زیاده پس داری پله ها رو به سمت بالا می ری!

ضمنا فرضت درسته نه پی نوشته و نه پانوشت همونی که تو گفتی درست تر !

ممنون

فتح باب یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 14:21

باعرض سلام و ارادتی دوباره. ممنونم از لطفتون پرنیان عزیز. تعطیلات خیلی جالب نبود کسالتی گریبانم را گرفته بود که تا آخرین لحظات جمعه شب همراهم بود. از دکتررفتن هم دیگه خسته و بیزار شده ام. از بس که نمی فهمند.فقط مزه پول را می فهمند بندگان خدا

سلام قربان
متاسفم ... خیلی ناراحت شدم. سنی ندارید برای این همه بیماری .
امیدوارم همیشه سلامت باشید و تندرست.
متاسفانه بعضی از پزشکان ما تعهد خود را فراموش کردند و گاهی وقتها با مراجعه به آنها نه تنها بیماری بهبود نمی یابد که مسائل حادتری هم در کنارش بوجود می آید.
متاسفانه ...

فتح باب یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 14:23

ما در این بازی همه بازیگریم

بله .

فتح باب یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 14:26

آینه دار غم یکدیگریم

ادامه ی قبلی بود... ولی ای کاش آینه دار شادی هم بودیم.

چکاله یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 15:22 http://chekale.persianblog.ir

زندگی میگذره..کاش بتونیم تلخی هاشو با کمی شکر شیرین کنیم...به شرطیکه دیابت نگیره و شیرینی زیادی دلزده مون نکنه...

شیرینی های زندگی مثل قندهای مضر زندگی نیست. برعکس عمل می کنه اضافه بر این که انرژی می ده برای ادامه ی این راه دشوار .

آفتاب یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 17:11 http://aftab54.blogfa.com/

سلام عصرت بخیر پرنیان جان

سلام عزیز دلم ... امیدوارم خوب باشی

کوروش یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 17:35 http://korosh7042.blogsky.com/

سلام پرنیان عزیزم
که این پست رو به نوعی شبیه به آن کار زیبای آن بزرگمردی که روسری سر کرد بدان
ایکاش ما بظاهر مردان در خیابان زمانی که جلوی بانوئی را می گیرند . جسور و با پرخاش به این تامین کننده گان امنیت می فهماندیم معنی ناموس پرستی را.
درکتان می کنم عزیزو با شماها گام های دلرنجه در کوچه های شهر بر میدارم
خسته نباشید که همیشه
سپر بلائید و انگیزه ی سرکوب

سلام کوروش عزیز
خیلی لطف کردید. نمی دونم چی بگم بهتون ... فقط می گم خیلی ممنونم

نوید یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 20:26 http://navidsharifzadeh.persianblog.ir/

درود پرنیان خانوم:
و سپاس که به وبلاگم اومدی.پستت رو کامل خوندم.در وقتی تموم شد نمیدون چرا به یاد این جمله از آلبرکامو(اگه اشتباه نکرده باشم!) افتادم که میگه:
بکوش تا عظمت در چشمان تو باشد نه در آنچه که به آن مینگری.
شاید یه کم ایده آلیستی باشه اما اگه آدم بتونه کنترلش کنه حتما میشه ازش استفاده کرد.
بروز کردین خبرم کنید.
من به روزم
به امید دوستی های بیشتر
شاد باشی

سلام نوید عزیز
نه خیلی هم ایده الیستی نیست . جمله ی خیلی قشنگی آوردی . مرسی

راستش من عادت ندارم به دوستان عزیزم خبر بدم که به روز شدم. من رو ببخش . هر موقع که دوست داشتی بیام بهم سر بزن و خوشحالم کن.

کوروش یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 23:13 http://korosh7042.blogsky.com/

ممنونم خواهر مهربانم
بله
من ِ مارگزیده را هراز گاه اشارتی باید
باشد
که ببینیم که کی اون ور هم با این ور یکی شود

ممنون از محبتت

خواهش می کنم کوروش عزیز . لطف کردید.

فرید دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 10:44 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
صحنه نمایش ما آدم ها.... صحنه ایست که هر روز نقابی به صورت، بازی آنروز را آغاز می کنیم و اولین و آخرین تماشاگر این صحنه کسی جز خودمان نیست....
هر چه بگردی هیچ کس را نمی بینی .... اما کمی صبر کن...
آن انتها.... که چشم بازیگر نم تواند به خاطر سایه طاقی طبقه بالای سالن نمایش کسی را ببیند دو نفر ایستاده.... مضطرب و مشتاق نگاهت می کنند...
یکی آرام آرام اشک می ریزد و دیگری آرام و مطمئن دست می زند....
ببخشید که خیلی دیر، اما، روز انسان، به تمام مردان و زنان عالم خجسته

توی بالکن ایستادن؟ و من انگار همیشه همین نزدیکی ها دنبالشون می گردم! یادم می ره که خیلی نزدیک نیستند...

امیدوارم از دیدن بازی بازیگرشون راضی باشن .

قشنگترین جمله ای که در ارتباط با روز پدر شنیدم در این چند روز همین بود. (روز انسان)

ممنون
... و سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد