فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

زندگی ... سعی کردم قصه ای بلند را تا حد امکان کوتاهش کنم!

 

 

مرا از نعره ی سرخ واقعیت مترسان 

من به زمزمه ی آبی حقیقت رویا گوش سپرده ام 

مرا از تماشای هشدار آینه مترسان

من و آینه با هم پیر می شویم 

من سپید می شوم 

او سیاه . 


هر موی سپید یادگاریست از یک تجربه گران. اما می دانم که پنهان کردنشان دلیل بر ترس نیست. شاید می خواهم گرانی تجربه هایم برای خودم محفوظ بماند. شناسنامه ام را مرور می کنم و یک فیلم آهسته آهسته از برابر دیدگانم می گذرد. روزهای کودکی و شیطنت ها و زمین خوردن های ساده و ناز کردنها و ناز فروختن ها و بلند شدنها. روزهای نوجوانی احساسات پر شور و پنهانی و ایده های بزرگ بزرگ و آرزوهای رنگین. نامه های عاشقانه که نمی دانستم باید کجا پنهانشان کنم . گلهای خشک شده لابه لای کتابهای درسی و کر کر کردنهای دخترانه و خاطرات پسرکانی که هر روز از دبیرستان تا خانه از پشت سر  بدرقه ام می کردند و التماس می کردند نامه هایشان را دور نریزم . دور نمی ریختم . پنهانش می کردم در ته یک کشوی ریخت و پاش مملو از سنجاق سر و دستمال گردن و هیچوقت جرات جواب دادن به آنها را نداشتم . یاد داده بودند که دختر نجیب سرش را می اندازد پائین و در کوچه و خیابان با هیچ غریبه ای هم کلام نمی شود. و هیچوقت با هیچ غریبه ای هم کلام نمی شدم ... زیرا که به من این چنین آموخته بودند. 


جوانی ... که آه چقدر زود می گذرد. مثل یک نسیم بر گونه هایم گذر کرده است آنقدر سریع که فرصت می خواهد بنشینم در گوشه ای و فیلم را بر روی دور کند بگذارم و لحظه لحظه هایش را مرور کنم .

و حال که به میانه ی راه رسیده ام به پشت سر که نگاه می کنم خنده ام می گیرد. حتی از تلخی هایش ... خنده ام می گیرد. از شیرینی هایش بیشتر خنده ام می گیرد. و به یاد می آورم روزهای سخت در هر زمان سخت ترین سخت ها بود اما امروز از سطحی بودنشان خنده ام میگیرد. شاید سختی های امروز فردا برایم خنده دار گردد. و این مرا به ترس می اندازد که آیا از این سخت تر ها را هم می بایست تجربه کنم و آیا در آن لحظه به سختی های امروزم بخندم؟! 


یک تن ، یک جان ، یک انسان و یک زن که سعی دارد خود را همیشه آراسته نگه دارد، می خندد ، شوخی می کند ، می رود ، می آید و با خود هزاران تجربه را به این طرف و آن طرف می کشاند. و مردم فقط یک تن می بینند در قالب یک زن که بیشتر اوقات می خندد و لحظاتی هم در خود فرو رفته است اما آنچه در قلب و روحش دائما بالا و پائین می شود فقط خودش بر آن آگاه است.  

و روزی که مرگ فرا رسد این زن رازهایش ، آرزوهایش و دلتنگی هایش را با خود به گور خواهد برد... و این است پایان راه!


هر بار که برای خاکسپاری کسی شرکت می کنم زمانیکه آخرین لحظاتش را در بر روی خاک می گذراند به آن کشیده ی پیچیده در کرباس سفید نگاه می کنم و فکر می کنم آرزوهایت چه شد؟ چه بر سر رویاهایت خواهد آمد؟  تجربه هایت را با خود به کجا خواهی برد؟  و در این میان چگونه زندگی کردی؟   چقدر نفست را با نفس خوش زندگی آمیختی ؟  چقدر نشستی زانوی غم بر آغوش گرفتی و افسوس نداشته هایت را خوردی؟   


زندگی همین لحظه است ، همین دم است ، وقتی که راهی گشتیم همه چیز با ما خواهد رفت. گمان نمی کنم بابت اشکهائی که ریختیم کسی به ما پاداشی خواهد داد. اگر پاداشی هم باشد برای نیکی هاست. برای بردباری هاست. برای سکوت کردن هاست برای گذشتن هاست و برای دوست داشتن هاست. 


می خواهم نیک زندگی کنم با تمام دشواری هایش . گاهی میان چند راهی گرفتار می شوم . با یک انتخاب اشتباه یک تصمیم نابجا به سادگی به قعر تیره گی ها کشیده خواهم شد ، می دانم! گاهی با دوست داشتنهایم باعث رنجش دیگران خواهم شد. عده ای حس تملک در دوست داشتنهایشان بر من دارند و تصور می کنند شش دانگ وجود من متعلق به آنهاست. اما من هرگز چنین حقی بر کسی که دوستش داشته ام قائل نخواهم شد. انسان از نظر احساسی موجودی نامحدود است که به اندازه ی سلولهای وجودش می تواند احساس داشته باشد.  آموختم حس تملک در دوست داشتن بدترین نوع دوست داشتن است.  آموخته ام یک قلب می تواند آنقدر بزرگ باشد که هر کسی سهم خودش را در آن داشته باشد بدون آنکه جای دیگری را گرفته باشد. خدا کند که من در قلبها جای زیادی را گرفته باشم! در طول زندگی هر که را بیشتر دوست داشته ام با بودن و نبودنش بیشترین رنجها را کشیده ام و در کنارش بزرگترین درسها را آموخته ام و برای این رنجها از آنان از صمیم دلم سپاسگزارم. هرگز شکایتی از کسانی که دوستشان داشته ام و دوستم داشته اند نخواهم داشت. زیرا اگر امروز من «این هستم» و اگر چیزی ... اندکی «قابل توجه» هستم. آنان مرا ساخته اند . همانان و رنجهایشان. 


امروز در این میانه ی راه مکررا" فکر می کنم چقدر آموختم ؟ چقدر بخشیدم ؟  چقدر شکستم ؟ و چقدر ساخته شدم؟  مدرسه ی زندگی درسهایش دشوار است کتابهای حجیم و فرصت کم ... آموختن های فشرده فشرده. واحدهای پاس شده با نمره های عالی و گاهی مشروط شدنها.  معدلم در روز فارغ التحصیلی که مرا با احترام و اندوه به خاک خواهند سپرد چه عددی خواهد بود؟!  امیدوارم باعث خجالت عزیزانم نگردم.   در تلاشم اندوه هایم را پر و بال ندهم . می گذارمشان گوشه ی دلم ... گاهی ... دقایقی برایشان اشکهائی خواهم ریخت و برای تک تکشان احترام قائل خواهم بود. اما به شادی هایم وسعت می دهم . میدانم که انعکاسش اطرافیانم را مسرور خواهد کرد و خوشحالی آنان خوشحالی مرا وسعت خواهد بخشید.  و اگر اشکی ریختم و شکایتی کرده ام اینک که به یاد می آورم خجالت زده ی آنان می گردم. ای کاش خود دار تر بودم. اما می دانم که آنان نیز می دانند که هر کسی که بیشتر دوست دارد بیشتر رنج دارد و گاهی پیش می آید که در کشیدن بار سنگین رنجهایش ناتوان گردد و دلش یک شانه بخواهد برای سر گذاشتن بر آن و دمی گریستن و برای اینکه احساس کند شانه ی دیگری هم هست که لحظاتی در کشیدن این بار سنگین همراهیش کند. 


نظرات 29 + ارسال نظر
فریناز یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 21:43 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام
می دونین پرنیان جون گاهی یکی دو ساعتی میشینم به تمام این ها فکر می کنم اما وقتی که میام و میرسم به این دنیای مجازی و بخوام که بنویسم همش یادم میره یا اینکه این افکار جلوتر از دستام پیش می رن و نمی تونم همشون رو بنویسم
واسه همینه که وقتی شما می نویسین یه حس نزدیکی با این افکار دارم و انگار شما تونستین سرعت نوشتن و فکر کردنتون رو به هم برسونین که این چنین تفسیر وقایع می کنین

جالبه برام تنها جاییه که هر چقدر هم متنش طولانی باشه بازم مییام و می خونم

شبتون خوش

سلام فریناز عزیزم
گاهی از این طولانی نوشتن ها شرمنده ی خوانندگانم می شوم ، خودم همیشه مخالف طولانی نوشتن مطالب هستم. اما یک وقتهائی نمی شود خیلی کلمات را در بین کلمات قیچی کرد. اصل سخن از دست می رود.
خوشحالم که حوصله داشتی تا آخر خواندی و دوستش داشتی عزیزم.

تمام لحظاتت خوش .

فریناز یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 22:23 http://delhayebarany.blogsky.com

ممنون
خوشحال می شم از بودنتون و این واقعا دست خودم نیست











عزیزم ... مررررررسی
خوشحالم برای این احساسی که دست خودت نیست.

برای این آیکونهای خوشگلی که گذاشتی ممنونم .

یک زن یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 22:24

پرنیان جون چقدر کامل و جامع نوشتی. این روزا خیلی به زندگی فکر می کنم به دوست داشتنهام.
می دونی عزیزم این حس مالکیت گاهی دلیلش ترس از دست دادنه. من قبلا گاهی بدون اینکه بخوام نسبت به کسانی که دوستشون داشتم ، این حس رو تجربه کردم ولی مدتیه با این حسم مبارزه کردم وخیلی موفق بودم.
عزیزم امیدوارم سالیان سال سالم وسلامت باشی و به خیلی ها محبت و دوست داشتن رو یاد بدی. دوستت دارم مهربون من.

این حس تملک بیشتر خود ما را اذیت می کند. یه زمانی وقتی کسی این حس را نسبت به من داشت گاهی احساس شادمانی می کردم . درمی یافتم چقدر دوست داشتنش با وسواس زیاد است که تحمل هیچ کس غیر از خودش را در این دوست داشتن نداره . اما به مرور زمان باعث آزار خواهد شد آن هم به دلیل محدودیتهائی که برای طرف مقابل قائل می گردد.

ممنونم از دعاهای قشنگ و خوبت ... اما همیشه از عمر طولانی وحشت دارم . خیلی مسئولیت هایش سنگین می شود.

من هم خیلی دوستت دارم دوست همیشه ی من .

مسافر یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 22:38

سلام پرنیان عزیز
مجددا" روز زیبای زن و روز مهربانی های مادر را به شما تبریک و تهنیت میگویم انتظار داشتم بجای این پست مطلبی پر از نشاط و امید و عشق و دلدادگی و ایثار و ............ در مورد مادران و زنان این مرز و بوم می نوشتید
خواهش می کنم اگر صلاح میدانید این پست را برای روز دیگری در وبلاگ بگذارید و با قلم و نثر و نظم زیبایتان برای پاسداشت مادران مان و زنان صبور مان متن جدیدی بگذارید
سپاس از توجه تان

سلام
ممنونم . ای میل پر از لطفتان با آن عکس زیبائی که گذاشتید بسیار خوشحالم کرده بود.
راستش از بس که در طی سال به مناسبتهای مختلف روز زن اعلام شده من گیج شده ام . یکی دو ماه پیش روز جهانی زن بود و در فیس بوک کلی پیام تبریک گرفتم و باز پس فردا روز زن اعلام شده است.

من خیلی خیلی از شما ممنونم برای توجهتان به نوشته هایم. وقتی این جمله ی شما که با دو کلمه ی «خواهش می کنم» شروع شده است را خواندم از خجالت صورتم برافروخته شد. شما خیلی خیلی بزرگوار هستید. اما اگر بخواهم بردارمش کامنتهای دوستان عزیزم ممکن است حذف شود و هر کدام از این کامنتها یک دنیا برایم ارزش دارند.
واقعا نمی دانم چه کار باید بکنم...

اجازه دهید این پست را برندارم و در چند روز آینده یک پست در رابطه با بزرگداشت زنان تقدیم به شما و بقیه دوستان کنم.

پرنیان - دل آرام دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 00:31

بابت اشکهائی که ریختیم کسی به ما پاداشی خواهد داد. اگر پاداشی هم باشد برای نیکی هاست. برای بردباری هاست. برای سکوت کردن هاست برای گذشتن هاست و برای دوست داشتن هاست.

سلام
به تو که قلبت لبریز از عشقی ست که هر روز با کلامت با نگاهت تقدیمش می کنی به آنان که دوستت دارند
پرنیان مهربان
چقدر راحت از کنار روزمره گی هایمان می گذریم
و تو چه زیبا به تصویرشان می کشی
آنقدر مهربانی هایت حقیقی و خالص است که انسان را مجاب می کند در هر مقام و منزلتی که هستی محترم بشماردت
و بر باورهایت بوسه زند

خیلی وقتها به خیلی وبلاگ ها رفتم و یاد گرفتم که چطور احساسم رو بیان کنم
و خیلی وقت ها به فتح باغی آمده ام که گویای حرف هایی ست که از دل یک زن عاشق و زنده دل برخواسته و هر کوچکی از آن درس هایی بزرگ یادمان داده که اگر با گوش دل شنیده باشیمشان جز نور و دست نشانگر خدای مهربان چیزی نبوده
برای تمام این بودن ها و برای تمامی دلانه هایت که با شوق می خوانیمشان
سپاسگذاریم
شکر که هستی پرنیان آسمانی
دستی همراه توست که به واسطه ی وجودش اینقدر شیوا و عزیز شده ای
همراه همیشگی ات باشد

عزیز دل با تمام حس دوست داشتنم می گویم
روزت مبارک نازنین مهربان

سلام پرنیان عزیزم
کامنتت خودش یک پست زیباست. نه به خاطر اینکه تمامش در رابطه با خودم بوده و نوشته هایم دوستش داشته ام، قلم زیبایت را دوست دارم و روح زیباتر از قلمت را . پاکی و معصومیت روحت از قلمت بر صفحه ریخته می شود و من را در خود حل می کند. همیشه در پاسخگوئی به چنین کامنتهائی ناتوان هستم. شرمنده می شوم و نگران که مبادا لایق این همه لطف و مهر نباشم. مسئولیتم در مقابل خودم سنگین تر می شود.
پرنیان عزیزم روزی را که به نام زن نامیده اند را من هم به تو تبریک می گویم و امیدوارم هر روز روز تو باشد.

ویس دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 01:50

شاید آدمایی بیایند و بروند و هرگز به بیلان کاری خودشون در دنیا فکر نکنند.کسانی که خودشان را و اعمالشان را زیر سوال می برند و از خودشان توقع دارند.ومنتقد خودشان هستند ،مثل شما،آدم های بزرگی هستند.کسانی که به نظاره خودشان نشستند و انگشت اشاره شان به سمت خودشان است.این مسیر کمال است.این عرض زندگی است.

اسکندر روزی از شهری می گذشت .گذرش بر گورستان شهر افتاد و دید تمام کسانی که مرده اند بسیار کودک بوده اند دلیل را پرسید وسوال کرد که آیا بیماریی بوده؟جواب دادند که سن تفکر هر کسی روی قبرش نوشته شده است.نه سن شناسنامه.وشما هم با این پست نشان دادید که روی عرض زندگی گام بر می دارید.دوست بسیار خوببببببببببببببببببم.سلامت باشی و شاد.

ممنونم ازت ویس عزیزم . امیدوارم همانطور باشد که تو می گوئی . امیدوارم لحظه ای از کارهایمان غافل نشویم و روزمرگی ها آنقدر ما را در خود غرق نکند که رسالت انسانیت خود را در لابه لای روزمرگی ها به فراموشی بسپاریم . امیدوارم انسانهای خودخواه و آنانی که زندگی خاکی خاک آلودشان کرده است ما را با خود به قعر سیاهی نکشانند.

باز هم ممنون ...

قندک دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 09:09 http://ghandak mirza.blogfa.com

سلااااام و درود بر پرنیان همیشه عاشق.راستی نامه منو هنوز داری؟ همونی که زمستون توی برف یواشکی دادم و گفتم دورش نندازی لاش یک گل سرخه؟

توی تلوزیون وماهواره و اینا مرتب از بلند کردن واینا بحث می کنند نچرال ویو و غیره و غیره را ارائه می دهند آن وقت شما در پی کوتاهی هستی؟ ای بابا؟!

سلام
e!
شما بودین پس ؟!!!

دارمش هنوز

وای ! امان از این تبلیغ زشت و بی محتوای نچرال ویو. به قول انگلیسی ها لانگ ایز بیوتیفول ! ولی من فکر می کنم انگلیسی ها می گن تال ایز بیوتیفول . تبلیغهاشون هم غلط غلوطه .

حرف ها گاهی کوتاه ترش خوبه قربان!

آذرخش دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 10:38 http://azymusic.persianblog.ir/

گر آمدنم بمن بدی نامدمی
ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی نه بدمی نه شدمی

سلام پرنیان عزیز
خوبی؟
ممنون از این تلنگری که به ما زدی
امیدوارم بقیه قصه ات خوب و خوش و عاشقانه باشه
روزت خوش

گر آمدنم بمن بدی نامدمی
گاهی وقتها سخت می شه همه چیز یه جورائی!

سلام آذرخش عزیز
ممنونم برای دعای قشنگت. روزگارت خوش

کوروش دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 12:55 http://korosh7042.blogsky.com/

از سپیدی موی گفتی و یاد زال گونه شدن زود هنگام شدم امید که
چیزی اندوخته باشم

سیمرغ

ایکاس مرغ ِبر زمین ، سیمرغ بودی
در قاف ، تنها آخرین سیمرغ بودی

دلدادهء هر بامدادی ،مرغ ِ امید
مارا تو در این واپسین سیمرغ بودی

ای کم نشین و نیک منظر،من ندانم
افسانه با تو هم نشین سیمرغ بودی

ننگ ِ زمان آلوده دامان کرد مارا
آسوده اما پیش از این سیمرغ بودی

سیمرغ در افسانه را ،چون می شناسند
گویم دلا تو بهترین سیمرغ بودی

زالت اگر بیگانگی را پیشه کرده است
تو آشنا ،عاری زکین سیمرغ بودی

کس را در این افسانه،من همدم ندیدم
تنها ،دم ِ حجت یقین سیمرغ بودی

ایکاش با من بودی و دیگر غریبه
سلطان ِ مرغان ِ زمین سیمرغ بودی


امیدوارم خداوند به شما طول عمر بدهد کوروش عزیز.
سپیدی مو خیلی مهم نست مخصوصا برای آقایان که مجبور نیستند درگیر رنگ کردن و های لایت کردن و لو لایت کردن و این جور چیزها باشن. حالا خانم ها ماشاالله هر روز یک داستانی داره این موهاشون

از شعر قشنگتون ممنونم

قاصدک دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 14:02 http://deleghamginotanha.blogfa.com/

چه خوش گفته اند که:«بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
کاین اشارات ز جهان گذرا ما را بس»

سلام

قاصدک دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 14:12 http://deleghamginotanha.blogfa.com/

سپاس از حضور شما.
دوست داشتم نظری از شما می دیدم.

خیلی خوش آمدی قاصدک عزیز به این باغ.
این باغ یک قاصدک کم داشت .

فرزان دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 16:07 http://filmvama.blogfa.com/

درود برپرنیان عزیز
بزرگترین مزیت سرزدن به دنیای مجازی .همسویی با احساساتی واقعی ولطیفه که از عمیقترین عواطف دل اوج گرفته وبر این برگهای مجازی عیان میشه وخواندنش برای حقیر افتخاریست ...
بظن من با این نوشته ؛باغ خودت رو فتح کردی؛
گرچه فتح باغها وجنگلهایی همچنان...در راه است...

از صخره شدم بالا
در هرگام دنیایی .تنهاتر ..زیباتر
وندا آمد...
بالاتر...
بالاتر..

بالا تر ... بالاتر
و در هر گام دنیائی تنهاتر ... زیباتر !
خیلی قشنگ بود.
سلام فرزان عزیز
شما بزرگید قربان. ممنونم ...

مریم دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 16:24 http://www.2377.blogfa.com

بعد سالهای طولانی انشالله با معدل بیست میروی !
و این جا چرا یه کف مرتب ند اره ؟ ها ؟
مجتبی کاشانی یه شعری داره مدرسه ی عشق خوندی؟ یاد اون افتادم در مورد مدرسه که گفتی ! اگر نه می تونم برات بنویسمش !

معدل بیستش خیلی خوبه اما سالهای طولانیش سخته یه کم!

مرسی مریم جون
اشعار مجتبی کاشانی هم خیلی قشنگه ... لطف می کنی عزیزم

مریم دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 16:29 http://www.2377.blogfa.com

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست



مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست



در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند



و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند



غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:"هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق

کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما.
مجتبی کاشانی !

روزت مبارک !

خیلی قشنگ بود . خیلی لطف کردی . روز تو هم مباررررررررک

آفتاب دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 20:23 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان عزیز من ..
نوشته هات انقدر با احساس و زیبا هستند که جایی برای هیچ حرفی نمی مونه !
فقط می دونم همیشه باید قلبمون رو لطیف نگه داریم ..
این حس تملک دوست داشتن دست انسان نیست ..گاهی انقدر کسی رو دوست داریم که همیشه انتظار دیدنش رو داریم ..مثل مطلبی که تو پست قبلیت نوشتی ..


ما آدمها به همین لحظه های خوب زندگی دلخوشیم .. لحظه های بودن ها .. مهرورزیدن ها .. همدلی ها و گاهی برای داشتن سنگ صبور .

سلام آفتاب جان
می فهمم. گاهی وقتها اونقدر احساسات عمیق می شن که دیگه کنترل بر حس مالکیت از دست می ره . دلت میخواد همیشه اون آدمی که دوستش داری باهات باشه.

ممنونم ازت آفتاب عزیزم . امیدوارم تمام کسانی که دوستشون داری همیشه از وجودشون قلبت گرم باشه و فراق و دوری رو هرگز تجربه نکنی.

آفتاب دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 20:26 http://aftab54.blogfa.com/

پرنیان جان یادم رفت روزت رو تبریک بگم عزیزم ..

روزت مبارک عزیز دلم

ممنونم عزیزم روز تو هم مبارک

ایلیا دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 23:11

تبریک پرنیان عزیز! تبریکی برای یک عمر سختی هایی که در سپیدی های موی جلوه می کند.برای تک تکشان تبریک!

ممنونم ایلیا عزیزم . خیلی خیلی خوشحالم کردی ... بعد از مدتها که آمدی چقدر شیرین آمدی ...

پژمان دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 23:34 http://silentcompanion.blogfa.com

سلام ساده ترین بهانه برای طرح پرسش زندگیست
پس
به وسعت واژه بلند آشنایی سلام.

سلام پژمان عزیز
سلامی به وسعت واژه بلند آسمانی ...
خوش آمدی

پژمان سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 00:00 http://silentcompanion.blogfa.com

ممنون بخاطر حضورتون
راستش یکی از دوستان قدیمیم وبلاگ شما رو بهم معرفی کرد...چند روزه که هر روز بهتون سر میزنم. اما امشب تصمیم گرفتم براتون کامنت بذارم....
روزتونو بهتون تبریک مگیم.
بهترینها تقدیم به شما.

خوشحالم کردی پژمان عزیز. از دوست خوبت ممنونم که به من لطف داشته.
اگه دوست داشتی بیا و گاهی به من سر بزن خوشحال خواهم شد.

ممنونم . برایت یک عالمه غیرمنتظره ی شیرین آرزو می کنم.

مومو سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 00:47 http://mo-mo.blogsky.com

روزت مبارک بانو پرنیان نازنین

سلام مومو جان
خیلی لطف کردی ... روز و روزهایت مبارک

کوروش سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 04:07 http://korosh7042.blogsky.com/

بانوی مهر
روزت فرخنده و خجسته
وسایه مهرت بر سر خانواده
همیشه برقرار به سرور باد

مرررسی کوروش عزیز
خیلی خیلی لطف کردید . از محبت شما بسیار سپاسگزارم

یک زن سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 08:38

پرنیان مهربونم سلام و صبحت بخیر
اومدم اینجا انرژی بگیرم. دوستت دارم عزیزم.

سلام عزیز دلم
و انرژی بدی !

من هم دوستت دارم مهربان .

منا سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 08:46 http://mosaferkocholo.niniweblog.com/

سلام پرنیان خانم
روز مادر رو به شما تبریک میگم

سلام منا جان
ممنونم عزیز دلم . روز تو هم مبارک باشه ... هر روزت مبارک باشه

قندک سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 08:50 http://ghandak mirza.blogfa.com

سلام و درود روزتون مبارک. بله حق باشماست .اصلا مارا چه به تبلیغات انگلیسی و نچرال مچرال. بر می گردیم به کشور خودمون و تبلیغات خودمون و اونی که پشت اتوبوسهامون نوشته اند که که می گیه: هر چیز طبیعیش خوبه

سلام جناب قندک عزیز
چه جالب! چقدر توجه دارید شما به تبلیغات .
توی تبلیغات ایرانی یک بیلبورد هست توی اتوبانها تبلیغ سازمان هواپیمائی لوفتهانزاست . من توی تبلیغات ایرانی فقط این رو دوست دارم. بقیه اشون از هرگونه خلاقیت و ابتکار خیلی دور هستند.

فرید سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 09:03

سلام
امروز بهانه خوبی برای باور دوباره نیمه همیشگی هستی ست...
روزتان مبارک و سراسر شادمانی

سلام فرید عزیز
همیشه به دنبال بهانه های خوب برای رسیدن به باورها ...

خیلی لطف کردید . خیلی خیلی ممنون

قندک سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 09:29 http://ghandak mirza.blogfa.com

سلام و درود و عرض تبریک مجدد به مناسبت روززن

سلام جناب قندک عزیز
خیلی لطف کردید . بسیار بسیار سپاسگزارم

آذرخش سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 09:53 http://azymusic.persianblog.ir/

روز زن مبارک باشه دوست عزیز

مرسی آذرخش عزیز .
خیلی لطف کردی . خیلی خیلی ممنونم

رها سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 10:12

سلام عزیزم روزت مبارک ....

سلام رها جان .
بر شما هم مبارک ... هر روز تو باد و هر روزت مبارک باد .
خیلی خیلی سپاسگزارم عزیزم .

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 11:13

پیشکش مهربانی هایتان
اشک هایم
نه
چشم هایم
نه چه می گویم!؟
اینجا که دریاست
اینها که می خوانمش
دل شماست ...
(پرنیان)

پرنیان عزیز و مهربان روزت مبارک
همیشه هات عاشقانه

همیشه هام عاشقانه ... چقدر زیباست این جمله !

چشمهایت همیشه پر باشد از شادی های عمیق عزیز دلم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد