فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

من فقط می بخشم ... اما فراموش نمی کنم!



زندگی گریزی دائمی ست که حتی به تو فرصت نمی دهد تا بفهمی از چه می گریزی!

فرانتس کافکا



به گفته ی نیچه دائما می رقصم که زمین نخورم! و تجسم زندگی من همواره با یادآوری این جمله ی نیچه همراه است . تا اینکه دوستی زنگ می زند و می پرسد: چطوری ؟  و من ناگهان و بدون اینکه حتی تصورش را کرده باشم مانند بمب منفجر می شوم و  اشکهایم بی وقفه جاری می شود. نمی دانم چرا یکباره و بدون انتظار اینجوری می شود!  شاید زیاد قوی بوده ام.  و بعد که خوب مویه هایم را می ریزم بر سر دوست بخت برگشته ام یک نفس عمیق می کشم و می گویم بیا دوتائی فراموش کنیم اصلا!   کمی خسته ام ... همین!  بهت زدگیش را پشت خط تلفن احساس می کنم. نمی داند اصلا چه شد!  و حالا چرا باید فراموش کند؟!  شاید هم در حد انتظار قوی نبوده ام... 


زندگی گریزی دائمیست ، گریز از خود ، گریز از کسانی که تو را دائما می رنجانند ، گریز از واقعیتها،  گریز از پذیرش خستگی ها و حتی گاهی گریز از خاطرات شیرین که مرورش غمگینت می کند. با تمام اینها یک چیزهائی این وسط خیلی زیباست و آن امید به فرداست! بخشیدن آدمهاست و دوست داشتنهاست ... 

من فکر می کنم برای زنده ماندن نباید این سه اصل را از دست داد!   

درست است که کلمه به سکوت و کارد به استخوانم رسیده است، 

اما هرگز هیچ دقیقه ی دوری، به دریا دشنام نداده ام. 

من فقط می بخشم ... اما فراموش نمی کنم .  

 


 

کنایه نوشت : متاسفانه این روزها در جهنمی زندگی می کنیم که خوشبختانه روزی در بهشت یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد ...  HaaH


نظرات 46 + ارسال نظر
یک زن دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 19:42

سلام عزیزم امیدوارم بهترشده باشی. من هم متاسفانه همیشه می بخشم ولی فراموش نمی کنم. واقعا زندگی گریزی دائمیست. چقدر این قسمت نوشتت رو خوب می فهمم. دوستت دارم وامیدوارم خستگی هات کمتر بشه.

سلام
مرسی عزیزم .انگار که یک موجی بود آمد و رفت ... زیاد بهش اهمیت ندادم و زیاد هم روش متوقف نشدم ... .

آفتاب دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 20:02 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان من
انسانهایی در کنار ما هستند که گاها به کینه توزی و به تخریب شخصیت ما می پردازند و از این کار لذت می برند ..
خوب می دونم که خطاهای آدمها و جفاهایشان را باید بخشید اما هیچ گاه دل پاک نمیشه ... اگر چه باید از ذهن کینه ها و دشمنی ها یی که بر ما میشه را پاک کرد اما خدا کنه ملکه ذهنمون نشه ...
فقط یک جمله یادم همیشه می مونه :
در مقابل زخمهایت سکوت کن ... سکوت زیباترین اعتراض است ..معجزه می کند .

سلام آفتاب عزیزم
انسانهائی که تو ازشون نام بردی ، اینا رو آدم تکلیفش رو می دونه باهاشون. یک خداحافظی و ترک دائمی!
اما آدم تکلیفش رو با انسانهائی نمی دونه که از روی نادانی و ناآگاهی دیگران رو به جنون می رسونند. هم دلت براشون می سوزه هم به ستوه می آرن تو رو!
درست مثل در مسجداند نه می تونی بندازیشون دور نه تحمل نگه داشتنشون رو داری.
چه جمله ی قشنگی نوشتی :
در مقابل زخمهایت سکوت کن . سکوت زیباترین اعتراض است ... معجزه می کند.
اما من این رو اضافه می کنم که سعی کن فراموش نکنی از کجا و چطور زخم خوردی که مبادا از یک سوراخ دوبار گزیده بشی!
و من متاسفانه گاهی خیلی زود فراموش می کنم ... نمی خواهم فراموش کنم و نباید فراموش کنم!

مرسی عزیزم

نازنین دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 20:08

پرنیان مهربون ودوست داشتنی من عزیزم نگرانت شدم تو همیشه سنگ صبور من بودی و تنها آدم قابل اعتماد زندگی من. همیشه درس شجاعت و قوی بودن رو از تو ونوشته هات گرفتم. کاش نزدیکت بودم حداقل می توانستم دعوتت کنم به یه شام یا یه قهوه. هیچی ازت نمی پرسیدم ومی ذاشتم راحت باشی. نمی دونم شایدهم بودن بامن خوشحال وآرومت نمی کرد. دلم می خواد هرکاری از دستم برمیاد برای آرامشت انجام بدم. دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی. گاهی خودم هم باورم نمیشه یه دوست مجازی برام انقدر مهم وعزیز بشه.

نازنین من
تو اونقدر مهربونی و اونقدر منو تحت تاثیر قراردادی که آرزو داشتم کنارم بودی و در آغوشت میگرفتم و می بوسیدمت .
می شه آدم حالش بد باشه با داشتن دوستای خوبی مثل تو وبقیه؟
معلومه که خوبم ... بیشتر از همیشه
الان دلم یه قهوه خواست با کسی که خیلی نازنینه

مسافر دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 20:57

تو با خودت چه کرده ای ؟
تو با خودت چه میکنی؟
این جملات را با هم مرور کنیم:

دریا دریا مهربانیت را می خواهم .... برای درختان تا بهار بیاید
............................................................
بیا ذوب کن در کف دستان من جرم نورانی عشق را ....مرا گرم کن
.......................................................
آن روز پرواز دستهای صمیمی /در جستجوی دوست/ آغاز میشود/ روزی که نامه ها همه باز است
....................................................
تاب میخورد دلم / و گاهی که خیلی بالا می رود / می ارزد/ تاب است دیگر/ هویتش / رفتن و آمدن
...............................................
هر چه دشنام از لب ها خواهم چید/هر چه دیوار از جا خواهم کند/ من گره خواهم زد چشمان را با خورشید/ دل را با عشق
...............................................................
بیا تا برایت بگویم
می آئی کنار همین بوته ی تشنه/لحظه ای بنشینیم و آفتاب را جشن بگیریم؟
ی دریغ از مااگر چون گل نرقصیم با نسیم
......................................................
شاید زندگی همین است سبز باید بود
......................................................
لبی به خنده باز کن ببین چگونه از گلی خزان ما بهار می شود
..................................................
خوب پرنیان عزیز
تو با خودت چه کرده ای
تو با خودت چه می کنی؟

مگر خودت ننوشته بودی « تا شقایق هست زندگی باید کرد »

» رنج های بزرگ انسانی روح را پالایش می دهد »
« مراقب قلب ها باشیم »

«وقتی امیدی به زمین نیست، به آسمان نگاه کن!»


«می خواهم کمی دورتر از شما ،کمی نزدیک تر به ماه بمیرم»

« سرت را که بالا بگیری یک آسمان پر از امید آن بالاست!»

خوب اگر اینها را تو نوشته ای و دوستشان میداری پس چرا این پست را نوشته ای؟ من اعتراض دارم من از تو شکایت دارم من از تو شاکی ام
تو نباید این پست ها بنویسی
تو پر از احساس زیبای عشق
و
مهربانی
و
صمیمیت هستی
تو تنها « خودت » نیستی
تو « ما » هستی
تو « مائیم »
و ما
« همه » هستیم
پس
ای دریغ از ما اگر چون گل /نرقصیم با نسیم

تو عزیزانی داری چون مهر باران /پرنیان .دل آرام/بهار آرزو/رها/ آفتاب/ آذرخش/ سهراب/ محمد/ ویس/ فرخ/ کورش/
شقایق
مریم
بهار آرزو
یک زن
و قندک عزیز
و .........
تو با اینهمه عاشق
و مهربانان
چه غم داری که دلشکسته از نابخردی جاهل اینگونه دل می رنجانی و اشک بر رخسار مهربانت می فشانی
کاش من بجای تو این مهربانان را داشتم
کاش من جای تو بودم
کاش
کاش

وااااای خجالت کشیدم که !
حیف که کامنتهای خوبی برای این پست از دوستای خوبم گرفتم وگرنه به خاطر این حرفهای شما حذفش میکردم این پست رو.

اما می شود گاهی خسته بود. نمی شود؟
می شود گاهی کم آورد . نمی شود؟
یک احساس دو سه ساعته بود که گذشت و تمام شد. دلم به حضور تمام خوبی ها و مردمان خوب گرمه ... و این گرما منو سریع سرپا نگه می داره.
نمی شه گاهی بغض های فرو خورده و بغض هائی که بهشون بی توجهی شده بترکه؟
من هم انسانم مثل بقیه سوپر وومن که نیستم! (شوخی کردم)

اینا رو از کجا آوردین ؟ این جمله ها رو ؟
بله بله ... شاید زندگی همین است سبز باید بود.
سرم رو بالا می گیرم می دانم که یک آسمان پر از امید آن بالاست...

مرسی برای همه چیز .... مرسی

مریم دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 21:52

درسته می بخشیم گاهی ولی فراموش نمی کنیم !
سلام پرنیان عزیز !
ممنونم ازتبریکت !
اما این هایی که در مورد بچه ها توی دو پست قبل نوشته بودم را مگر نخواندی ؟

نه متاسفانه ... ولی حتما می یام می خونمش.

مرسی

مریم دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 22:01 http://www.2377.blogfa.com

وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت !

باشه ...

خلیل دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 22:11 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

گریز از خود، از ... نمی تواند به " امید به فردا " بیانجامد. برای امید واقعی به فردا، باید نگریزیم که هیچ، در شناختن واقعیت های امروز تلاش بیشتری کنیم هر چند ممکن است گاهی هم منفجر شویم.

سلام
بعضی واقعیت ها هستند که تغییر ناپذیرند. تحت هیچ شرایطی عوض نمی شن. چاره ای نیست جز گریز از مرور کردن آنها چون تلخیش آزار دهنده می شن.
اما یه جاهائی موافقم با نظرتون و مطمئنم که درست میگید.
خیلی لطف کردید.

مریم دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 22:12 http://www.2377.blogfa.com

اسمش امیررضاست ! شیطون کلاس ! با مهدی همون که سرش فقط معلومه اگر بهم بیفتن زلزله هفت هشت ریشتری میاد !
بعضی حروف مثل ر را هم بلد نیستم تلفظ کنه و به خاطر همین حرف زدنشم خیلی بامزست ! مثلا به کوچولو میگه توشولو ! عاشقشم !

آخییییی عزیزم! بیشتر عاشقش شدم . توشولو ... خدای من!
فردا از طرف من ببوسش حتما حتما ...

مریم دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 22:27

خدا کنه فردا بیادش !چند روزه ندیدمش رفته خونه ی خواهرش ! دلم براش تنگ شده خیلی ! اگر آمد حتما این کارو می کنم ! اینم بگم که از بوس هم خوشش نمیاد ! کلا پسرامون ماخوذ به حیان ![نیشخند]
اما همین امیررضایی که خیلی کم می بوسه آدمو چند روز پیش گفت بیا یه چیزی در گوشت بگم یه دفعه بوسیدم ! [نیشخند][نیشخند] تازه حالا بیا دو ساعت توضیح بده که خاله کیه !

ای بابا کارت سخت شد که ! بهش بگو حالا یه دونه توشولو اشکال نداره ...
بگو خاله دل و دین و عقل و هوشش از دست رفت ...
منو از دنیای آدم بزرگا برد بیرون این عکسها . محشر بود

میله بدون پرچم دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 22:56

سلام
برای همه مون پیش میاد... از آهن که نیستیم

سلام
مرسی برای همدردی ...

کوروش دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 23:31 http://korosh7042.blogsky.com/

افسانه ی عشق را بر دیواره ی آثار باستانی نوشتند. هر که دید . گفت:قصه ی زندگی من است.
پرنیان عزیز
خواهر مهربانم.بر خلاف عادت مالوف و مرسوم پست امروزت را نخوانده بنا به اطاعت امری که داشتی رفتم و با شرمساری محبت
بی دریغ تو و برادر عزیز ندیده از قند و عسل شیرینتر را دیدم.
چه میتوانم گفت؟وقتی که مسافری ناظر از دور اینگونه وصف الحال
می شود.
روی ماه تمام شما عزیزانی را که این مدت در کنارتان ساعاتی را اگرچه کم بر تمام داشته های سالیانم پرده ای و ستری کشیده شد . را می بوسم
چرا که
دل ِ من سی دی پر از عاشقانه بود سرنوشت خش های نامرادی برآن کشید.



سلام کوروش عزیز
ممنونم . امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید .

رها سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 01:19

سلام عزیزم مثل همیشه زیبا و قشنگ و کمی دلتنگی داشت ..اما ممنون از مسافر که این همه زیبا نوشته و ار طرف من تشکر کن از ایشون چون من سرم و شلوغه و وقت ندارم ..اما مسافر با زبان شیرین و قشنگش بسیار قشنگ نوشته ...تو هم بخند دختر جان ...بخند به دنیا ....

سلام رها جان
باشه ... می خندم ... مثل همیشه!
ممنونم از محبتت .

مهرباران سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 07:41

زندگی دیواری است... هر کس بر آن چیزی به یادگار می گذارد...یکی قاب عکسی... یکی شاخه گلی... یکی هم میخ و سوارخی... شاید میخها را بردارند... اما جای آن تا دیوار بر جاست می ماند... همیشه دلمان به گلها و یادگاریهای قشنگ خوش است... البته شاید برای چسباند قاب عکس خاطرات سوراخ شده باشد... به هر حال کاریش نمیشود کرد...
...
سلام بر پرنیان گرامی... نوشته شما یکی از واقعی ترین نوشته های شما بود... با همان قلم سحر آمیز...
شاد و سلامت باشید همیشه

خیلی قشنگ بود... درسته حتی برای زدن یک قاب زیبا روی دیوار زندگیُ، یک سوراخ به جای می ماند . پس باید سعی کنیم قاب را هرگز از روی دیوار برنداریم تا هر چه آن زیر هست پنهان بماند .

ممونم خیلی لطف کردید و تشکر از محبت شما.

مهرباران سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 07:45

کنایه نوشت:
روزی از یکی از نویسندگان بزرگ پرسیدن دوست دارید به بهشت بروید یا جهنم... گفت: در هر دو جا دوستان بسیار عزیزی دارم...
...
روز و روزگار خوش

جالب بود ... مرسی
اما من ترجیح می دهم دیگر با دوستان بهشتی ام روزگار بگذرانم. و مطمئنم همه ی دوستانم بهشتی اند.

سهبا سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 08:00 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

دردهای آشنا..... قلبهایی نزدیک..
سلام عزیز . باید بیاموزیم قوی تر شدن را .

سلام سهبا جان
داریم می آموزیم داااااااائما!
مرسی

بهارِآرزو سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 09:16 http://www.bahar-e-arezoo.blogfa.com

سلام بانو .../

با خوندن نوشته ها تون نفسم تو سینه حبس شده بود و به این گریز از زندگی فکر می کردم گریز از واقعیتها و این جمله دائما در ذهنم تکرار می شد ( زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود ...)

و بعد یهو خنده های قشنگ پارسا یادم اومد و با خودم گفتم مامان جون زندگی رسم قشنگیست ...

خاله جون زندگی رسم قشنگیست

سلام بهار عزیز
راستش هر چی میریم جلوتر زندگی سخت تر میشه ... پیچیده تر میشه. اما امیدوارم همیشه برای تو ساده باشه و البته مملو از رنگ های شاد و زیبا.
و همیشه از خنده های پارسا به اوج برسی...

...
حتما همینطوره ... زندگی رسم قشنگیست! می بوسمت

قندک سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 09:28 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود. از شانس من عکس های این پست برای من باز نشدند. خیلی از خصوصیت های روحی افراد شبیه به هم است. من هم اغلب دچار چنین وضعیتی می شوم. منتها نمی توانم با کسی در میان بگذارم.به امید رسیدن به لحظات شاد

سلام قندک عزیز
باز نشدن عکسها فکر می کنم مربوط به پائین بودن سرعت نت داره.
آقایان معمولا نسبت به خانم ها خیلی درون گرا تر هستند. و این به نظر من زیاد خوب نیست . بعضی وقتها بد نیست به یک نفر توی زندگی اعتماد داشته باشیم که براش درد دل کنیم . این میتونه خیلی ادم رو به آرامش برسونه و گاهی از راهنمائی یک دوست خوب بهره مند می شیم.
امیدوارم همیشه شاد باشید و سلامت

بی یار سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 10:12 http://talkhkade.blogfa.com/

من این تغییر حالت ها و آشفتگی های ناگهانی و بی مقدمه رو خوب می شناسم...زندگی گریزی دائمی است...درست و دقیق گفتی...
کنایه نوشت رو خیلی پسندیدم....مرسی

پیروز باشی

ممنونم . خیلی لطف داری دوست عزیز.

موفق باشی و شاد .

ویس سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 10:32

تمام این حال ها عجیب نیست،همه ی ما آدما اکثر اوقات برای روزمرگی خودمون را به اون راه می زنیم و هر از چند گاهی واکنش های حقیقی ما از عمیق ترین نقطه وجودمان سر بر می داره.و بعد از مدتی دوباره آروم میشه.شاد ترین حال ها را برایت آرزو دارم.

ممنونم ازت ... عزیزم

آذرخش سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 10:58 http://azymusic.persianblog.ir/

حالا اگه بهشتی در کار نبود چی؟؟
بقول خیام:
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست

سلام پرنیان خانم
جرات نمی کنم بپرسم "چطوری" چون میترسم اشکت سرازیر بشه امیدوارم که خوب و خوش و سلامت و خندون باشی. حتما الان میگی با این آهنگهای غمگینی که میذاری؟؟؟
ممنون که سر زدی و کامنت گذاشتی. مایه افتخاره که آهنگ هامو دانلود میکنی و گوش می دی. دست شما درد نکنه
امیدوارم زودی پنجشنبه برسه و حال و هوات عوض بشه
خوش بگذره و موفق باشی

امیدوارم که باشه!
البته من هیچوقت به اون بهشت و جهنمی که توی بهشتش جوی هاش عسل جاریه و توی جهنمش قراره منو به یک مو آویزون کنند اونم هزاران سال اصلا اعتقاد ندارم! من به یک بهشت و جهنم واقعی اعتقاد دارم!

سلام آذرخش عزیز
خوبم باور کن خوبم! قرار نیست آدم بمونه توی یک حال بد که!
آهنگهای غمگینی هم که می ذاری جزو آهنگهائی هستند که من خیلی دوستشون دارم و باهاشون خیلی ارتباط برقرار می کنم.
مرسی ...
و مرسی برای پنج شنبه ها ...

آذرخش سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 11:48 http://azymusic.persianblog.ir/

خوب خداروشکر که خوبید
منم از جوی عسل خوشم نمیاد
جوی نوشابه رو ترجیح میدم.اونم از نوع فانتا یا شاتوتی
در مورد جهنم فکر نکردم.هرجور باشه قبول. من که نمیرم

نه ! من زیاد با نوشابه میانه ای ندارم... بعدا در موردش فکر می کنم ببینم این جوی روان بهشتی از چی باشه بهتره!!

در مورد جهنم ولی موافقم باهات

قندک سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 11:52 http://ghandakmirza.blogfa.com

میگم نکنه آدرس را اشتباه داده ام؟!شک کردم؟

آدرس ؟! قربان کدوم آدرس ؟
شما اصلا آدرسی ندادین !

شقایق سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 12:56 http://daraus.persianblog.ir

نمی دونم چی بگم .... اما یه روزی همه اینا می رند :) من که دلم به این خوشه که یه روز تموم می شه و یه چیز جدید آغاز ..

اما ... برات ارزو می کنم هر جور خوبه پیش بیاد ..

من هم راستش دلم به همین خیلـــــــــــــــــــــی خوشه!

مرسی عزیزم آرزوت قشنگ بود.

ضمنا از این به بعد تو رو هم می شمارم! اگر چه همون جا هم جوابت رو دادم ...

شبنم... سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 14:20 http://shabnambahar.blogfa.com

ببخش... خدا او را به بهترین نحوه ممکن تنبیه میکند...

شبنم عزیز هیچوقت دلم نمی خواد هیچکس مورد غضب خدا قرار بگیره. چون اولین نفری که ناراحت می شه خودم هستم.
فقط همیشه براشون دعا می کنم : خدایا به راه راست هدایتشون کن.
شاید اگر خیلی خیلی عصبانی باشم یک لحظه بگم خدایا خودت می دونی باید چیکار کنی ولی زمان که بهش می خوره می گم خدایا ببخششون .

قندک سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 14:56

از مسافر عزیز تشکر می کنم که بنده را مورد تفقد قرارداده اند. سپاس

قابل توجه مسافر عزیز

آفتاب سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 15:39 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان من
چه کردن این دوستان با نظرات !!!

سلاااااااااااااااااام
خوبی آفتاب جونم؟ مرسی از توجهت . دوستان لطف دارن همیشه

روی ماه خداوند را ببوس سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 20:07 http://saraab2012.blogfa.com

سلام دوست قدیمی و خوب من!
لاجرم بر دل نشست!

سلام
خیلی وقت بود که نبودید. خوش آمدید به هر حال
ممنون

مریم سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 21:05 http://www.2377.blogfa.com


به افتخار تو باز هم عکس گذاشتم ! اختصاصی اختصاصی ! همون دیشب خواستم بگذارم ولی نشد ! امیدوارم خوشت بیاد !

دیدمشون ... مرسی . عالی اند. خوش به حالشون که تو رو دارند.

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 21:59

زندگی گریزی دائمیست ، گریز از خود ، گریز از کسانی که تو را دائما می رنجانند ، گریز از خاطرات شیرین که مرورش غمگینت می کند...

آخخخخخخخخخخ پرنیان چقدر دلم این جمله تو می خواست و نمی تونستم بیانش کنم
با تمام وجودم می فهممش
اما نمی شه
نمی شه انگار با شیرینی بخشش فراموشش کرد
نمی ره از دلت
کم نمی شه از دل خستگیات
حتی امید به روزهای روشن هم جای زخمای دلتو نمی پوشونه
یا به قولی امید تنها دارویی ه که شفا نمی ده اما تحمل درد رو بیشتر می کنه

پرنیان عزیزم
تو خیلی فرصت داری الان برای چشیدن مزه های شیرین زندگی. زندگی هیچوقت توی یک روال ثابت پیش نمی ره . تو توی یک جاده ای داری می ری جلو که یک قسمتهائیش سربالائیه و یک قسمتهائیش سرپائینی . اگه سربالائی ها رو تازه طی کردی منتظر سرپائینی هاش هم باش. البته بعضی آدمها می مونند توی خستگی سربالائی و دیگه اصلا توجهی به ادامه ی راه ندارند که این راه انگار داره تغییر میکنه. امیدت رو از دست نده یک دفعه می بینی در مقابلت یه جاده ی بسیار زیباست با چشم اندازی بی نظیره.
اما در عین حال هیچوقت گریزی از اون چیزهائی که گفتم نیست. چون همون چیزها جزوی از وجود خود ما میشن. میشه آدم از خودش جدا بشه؟ نمیشه .
گاهی زمان حلال مشکلاته ... باید ببینی زمان باهات چیکار می کنه.
برات آرزو می کنم دلت همیشه آروم باشه و اگر قراره نباشه ، پر باشه از تپشهای عشق و مهر و دوستی ...

فرخ چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 ساعت 01:14 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام ...عمیق و تامل برانگیز بود . انسان در گریز از آن چیزهایی که گفتید ، وقتی موفق است که چابک باشد ...
این چابکی را به سیر سالها باید به دست آورد ... من هنوز چابک نیستم . هنوز نتوانستم .. اما به آنها که 100 کیلو وزن دارند و در این گریز مهارتی بالا دارند غبطه میخورم ... آنها به محض اینکه سر بر بالش میگذارند در خوابی عمیق فرو میروند و من و امثال من چون هنوز چالاک و چابک نشده ایم باید به زور قرص خواب چشمهایمان بسته شود ... در بهشت هم که در بین آن همه زیبایی و نعمت نمیشود خوابید ... مانده ام چه کنم پرنیان عزیز؟

سلام فرخ عزیز
من خودم فکر میکنم جزو دسته آدمهائی بودم که اگر صد کیلو وزن ندارم اما سعی کردم در این گریز چابک باشم ... سعی کردم ...حالا خیلی وقتها هم شاید موفق نبودم. روزهای سخت زیاد داشتم . روزهائی که آرزوم بوده وقتی صبح چشمم رو باز می کنم دنیای دیگه ای رو ببینم . روزهای دلتنگی و رنج ... مثل همه ی آدمها .
همه دارن این روزها رو بالاخره همه انسان هستیم و وابسته به همدیگه و وقتی همدیگه رو از دست می دیم توی هر از دست دادنی هر بار می شکنیم. اما سعی می کنم تا می تونم با صدای بلند بخندم تا خودم هم باورم بشه که خوشحالم.
این روزها آدمها خیلی خسته اند. خیلی زیاد ... یعنی یک زندگی برای ما درست کردند که نه انگیزه ای مونده نه شادی و نه امید. مشکلات اجتماعی ... مشکلات اقتصادی ... مشکلات فرهنگی و ..............
همه ی اینها خستگی زیادی به همراه داره. و اون کنایه نوشتم هم در همین رابطه بود. وقتی اون جمله رو نوشتم فکر میکردم ما ملت صبوری هستیم خیلی صبور و حقشه که اگر دنیائی باشه بعد از مرگ جامون وسط بهشت باشه. اما اگه من خودم شانس بیارم و در بهشت به روم باز بشه و به قول شما بین آن همه زیبائی و نعمت یک لحظه هم نخواهم خوابید و از لحظه لحظه هاش بهره خواهم برد.
بهشت به نظر من جائیکه که تو به آرامش محض رسیده باشی. دیگه نه دغدغه های زمینی باشه و نه وابسته بودن جسم به تعلقات مادی. پرواز باشه و رهائی و مهر و عشق و .... خدا!
حالا شما دیگه صلاح خود ، خود دانید !!!

کوروش چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 ساعت 03:21 http://korosh7042.blogsky.com/

امدم که عرض کنم که به وعده وفا کردم
ولی از اینهمه زیبائی نظرات .شرمساری از ناتوانی قلمم باعث شد. که فقط برایت شاد ی و سرور آرزو کنم

خیلی لطف کردید ... مثل همیشه.
اینجا دوستان عزیزم پر از مهر هستند و خوبی و من هم گاهی ناتوانم در پاسخگوئی به الطافشون.
خیلی ممنونم از محبتهای همیشگی شما.

lilita چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 ساعت 11:20 http://lilitaa.blogsky.com/

پرنیان امیدوارم تا حالا روبراه شده باشی... زندگی همینه متاسفانه.... هیچ روز خوبی دایمی نیست و همینطور هیچ روز تلخی... اما انگار تلخی ها موندگار تر هستند

خوبم لیلیتا جان. شاید سوپاپی بود که در اثر فشارهای آشکار و پنهان لحظه ای پرت شد بیرون ... اما الان خوبم . مرسی
آره تلخی ها ماندگاریشون بیشتر از شیرینی هاست. درست مثل رنگ سیاه که بر هر رنگی غالب می شه .

مرسی از محبتت

مائده چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 ساعت 15:39 http://parandeye1368.blogfa.com

سلام

می خواستم که گل کنم از دستهایتان
اما عجب له شده ام زیر پایتان

بی خود مرا به قله ی پرواز می برید
بالی نمانده تا بپرم در هوایتان

آرام روی شانه ی خود گریه می کنم
تا ذره ای تکان نخورد خوابهایتان


درکت میکنم عزیز
آهنگ وبت فوق العادست
خیلی وبلاگ نازی داری
موفق باشی

سلام مائده عزیز
خیلی خوش آمدی . ممنونم ازت

محبوبه چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 ساعت 15:49

سلام دوست خوب من. چطوری؟ من هم می بخشم هم فراموش میکنم چون فقط خوبی ها و زیبایی ها هستن که جاودان می مونن. فقط به خوبی فکر کن و آینده ی درخشان.

سلام محبوبه عزیز
خوبم مرسی ... کار خوبی می کنی که هم می بخشی و هم فراموش می کنی. اما من یک عمره که دارم می بخشم و فراموش میکنم دیگه به جائی رسیدم که باید ببخشم ولی گاهی فراموش نکنم.
کاش یه آدرسی از خودت برام میذاشتی .

باران پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 02:04

" ...

اما هرگز

هیچ دقیقه ی دوری

به دریا دشنام نداده ام.

من فقط می بخشم ... "

.
.
.
سرت رو بالا بگیر رفیق!
باران؛
برگشتم!!!

به! سلام
رسیدن به خیر
خوش آمدید

سهراب پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 12:56

زندگی گریزی دائمیست . . . چه خوب تفسیر شده . . .

سلام

فرزان پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 12:59 http://filmvama.blogfa.com/

درود برتو پرنیان عزیز
.در این کره خاکی که گریز دائمیه
وهمه ما از یجور نقص دانستن رنج میبریم ..
معتقدم مآمنی بهتر از آغوش گرم خود آگاهمون وبزرگی این حس وجود نداره ..
پس ؛بگذاریم تا احساس هوایی بخورد:

سلام فرزان عزیز
به دل پناه ببر که آخرین پناهت اوست ...
ممنون

باران پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 13:03

زندگی

جنگ

و دیگر هیچ

؟!!!!!

نه!!!!!!!!!!!!!!!!

زندگی

عشق

و دیگر هیچ!

گریزی هم اگر هست
از غفلت ها و خودخواهی ها
باید باشد!

تو پرنیانی
و خودت
خوب میدانی...


زندگی هیچ و هیچ !

و ممنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون

کوروش پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 13:38 http://korosh7042.blogsky.com/

این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست
وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست

ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پرست

بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منورست

این قاصد از کدام زمینست مشک بوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست







سلام کوروش عزیز
خیلی قشنگ بود ممنونم
خیلی لطف کردید

آفتاب پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 14:55 http://aftab54.blogfa.com/

سلامممم پرنیان خانووووووووووووممممم
پنج شنبه بخیر و خوشی !

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
راستی آفتاب امروز از کدوم طرف سرزده؟!!

باران پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 17:19

نخیرم!!!
همون که ما گفتیم!!!

زندگی شاید
زندگی یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند ...

زندگی شاید فقط آن لحظه ایست که من سرشار می شوم از احساس عمیق دوست داشتن ... و دیگر مابقی هیچ!

آفتاب پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 18:50 http://aftab54.blogfa.com/

آفتاب !
معلومه از غرب طلوع می کنه !!
درست گفتم ؟

آقتاب ما چون یکی دونه ست و توی دنیا تکه باید هم از غرب طلوع کنه و بجنگه با تمام تاریکی ها ...

آفتاب پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 19:15 http://aftab54.blogfa.com/

قربونت برم من
یا مثل آقایون بگم : مخلصیم !!

ای وای سخت شد که! من باید چی جواب بدم؟!
به همون زبان خودم میگم : خیلی نازنینی تو ... دوستت دارم.

باران پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 21:43

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد..

زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است...

زندگی زیباست ای زیبا پسند..

زندگی
عشق
و دیگر هیچ!
.
.
در ضمن مرغ یه پا داره!
بارون هم که اصلن همون یه دونه رو هم نداره!

خوب من هم که آخر سر همین رو گفتم قربان !

یک شوهر خاله داشتم که همیشه بعد از سلام میگفت زندگی زیباست ای زیبا پسند وقتی خاله ام فوت کرد ازش سوال کردیم هنوز هم زندگی زیباست. گفت از اولش هم در حد یک نیم خط شعر بود زیبائیش!

امیدوارم زندگی برای شما و برای همه ی دوستانم همیشه زیبا باشه.
این شعر منو یاد ایشون انداخت و عشق عمیقش به همسرش و وفاداریش تا آخرین لحظه ی زندگیش که بعد از فوت همسرش چهار ماه بیشتر توی این دنیا دوام نیاورد! بعد از فوت همسرش سرش رو گذاشت بر بالین و گفت دیگه نمی خوام بمونم و خیلی راحت هم دیگه نموند!!!
خدا همه ی رفتگان رو رحمت کنه . شاید لازم بود در این روز هفته یادی بشه از ایشون... ممنون

باران جمعه 16 اردیبهشت 1390 ساعت 12:53

...

خدا قرین رحمت کنه روح همه ی رفتگان و اینچنین رستگانی رو...

چه یاد کرد زیبایی بود!
روحشون شاد..

ممنونم . خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه.

فرید یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 17:23 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
حال لحظه تان بوده به گمانم و فراموشش کرده اید به خیالم...
اما... در زندگی ام یک اصل مهم رو همیشه در نظر داشتم...
هیچ گاه هیچ توقعی... حتا از نزدیک ترین هایم نداشته ام...یعنی سعیم این بوده که نداشته باشم...
ببخشید و فراموش کنید... چون آنقدر در مقابل آن چیزهایی که نمی دانیم کوچک اند که بعدها... به این سخت گیری خواهید خندید...
فکر کنم اینگونه باشد.... اینگونه باشم....

سلام
متاسفانه ... و یا خوشبختانه فراموش کردم!
شاید به این دلیل که خیلی چیزهای مهم تر هست در زندگی که باید به آن پرداخت. ولی باز هم ممنون از این یادآوری ... یادآوری این که ببخشم ... و فراموش کنم.
اصلی که به آن معتقدید خیلی قشنگ است. من هم مدام در حال تمرین دادن به خودم هستم برای رسیدن به این اصل ... اما از شما چه پنهان گاهی وقتها ... و البته به ندرت ، کم رنگ می شود و شاید آن زمانیست که احساس می کنم شان انسانیم با فراموش کردن زیر سوال می رود!

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد