-
نمی دونم چه عنوانی برای این پست انتخاب کنم !
یکشنبه 7 خرداد 1391 11:10
مساحت خلوتم را پر کن! فـرقی نمی کند عمودی یا افقی! همیــن کــه ضلعی از چهار دیواری ام باشی، کافی است! این شعر رو پرنیان عزیز برام توی پست قبلی کامنت کرده بود و من دوستش داشتم . ... گاهی دغدغه های ذهنی به طرز مضحکی پیش پا افتاده و سطحی می شود. مثلا اینکه مانتوئی که می خواهی بپوشی حتما بی ریخت و بد مدل باشد وگرنه سر از...
-
لبخند چشم تو در چشم من خدا را آواز میدهد
یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 21:07
... من حتی وقتی روحم درد می کند لبخند می زنم . به زندگی می خندم زیرا تا غافل می شوم اشکم را درآورده است. گاهی حتی به پر روئی خودم هم می خندم ! و به پوست کلفتی خودم لبخند می زنم ... من دائما به زندگی می خندم و به تمام کسانی که دوستشان دارم لبخند می زنم. به رفتگری که جلو در خانه جارو میکشد و سلام می کند و من می دانم...
-
اینجا همه چیز درهم شده !
دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 22:06
دستها ... دستهائی که در انجماد لحظه ها یخ زده اند و از سرمای اطراف لرزیده اند. دستهائی که گاهی توانسته اند قشنگ ترین کلمات را به رشته نگارش درآورند ، دستهائی که دلتنگی ها را نوشته اند. دستهائی که در هوا به دنبال گم شده ای آواره می شدند. گلی را به آرامی بارها نوازش کرده اند، بر صورت یک کودک معصوم کشیده شده اندو...
-
تو می دانی ... ؟
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 22:55
می خواهی که از تو بگذرم رد شوم بروم مثل نور از دل بلور؟ اما نمی شود نمی شود در تو گیر میکنم همیشه هنگام عبور مبهوت زیبائی ات محو بی پروایی ات در تو جا می مانم تو می دانی کجا می مانم ؟ عباس معروفی اندر حکایت نمایشگاه کتاب ما : وقتی از در ساختمان وارد می شدم مقابل آسانسور همیشه مقداری کتاب بود و البته هست ، که به شکل...
-
مرا تحمل باری چگونه دست داد... که آسمان و زمین برنتافتند و جبال
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 22:29
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند (عشق) امانتی که خداوند بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه داشت ولی آنها از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند . انسان آن امانت را به دوش گرفت . امانتی که کوه از آن سرباز زد و این بار سنگین نصیب انسان شد. و انسان عاشق شد و متحمل رنجی سنگین. درد و بلائی که افلاک...
-
بیا بی خیال تمام غم هایمان شویم
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 21:25
من مرگ نور را باور نمیکنم و مرگ عشقهای قدیمی را مرگ گل همیشه بهاری که میشکفت در قلبهای ملتهب ما حمید مصدق انگار همیشه زمان است که ما را معنا می کند. صبح ها یک جور، عصرها یک جور دیگر و ..... هوای بهاری که با تمام طراوت و خلق زیبائیش ته تهش یه غمی دارد یک جور دیگر. من عاشق پائیزم. عاشق رنگ های زرد و نارنجی و سبز...
-
صدا کن مرا صدای تو خوب است
جمعه 1 اردیبهشت 1391 13:01
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم راه می بندم در ظلمت ، من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج پرم از سایه ی برگی در آب چه درونم تنهاست ... امروز سالروز پرواز سهراب سپهریست . هر شعری که دوست دارید برایم بنویسید . انتخاب قطعاتش برایم کار سختی ست . شما بنویسید برای...
-
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد، مثل دریا به ادامه ی خویش
یکشنبه 27 فروردین 1391 08:06
اول ... یک جمله بگویم! راستش گاهی از شدت علاقه به زندگی حتی سنگها را هم میبوسم، کلمهها را کتابها را آدمها را ...! دارم دیوانه میشوم از حلول، از میل حلول در هر چه هست در هر چه نیست در هر چه که هر چه چه...! و هی فکر میکنم، مخصوصا به تو فکر میکنم، آنقدر فکر میکنم که یادم میرود به چه فکر میکنم! به تو فکر میکنم...
-
پناه بر دیوانگی / پناه بر عشق ... / پناه بر زندگی سرشار از شوق
سهشنبه 22 فروردین 1391 08:24
پناه بر عشق! دو رکعت گریستن در آستین آسمان برای دوری از یادهای تو واجب است واجب است تا از قنوت جهان راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم! سید علی صالحی آغاز شد .چند روزیه که آغاز شده ! صدای بوق ماشینها ، ترافیک بی دلیل و مسخره ی چمران و صدر و مدرس و همت و ... . نبودن جای پارک و چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن صد دور توی کوچه پس...
-
به زندگی سلامی دوباره خواهم گفت
یکشنبه 13 فروردین 1391 13:04
به زندگی سلامی دوباره خواهم گفت . درست مثل جوانه های سبز و نورس بر روی شاخه های خشک شمشادها و مورتهای حاشیه ی خیابان ولیعصر. تمام شد ... خوابیدنهای تا ساعت یازده صبح و ولو شدن بر تخت خواب بی خیالی به دور از بدو بدوهای روزانه برای رسیدن به تمام مکررات . و باز دویدنهای روزانه برای رسیدن به تمام مکررات و غم نان و آب و...
-
مست کرده ام خدا! آسمان با همه ستاره هایش چند ؟
سهشنبه 8 فروردین 1391 09:47
همه گان به جستجوی خانه می گردند من کوچه خلوتی را می خواهم بی انتها ، برای رفتن بی واژه ، برای سرودن و آسمانی برای پرواز کردن عاشقانه اوج گرفتن ، رها شدن ... بعد نوشت : متن زیر را یکی از دوستان که فراموش کردند نامشان را بنویسند کامنت کرده بودند. خوب من هم دوست دارم جواب بدین : قیمت آسمان : یه نم باران عشق یه نگاه...
-
به قول دوست عزیزی ، عید یعنی زندگی! پس زندگی مبارکتان باد.
یکشنبه 28 اسفند 1390 13:04
حالیا معجزه ی باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمن زار ببین و محبت را در روح نسیم باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد ... قصدم از آنچه که در این یکسال نوشتم اول از همه این بود که خودم فراموش نکنم چه کسی هستم و چه کسی باید باشم و دراین راه همراهی و همدلی و محبتهای دوستان عزیزم قشنگ ترین...
-
آه ای سبکباران ساحل ها ...
جمعه 26 اسفند 1390 13:18
آب از دیار دریا با مهر مادرانه آهنگ خاک می کرد بر گرد خاک میگشت گرد ملال او را از چهره پاک می کرد از خاکیان ، ندانم ساحل به او چه میگفت کان موح ناز پرورد سر را به سنگ می زد خود را هلاک می کرد ساعت یک و نیم بامداد ! سکوت و خلوت و شکوه شبانه ... از پنجره ی رو به شرق از فاصله ی خیلی دور یک ردیف مارپیچ نور چراغهائی می...
-
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم
جمعه 19 اسفند 1390 19:37
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق دیگر دلی برای سفر رو به ماه نیست راندند مردم از دل پرکینه ، عشق را گفتند : جای مست در این خانقاه نیست دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی ست شطرنج مسخره ست زمانی که شاه نیست زن یک پرنده است که در عصر احتمال گاهی میان پنجره...
-
اینجا همه چیز مَحْرَم من است ... ماه، سکوت، صندلی ، کلمات!
سهشنبه 16 اسفند 1390 08:00
یک روز، چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم! ... خودت که میدانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد، از تماشای غروب لذت میبرد. شازده کوچولو
-
یا لطیف
چهارشنبه 10 اسفند 1390 08:26
عاشق شد و عشق قطره قطره پشت دلش جمع شد و یک روز رسید که قلبش ترک برداشت و عشق از شکاف دلش بیرون ریخت . سیلی از عشق راه افتاد و جهان را عشق برد فردای آن روز خدا دوباره جهانی تازه خلق کرد مردم اما نمی دانند جهان چرا این همه تازه است . زیرا نمی دانند که هر روز کسی عاشق است و هر روز سیلی از عشق جهان را می برد و هر روز خدا...
-
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست ...
شنبه 6 اسفند 1390 17:20
گاهی یک رابطه می شود عین زندگی، زندگی که چهار فصل دارد و با بهار شکوفا می شود و با تابستان به بار می نشیند اما خزان آغازی می شود برای زمستانی سرد. نمی شود برای بهاری ماندن یک رابطه هیچ ضمانتی کرد. ما تغییر میکنیم و نگاهمان به زندگی همان نگاه گذشته نخواهد بود، آرزوهایمان و آرمانهایمان هم تغییر خواهند کرد. گاهی ماندگاری...
-
چه می شود اگر زندگی ، زندگی باشد!
دوشنبه 1 اسفند 1390 21:00
اکنون که مرگ ساعت خود را کوک می کند و نام تو را می پرسد بیا در گوش ات بگویم همین زندگی نیز زیبا بود . شمس لنگرودی وقتی هستی خیالشان راحت است که هستی با تمام خوبی هایت، با تمام مهربانی هایت، با تمام خشم های آشکار و پنهانت و با تمام گذشت هایت و یا حتی با تمام ضعف هایت ... اما کافیست که زمزمه ی رفتن کنی، انگار که جزئی از...
-
اریک
پنجشنبه 27 بهمن 1390 21:10
«در قلبم همچنان به معجزه عقیده دارم. خدا بزرگترین معجزه گر است. او که یک کرم زشت و بدترکیب را به پروانه ای زیبا تبدیل می کند، حتما قادر است که از نفرت و یا ترس هم عشق بیافریند.» «شبح اپرای پاریس» کتابیست که اخیرا تمامش کردم. این داستان شرح ماجرای شخصیتی واقعی ست. شخصیت اول داستان مردیست که با صورت بسیار وحشتناکی به...
-
نیمه های زندگی
یکشنبه 23 بهمن 1390 19:48
من نیمه ی دوم زندگیم را در شکستن سنگ ها نفوذ بر دیوارها ، فرو شکستن درها و کنار زدن موانع گذراندم که در نیمه اول زندگی ، به دست خود ، میان خویشتن و نور نهاده ام اکتاویو پاز همین ! ... بعد نوشت : امروز روز ولنتاین نامیده شده و قائدتا این روز هیچ ربطی به ما ایرانی ها نباید داشته باشه بخصوص که در فرهنگ کهن خود روزی به...
-
طبیب عشق مسیحادم است ومشفق،لیک/چو درد در تو نبیند،که را دوابکند؟
دوشنبه 17 بهمن 1390 09:12
یه دردهائی هست که نمی تونی به هر کسی بگی! حتی نمی تونی یه جائی بنویسیش چون احساس می کنی ممکنه کلمات هم شرمنده بشن. یه دردهائی هستند مال مال خودته و اگه بخوای برای کسی بشینی از اونا بگی به خودت بی وفائی کردی. در کنار دردهات یه رازهائی هم هست که باید نگهش داری محفوظ توی صندوقچه ی دلت مثل یک جواهر. وقتی که گفته شد ممکنه...
-
هر روز چیزی زیبا آغاز می شود
جمعه 14 بهمن 1390 13:39
کبوتر نامه رسان، به پرواز درمی آید باز میگردد ناامید یا امیدوار ما همواره باز می گردیم. اشکهایت را پاک کن و با همان چشمان غمناک، لبخند بزن! هر روز چیزی آغاز می شود ... هر روز چیزی زیبا آغاز می شود یاروسلاو سایفرت امروز یک هدیه است. این قسمتی از یک اس ام اس است. اس ام اس ی که من خیلی دوستش داشتم . «فردا یک راز است...
-
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست ...
شنبه 8 بهمن 1390 21:17
یک عالمه حرف دارم برای گفتن ولی ترجیح می دهم با همین چند خط این پست را تمامش کنم . این روزها بیشتر مشتاق شنیدنم . شنیدن حرفهای زلال و ناب . این روزها با مولانا نفس می کشم و با شمس زندگی میکنم. خط سوم را دوباره و دوباره و ده باره خوانده ام و می خوانم و به چه حالی می رسم ... شاید هم تاثیر این خواندنهاست که زبانم را قفل...
-
ما نباید بمیریم ، رویاها بی مادر می شوند!
شنبه 1 بهمن 1390 21:36
در شبی نمور، کبریتی خیس خواب شعلهی خُردی در سنگچین اجاقی خاموش میبیند در جایی دور، دشنهای قدیمی، خسته از کابوس کبوتران خواب غلافی کهنه میبیند، و من در پسِ همهی دیوارهای جهان خواب دریچهای کوچک. در کشالهی پاگردِ دری بسته، جفتی پوزار باژگون خواب بازآمدنِ مسافری مُرده میبیند. در دفتری از مراثیِ دریا، تنها یکی...
-
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
سهشنبه 27 دی 1390 22:33
جاذبه ی زمین زیاد می شود و احساس سنگینی می کنم . یک نیرویی مرا می کشد به سمت زمین و روحم در هوای پرواز . قفس تن تنگ می شود بر روح و روان آغاز می کند به ناآرامی آنچه به دنبالش میگردم روی زمین نیست ، اصلا از جنس زمین نیست ... و آسمان از من بسیار دور! نمی دانم این چیست ، این چه حالیست ؟ نمی دانم چگونه باید وصفش کنم ، که...
-
شادی
شنبه 24 دی 1390 10:41
... آنچه بر ما میگذشت، مثل هاله ای بود دور شعله شمع، هم واقعی بود و هم نه، بعدها اما دیر فهمیدم که اصولا" شادمانی بر کیفیت هاله شمع است. همانطور و همانقدر که می بینی اش، باید کفایتت کند. اگر چنگ زنی تا نگهش داری، شعله می میرد، هاله می گذرد و تو می سوزی. در جهان هستی شادمانی پدیده ای ست عینی تر از توهم و نامحسوس...
-
مرا ببر امید دلنواز من... ببر، به شهر شعرها و شورها ...
جمعه 9 دی 1390 19:40
همه ی هستی من آیه ی تارکیست که تو ر ا درخود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد ... شما بنویسید و من بخوانم ! هر کدوم از شعرهاش رو بیشتر دوست دارین به عنوان هدیه برام کامنت کنید. مرسی برای هدیه ی قشنگتون ... بعد نوشت : کامنتها رو تا الان خوندم و از انتخابها لذت بردم و خوشحال شدم . اجازه بدین الان...
-
مردی که به زندگی خندید!
شنبه 3 دی 1390 20:22
چه خوب یادم هست عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد «وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت» ... من از مصاحبت آفتاب می آیم ... ما از کنار هم عبور میکنیم، گاهی اصلا به هم نگاه نمی کنیم، گاهی خوب به هم نگاه می کنیم و با یک نگاه خوب به پاسخ سوالهای بی جوابمان می رسیم. گاهی خیلی خسته ایم از زندگی ، از انجماد قلبها، از نبود درک...
-
سوختن در آب و غرق شدن در آتش
سهشنبه 29 آذر 1390 08:58
شاید باور نکنی ولی آدم هائی هستند که زندگیشان بی کمترین رنج و پریشانی می گذرد خوب لباس می پوشند خوب می خورند خوب می خوابند از زندگی خانوادگی شان راضی اند البته بعضی وقتها غمگین می شوند ولی اثری بر زندگی شان نمی گذارد همیشه حال شان خوب است و مرگ شان مرگی است راحت در میانه ی خواب شاید باور نکنی ولی این جور آدمها وجود...
-
در چترهای بسته هوا آفتابی است بگذار چتر باز تو بارانی ام کند
پنجشنبه 24 آذر 1390 08:26
پله ها را سه تا یکی پر می وازم خدا کند خیالم زودتر از من تو را نبیند. در خاطراتم دستگاری می کنم هر به ایام هر جا دلم تنگ شد تو را می سازم چشمهایم را می بندم باز اینجائی همین روبروی من به ساکتی خدا نشسته ای چشم هام را که باز می کنم اتاقم از نو متولد می شود بی تو حتما این اتاق مرا خواب می بیند بی تو ... عباس معروفی از...