فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

اریک


«در قلبم همچنان به معجزه عقیده دارم. خدا بزرگترین معجزه گر است. او که یک کرم زشت و بدترکیب را به پروانه ای زیبا تبدیل می کند، حتما قادر است که از نفرت و یا ترس هم عشق بیافریند.»


«شبح اپرای پاریس» کتابیست که اخیرا تمامش کردم.  این داستان شرح ماجرای شخصیتی واقعی ست. شخصیت اول داستان  مردیست که با صورت بسیار وحشتناکی به دنیا می آیدو از همان لحظه ی اول نفرت مادر را نسبت به خود جلب می کند و بی مهری های مادرش به دلیل نقص جسمانی او قلب خواننده را به درد می آورد. دوران انزوای کودکی و تاثیرات مخرب آن از او انسانی عجیب با خصائص ضد و نقیض می سازد.  کشتن یک عنکبوت او را به ویرانی می رساند و یا مهربانی عمیق او نسبت به کودک ایرانی در حال مرگ خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد و در عین حال به خاطراتفاق ناگواری که در نوجوانی در زندگیش رخ داده به راحتی قادر است دست به قتل بزند.  اریک نمایانگر یک انسان با ابعادی متفاوت است. یک انسان که با روحی پاک پا به دنیا می گذارد و دست سرنوشت و برخورد خالی از مهر نزدیکترین افراد، چگونه از این روح سپید می تواند یک جانی خطرناک بسازد. انسانی که سالهای سال در آرزوی یک بوسه زندگی می کند  و هر بار نیازهای روحی و جسمی خود را به شدت مهار می کند زیرا که می داند هیج کس او را نخواهد خواست و در نهایت با وجود تمام سخت گیری ها و محدودیتها نسبت به خود در سن پنجاه سالگی شیفته ی دختری بیست ساله «کریستین» میگردد و با روشهای سحرآمیز خود، دختر را دلبسته ی خود می کند در حالیکه تا جائی از داستان دختر نمی تواند بین نامزد خوش سیما، اصیل و کامل خود و اریک تصمیم بگیرد که کدامیک را انتخاب کند و در واقع حق انتخاب از او سلب میگردد.  اریک با صورتی شبیه به جنازه ی نیمه متلاشی شده و یا به قول نویسنده هیولا و در کنار آن با اعجازی از موسیقی و بسیاری ار خلاقیتهای عجیب خود آنچنان شخصیت جذابی دارد که هر کسی را می تواند دلبسته ی خود کند.  

شخصیت منحصر به فرد اریک و اینکه هیچ تعلق خاطری به دنیا ندارد، گاه مانند کودکی معصوم و گاه به قاتلی خطرناک تبدیل می شود، بیزاریش از انسانها و زن ها و درنهایت دلبستگی اش به دختر بیست ساله ای که شباهت عجیبی به مادرش دارد  و ... خواننده را با خود می کشاند و عجیب اینکه با نفرتی که از مادر دارد با اینحال  شباهت و صدای زیبای کریستین دلیل اصلی شروع دوره ی کوتاه عاشقانه اش می گردد. 

 



«قلبم گواهی می دهد که تو را نفرین کرده اند، خودم را در گوری که برایت آماده ساخته اند، پنهان می کنم و آنجا دور از چشم انسانها، در میان بازوان تو با اشتیاق می میرم ... کریستین» 



پ ن : شاید اولین بار است که کتابی را تمام میکنم و بلافاصله دوباره از اول آغاز می کنم به خواندن.  شخصیت جالب، قوی، مهربان، خطرناک، به طرز شگفت آور هنرمند و خلاق و دوست داشتنی «اریک» باعث می شد هر لحظه خود را درکنار او احساس کنم ویا اینکه خود را موظف به بودن در کنار این انسان تنها کنم. اریک آنقدر قوی است که من نمی توانستم هر بار بیش از ده صفحه از این کتاب پانصد صفحه ای را بخوانم . فقط به این دلیل که نمی خواستم او را از خود به زودی جدا کنم. می خواستم با او باشم و در کنار او.   با شادی هایش به شادی می رسیدم و با غمهایش به شکل غریبی غمگین. بدون آنکه به طور دائم بخوانمش با آن زندگی می کردم.  تمامش کردم اما احساس میکنم سایه به سایه همراه من است . اریک نماینده ی انسانهاست  و من انسانها را با ابعاد مختلف  و در شرایط متفاوت در او می دیدم. انسانهائی که شاید  در پشت یک چهره نه چندان جذاب و دوست داشتنی و مانند اریک یک چهره مسخ شده صاحب یک روح عظیم می باشند و فقط کافیست این روح بزرگ توسط کسی کشف گردد. و یا برعکس پشت چهره ی آرام و یا جذاب فردی حتی نمی توانیم حدس بزنیم چه افکار پلیدی نهفته است.     و یا اینکه در نهایت یک عشق باعث شود که انسانی به معنای واقعی  متولد گردد.  و انسانها چگونه می توانند به طرز وحشتناکی سقوط کنند و یا برعکس با یک آشنائی و دیدار به اوج برسند. فکر میکنم احساس تنهائی گاه گاه ما که خیلی به نظر عمیق و بزرگ می آید در مقابل شخصیتی مانند اریک یک ذره ی ناچیز است.  

 

به دوستانی که به خواندن رمان هم علاقه دارند مطالعه ی این کتاب را پیشنهاد می کنم. سعی کردم تا آنجا که ممکن است چکیده ای کامل از آن بنویسم و تلاش کردم به خیلی از مطالب اشاره نکنم که اگر تمایل به خواندن این کتاب داشتید جذابیتش را از دست ندهد. این داستان پر از نکته های تعمق برانگیز است.  « شبح اپرای پاریس - نوشته سوزان کی - نشر چشمه»

تصویر بالا صحنه ای از فیلمی ست که از این رمان ساخته شده است. 

The Phantom of the Opera 


ببخشید خیلی طولانی نوشتم .  


نظرات 35 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 23:25

بخشیدیم!
.
.
سلاملیکم!
داریم میخونیم ...!

مجبت فرمودین

علیک سلاملیکم
لطف می فرمائید

باران پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 23:45

" آنچه انسان در میان بلایا می آموزد اینست که در درون افراد بشر ستودنی ها بیش از تحقیر کردنی هاست ... "

نمیدونم چرا با خوندن این متن و شرح دقیق و پرمغزی که نوشته بودین از این رمان قشنگ یاد این جمله ی آلبر کامو افتادم ولی فکر میکنم اساس ارتباط ما ادمها با همدیگه باید احترام و اعتماد باشه..
چیزی که متاسفانه کم هست اینروزا!

گرچه
من
همیشه اعتماد میکنم ..

ممنون بابت این پست خوب..

باران عزیز کسانی که به دیگران اعتماد نمی کنند آدمهای خیلی تنهائی هستند. ما اگر اعتمادمون به آدمها بیشتر از بقیه است شاید گاهی ضربه های باورنکردنی هم از دیگران خورده باشیم و یا خواهیم خورد ولی در کنارش دوستهای خوب و آدمهای دوست داشتنی زیادی را برای خودمون داریم.

و اما در مورد بلایا ... دیروز داشتم به خدا می گفتم : می دونم که ما در رنجها یاد میگیریم و در رنج ها بزرگ می شیم خوب ! تو که قادر متعالی می تونی کاری کنی که با شادی ها هم بزرگ بشیم ... پس لطف کن یه کم متدت رو عوض کن

مرسی باران عزیز

باران جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 00:18

تازشم نیستین ها؟!!!!
مشکوک میزنین ها!!!!!
چه کار کنیم آفتاب بانو با غیبتای خانوم بزرگ؟!!

راست می گی ...
اگه پیدام کردین یه خبری بهم بدین از نگرانی در بیام
.
.
.
گم شده ام !

مسافر جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 03:35


دست هایم خالیست
و درونم سرشار...

پرم از آرزوهای پوشالی

و دلم خوش است به خواب شیرین شب بو
و رهایی گیسوان بید در دستان وحشی باد...

و چه زیباست،
پشت پا زدن به آن هایی که تو را رنجاندند!

و چه خوب است،
گاه گاهی دروغ بگویی به دلت
و نگذاری که بداند،
بی نهایت تنهاست ......

سلام پرنیان عزیز و مهربان
بامداد آدینه ات بخیر و خوشی باد

حتما" میدانی که از این داستان زیبا تا کنون بارها و بارها فیلم سینمایی و مجموعه های تلویزیونی و تاتر و .... تهیه شده است و حتی برخی از عوامل این فیلم ها جایزه اسکار گرفته اند و میدانی که بخشی از این داستان مربوط است به دوران قاجار و ناصرالدین شاه و امیرکبیر که اریک در ایران میزیسته و متاسفانه با امیر کبیر رابطه خوبی نداشته و حتی میگویند در توطئه قتل امیر بزرگ ایران زمین - امیر کبیر - هم اریک نقش داشته است
و بد تر هم آن است که در این رمان به معماری ایرانی در آن عصر و فرهنگ ایرانی جفای زیادی شده است و بیشتر نقاط منفی فرهنگ ایرانی مانند چند همسری و یا وجود حرمسرا و .... دیده شده است و .....
بهر صورت کتاب خانم کی با کتاب آقای گاستون لورو که خالق اولیه این داستان است تفاوت های زیادی دارد و حتی در برداشت های بعدی که از این اثر شده است هم این تفاوت ها واضح و اشکار است مانند :
شبح منهتن
شبح بهشت
شبح اپرا
و.......
برای دوستان عزیز آدرس یکی از وبلاگ های که این داستان را برای خواندن گذاشته است معرفی می کنم

http://bia2dastanonline.blogfa.com/cat-45.aspx

پیشنهاد می کنم حتما" فیلم شبح اپرا ساخته شوماخر -سال 2004 را ببیند که بینهایت زیباست مخصوصا" آهنگ و ترانه این فیلم را که نامزد اسکار هم شده بود


راستی یادم رفت از شما بخاطر معرفی این اثر که یکی از جاودانه های کلاسیک فرانسه است تشکر و قدردانی نمایم
سپاس بیکرانم را تقدیم شما می کنم

یه وقتهائی دیگه دل باورش نمی شه . دست ما رو شده دیگه ...

سلام
شعر قشنگیه . ممنون

اطلاعات کامل و دقیقی داشتین از اریک. من هم در حین خواندن کتاب و هم بعد از تمام شدن دور اولش خیلی توی نت گشتم برای نقد کتاب و اینکه اطلاعاتی در مورد خود نویسنده بدست بیارم. راستش هر کاری کردم که یکی دوتا از موزیکهای این فیلم را لینک کنم برای همین پست به خاطر مشکلات نت و فی.لتر شدن سایت فورشیر و پائین بودن سرعت فی.لترشکن نشد خلاصه.
و الان هم دنبال فیلمش هستم که حتما ببینم . توی یک سایتی خوندم که برای اولین بار فیلمی از خود کتاب قشنگتره.

تاثیر عجیبی گذاشت این شخصیت برمن . دائما در کنارمه و احساسش می کنم. کتابش دائما همراهمه از این جا به اون جا و در هر فرصتی که پیش بیاد می خونمش دوباره . این کتاب هم از اون کتابهائی بود که تا مدتها با ما همراه هستند مثل کتابهای رومن رولان و یا مثلا صد سال تنهائی مارکز و خیلی های دیگه ...

از سایتی که معرفی کردید ممنونم مطالب جالبی خوندم در این سایت. از توضیحی که دادید در مورد اریک هم ممنونم در مورد معماری ایرانی و چند همسری که فرمودید البته معماری را زیاد موافق نیستم چون معماری ایرانی یکی از بی نظیرترین نوع معماری دنیاست اما در مورد چند همسری و وجود حرمسراها و این چیزها فکر میکنم در این کتاب نگاه درستی شده به موضوع . متاسفانه ایران بعد از صفویه از نظر فرهنگی دائما سقوط کرد ... مغولها ... صفویه و ....... فرهنگ ایرانی دستخوش تغییرات بدی شد . در مورد امیر کبیر هم نتونستم بفهمم چرا و به چه دلیل در این کتاب به این شکل معرفی شده.
و خوشحالم که این پست را دوست داشتید.

ساعت سه و سی و پنج صبح ... و شب زنده داری ...
عوضش جمعه تعطیله و می شه تا خود عصر استراحت کرد. گر چه من همیشه خودم سحر خیزی رو خیلی دوست دارم .
باران می دونه ... یه وقتهائی ساعت 12 ظهر جمعه میگه صبح به خیر خانوم بزرگ
دقت فرمودین ؟ ساعت 12 ظهر میگه صبح به خیر ! شرم آور نیست؟

خواستم یه کم سربه سرش بذارم

آفتاب جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 13:51 http://aftab54.blogfa.com/

داستان رو که گذاشتین خب آهنگش رو هم بذارین که نور علی نور بشه !

سلام پرنیان جونم .. چون تو این پست سنگ تموم گذاشتی غیبت هایت رو نادیده می گیریم ......> قابل توجه باران خان

.
.
.
.
.
خدا بزرگترین معجزه گر است...قادر است که از نفرت و یا ترس هم عشق بیافریند.

فوق العاده بود ..مثل همیشه انتخاب هایت عاااالی !

سلام آفتاب جون
راستش نشد ! با وی پی ان که من دارم دیگه مدتیه نمی تونم با فورشیر آهنگی رو آپلود کنم و لینکش رو بذارم . سعی کردم ولی نشد.

مرسی عزیزم . لطف داری ... مثل همیشه
و البته قابل توجه باران جان عزیز

ژولیت جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 15:53 http://true-life.persianblog.ir

منم خوندمش و دوسش داشتم

سلام ژولیت عزیزم
امیدوارم خوب باشی

جمعه ات خالی از کسالت باشه ...

باران جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 16:31

..

و خدا بود که از کنارم گذشت و چیزی گفت ..

.
.

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!

چی گفت اونوقت ؟؟؟؟!!!!
.
.
.
.
سلام قربان . خوبید ؟

ایمان جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 16:40

مرسی برای معرفی...

خوبی تو پرنیان؟

پیروز باشی

سلام
خواهش می کنم. کجائی ایمان ؟ من فکر کردم توی اون تپه های اسرارآمیز ماندگار شدی ... فکر کردم رفتی یه مدتی بام نشین بشی !

من بد نیستم ... امیدوارم تو خوب خوب باشی

مهتاب جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 21:28 http://mahtaban.limooblog.com

درود بر شما
مترسکها بروز است و منتظر نظرات شما[گل]

سلام
ممنونم . حتما می یام .

باران جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 22:35

سلاملیکم!
من خوبم!
من همیشه خوبم!
شما چی؟!!

سلااااام
خیلی خوشحالم از این حال خوب شما.
این رو از صمیم دل می گم . امیدوارم این حس خوب تا ابد پایدار باشه.

من هم الان که این کامنت شما رو خوندم عالی ی ی ی ی ام

قندک شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 10:10 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز و مهربان.عجب سر گذشتی داشته این جناب اریک.وچه زیبا شما آنرا خلاصه نویسی کردید. ابعاد و ۴ چوب داستان کاملا در ذهن من جا گرفت.خیلی خوب می تونید خلاصه نویسی کنید. ممنون متاسفانه خیلی از کسانی که در تاریخ دست به جنایت های فجیع زده اند همگی بخاطر همین نواقص و کمبودهایشان بوده است.

سلام قندک عزیز
ممنونم . لطف دارید شما. شاید بهتر باشه بگیم به خاطر بی مهری هائی که به خاطر کمبودهایشان داشتند و از اطرافیان دیدند تبدیل به یک آدم جانی و خطرناک شدند.

باران شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 11:12

سلاملیکم!
خوب هستین
خوب باشین همیشه..

علیک سلاملیکم
قربان شما ... مرحمت فرمودین .

سهراب سنائی شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 12:38 http://feelingofburn.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیز از نبودم عذر تقصیر دارم . the phantom of the opera رو سالها قبل به زبان انگلیسی خوندم . چیز زیادی ازش یادم نیست اما یادمه که اولین رمان انگلیسی بود که اون زمان تا آخر خوندمش

سلام سهراب عزیز
فرصت کردی با ترجمه ی فارسی رو هم بخون. ممنون که اومدی . امیدوارم همه چیز روبراه باشه .

ونوس شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 17:16 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
مرسی از معرفی خوب و کامل شما خانمی
نخوندم ...ولی حتما می خونمش

عزیزم شما شروع کن یاد گیری زبان فرانسه رو میگم
بقیه اش با من نترس خودم یادت میدم

گاهی توی وبم قسمت دستور زبان رو یه نگاهی بنداز
فکر کنم بد نباشه

همیشه خوب و سلامت باشی

سلام ونوس جان

خواهش می کنم .

من از این مذکر و مونث های زبان فرانسه وحشت دارم ولی شاید این تابو رو یه روزی شکستم و بسم الله ... شروع کردم

مرسی از تشویقت و دلگرمی هات . حتما نگاه می کنم

مقسی بوکو

رها شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 20:58

سلام پرنیان جون مرسی از معرفی این داستان قشنگ ..این هفته ۳ روز تعطیلیم و میچسبه که بشینم و قیلمش را ببینم ...ممنون ...

سلام رها جون
به به چه خوب ... به راحتی می تونی دانلودش کنی از نت. امیدوارم خوشت بیاد. برای من هم تعریف کن

شما هم که مثل ما همش تعطیلین که
خوش بگذره ...

درود
بیاکه رعدوبرق مرا گرفت!

سلام
چشم ... می یام می خونمتون و ممنون

یکتا شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 23:38

سلام بانوووو
خوب هستین ؟

بانووووو خیلی خیلی ممنوووون بابت اون بسته ی پر از مهرتوووون و چه حس خوبی داره

یه دنیــــــــــــــــــــــــــــــــــا ممنووون

پست زیبایی بود بانوووو
و یه دنیا سپاس که چکیده ی رمان رو برامون نوشتین

سلام یکتا جونم
مرسی ... خوبم . امیدوارم تو هم خوب باشی
خواهش می کنم . فعلا که بسته های مهربانی همش از طرف تو هست و من خیلی به تو بدهکارم عزیزم

می بوسمت عزیزم

ونوس یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 10:38 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

salutیعنی سلام

ژو ووزامپخی یعنی خواهش می کنم عزیزم
برای راهنمایی شما هر لحظه آماده ام
موفق باشی عزیزم

سلام ونوس جان
خوب تا اینجا که عالی بود

مرسی خانم معلم مهربون

ارکید یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 11:57 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیزم
خیلی سخته بتونی از درون آدمها سر در بیاری
آدمهایی با شخصیتهای چند بعدی
بهشونم نمیشه ایراد گرفت. همونطور که گفتی این شرایط هستش که اونها رو اینجور پرورش داده. یه آدم جانی هیچوقت ذاتا جانی نیست و دلشم نمیخواد اینکارو انجام بده منتهی شرایط طوری براش فراهم میشه که اونو به این سمت سوق میده. شاید اگه خیلی از ماها هم در اون شرایط قرار بگیرم یه همچین کاری بکنیم.
این صورت زشت و زیبای آدمها نیست که شخصیتشونو شکل میده، سیرتشونه که باعث تمایز اونا میشه و اینکه ما انسانها رو نمی فهمیم، اونها رو ترجمه می کنیم، اونم به زبون خودمون
ممنون بخاطر معرفی این کتاب. منم رمان خیلی دوست دارم و فرصتی بشه میخونم. چکیده ای که تعریف کردی منو خیلی جذب کرد. حتما می خونمش
همیشه شاد و تندرست باشی

سلام ارکید جون
شرایط زندگی آدمها رو معنا می کنه. من خیلی وقتها که از کسی دلخور میشم برای اینکه خودم رو آروم کنم به خودم میگم آیا اگه من هم توی شرایط زندگی اون بودم چیز دیگه ای می شدم؟ بازی روزگار هر بار یک خراش روی روان آدمها می ندازه بعضی ها با اون خراش هاشون می دونند چیکار کنند که روحشون رو هم خدشه دار نکنه ولی بعضی ها اونقدر اون زخم رو دستکاری می کنند و اونقدر دیگران رو باعث دردهاشون می دونند که در رفتارشون تاثیر می ذاره. زخم برای همه هست درد هم هست . می مونه این که چطور باهاشون کنار بیایم.
من یک آدمی مثل اریک رو با تمام این خصوصیت هاش دوست دارم. چون برای روان رنج کشیده اش و زخمهائی که آدمها بهش زدند احترام قائلم و می دونم که امثال این آدم تشنه ی توجه هستند و دوست داشته شدن.
امیدوارم لذت ببری از خوندنش .
ممنونم ...

قندک یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 13:51 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان خدمت شما.بله دقیقا به اضافه آن. ضمنا این تصویر از اریک خیلی شیک می باشد!!آدم از دیدنش نه تنها احساس بدی و چندش نمی کند بلکه زیباهم به نظر می رسد!

سلام .
آخه اریک نیست . این تصویر «رائول» دوست پسر «کریستین» هست.
اگه عکس اریک رو می ذاشتم اولین نفری که شاکی می شد از گذاشتن این عکس برای این پست مطمئن بودم خود شما بودین قربان و بعدش هم دوستان دیگه

باران یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 19:49

به آفتاب بانو:
تذکر آیین نامه ای دریافت شد!
.
.

سلاملیکم!

به قول بعضی ها : اینه ه ه ه ه ه ه ه

اوه اوه ! خوب علیک سلاملیکم

علی یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 22:06

سلام و شب بخیر

یه وقتایی لازمه که بدیهیات یا تعاریف جا افتاده زندگی رو یه خورده هم بزنیم، وجین کنیم. شاید یه چیزایی برامون عوض شده باشه. یه نگاه جدیدی بهش پیدا کرده باشیم. هیچ چیز مطلق نیست. زشت و زیبا، خوب و بد، پست و والا، همگی توی نگاه ما معنی میشن و فراوان میشه تضاد پیدا کرد توی بدیهیات زندگی.


فسرده در دل بهاری گرم،
در محیطی یخ‌زده،
کلماتی خالی از عشق،
نوازشی سرد.

فسرده در دل تابستانی داغ،
در تکراری غم‌انگیز،
بی‌علاقگی، دلسردی مرگ زا.

فسرده در دل پاییزی دلپذیر،
در بی‌توجهی، نگاهی مشکوک، نومیدی.

آب‌شده در دل زمستانی یخ‌زده،
در دستی گرم،
در نگاهی مهرآمیز،
در حرارت نفسی داغ.


و چه بسیارند واقعیتهای زیبا و باشکوهی که ما با نگاه ناقص خودمون نمی بینیمشون یا بدتر، زشت می بینیمشون.


گویند که موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوژی بد شکل بر پشت داشت .

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی به نام فرومتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود .

زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید:

- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟

دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :

- بله، شما چه عقیده ای دارید؟

- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند، ولی خداوند به من گفت:

همسر تو قوژپشت خواهد بود.

درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:

اوه خداوندا! قوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوژ را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن.

فرومتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.

او سالهای سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.



بدرود

سلام
داستان خیلی قشنگی بود. درسته گاهی باید نگاهمون رو عوض کنیم. گاهی هم باید دقیق تر نگاه کنیم . اما با تمام این حرفها به نظر من اعمال و افکار ما هم در چهره ی ما تاثیر می ذاره آدمهای منفی معصومیت صورت و نگاهشون رو به مرور زمان از دست می دن.
ممنونم برای کامنت خوبتون .

آفتاب یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 22:07 http://aftab54.blogfa.com/

پرنیان جون این که عکس باران خان نبود ! بود ؟

کامنت های قبلی عینک افتابی آبی داشت !این شکلی ...>

.
.
.
.
.

خوب آخه شبه الان !

باران دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 11:08

سلاملیکم!
میبینم که ...!
باشه دنیا که همش آفتابی نمیمونه که!

علیکم ! (با همون غلظت قبلی البته)


من باران رو هم خیلی دوست دارم

خلیل دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 11:12 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

با سپاس از این معرفی.

سلام
خواهش می کنم. ممنون که وقت گذاشتین و این متن طولانی رو خوندید.

قندک دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 11:52 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام.خیلی خیلی از لطفتون ممنونم. بله درست حدث زدید.بنده طالب تصاویر دلپذیر می باشم.سپاس

سلام
می دونستم . ممنونم که توجه دارین .

رامین دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 12:45 http://smile.persianblog.ir

من هم وقتی کتابی را میخوانم دلم نمی خواهد زود تمام شود... اما نه به آن دلیل که گفتی... بلکه برای آنکه مبادا خیلی زود از دنیای خیالی رمان به دنیای واقعی که از آن گریخته‌ام باز گردم...

سلام
درسته شاید یکی از دلایلش هم همین باش که شما گفتین. اونقدر غرق می شیم در فضای یک داستان که به قول شما دوست داریم تا مدتها بمونیم توش.
ممنون

فرینوش دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 14:21

.
.
.

شبح ِ اپرای پاریس ...

به نظر جملات ِ قوی و دلنشینی داره
هر چند موضوع جدید نیست
و قبلا در چند کتاب و مجموعه کوتاه طرح شده


اما ما حالمون گرفته است

به خاطر کتابخانه ی محترممان البته
که کلی کتاب انجا نشسته اند و حتمی الان دارند پشت سرم ناله نفرین می کنند

مدتهاست خوب نخوانده ام ...
از آن کتاب خواندن هایی که به دل آدم می نشیند

با یک لیوان نسکافه گرم، صوای موسیقی ملایم، لمیده روی صندلی تاب گونه ی مادر یا صندلی بادی خودم ...
و کتابـــــــــــــ ...!

...

خیلی وقت است خوب نخوانده ام
یک دل ِ سیر نخوانده ام

...

دلم برای یک بار دیگر خواندن ِ "شاهدخت سرزمین ابدیت" تنگ شده، خیلی ...

سلام فرینوش جونم
می فهمم چی می گی . چون وقتی خودم از کنار کتابخانه ام رد می شم و چشمم می افته به کتابهای نخونده خجالت می کشم ازشون. وقتی هم که میرم کتابفروشی هول می شم و یک دفعه ده تا کتاب می خرم و می آرم خونه حالا کی بخونمش خدا می دونه ولی این روزها کتاب تمام بشه فوری رفتم سراغ کتاب جدید . نیاز روحی ام این روزها به مطالعه زیاد شده شکر خدا. بعد از این کتاب یک کتاب از ایوان تورگنیف دستمه ولی هر بار چند خطش رو می خونم دوباره می رم توی فضای شبح اپرای پاریس ده صفحه بیشتر نتونستم بخونم .

البته الان عذرت موجه هست تو ! خیلی مشغولی این روزها
شاهدخت سرزمین ابدیت رو نخوندم باید قشنگ باشه که توی فضاش موندی.
مرسی فرینوش عزیزم

فندق دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 18:29 http://shogherecdan.blogfa.com

زیبا می نویسی بانو...

ممنونم فندق عزیز

.. دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 18:32 http://...

ووو

و و و ؟ و و و چی ؟
رمزی بود این کامنت ؟

دانیال دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 18:33 http://longfeet.blogfa.com

میدونی مدتها بود که تو بلاگ ها نیومده بودم ... بسی شگفت زده شدم که میبینم هنوزهم بعضی ها فعالانه می نویسند ... موفق باشین شدید

مرسی . امیدوارم شما هم موفق باشی به همون شدتی که گفتی
خوشحال شدم دانیال عزیز . مدتها بود نبودی من هراز گاهی می اومدم یه سرکی می کشیدم به وبلاگت مدتهاست که نمی نویسی .

باران دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 23:09

تقصیر من نیست به خدا آمار مطالعه اومده پایین!
.
.
و
شاهدخت سرزمین ابدیت ...
سفارش بانو برای کادو به پرنیان خوب
پیشکش ..

واااای مرسی . شرمنده ام کردید
از طرف من روی ماه بانوی مهربان رو ببوسید .
فعلا تا زمانیکه خودم ببینمشون

و ممنون از شما که زحمتش رو کشیدید .
خیلی برام ارزش داره .

باران دوشنبه 1 اسفند 1390 ساعت 23:31

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ
لپاااااااااااااااااااااااااااامووووووووووون!
.
.
باباجون آخه چرا آدمو توو این موقعیت ها قرار میدین آخه!

خجالت کشیدین ؟

آذرخش سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 09:38 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
ببخشید نتونستم بهتون سر بزنم. چند روزی مهمان شهرتون بودم

نوشته زیبایی بود. دستتون درد نکنه. اتفاقا این فیلمو توی آرشیو فیلم هام دارم اما ندیدم. حتما میذارم توی اولویت فیلم ها

یه بار یکی از دوستام بهم فیلمی پیشنهاد کرد که ببینم. بهش گفتم فیلم دخترونه اس یا پسرونه؟اگه دخترونه اس الان رو مود اینجور فیلمها نیستم. تعجب کرد گفت اگه منظورت از فیلم دخترونه فیلمیه که صحنه های قتل و ماشین سواری و انفجار نداره، آره فیلمش دخترونه اس
این فیلم پیشنهادی شما فکر کنم یه چیز بینابین باشه. البته منم بعد از ازدواج از بس فیلم های دخترونه دیدم سلیقه ام آروم آروم عوض شده.
روز و روزگار خوش

سلام
ممنونم .
خیلی جالب بود .
فکر کنم منظورت از دخترونه فیلم رومنس باشه و پسرونه اکشن!

من خودم اصلا فیلم اکشن دوست ندارم و طرفدار همون فیلمهای دخترونه ام
من فیلمش رو هنوز ندیدم ولی توی یک سایتی خوندم که نوشته بود این فیلم از کتاب هم قشنگ تره . اما خوب فیلم خیلی سلیقه ایه . ممکنه یه نفر خوشش بیاد و یه نفر دیگه برعکس.
اگه دیدی بهم بگو چطور بود .
مرسی آذرخش عزیز

آذرخش سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 10:35 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام مجدد
باشه حتما فیلمشو دیدم نظرمو میگم. البته قطعا سلیقه ها فرق میکنه و نظرها متفاوته
نمیشه صد در صد گفت که فیلمهای پسرونه اکشن هستن یا فیلمهای اکشن پسرونه. البته تا حدی درسته. اگه یه ژانر پسرونه و دخترونه هم اضافه میکردن به ژانر های موجود بد نبود
خوش باشید

سلام
دارم فکر می کنم پسرونه چطور می تونه باشه !
یه چیزی تو مایه های راز بقا حتما

.
.
شوخی کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد