فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

بیا بی خیال تمام غم هایمان شویم

 

من مرگ نور را
باور نمی‌کنم
و مرگ عشق‌های قدیمی را
مرگ گل همیشه بهاری که می‌شکفت
در قلب‌های ملتهب ما

حمید مصدق


انگار همیشه زمان است که ما را معنا می کند. صبح ها یک جور، عصرها یک جور دیگر و ..... هوای بهاری که با تمام طراوت و خلق زیبائیش ته تهش یه غمی دارد یک جور دیگر. 

من عاشق پائیزم. عاشق رنگ های زرد و نارنجی و سبز برگان درخت، عاشق جفت پا پریدن روی یک برگ خشک روی زمین و  شنیدن صدای آن و لی لی از این برگ به آن برگ رفتن و دیوانگی کردن از نوع پائیزیش، عاشق رنگهای قشنگ برگهای مانده بر درخت، عاشق هوای پائیزی، بارانها و بادهای پائیزی، عاشق مهر،  همیشه مهر ماه برایم یاد آور قشنگ ترین خاطرات می شود.  از خاطرات کودکی گرفته که اول مهر با کیف و کتاب و ... نو و شوق دیدار دوستانی که سه ماه تابستان دور مانده بودیم از هم و ... تا خاطرات بزرگ_بزرگی، تمامش مثل یک تابلو نقاشی پر از تصویر و نقش زیبا می آید روی دیوار روبروی چشم. دیواری بلند و طویل که انگار فاصله انداخته است بین ما و بین تمام خاطرات خوب، تمام بودن ها و نفس کشیدن ها و تپیدن ها و بعد محو می شود و می ماند  همان دیوار!  

و اما بهار ... بهار شکوفه های نورس و زیبای درختان نوید زنده شدن می دهد. یادآور اینکه باید زنده بود باید  سبز شد، دوباره پربرگ شد و نیز گه گاهی سایه ای شد برای رهگذران خسته و چقدر این  نو شدن سریع اتفاق می افتد دو هفته ی پیش بید مجنون داخل حیاط خانه ی ما جوانه زده بود و هفته ی پیش که دیدمش پر شده بود از برگ و امروز یک بید مجنون تمام عیار و زیباست. دیروز پیاده می آمدم که بارید و سخت بارید ، بی خیال کفش و کیف و .... تمام دغدغه هائی که خواسته و  ناخواسته همیشه به دنبال خود می کشم و گاهی باری می شود بر دوشم ، رفتم و رفتم و رفتم و خیس و سرشار از یک سخاوت آسمانی رسیدم به خانه و به کفشهایم نیم نگاهی انداختم و گفتم ببخشید که حرکتم در شان حضرتعالی نبود و با احترام گذاشتمش در جا کفشی ، هنوز جرات نکردم بروم سراغش و ببینم به چه روزی افتاده! و این سرکشی چقدر برایم تاوان داشته است. امیدوارم وفاداریش را ثابت کند ! 


امروز هم بارید و من  پنجره را باز کردم و به تماشایش ایستادم ... عاشق این باریدنها هستم. انگار که دل من است که می بارد ، انگار که خودم هستم که قطره قطره می ریزم و تمام می شوم.   وقتی که می خواهم چیزی را که  پرداختن به آن آزارم می دهد پشت تمام لایه های روحم پنهانش کنم آن وقتی که نباید سرباز می کند. و من می فهمم که همیشه خیلی هم قوی نیستم. چیزهائی که از بین نمی رود ، می رود پشت یک چیزی ، پشت یک جائی پنهان می شود و آن لحظه ای که انتظارش را نداری به یکباره ظهور می کند.  و بارش یک باران با تمام طراوت و زیبائیش یک حس عاشقانه را به یک اندوه تبدیل می کند.  این هم از خاصیت بهار است . من مجموعه ای از شادی ها و اندوه هایم هستم. نمی شود همیشه خالی ماند از یکی از این دو.  اما باز هم هر چیزی که از جنس اندوه باشد جمع و جورشان می کنم و می چپانمش ته آخرین لایه ی ذهنم.  فعلا بهار است و نو شدن و زندگی و  پویندگی تمام معنای زندگیست ... اگر خود را فریب می دهم این فریبکاری را دوست دارم.   اگر دیگران ما را با خنده می خواهند این خودش می شود نعمتی که تو مجبور می شوی بخندی!  به زندگی و برای زندگی ... و به سرعت یک بید مجنون زیبا سبز شوی و به زندگی زیبائی بخشی. 

و در آخر یک جمله : هر چیزی که به نام عشق باشد هرگز نخواهد مرد، او در من و تو زنده است ... عشق میرا نیست. پس عاشق باش تا همه ی هستی ات تا ابدت زنده باشد.

بهارتان همیشه خالی از دلتنگی ... 


اصلا می دانی چیست؟

بیا بی خیال تمام غمهایمان شویم

برویم پای همان سپیدار لب رودخانه

کنار ماهی ها 

بنشینیم و بخندیم 

من هنوز فکر می کنم که اشک ماهی هاست 

که هر سال رودخانه پر آب تر می شود 

بیا کمی نان و شادی ببریم 

تقیسمش کنیم با ماهی ها 

بیخیال دنیا و بی وفائی هایش 

بیا برویم نازنین 

ماهی ها منتظرند

سهراب کریمی


پ ن : شاید کمی پراکنده گوئی بود این پست ... شاید هم نبود!  هر چه بود حرف دل بود در این لحظه بدون هیچ ویرایش و اصلاحی .

نظرات 32 + ارسال نظر
آفتاب چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 21:40 http://aftab54.blogfa.com/


می‌شود، سبز بود با یک برگ

می‌شود، شد بهار با یک گل

از دل یک شکوفه شادی کرد

دل به سودای یک شقایق داد

مجتبی کاشانی


سلام پرنیان عزیز من .. مثل همیشه زیبا و دلنشین نوشتی ..((هر چیزی که به نام عشق باشد هرگز نخواهد مرد، او در من و تو زنده است))

لحظه لحظه ی زندگیت سرشار از شکوفه های زیبای بهاری .

سلام لیلا جونم

وقتی که وجودمان خالی می شود از عشق یعنی پایان!
عشق به هر چیز یا هر کس ... مهم این است که ضربان قلب با ضرب آهنگ عشق تپیده شود.
می شود سبز بود با یک برگ ...

مرسی عزیزم ... تو که باشی بهار من هم زیباتر است.

آفتاب چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 21:43 http://aftab54.blogfa.com/

تو پر از زندگی و طراوتی،

مثل ابرهای پرآواز بهار،

پر ز شعر و غزلی،

غزلی ناب به زیبایی صبح،

و سرودی دلکش،

که چکاوک بدهد سر چو شود او سرمست،

مست عطر گل سرخ،

گل سرخِ خنده ی نشسته بر لب بهار،

و بهاری که ز روی خوش تو گلگون است،

سبز و آبی و سپید،

مریم و سوسن و سنبل سپید،

ز کنار گلها، تو اگر می گذری،

شاخه ی یاس و اقاقی به حریر پاک دستان تو دلخوش کردند،

همه در حسرت بوییدن و بوسیده شدن،

دل و چشم من هم، پر ز شوق دیدار،

در بر باغ بهار.


مسعود دهقانی

ببین !
با من بودی ؟!

سایه چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 21:53 http://http://shadowplay.blogsky.com/

حرف دل همیشه زیباست و راحت می ره میشینه روی دل!!
ممنونم برای این همه احساس زیبا...

سلام سایه جان
خیلی لطف کردی ... ممنونم از همیشه بودنت و همیشه گرم بودنت.
بهارت سرشار از عشق و شادی و امید .

فریناز چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 ساعت 23:00

اینجا هم پر بارون بود پرنیان جون
جاتون خالی بارون خوردنو قدم زدن روی سی و سه پل و یه هوای بهاری..
فقط
یه چیزی کم بود
حالا چی رو نمیدونم

عاشق بارونم.مخصوصا رگبارهای بهار و پاییز

سلام فریناز جون
بالاخره آسمان اصفهان هم بارید. خدا رو شکر

قدم زدن در فاصله ی بین سی و سه پل و پل خواجو رو خیلی دوست دارم. اسم اون خیابون رو یادم رفته . و اگه بارونی هم باشه که دیگه معرکه ست.
امیدوارم زاینده رود جاری باشه .
و

همیشه یه چیزی انگار که کمه ... به جز وقتی که هست

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 00:24 http://www.with-parnian.blogfa.com

شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب

اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست ....


مهتاب یغما



ماهی کوچولو

ماهی کوچولوی دلگیر

ماهی کوچولوی بی قرار


منو بردی به مرور لحظه هایی که نشد احتکارشون کنم


هوای دلتنگی ام بارانی ست

مدام منتظر یه تلنگره

یاد ترانه ی رودخونه های رامش افتادم . ترانه ای که دوستش دارم و خیلی وقتها زمزمه اش می کنم .

... منم می خوام ماهی بشم
دلم میخواد اونجا برم که همه دنیا آب باشه
تا نرسه دستی به من
دلم می خواد دور ورم هزار تا گرداب باشه
...
من دیگه سرنوشتمو به دست فردا نمی دم
می خوام غبار تنمو پاک کنم
خاطره های خاکیمو پاک کنم
قصه ی دل کندنمو موجای دریا می دونن
شکستن بغض منو فقط حبابا می دونن
...
این هم لینکش :
http://www.ghadimi-music.blogfa.com/post-41.aspx

ببار عزیزم ... ببار بذار آسمون دلت صاف بشه .

آذرخش پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 09:03 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
پنجشمبه عزیز هم مبارک باشه و امیدوارم خوش بگذره
بعله شنیدم بارندگی بوده واستون و خوشبحالتون شده. ما که اینجا بارون گردوخاک داریم و با کولر خودمونو خنک می کنیم
آخر هفته خوبی داشته باشید
خدا نگهدارتون

سلام
ممنونم . این گرد و غبار کار رو خراب می کنه . بابا مهاجرت کنین از این خوزستان خاک آلود! اگرچه تهران هم بارندگی ها تموم بشه گرم میشه و دودآلود. امروز هم خورشید با ابرها در جنگه. حالا ببینیم کدومشون پیروز می شن .
مرسی آذرخش عزیز . یاد کردن دوستان به هر بهانه ای زیباست.
امیدوارم آخر هفته ی خوبی داشته باشی. آرام و شاد.

آفتاب پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 09:30 http://aftab54.blogfa.com/

برای صاحب این قلم .. برای پرنیان فاتح باغ دوستی ها .. پرنیان پر مهر و با صفا ..

مرسی لیلا جون .

محبتهای تو قابل جبران نیست هیچوقت.

فرینوش پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 10:07

.
.
.

چقدر خوب هستند

این اردی بهشتی هایی که

...

چقدر خوب است که هنوز قطره قطره می بارد
هنوز هم چتر برنمی دارم
تا نم نم، آغشته به اسمان شوم

بهار ...
خالی از دلتنگی ...

...

سلام فرینوش جان

هنوز قطره قطره می بارد تا نم نم ، آسمانی شویم .

ممنون .

فریناز پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 12:10

ازاون طرف آب اسم خیابونش می شه کمال اسماعیل
از این طرف آب می شه بلوار آینه خونه

دیشب ما هم همونجا بودیمو تا سی و سه پل رفتیم
جاتون خالی

آهان ! آره یادم اومد. بلواز آینه خانه و خیابان کمال اسماعیل ...

مرسی فریناز جون آسمان دلت همیشه پر طراوت باشه.

گنجشکماهی پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 18:01

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان
---

امروز دلم عجیب برای خودم تنگ شده بود!
اومدم خونه!
اومدم کمی از نوشته های خودم رو بخونم!
امروز نوشته بودم "بی خیال ِ تمام ِ غم هایمان شویم"
(چقدر یک گنجشکماهی هم می تونه پُر رو باشه هاااا)
اون اتاق ِ آخریه هست، سمت ِ راست، اون گوشه ی باغ
کنار همون ِ درخت ِ بیدی که هنوز نکاشتم
من همیشه زیر ِ همون درخت می شینم و نوشته هام رو می خونم
و سهم ِ نان و شادیم رو می خورم

(این روزها همه غم می خورند، شما چه طور
آسون تر از نان و شادی خوردنه.)

سهممو بر می دارمو نمی رم
(چقدر یک گنجشکماهی هم می تونه پُر رو باشه، والا به خدا)
---
کمرویی های بیجا رو دوست ندارم
کمرویی هایی که پسامندی جز حسرت و کاش ندارن
کم رویی هایی که ریشه در ترس دارن
خدا لعنت کند هر چه غرور ِ نابجاست
خودمونیم ها، دنیا چه قدر مغرور و لجوج و خسیسه
کم رو که باشی، سهم ِ نان و شادی ت رو نمی ده
آخ که چه قدر این جملرو دوست دارم، _درنگی بیا بی خیال ِ دنیا شویم_
امروز پُر رو پُر رو اومدم سهم ِ خودمو از زیبایی ها بگیرم
لیست می کنم برای دنیا
آفتاب می خوام
یه دل ِ آروم می خوام
کمی اشک می خوام، ماهی انه باشه که چه بــِـی تر (بهتر)
همه ی گل های باغو می خوام
یکی می خوام که شعر بگه، رباعی هم باشه که چه بــِـی تر
آخ اگه بارون بزنه تو این مجال
دمدمه های غروب هم به پاس ِ حرمت ِ خورشید، فانوس روشن کنیم
با یه عالمه آرزو بفرستیم آسمون
(گاهی کودک درونم با خودش فکر می کنه و می گه: به گمانم ستاره ها فانوس ِ آرزوهای آدمای بزرگ (نه آدمبزرگ ها البته هاااا) هستن که رفتن رفتن، رسیدن به آسمانه، کاش می دونستم اینا چه آرزوهایی هستن که انقده زیبا و پُر نورن)
یه باغ ِ بون ِ مهربون و دلسوزهم می خوام که زیبایی می پرورونه، به قول دادش حافظ ِ گلم، کسی که سر ِ زلف ِ سخن رو به قلم شونه می زنه.

اوفففففی ش
چقدر امروز من بچه شدم.
چقدر وقت بود ننوشته بودم، حالا فهمیدم چرا تهِ دلم هی قیلی ویلی می رفت.
فکر کنم ظرفیت ِ لایه های درونیم دیگه پُر شده بود. یا اصلن پُر هم نشده بود، دنبال ِ بهونه می گشتم. هر چند که بی بهانه بودن، ناب تر و زیباتره.
چه قدر این روزها فراموشکار شدم. حرف هایی که پیش تر ها می زدم رو فراموش می کنم. دوباره باید به حافظه ی احساسم تلنگر بزنم و بگم، به خدا فرق هست میان ِ بی بهانه دوست داشتن و بیهوده دلخوش بودم.

راستی چقدر پراکنده صحبت کردم
پراکنده صحبت کردن هم گاهی خوبه، تا مخاطب که باشد
اصلن چه هوای خوبیه
کمی نان و شادی لطفن
---------------------------

دوباره پراکنده نوشت:
کاش یونگ زنده بود و ازش می خواستم، یه پژوهش ِ مفصّل کنه و ببینه، آیا دلتنگی ِ دمدمه های غروب، ریشه ای در ناخود آگاه ِ جمعی ِ انسا ها داره؟
دلتنگی های انسان، چه سهمی از خاطراتش داره
چه سهمی از تجزیه و تحلیل های ناخودآگاه ِ فردی ش

احساس کردن / ادراک ِ زیبایی چه فرایند ِ غریبیه.
ما زیبایی و رو درک می کنیم یا فکر می کنیم یا...
اصلن زیبایی درون (سیرت) به کنار
بُرون رو چرا زیبا می بینیم/نمی بینیم، زیبا می دونیم/نمی دونیم
خیلی ها می گن، زیبایی نمود ِ، خود ِ زیبایی ذات نداره، شی نیست
من کاری به حرف و حدیث ِ فلسفه ومنطق ندارم. با اون کلید واژه هاشون
(انتزاع/خیال/تجربه/لذت/هارمونی و ...)
اصطلاحاتم شاید در دنیای فلسفه و منطق، گاهن معنی ِ متضاد با آنچه در اونا هست بده، شاید رد بشه و ...
من آگاه به ذات ِ زیبایی نیستم، ولی می پندارم در هر چه هست، میشه زیبایی ِ ذاتی ای رو کشف کرد. تا همین جا هم که نوشتم فکر کنم لقمه ی معنی در گلوی کلامم گیر کرد. ای عقل این جا هم دنگ شو!
اصلن این همه جدال با لغات و معانی برای چی بود؟
آها، یادم اومد
به نظر ِ من این ما هستیم که زمان رو معنا می کنیم.
این جمله ی شما رو که خوندم " انگار همیشه زمان است که ما را معنا می کند" چند جور برداشت کردم.
کمرنگ ترین برداشت این بود، که گذشت ِ زمان علّت ها رو آشکار می کنه
بعد اینکه، فکر/احساس/عمل در زمان های مختلف (مثل مکان های مختلف) معانی ِ متفاوت می ده
بعد اینکه، آیا زمان به ما تحمیل می کنه چه احساسی داشته باشیم. یعنی دچار یک جور پارادایم شدیم. اگر اینطوره چه چیز باعث ِ ایجاد ِ این پارادایم شده ...
بعد یه دفعه با خودم گفتم، بابا ول کن این ملّا نقطه ای گری رو، ما که گرفتیم معنای کلام رو. و دوباره گفتم، ای عقل، دستت درد نکنه، این جا هم دنگ شو!
----------------------------

آمار نوشت:

بی مقدمه می گم
توی این دلنوشته، من هفت (7) بار دیدم که نوشته بودین، عاشق هستم
بعد از این اکتشاف، با خودم شرط بستم، که صد درد صد هم باید هفت (7) بار از کلمه ی زیبا استفاده کرده باشین. (شرطش سر ِ یک نوشیدنی خوشمزه بود)
شمردم و دیدم به به،
دقیقن همون چیزی که حدسیده بودم، شد.
تازه این ذره ای از کرامات ِ شیخ ِ ماست

(و خوشحالم که با خودم شرط بستم، حلال ِ حلالم باد)
خب بهتره که تمام ِ گزافه گویی هامو با چند خط پایانی معاوضه کنم.

انسان به راستی که عاشق ِ زیباییست.
این جمله خودش ترکیبی از دو تا لغت ِ چاق و چله ی گلوگیر هستش. که عقل ِ نحیف از پس ِ تجزیه و تحلیلش بر نمیاد. خاصه اینکه بعدش آمده باشد، الله جمیل، و یُحبُّ الجمال.
پس عقل جان، این جا هم دنگ شو.

---------------------------

آخ چه هوای خوبی
چه احساس ِ خوبی

لطفن کمی نان و شادی!
بدجور گرسنه ام

خوشحالم که اینجا در دیار ِ رویاها و آرزوها و افکار و احساس ِ زیبای شما، درنگ کردم!
من برم کمی در دریاسمان سیر کنم.

ماهی ها هم مثل ِ پرنده ها پرواز می کن، بال ندارن، ولی باله که دارند
اصلن از امروز، گنجشک ها در آسمان شنا می کنند، ماهی ها در دریا، پرواز


این یعنی قروقاطی

---------------------------
یه جمله هم همین الان به ذهنم رسید، چشم بسته
خوب که باشی نمی توانی بد باشی
عجب چیزی گفتما


پرنیان ِ عزیز، عاشق و زیبا بمانید
تا روزی که خدا باقی ست!

سلام بر گنجشکماهی همیشه عزیز

اما بر خلاف شما من مدتیه از دست خودم خسته شدم! دلم که تنگ نشده هیج، دلم می خواد این خودم رو یه جوری دست به سرش کنم تا یه چند وقتی بذاره و بره یه گوشه ای واسه ی خودش . دلم میخواد دست از سر من برداره .

راستی چرا این روزها همه غم می خورند؟ چون شادی با نرخ دلار و یورو هی داره می ره بالا و برای آدمها داره خیلی گرون تموم می شه ! شاید... شاید ... نمی دونم !

شاید شادی هم رفته گم شده . شاید آدمها گم شدند و شادی پیداشون نمی کنه. شاید ... شاید !

موافقم با لعنت بر غرورهای نابجا! و موافقم با لعنت بر دنیای خسیس و لجوج مغرور!

چطوره اصلا بیایم بی خیال دنیا بشیم ؟ هان ؟

آخ که چقدر دوست دارم این فانوس آرزو فرستادن توی هوا رو.
توی عید کنار دریا با بچه ها تجربه اش کردم . نوشتم روی فانوس ... اصلا نمی دونم چی نوشتم. آرزوهام رو هم قاطی پاتی کردم. آخرش نوشتم خدا جون نمی دونم خودت می دونی دیگه من الان از ذوقم گیج شدم. نه اینکه قرار بود همون موقع همشون برآورده بشن !!! من هم هول شده بودم!
و دیدم که آرزوهام توی یک فانوس نشستند و رفتند و رفتند و رفتند تا جائیکه شد یک نقطه نور و دیگه هیچی دیده نشد. حتما رفته پیش خدا ... آره رفته پیش خدا!!!

راستی ! نکنه ستاره ها هر کدومشون آرزوی یک آدم بزرگ باشه ؟ من چرا تا حالا بهش فکر نکرده بودم ؟!!

شما هم گاهی وقتها به این ته دلتون بیشتر توجه کنید وقتی داره قیلی ویلی می ره یعنی حرف زدن می خواد .


خدا نکنه لایه لایه های درونی تون پر بشه . خیلی بده ... خیلی بده

بالاخره بی بهانه دوست داشتن بهتره یا با بهانه دوست داشتن ؟؟؟
من خودم که هنوز نفهمیدم به خدا!

اگه این آقای یونگ رو یه روزی پیداش کردین یه جائی حتما حتما ریشه ی این دلتنگی های دم غروب رو بپرسید مخصوصـــــــــــــــــــــــــــــا دلتنگی دم غروب جمعه ها رو ... و لطفا به من هم بگید . این یه کشف خیلی بزرگیه.

زیبائی هم اون چیزیه که ما می بینیم . ما زیبا می بینیم یا زشت می بینیم یا زیبا نمی بینیم . این ما هستیم که تعیین می کنیم چی زیباست و چی زیبا نیست. شاید اون چیزی که من زیبا می بینمش یک نفر دیگه خیلی هم زشت ببینه. نگاه من و شماست که تعیین می کنه چی زیباست و چی زشت . پس به این نتیجه می رسیم تنها جیزی که مهمه نگاه من و نگاه شماست .

اوووه من هم گیج شدم ... به قول شما ای عقل اینجا هم دنگ شو!

می خوام الان یک مطلب داخل پرانتز براتون بنویسم:
(الان که داشتم پاسخ کامنت شما رو میدادم متوجه شدم کانال بی بی سی فارسی مصاحبه ی مسعود بهنود با ابراهیم گلستان رو داره نشون می ده . خیلی جالب بود برام . چرا گلستان سانسور می کنه؟ چیزی رو که عظمتش هنوز هم اشک اون رو جاری می کنه؟! چیزی رو که مردم و دوستداران فروغ دوست دارن بشنون ؟ فروغ برای من یک اسطوره است و هر چیزی در رابطه با اون می تونه احساسات من رو تحریک کنه ... ببخشید یهو از کجا پریدم به کجا ... تکرارش نمی دونم جه موقعی هست ولی اگه دوست داشتید ببینید و اگه دیدید و نظری داشتید برام بنویسید با کمال میل می خونمش)

خوب بگذریم ...

داشتیم راجع به زمان حرف می زدیم . به نظر من لحظه است که ما رو معنا می کنه . گذشت زمان یک کارنامه به دست ما میده که چیکار کردیم و چی بودیم . حتی بعضی وقتها زمان هم نمی تونه علتی رو آشکار کنه. هر چقدر که دنبال علت بگردیم نیست که نیست . و یک چرا و چطور جای اون رو پر کرده. ببیند ! ما از اصل خودمون نمی تونیم فرار کنیم. همینی که هستیم هستیم . با یک سری نیازها و خواهش ها و آرزوها که ممکنه تا ابدمون همراهمون باشه شاید هم یه جائی یک نقطه پایانی به خودش بگیره. ... بگذریم . و اینکه زمان خیلی چیزها رو به ما تحمیل می کنه نمی شه منکرش شد . یه وقتهائی ما تمام خواهش ها رو می ذاریم کنار چون توی این مقطع زمانی صلاح نیست حتی فکر کردن بهش .
خیلی سخت شد . نشد ؟

و در مورد عدد هفت شما ... واویلا !!!!
همین دیگه
اصلا نمی رم ممیزی کنم . حق با شماست نوشیدنی رو بردین
اصلا نمی دونم معنی این آیکونها چیه ... همیجوری دوست دارم بذارمشون . شاید یه کمی گویای چهره ی یک لحظه خنده و یک لحظه تعجب و یک لحظه غافلگیر شده ی من باشن .

در دریاسمان سیر کنم ... قشنگ بود . امروز آسمان رو سر فرصت و با حوصله نگاه می کردم چقدر زیبا بود ... چقدر زیبا بود. و من عاشق آسمانم ( این شد هشت تا)

و ممنونم ... واقعا حضی بردم از این کامنت . لطف فرمودید
و همینطور از محبتهای شما هم ممنونم .

و در آخر یاد جمله ای از شمس لنگرودی افتادم و دلم خواست بنویسمش اینجا:

عشق صحرائی سراب است
در پیاله نازکی
و شگفتا
غرقت می کند .

باران پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 20:20

..

سلاملیکم!
خوب شد نوشتین ها
کم کم داشتیم میومدیم واسه تذکر آیین نامه ای!!!
.
.
و چقدر خوب که دوستان همه هستن!
کلی مشعوف شدیم از خواندن کامنتای خوب و صمیمی!
سلام بر گنجشکماهی عزیز هم ..

.
.
ما برمیگردیم..

علیک سلاملیکم
قبل از تذکر نوشتیم ! می دونستم الان آست که مورد تذکر قرار بگیریم.
این آلان آ از کدوم فرهنگ لغت و یا از کدام دستور زبان فارسی استخراج شده ؟؟؟؟!!!


قابل توجه گنجشکماهی عزیز و ممنون از باران خان جان عزیز

آفتاب پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 20:28 http://aftab54.blogfa.com/

یاد من باشد ...

یاد من باشد که فــردا دم صبح

به نسیم از سر مهــر سلامی بدهم

و به انگشــت نخی خواهم بست

که فراموش نگردد فــــــردا

با همه تلخی و نـــاکامی ها

زنـــدگی شیرین است!

و به شکرانه دیدار نسیم هر صبح

زنــدگی باید کرد

قشنگ بود آفتاب جون
یادم باشه فردا صبح به نسیم هم سلامی کنم
حتما زندگی زیباست ...

آیه های باران پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 20:42 http://az-pile-ta-parvanegi.blogfa.com/9102.aspx

دلم
پر از زخم هایی ست
که قرار است وقتی بزرگ شدم
فراموششان کنم ...


تمام شده ام..!!

گمان نکنم زخمهائی که بر دل نشیند به این سادگی فراموش شود.
امیدوارم که فراموش شود .

می یام می خونمت آیه جان .

پرنیان - دل آرام پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 23:23 http://www.with-parnian.blogfa.com

ممنون عزیزم برای لینک آهنگ رامش

من بر خلاف سنم البته اینو دوستام بگنا علاقه ی زیادی به آهنگای اون دهه ایا دارم علتشم شاید محل اولین کاری بود که می رفتم که یه دکتر مهربونی داشتیم واسه خودش تو دفتر کارش که کنار دفتر ما بود آهنگای این سبکی می گذاشت

خلاصه اینکه خیلی وقتا با خیلیاشون خاطره دارم خاطره های شیرین و موندنی تو دلم

و دیگه اینکه نامه های شما و جناب گنجشک ماهی رو خوندم فکر کنم اگر قرار بود یه وبلاگی رو به خاطر حجم بالای کامنتاش برنده اعلام کنندها فتح باغ حتما به خاطر کامنتای گنجشک ماهی و جوابیه های شما و عدم وجود ارور تایپ تا ۲۰۰۰ ووردز حتمنی شما ابل می شدین

خلاصه اینکه حرف اول و آخرم دوستون دارم

راستی امروز با الهام رفته بودیم یه رستورانی که به محض ورودم به اونجا به الهام گفتم از اونجاهاست که مورد علاقه ی پرنیانه ها

اونم تاییدم کرد




راستی حالتون خوب باشید؟؟؟؟

خوشحالم دوستش داشتی . معمولا آهنگها رو بعد از نوع سبک به این دلیل دوست داریم چون برامون خاطره انگیز می شن. ولی خوب این آهنگ رامش جدای از سبک و ژانر و این چیزها یه آهنگ با ترانه ی زیبائیه .

مرسی که حوصله کردی و این متن طولانی رو خوندی . من از خوندن کامنتهای ایشون واقعا لذت می برم . من از خوندن تمام کامنتها لذت می برم و خوشحال میشم از خوندن نظرات دوستای خوبم.

شانس آوردیم که بلاک اسکای محدودیت حروف نداره و من از مدیریتش بابت این موضوع تشکر می کنم.
و خلاصه اینکه حرف همیشه ی من ... دوستت دارم از صمیم دلم.

سابقه ام خراب شده هر کی می ره رستوران های خوب یاد من می کنه . احتمالا از بس شکمو ام!
ولی گذشته از شوخی یکی از تفریحات مفرح من رستوران رفتنه . مخصوصا که ایتالیائی باشه و انواع و اقسام غذاهای ایتالیائی . نگفتم شکمو تشریف دارم ؟!

خوبم پرنیان جونم ... خوبم ...

باران جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 14:05

..

ای خدا

از عاشقان

خشنــــــــــود باد ..

.
.

همیشه هاتون بهار
همیشه هاتون خالی از دلتنگی
پر از هوای خوب و صادق و صمیمی عاشقی ..

الهی آمین ...

و ممنون برای این دعاهای قشنگ .
امیدوارم خداوند گوشهاش تیز باشه الان

باران جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 15:48

خدا همیشه گوشاشون تیز می باشه!
شما برو امتحانتو بخون جای این نشستن پای نتو تایید کامنتا!
وااالا!

داریم می تحقیقاتیم توی نت!

کامنتهامون رو هم می تائیدیم در هر زمانی که نیاز به استراحت بود!

بله

با این استادا !

باران پوش شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 14:40

و من
هر روز
به ماهی های دریاچه مان
سر می زنم...
غذا برایشان می ریزم...
می دانید!
ماهی های قرمز کوچولوی بهار چند سال پیش ما...
بزرگ شده اند...
...
درود بر نوشته رنگی شما...
شاد باشید و سلامت

سلام من رو هم بهشون برسونید و بگید توی دریاچه اشک نریزن نکنه سیل راه بیوفته !

لطف کردین و ممنونم

آفتاب شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 14:53 http://aftab54.blogfa.com/

امتحان چند شدی ؟؟

فکر کنم خوب شدم

ارکید شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 16:37

سلام پرنیان عزیز
خوبی؟
به غیر از پر آبتر شدن رودخونه ها، از کجا می تونیم بفهمیم که ماهیها گریه کردن؟
روز و روزگارت خوش

سلام ارکید جون
مرسی عزیزم . کجا بودی نبودی ؟

اگه دیدی خیلی می خندن بدون که قبلش به احتمال زیاد گریه کردند!

خلیل شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 18:07 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

در خیلی از موارد جزیی می شود این کار را کرد و چه خوب هم هست. اما در مورد موارد کلی تر، اگر آن ها فراموش کنیم، دوباره آن اشتباهات را تکرار می کنیم و دچار غم مکرر می شویم. شاید باشید

سلام
در مورد اشتباهات بله ولی در مورد دلتنگی ها هر چه بزرگتر فراموشتر ...

ممنونم

رها یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 09:51

سلام پرنیان جان مهربان دوست داشتنی ....

سلام رها عزیزم
دلم برات تنگ شده بود ...

ایمان یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 11:06

پرنیان جان به پیشنهادات نیازمندیم...یه سر به من بزن...با محتوای این پستت هم بی ارتباط نیست...

راستی...خوبی؟

پیروز باشی

سلام ایمان عزیز
حتما می یام .
ممنونم . امیدوارم شما هم خوب باشی .

اینجابوی دلتنگی میدهد یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 11:30 http://www.webnegareha.persianblog.ir

سلام دوسته من.اجازه هست لینکت کنم وبیام بهت سر بزنم مطلباتو بخونم؟
عاشق وبت شدم
بطور شانسی ازگوگل پیدات کردم

سلام دوست عزیز
خیلی خوشحالم که اینجا رو دوست داشتی. لطف می کنی و ممنونم.

باران یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 12:05

سلاملیکم!
خسته نباشین از درس و مقشا
خانوم بزرگ ..

سلام
خسته ام ...




اما خوبه

و مرررررررسی ... مرسی .

ویس یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 23:56 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام. نبودنم اینجا ، دلیل فراموشی نداشت ، که دنیا یکباره تمام بارش را روی دوش ناتوانم گذاشته بود.و من برای اولین بار مبهوت شده بودم.همین طوری شد که رفتم و الانم دلیل واضحی برای برگشتنم نمی بینم .شاید شب و تنهایی دلیل قانع کننده ای باشد امشب.

هر دلیلی که برای برگشتن باشه ، اون دلیل قشنگه. حتی اگه شب باشه ... اما امیدوارم شبهای پرستاره باشه .

یکی یکی بارهات رو بذار زمین و یه نفس عمیق بکش و بگو ... آخی این هم گذشت .

ویس دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 00:00 http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام. نبودنم ، دلیلی برای فراموش کردنم نبود همانطور که آمدنم هم بی دلیل است شاید شب وتنهایی مهم ترین علتش باشد.ودنیا سنگینی باری را بر دوش هایم گذاشت که تا مدت ها مبهوت مانده بودم و اکنون با دعایی ، امید به رفع آن دارم...

انشاالله که همه چیز آرام خواهد شد ...
بازی های زندگیه دیگه ! نمی ذاره آدمها آروم باشن .

من دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 12:56

پر احساس و مهربان
و البته یک دوست

یک نگاهی به این سایت بکنید
البته نمیدونم مال کیه ولی یک بار گوش کردن هر کدومشون بد نیست

http://alirezapoetry.podomatic.com

ممنونم ...

و متقابلا" .

و تشکر برای معرفی .

فرزان دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 14:14 http://bimarz000.blogfa.com/

پرنیان عزیز...
شاید بی قراری و تغییر ، قشنگترین خاصیت بهاره...
این حالو هوای بارونی ت رو دوست دارم__
درود ..
وهمیشه بارونی باشی...

سلام فرزان عزیز

آره شاید هم خاصیت بهاره. و این زمانه که مارو معنی می کنی.

ممنونم . خوشحالم دوست داشتی .

آفتاب دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 19:48 http://aftab54.blogfa.com/


خاطرت باشد؛

وقتی که دلت غمگین است،

بر دلت بارِ غمی سنگین است

یا تک و تنهائی

چهره‌ات از غم اندوه کسان پر چین است

بازهم غصه نخور!


عاشقان می‌دانند؛

زندگی شیرین است!

“عشق همسایه‌ی دیوار به دیوار خداست”

سنگ این خانه بهمراهی ما پا برجاست

با نم بارانی

زردی چهره‌ی دشت

سبز و شاداب چو گل خواهد گشت

جویبارش به درازای رسیدن جاری‌ست

رویش دانه‌ی جان منتظر هم‌یاری است

وقت آزادگی و پرواز است

گوش کن! خانه پر از آواز است

زندگی زندان نیست

ذره‌ها جان دارند،

هرکسی خواهد دید!

رویش سبزی این مزرعه در آغاز است

درِ این خانه به پهنای پریدن باز است....



سلام آفتاب عزیزم

خیلی به جا بود این شعر زیبائی که نوشتی . داشتم به همین چیزها فکر میکردم . و این که ذره ها جان دارند ...

مرسی . از کجا می دونستی حال و هوای من رو ؟

آفتاب دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 20:05 http://aftab54.blogfa.com/

تله پاتی دارم با سرکار خانم .

خوب ... من هم به همین فکر کردم!

باران دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 23:19

سلام بر

ویســـــــــــــــــــــــ ..

بله ...

قندک چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 10:08 http://ghandakmirza.blogfa.com

ومن بر عکش شما بهاررا دوست دارم.عاشق بهارم. بخاطر همان بید مجنونی که زود جوانه می زند و زود سربلند می شود و نازی می کند بر زمین و زمینیان. مثل یک طاووس پرگشوده زیبایی هایش را به رخ می کشد بهار.واز پاییز می ترسم.چون از مدرسه می ترسم. گفتم دقیقا به عکس شما فکر می کنم در این خصوص.

من هم بهار رو دوست دارم . اما ته تهش یه غمی برام داره گاهی وقتها .
به قول ابتهاج :
این چه رازی است که هر بار بهار با غم دل ما می آید ...
ولی همه چیزش قشنگه . مخصوصا نو شدنهاش و البته گوجه سبزهاش

ولی عاشق پائیزم و عاشق مهر ماه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد