فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

فتح باغ

به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم ...

به زندگی سلامی دوباره خواهم گفت


به زندگی سلامی دوباره خواهم گفت .  درست مثل جوانه های سبز و نورس بر روی شاخه های خشک شمشادها و مورتهای حاشیه ی خیابان ولیعصر. 
تمام شد ... خوابیدنهای تا ساعت یازده صبح و ولو شدن بر تخت خواب بی خیالی به دور از بدو بدوهای روزانه برای رسیدن به تمام مکررات . 
و باز دویدنهای روزانه برای رسیدن به تمام مکررات و غم نان و آب و زندگی. که همان هم زیباست . وقتی که دور می شوی از آن تازه می فهمی آن هم زیباست. ترافیک شهر هم خالی از هیجان نیست . شلوغی و سر وصدا و رفت و آمد و تنه زدن های توی خیابان و دو دستی کیف دستی را چسبیدن از ترس موتور سوار سارق هم خالی از هیجان نیست و انتظار زیر چراغ قرمز عابر پیاده و حرص خوردن برای پیدا نکردن یک جای پارک و جوش خوردن برای لحظه به لحظه بالا رفتن قیمتها و چانه زدن با رئیس بر سر دو ساعت مرخصی و دویدن برای رسیدن به تمام مسئولیتها و در کنارش علایق و مطالعه و نوشتن و خواندن و فیلم دیدن و خسته شدن و خوشحال شدن و بودن در کنار عزیزان و ...... تمامش زیباست.  
سلام زندگی شلوغ و پر هیجان . سلام تجربه های تازه و درسهای نو . سلام آدمهای جدیدی که قرار است در این سال به زندگی من بپیوندید و من هر بار چیزی تازه بیاموزم از شما. سلام زندگی ... 


همینجوری نوشت : روز نهم فروردین با دوستم از  شمالی ترین قسمت خیابان شریعتی تهران تا چهارراه کالج (خیابان انقلاب) را زیر رگبار باران و آفتاب پیاده به قصد خوردن یک پاستای سبزیجات در خیابان انقلاب طی کردیم.  خیس خیس شدیم زیر باران و بعد با تابش دوباره آفتاب خشک شدیم، توجه بفرمائید از شمالی ترین قسمت خیابان شریعتی تا چهارراه کالج ! شوخی نیستا! (رئیس جان نشنود که کلی شاکی خواهد شد مرخصی میگیری که خیابان گردی کنی؟ چشمم روشن!)

جوانه های تازه و نورس درختان را نوازش کردیم و خندیدیم به زندگی و هزار بار خدا  را برای این روز شکر کردیم تهران خلوت و خالی از سر وصدای ماشین ها و باران بهاری زیبا و طراوت زندگی و یک دوستی ناب و بی نظیر ... تمامش یک نعمت است. پاستای اسفناج خوردیم با یک معجونی از میوه ها و آب میوهای طبیعی و به سمت خانه برگشتیم اول با یک مسافر کش پیکان که عباس قادری گوشمان را تا رسیدن به مسیر نواخت و از ته دل خندیدیم و بعد هیجان سواری بر اتوبوسهای بی آرتی (امیدوارم اسمش رو درست گفته باشم) که ابهت و بزرگی اتوبوس ما را حسابی گرفته بود و احساس می کردیم سوار یک سفینه ی فضائی شدیم.  از من نخواهید که آدرس رستوران کوچولوی خیابان انقلاب را به شما بدهم زیرا دیگر میز خالی برای خودم باقی نخواهد ماند. بماند که دوستم هزار بار تهدیدم کرد که اگر رسیدیم و رستوران تعطیل بود ریز ریزت می کنم که من رو گرسنه و تشنه تا اونجا کشاندی. باز بود ... جای شما خالی . و روی یک تابلو نوشته شده بود اینجا مرغ و گوشت و ماهی و اردک و صدف نداریم، چونکه خیلی دوستشون داریم. 

می آئی همسفرم شوی ؟
گفتگوی میان راه بهتر از تماشای باران است 
توی راه از پوزش پروانه سخن می گوئیم
توی راه خواب هامان را برای بابونه های دره ای دور تعریف می کنیم
باران هم که بیاید 
هی خیس از خنده های دور از آدمی ، می خندیم
غروب است 
با آن که می ترسم 
با آن که سخت مضطربم 
باز با تو تا آخر دنیا خواهم آمد 
... 
و ممنونم دوست عزیزی به نام شیوا که کامنت خصوصی گذاشته بودی. خوندمت .  
نظرات 44 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 13 فروردین 1391 ساعت 15:30 http://shadowplay.blogsky.com/

مثل همیشه زیبا ! من که دلم برای یه همچین پیاده روی لک زده و افسوس ...

شعرت و خیلی دوست داشتم ..خیلی ..
ممنون برای این همه احساس قشنگ !

سلام سایه جان
ممنونم ازت . البته این قطعه ی انتخابی سروده ی سید علی صالحی هست و من فراموش کردم اسم ایشون رو آخر شعر بیارم .

یک پیاده روی خوب فقط نیاز به یک همت داره و یک دوست خوب که فکر نمی کنم غیر ممکن باشه

مسافر یکشنبه 13 فروردین 1391 ساعت 19:50

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت میروند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم

پرنیان: به زندگی سلامی دو باره خواهم گفت
مسافر:
و من به پرنیان
به باران
به آفتاب
به سایه
به فیروزه
به فرخ
به مجید
به ونوس
به ایرج میرزا
به فرزان
به احسان
به پژمان
به فرید
به رها
به مهتاب
به ژولیت
به فریناز
به پرنیان - دل آرام
به.......
من به همه شما که معنای زیبای زندگی هستید سلامی دوباره خواهم گفت و خواهم گفت:
با جمع کردن هفت سین نوروزی قرانش نگاهدارتان ،آینه اش روشنایی بخش زندگی تان ، سکه اش برکت بخش عمرتان ، سبزیش طراوت و شادابی دلهایتان ، ماهی اش شوق ادامه زندگی تان باشد
سیزده همه شما مبارک باد

گر بهار آید وگر باد خزان آسوده ایم ...


و من گره خواهم زد
چشمها را با خورشید
دلها را با عشق
سایه ها را با آب
شاخه ها را با باد ...

و ممنون .

نگار م یکشنبه 13 فروردین 1391 ساعت 20:18

بهار را به تو نه...
تو را به بهار شادباش باید گفت...

**************************************
پرنیان عزیزم
سفر بودم و زودتر نتوانستم پیامی بگذارم...

سال جدید با هزاران لبخند غیر منتظره در انتظار من و توست...
برایت در این سال بهترین ها را آرزو دارم...

سلام نگار جون
به یادت بودم و امیدوارم سفر خوش گذشته باشه. چه انتظار خوبی .

و ممنونم عزیزم . سال نو مبارک

ژولیت یکشنبه 13 فروردین 1391 ساعت 22:56 http://true-life.persianblog.ir

پیاده روی زیر بارون اونم مسیر طولانی خیلی دوست دارم راستی من پایه پیاده روی هستم هاااا
بعد این شعری که پائین نوشتی. یه روزی توی گوش کسی که دوسش دارم خوندم و از همونجا متعهد شدم به جمله هایی که با همه حسم ادا میکردم. متعهد به این که با همه ترس ها و اضطراب ها باز هم تا آخر دنیا باهاش بمونم. اما . . . میدونی فکر میکنم برای متعهد شدن خیلی جوون بودم و حالا برای از زیر بار تعهد شانه خالی کردن خیلی پیر شدم

قول می دی کم نیاری ؟ از تجریش تا میدان منیریه ؟ نظرت چیه ؟
من خستگی ناپذیرم در راه رفتن . مخصوصا خیابان ولیعصر با پیاده روهای پهن و درختهای قشنگش .

پیری ؟؟؟ شوخی نکن!


اگه همسفر ، همسفر باشه تا آخر دنیا باید باهاش رفت و باهاش موند. دیگه تعهد نیست . تمایله.

فریناز دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 00:17

چه خوب تمام ترس منو امشب ریختین...

سلام پرنیان جون
متنتون
مث یه حس خوب
مث یه بارون خوش تو کویر
مث شکوفه های تازه جوونه زده
بود

مرسی
سختی شب چهاردهم فروردین رو برام آسون کردین

راستی
وقتش می شه
ولی یه دوست خوب
کم پیدا می شه واسه یه پیاده روی جانانه

حداقل من که این دوست پایه رو ندارم پرنیان جون

سلام فریناز جون

اینقدر سخت بود ؟؟؟؟
فردا منتظرته . منتظره ببینه چی به زندگی می خوای بدی .

فکر نمی کردم ممکنه یه دوست خوب هیچوقت وجود نداشته باشه واسه ی چند ساعت پیاده روی .
پس قدر دوستام رو بدونم

بیا با هم بریم ... قول می دم بهت بد نگذره .

قندک دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 08:31 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر پرنیان عزیز.سال نو مبارک.صد سال به از این سالها.امیدوارم سالی خوب و پر برکت توام با سلامتی و شاد کامی در انتظارتون باشه. راست من از زیر باران بودن چندان راضی نیستم.مثل گربه می مانم خدا گواهه.البته نم نم باریدنش خوب است اما شر شر را تاب نمی آورم و فراررا بر قرار ترجیح می دهم .همین الان یک عدد چتر ته کیفم موجود می باشد برای روز مبادا!پیش بینی را ببینید؟

سلام عرض شد
خیلی خیلی ممنونم و صد سال بهتر و بهتر از این سالها . متقابلا من هم سال بسیار خوبی برایتان آرزو می کنم.
بله خوب خیلی ها هستند که از زیر باران موندن دل خوشی ندارن. و البته عاشق آفتاب هستند.
برای اولین بار دو ماه پیش با خودم چتر بردم که مثلا باکلاس باشم و تمیز بمونم توی خیابون ، چترم رو توی خیابان گم کردم !

نازنین دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 09:05

دور از تو
رودی کوچکم
قفل اسکله را می‌بوسم
توقعِ دریائی ندارم

دور از تو
فوارة بیقرارم
پرپر می‌زنم
که از آسمان تهی
به خانة اولم برگردم.
سلام پرنیان مهربون من ،سال نو مبارک امیدوارم همیشه خوب خوب باشی. می خواندمت این چند وقت ولی نمی توانستم کامنت بذارم الانم ، کلی کار دارم فقط اومدم سلامی کرده باشم برمی گردم.

چه شعر قشنگی

مخصوصا قسمت دومش .

سلام نازنین عزیزم
امیدوارم مسافرت خوش گذشته باشه . خیلی لطف داشتی و ممنونم که با شلوغی کار باز هم یادم کردی .

پرنیان دل آرام دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 11:57

خوش به حال کبوترها که از ما به خدا نزدیک ترند

و می توانند فرشته ها را با اسم کوچک صدا کنند

خوش به حال درختان که هیچگاه نماز صبحشان قضا نمی شود

خوش به حال پنجره هایی که به دست تو باز می شوند

خوش به حال بهار که در اولین روزهایش برای سلام گفتن به تو متولد می شود ...

سلام خوب مهربان

متن بالا رو تو روزهایی که کنار بارگاه امام رئوف بودم از آقای مهدیزاده خوندم تقدیم به دوستای عزیزم به همه ی خوبانی که در فتح باغ بودند و با غم و شادیاشون ناراحت و خوشحال شدم
تقدیم به پرنیانی که با خوندن هر پستش کلی سرشار شدم از حس خوب داشتن یه دوست خوب و کلی حرفای خوب رو به یادمون انداخته
تقدیم به مسافر گرامی و دوستای مهربونی که اینجا تو این دنیای مجازی برام حقیقتی دوست داشتنی شدند

به امید دوستی های تازه

دوستی هایی که به قول باران تاااااااااااااااا نداره


کبوترها فرشته ها رو با اسم کوچیک صدا می کنند ؟ ... چه جالب.

سلام پرنیان جونم
ممنونم برای این متن قشنگی که نوشتی . زیارت قبول باشه .
و به امید تازه موندن همه ی دوستی ها .

و به قول باران ... دوستی هائی که تااااااااااااا نداره .

و قابل توجه مسافر عزیز البته .

مرسی . برات یه دنیا آرزوی قشنگ دارم .

قندک دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 13:05 http://ghandakmirza.blogfa.com

خب آسمون میگه وقتی با من قرارداد بستی نباید یک طرفه اقدام به لغوش کنی.وقتی چتر بر می دارید آنها گمش می کنند کائنات دوست دارند شما را بی واسطه ملاقات کنند. لذا داشتن چتر را بر نمی تابند.ولی با امثال ما کاری ندارند.لذا چترمان را گم نمی کنند.

واقعا؟

آخه یک بار هم یک چتر خیلی قشنگ با رنگهای خیلی شاد خریدم با کلی ذوق و شوق، ولی توی چمدان جا نشد .مسئول بار با چسب بستش به چمدان ولی همون جلوی چشمم توی پیچ ریل از وسط نصف شد.
ظاهرا من اصلا نباید چتر داشته باشم

مگر اینکه یه چتری باشه که آدم رو بارانی کنه

قندک دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 13:10 http://ghandakmirza.blogfa.com

بقول خارجکی ها اوه مای گاد ! شما واقعا خدای انتخاب تصاویر زیبا هستید.اول به خدا آفرین می گویم برای خلق این همه زیبایی بعد به شما که گلچین ماهری هستید.شما بااین کار خلقت بی نظیر خدارا در ویترین به نمایش می گذارید.دست مریزاد.آفرین.

Oh My God!



مرررررسی . خوشحالم دوست دارین .

ز- حسین زاده دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 13:31 http://autism-ac.blogfa.com/

سلام. احساس کردم که من هم همراه شما و دوست تان بودم و بعد از کلی پیاده روی در اون رستوران پاستای اسفناج خوردم و ... لحظات زندگی تان سرشار از خوشی .

سلام
مرسی برای این همراهی و البته همدلی .
خیلی لذیذ بود ! نیست اینطور ؟
مخصوصا بعد از سه ساعت و نیم پیاده روی.

و ممنونم . متقابلا من هم برایتان شادی های بی پایان آرزو دارم.

باران دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 15:37

سلاملیکم!!!!!
و منم سلام میکنم
به زندگی
دوباره!
و به مسافر
و به همه ی دوستان جانی که مسافر فرمود ..

سلامی چو بوی خوش
بوی خوش
خوش
گلهای بهاری ..

به به رسیدن به خیر
چه عجب

خوش گذشته که انشاالله ؟ مگه می شه بد بگذره ؟

و علیک سلاملیکم البته

سوغاتی برای ما چی آوردین از دیار شمس ؟

و قابل توجه مسافر عزیز و همه ی دوستان جانی .

آفتاب دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 18:21 http://aftab54.blogfa.com/

یاالـــــــــــــــله !
با اجازه صاحب خونه سلام علیکمممم ..
بنده نیز به پرنیان عزیز خودم و دوستان عزیز سلام عرض می کنم و آرزو دارم سالی سرشار از موفقیت و شادی همراه با سلامتی در پیش رو داشته باشند ..
سر فرصت می یام تمامی مطالبت رو می خونم عزیزم .

بفرمائید دم در بده

اینجا همه چیز محرم است
....

سلام خانوووووم . رسیدن به خیر
خوش گذشت ؟ جایتان بسیار سبز بود در اینجا آفتاب عالمتاب

باران دوشنبه 14 فروردین 1391 ساعت 18:56

...

آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند . هفت دریا در راه پیش آمد . بعضی از سرما هلاک شدند و بعضی از بوی دریا فرو افتادند . از آن همه ، دو مرغ بماندند . منی کردند که "همه فرو رفتند . ما خواهیم رسیدن به سیمرغ " همین که سیمرغ را بدیدند ، دو قطره خون از منقارشان فرو چکید و جان بدادند . آخر ، این سیمرغ آن سوی کوه قاف ساکن است ،اما پرواز او از آن سو خدای داند تا کجاست ، این همه مرغان جان بدهند تا گرد کوه قاف دریابند ...
.
.

اینم سوغاتی ما از حضرت شمس!

هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه،قاف
نام او سیمرغ و سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
بر خیالی کی توان این ره سپرد
تو بماهی کی توانی مه سپرد
بسکه خشکی،بسکه دریا در ره هست
تا مپنداری که راهی کوته هست
هر که اکنون از شما مرد رهید
سر براه آرید و پای اندر نهید

دست شما درد نکنه. عالی بود .

بی مرز سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 08:15 http://bimarz000.blogfa.com/

درود وآفرین بتو پرنیان جان...
یاد فیلم آواز در باران؛ افتادم لذت بردم از این حسی که داشتی ، چه مسیر طولانی ،عالی___
اما عباس آقا رو دست کم نگیریا...
همیشه شاد باشی وخندان__
...راستی گفتی تلفن محل کارت چی بود؟؟

سلام فرزان عزیز
ممنونم البته این فیلم رو ندیدم .
هر موقع این آهنگها رو گوش می کنم خنده ام میگیره . قدیمی ها خیلی دوست دارن این آهنگهای کوچه بازاری رو.

و اما در مورد سوالت : این یک رازه !

و پاسخ سوالهای بعدش

بی مرز سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 10:14 http://bimarz000.blogfa.com/

رازهایتان همیشه محفوظ باد..پرنیان جان
شماره رییس رو میخام تا بهش بگم ، مرخصی کجا بودی__

اوووه فکر کردم آدرس رستوران رو می خوای

حاضرم آدرس رستوران رو بدما !

شماره ات چی بود ؟

خلیل سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 19:43

سلام،

سال نو بر شما شاد باد.

تهران دقیقن فقط در ایام نوروز جای ماندن است و لذت بردن.

سلام
سال نو شما هم مبارک
دقیقا . اما من به جز ترافیکش جنب و جوش تهران رو هم دوست دارم .

میله بدون پرچم چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 13:24

سلام
سال نو مجدداً مبارک
عباس قادری و پیکان و پیاده روی و گیاهخواری و قدم زدن زیر بارون و...
خوبه
همیشه به شادی

سلام
و بسیار ممنون.
آره والا همش با هم خیلی خوب بود . ولی عباس قادری بدون همش

شما هم همینطور .

یکتا چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 15:47

سلام بانووو
خوب هستین ؟؟؟
چگده دلم براتون تنگ شده بود
از اینکه دیر به دیدنتون اومدم معذرت میخوام یه دنیااااااا امیدوارم تعطیلات عید بهتون خوش گذشته باشه

و اما سفر
توی خاک عراق بودیم و نجف اولین مقصد بود ، نمیدونم چرا ولی اولین غروبش ، اولین کسی رو که به یادم آورد شما بودی بانووو
و این عکس رو گرفتم با یاد و خاطرتتون ، کیفیت پایینشو ببخشید به بزرگواری خودتون :

http://khodaye-baran.persiangig.com/Aragh0061.jpg

عراق - 20/3/2012 - 17:40


عکس و فیلم فراون گرفتم برای دوستان ِجان طبق قولی که به داداش باران داده بودم یه سفرنامه ی تصویری که تقدیمتون میکنم انشالله در خیال روی تو در اولین فرصت


خلاصه بانووو من خوبم ، کمی سرما خورده اما خوبم هنوز .. ممنوووونم برا مهربونی ها و دلنگرونی هاتون برا من


دوستتوووووووون دارم فراوووووووووووووووووون و بی نهایت

سلام یکتا جونم
وای چقدر خوشحالم که برگشتی . اون هم با دست و دل پر .
و چقدر باعث افتخار بود برای من که اولین غروب اونجا یادم کردی .
مرسی عزیز دلم

باز کردم دیدمش . چه غروب زیبائی و باز هم ازت یک دنیا ممنونم.

بلا دور باشه انشاالله. الهی هر چه زودتر خوب خوب خوب بشی.

من هم یه عالمه دوستت دارم مهربونم و روی ماهت رو می بوسم

آذرخش پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 11:53 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام
حال شما؟
خوبید؟
خوشحالم روزهای خوبی داشتین
و خوشبحالتون.کاش جای شما بودم. نه بخاطر زیر بارون بودن و رستوران گیاهی رفتن و سوار اتوبوس شدن و همراهی با یه دوست و .... فقط و فقط و فقط بخاطر شنیدن آهنگ عباس قادری. خیلی بهتون غبطه می خورم
مژده هم بدم که یه آلبوم جدید ازشون اومده. در حال دانلود کردنم. باید مث بقیه کارهاشون بی نظیر باشه
یه مژده دیگه هم بدم که امروز پنجشنبه عزیزه.
روزهای خوبی داشته باشید

آذرخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش ؟؟؟!!! ؟؟؟


باور کن همون اول جمله رو که خوندم متوجه شدم چی می خوای بگی !


عباس قادری ؟؟؟؟!!!


نه دیگه عباس قادری رو فقط باید توی یک پیکان مدل 58 جوانان آلبالوئی رنگ نشست و گوش کرد.

البته شوخی میکنم . خوب هر کسی یه سلیقه ای داره دیگه . ولی باز هم فکر می کنم داری شوخی می کنی

آفتاب پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 20:53 http://aftab54.blogfa.com/

ببخشید بنده دو روز نبودم اینجا کودتا نمودین ؟!!
دو جمله برای من قابل هــــــــــضم نمی باشد !!

اولی :((سلام آدمهای جدیدی که قرار است در این سال به زندگی من بپیوندید و من هر بار چیزی تازه بیاموزم از شما.))

دومی :((و بعد با تابش دوباره آفتاب خشک شدیم،))

اگه جوابی دارین بدهید جناب پرنیان خان بزرگوار !!

آفتاب جوش آورده در حد تیم ملی !


آفتاب شیطون اووووومد!

همینه دیگه وقتی نباشی اینجوریا می شه دیگه .

پاپیون پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 22:06

همیشه شاد باشی و سلامت پرنیان عزیز

ممنونم ازت . لطف کردی
تو هم همینطور .

آفتاب جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 10:21 http://aftab54.blogfa.com/

سلام پرنیان جونم .. تبریک می گم ویس اومده .

سلام آفتاب مهربون
آره ... آفتاب جون رفتن همیشه غم انگیزه و برگشتن همیشه شیرین.

مریم شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 14:05 http://www.2377.blogfa.com

چقد اون جمله ی سر در ‍ِ رستوران بهم چسبید !
هر چند که ماهی دوست دارم !

و سلام و همیشه به خوشی !

سلام مریم جون

آره به من هم چسبید .

ممنونم

باران شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 23:27

سلام بر پرنیان خوب
بر آفتاب بانوی مسافر جوش اورده!!!
و ویس مهربان و صبور ..

یکتا چرا سرما خورده!؟!

سلام
قابل توجه آفتاب و ویس و یکتا جان .

امیدوارم یکتا جون بهتره شده باشه .

کوروش شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 23:36 http://www.korosh7042.com/

چه زیبا فصل دو بهار را خواندم. بهار نوروزی تا سیزده ، با رخوت های خاص خودش . و چقدر پدران ما ریز بین بوده اند که 13 روز را تعطیل اعلام کرده و به خوشی و شادی بسر می بردند
دید و باز دید و لباس نو
اگر چه می خواهند زمانش را کم کنند . اما تلاشی است بیهوده
و عملا تا 14 همه جا تعطیل است و پرچم های باید افراشته
نیمه افراشته هم نیست
و بهار کار
که بعد از13 شروع می شود
و دوبهار دیگر برای خوردن یا نوشیدن (که من روستایی نمیدانم چه است)مستانه چون خود بهار
کالسگه ی زرین سوار می شوند و نوای یاقوت می شنوند.
اگر قلمت را بستایم شاید اغراقش بدانی
اما دلنشین من است .حسودی که حسرت آن دارم
روزگارت تمام سال بهاری باد


سلام کوروش عزیز
کالسکه زرین و نوای یاقوت خیلی جالب بود

یک ای میلی از دوستی داشتم که نوشته بود ما ایرانی ها کدامیک از جشنهای ایرانی رو می دونیم ؟ آیا می دونیم که :
اول فروردین جشن نوروز
۲ و ۳ و ۴ فروردین عید نوروز
۶ قروردین روز امید و روز شادباش نویسی
۱۰ فروردین جشن آبانگاه
۱۳ فروردین جشن سیزده بدر
۱۰ اردیبهشت جشن چهلم نوروز
۱۵ اردیبهشت جشن میانه بهار یا جشن بهار بد
و ....
ما نه تنها اینا رو نمی دونیم بلکه همش به مناسبتهای مختلف همیشه باید عزاداری بگیریم .
این چیزیه که برای ما ایرانی ها باقی مونده
و ممنونم از محبت و نظر پر از لطف شما . اینطورها هم که میگین نیست . حرفهای من فقط حرفهای دل هست و بس ...
به هر حال بسیار سپاسگزارم .

ایمان یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 01:07

چه قدر احساس...چه قدر حس های خوب...مثل همیشه های پرنیان...

پیروز باشی

مرسی ایمان عزیز . خیلی لطف داری

موفق باشی و شاد .

بی مرز یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 14:05 http://bimarz000.blogfa.com/

ما نارمک ایمـــ.. آبجی ...

یه خط بشینیم صاف جلو درِ رستوران میایم پایین..
درود به شوما...
یه برخوردِ لاتی داشتیم با اِیزه ، یوخده لهجه برداشتیم_(آیکون کلا شابگاه)

چه لهجه ای !!!
یاد عباس قادری و پیکان آلبالوئی مدل جوانان ۵۸ افتادم یهو !

لطفا از این به بعد توی معاشرتهات بیشتر دقت کن! همه چیز از رفیق بد شروع میشه ها !

ولی کلی خندیدم !

این یوخده اش اصفهانی بود ولی !

اووووه نارمک کجا ، چهار راه کالج کجا ! بذار از دوستای نارمکیم بپرسم آدرس یه رستوران خوب رو بهت می گم

ارکید یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 16:39 http://ashke-mahi.persianblog.ir

سلام پرنیان عزیز
خوبی؟
بازم سال نو رو بهت تبریک میگم
باز هم سلام زندگی
باز هم روز از نو روزی از نو
چشم به هم بزنی دوباره شب عید و بدو بدو کارای عید و ....
اینه جریان زندگی ما
چه میشه کرد؟!
ولی خداییش از شمال خیابون شریعتی تا چهارراه کالج خییییییییلی راهه ها. من جات بودم دو تا پیتزا میخوردم
منطقه نارمک رستورانایی به خوبی نایب و رفتاری نداره ولی اگه بخوای میتونم آدرس یه رستوران خوبو بدما
به هر حال در خدمتیم
روزها و هفته های خوبی پیش رو داشته باشی

سلام ارکید جون
ممنونم .
و باز هم ممنونم

آره واقعا انگار که یکی گذاشته دنبال زمان . تند تند داره می ره و ...
بگذریم .

دو تا پیتزا ؟؟!! واقعا ؟
خوب نوش جانت . ولی من با خودم از این کارا نمی کنم!

به به ! قابل توجه فرزان عزیز ... بفرما! این هم آدرس رستورانهای خوب . تازه اگه بخوای باز هم داره ارکید جون که آدرس بده.
بیکاری ؟ این همه راه رو بکوبی بری تا انقلاب واسه ی یک پاستای ناقابل ؟!


شوخی می کنم ... آدرس رستوران رو خواستی خصوصی بهت می دم
اگه عمومیش کنم دیگه جا برای خودم نیست. همش چهار تا میز بیشتر نداره

ونوس یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 18:19 http://www.blogparis-tehran.blogfa.com

سلام عزیزم
خوبی منم بد نیستم با این فینگیلی می گذرونیم ولی فعلا که بدجوری زورش زیاده و من و انداخته

چقدر این نوشته ات من رو یاد کارهایی که دوره دانشگاه می کردم انداخت منم اون وقتها به خصوص بهار که میشد یه وقتهایی با دوستهام از تجریش تا ونک ویا از پارک وی تا ولیعصر پیاده میومدیم و لذتی می بردیم از این پیاده روی یادش بخیر

روزگارت خوش دوست خوبم

سلام ونوس جون
خدا رو شکر که خوبی . مراقب فینگیلی ما باش. مراقب خودت هم باش.

امیدوارم باز هم از این فرصتهای خوب برات پیش بیاد . پیاده روی تنهائی هم بد نیست البته هیچوقت به پای یک پیاده روی دو نفره با دوستی که برات خیلی عزیزه نخواهد رسید.

ممنونم ازت .

آفتاب یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 21:40 http://aftab54.blogfa.com/

سلام نعلیکممممممممم !!!
چکار کنم از دست این نت لاک پشتی ؟
بعد می گن چرا آفتاب جوش آورده ! رسیدم به 400 درجه

علیک سلام نعلیکممممممم
الان می ندازمت توی حوضچه ی آب سرد

اف ! از دست این نت لاک پشتی .
کجائی تو ؟ خوبی ؟

باران دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 00:36

سلاملیکم!!!!
آفتابوووووووووووووووووو!!!!
.
.
در ضمن گیر کردین توو پست سیزدهه!
نگین نگفت!

سلام عرض شد
آفتاب که می یاد همه ذوق می کنند .

آره والا ! گیر کردم

فرخ دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 07:05 http://chakhan-2.blogsky.com

عزیزم خوردن پاستا و ماستا لابد ضرر داشت که از 13 فروردین خموشی گزیدی . ما هنرمندان و نوابغ وبلاگنویس ، باید چای و قهوه بنوشیم و پشت سر هم سیگار دود کنیم ... مثل سایه و نیما و شاملو و ملک الشعرا و سایرین ! تیریپ ما بزرگان در همین چیزهاست ... شبی شاملو در انتهای شب از خیابانی میگذشت با دوستی همراه!! هر دو مست بودند و شاملوی عزیز به دستشویی نیاز پیدا کرد ... اما نبود !
پس به پیشنهاد دوست همراه از پله های بنایی در حال ساخت صعود کردند تا شاملو از آن بالا بشاشند . گویی حواسشان نبود و در حیاط همسایه می شاشیدند ... صاحب آن خانه بانگ زد که : آهای الاغ داری چیکار میکنی؟
دوست شاملو ترسید .. اما شاملو یواشکی به دوست خود فرمود : ولش کن مرتیکه نمیدونه شاملو داره توی حیاطش می شاشه! باید افتخار کنه !!!
بله باید در این تیریپها بیشتر مانور داد ... در گوش رییس کشیده خواباندن ، سیگار کشیدن ، سبک سری در برخی اوقات ، قدم زدن در بازار سیذاسماعیل و .... برای ما خیلی لازم است ... اون رستوران رو هم که فرمودی میدونم کجاست
.... با یه دستفروش پررو دعوام شد و بزن بزن راه افتاد .. اونا 4 نفر شدند و من تنها ... من کمی کتک خوردم و متاسفانه ازبخت بد از دماغ یکی از اونا خون اومد . توی کلانتری .....
ولش کن ! شاید این ماجرا رو توی وبلاگم نوشتم .
به هر حال از تیریپ پاستا ماستا فاصله بگیرید ....


مردم از خنده ! اما اگه حتی شاملو هم توی حیاط خونه ی من از این کارهای زشت می کرد بهش میگفتم : آقا کلاست کجا رفته ؟ مثلا شاملوئی ها!

در مورد پاستا خوری و گیر کردن توی یه پست در مورد دوستم برعکس شد !!! اون اتفاقا بعد از خوردن پاستا شروع کرد به نوشتن دوباره

قهوه و چائی رو پایه ام ! اما سیلی زدن توی گوش رئیس ؟!!!
تو رو غرعان بگذرین از خون ما!

تــــــــــــــــــــــــــــــــــازه داره کم کم درست می شه !

در مورد بازار سید اسماعیل بهم گفته بودند جای خانم ها نیست ولی یک روز به پیشنهادیکی از بستگانم که اگه اونجا رو نری ببینی نصف عمرت به فناست ، با همراهی ایشون رفتیم و چه ها که من ندیدم و چشمانم از تعجب از کاسه زده بود بیرون ... دقیقا همین شکلی . دندان مصنوعی ، فنجانهای بدون دسته ، یه لنگه دمپائی ، عینک بدون شیشه و .... تماشائی بود !!!
بعد از یه گردش یک ساعته بین اون خنزرپنزرها فکر کردم واقعا اگه نمی اومدم نصف عمرم به فنا بود

در مورد آدرس این رستوران شرط می بندم بلد نیستین
شرط ببندیم ؟

دعوا کردین ؟؟؟ هی وااای من ! کتک هم خوردین ؟
بنویسید ببینیم جریان چی بوده آخه

و اما در خصوص گیر کردن توی پست سیزده فروردین ... راستش خودم هم نمی دونم . یه وقتهائی شده یه عالمه حرف داشته باشین اما حرفتون نیاد ؟

فرینوش دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 14:09 http://www.saraybanoo.blogfa.com

.
.
.

کوله ات را روی دو شانه ات بیندازی
هله هوله هایت را بریزی توی جیبت
دستش را بگیری
و راه بیافتی ...

همه فشار ها و تلخی ها و نباید ها می ایند و نگاهت می کنند و لبخند زنان می روند!

همه حرفهایی که تل انبار شده بودند روی دلت که گفته شوند، که شنیده شوند هم می روند ...

و تو می مانی و تو ...

این "بودن" چه حال خوبی دارد
همراه زق زق انگشتان پا و دل ضعفه و نفس نفس زدن البته!

آره فرینوش جون این بودن ها چه حالی داره !

یه کفش راحت مخصوص پیاده روی و یک کوله ی سبک و البته توی سربالائی های ناجوانمردانه ی تهران به نفس نفس افتادن ...

مخصوصا یه همسفر باحال و مثل خودت کمی شیطون باشه و مسابقه ی پرتاب هسته ی آلبالو خشکه بدون واسطه ی دست بذاری که هر کی دورتر پرت کرد اون برنده ست .
البته یکی از شرایطش اینه که هوا کاملا تاریک باشه و احیانا لباس خودت و همراهت شب نمائی ، چیزی نباشه ، که شناخته بشین خدای نکرده و بعدا با نگاه عاقلانه اندر سفیه هانه دیگران مواجه بشی !

یکتا دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 14:24

سلاااااااام بانووووووو
ضمن تشکر از شما و داداش بارانوووو ، خدا رو شکر بهترم
شما خوب هستین بانووو؟؟
روزگار بر وفق مرادتون هست ؟؟
دلتون آرومه ؟؟

سلاااااااااااااام به روی ماهت یکتا جونم
وااای امروز چندین بار تصمیم گرفتم بیام حالت رو بپرسم . توی مهربونی تو همیشه از من پیش دست تری . این بار هم روی دفعه های قبل
حسابم داره باهات سنگین می شه .

روزگار رو موافق می کنیم ... یکتاجون !
وقتی اینجام با دوستای خوبم ... آروم آرومم .

امیدوارم بهتر شده باشی و سرحال و سلامت به زندگی سلام کنی .

آفتاب دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 18:39 http://aftab54.blogfa.com/

سلام به پرنیان جونم و جناب باران خاااان

بنده گیر کردم از دست این لشگر بیست و یک همزه !

منظورت حمزه است دیگه آفتاب جونم ؟؟؟؟؟

سلاااااام
چه معنی داره ؟ یعنی چی آخه ؟ حالا ما هی هیچی نمی گیما !
بیام خودم سراغشون ؟؟؟؟

آفتاب دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 18:52 http://aftab54.blogfa.com/

نمی دونم آخه دیگه !هنگ کردم همزه یا حمزه ست !

اگه دیدی اینجوری شدم به دادم برس .

چیکار کنم آفتاب جونم ؟ گل گاو زبان با سنبل الطیب و لیمو عمانی و نبات خوبه ؟
شربت گلاب چطور ؟

ماساژ تایلندی موثره ؟ معرفی ات کنم به یه جای خوب ؟

دیگه ... دیگه ... دیگه چیزی به نظرم نمی یاد .

علی دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 19:18 http://www.khoondaniha.blogsky.com

این نوشتتون درست مناسب حال من بود.زندگی نو.
راستی میتونم کارتونو بپرسم؟
البته چی میشه چه کاری بهتر از پیاده روی اونم زیر رگبار

زندگی نو ... با انگیزهای تازه تازه .

یه کارمند کوچولو !

که البته گاهی وقتها فرصتهای طلائی پیش می یاد که زندگی رو بدزدم . درست مثل همین فرصت .

خوب باشید همیشه ... و سرشار از انگیزه های ناب زندگی

علی دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 19:20 http://www.khoondaniha.blogsky.com

این نوشتتون درست مناسب حال من بود.زندگی نو.
راستی میتونم کارتونو بپرسم؟
البته چی میشه چه کاری بهتر از پیاده روی اونم زیر رگبار اونم این مسافت طولانی رو

فکر کنم تکراری بود این کامنت

پرنیان - دل آرام دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 23:59 http://www.with-parnian.blogfa.com

چقد به زندگی سلام کنین خو

قبلنا اینجا زوت زوت تازه می شد

سلاااااام
خوبی ؟
قول می دم ... فردا !

قندک سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 07:50 http://ghandakmirza.blogfa.com

با سلام و درود فراوان بر پرنیان بانوی عزیز.باکمال تاسف به اطلاع می رساند به سلامتی وبلاگ قندک فیلتر شد.به این می گویند مملکت اسلامی و مهد آزادی

سلام
ای وااای ! متاسفم واقعا . نمی دونم چی باید بگم ... خیلی متاسفم.

باران پوش سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 17:41

سلام...
سلام به مسافر...
سلام به همه...

سلام بر شما

لطف کردین .

باران سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 23:36

آلبالو خشکه!!!!!!!!!!!!!

مسابقه ی پرتاب هسته اش هیجان انگیزه خیلی

صدف پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 18:09 http://www.ghasedak1362.blogfa.com

سلام پرنیان عزیز
امیدوارم موفق باشی
مطلب خیلی خوبی بود

سلام دوست عزیز
ممنونم . لطف کردی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد